امروز: يکشنبه 09 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 15 خرداد 1401 - 17:51

اتحاد خبر: ... من قایم مقام شرکت پخش نفت بودم یکی از داخل امور مالی یک نامه‌ای نوشت به آقا..  با اسم و امضا، امضا کرده، این شجاعتش بود. که یک کسی آمده در پخش که خدا کند برادر شما نباشد. برای شما اینقدر خرج کردند، فلان کردند. می‌دانید که؛ بگویی کلاه بیار، سر می‌آورند.. این نامه را یک پاراگرافش را خلاصه کرده بودند فرستاده بودند خدمت آقا...

اتحاد خبر: مجله مثلث نوشت: سیدمحمدحسن خامنه‌ای برادر کوچک‌تر رهبر ی گفت : علاقه‌مندی ایشان به مردم است ایشان معمولا میوه دیدارهایشان ، دو رقم است،‌ سه رقم نیست. غذا هم یک رقم؛ یک خورشت... زیر و بالای ایشان یکی است. ایشان یک کلمه را از روی ریا نگفته تا حالا.

ناگفته‌های «سیدمحمدحسن خامنه‌ای» برادر کوچک‌تر رهبری / آقا مظلوم نیستند، آقا در اوج قدرت هستند

 

از سیدمحمدحسن خامنه‌ای برادر کوچک‌تر رهبر معظم انقلاب تا کنون چندان مصاحبه یا اظهارنظر رسانه‌ای دیده یا شنیده نشده بود. گفتند ایشان همزمان با رهبر انقلاب و دیگر برادرشان در زندان کمیته مشترک بوده‌اند. گفتند ایشان به دلیل مانوس بودن با برادر شریفشان ناگفته‌های زیادی دارد از سبک زندگی و اندیشه‌ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایشان. همه اینها موجب شد تا راهی مشهد مقدس شوم و با او در یک گفت‌وگوی طولانی از ناشنیده‌های زندگی رهبر انقلاب بپرسم.

در ادامه نوشت: مانند همه اعضای بیت شریف رهبری، ایشان نیز ابا داشتند از اینکه برخی مسائل را مطرح کنند. آنچه از این مصاحبه منتشر شده ماحصل بخش‌هایی از این گفت‌وگوست.

 

* اگر اجازه دهید گفت‌وگو را از خانواده شروع کنیم.

پدر ما داماد مرحوم ‌سیدهاشم نجف‌آبادی بود. مادر ما چهار پسر داشت و یک دختر. دو تا پسر بزرگ، اخوان بزرگوار آقای ‌سیدمحمدآقا، سیدعلی آقا، بین این دو خواهرمان که همسر شیخ علی تهرانی بود، بعد ‌هادی آقا و بعد من. اخوی بزرگ متولد ۱۳۱۵ هستند، آقا ۱۳۱۸ هستند، خواهرمان ۱۳۲۱ است، ‌هادی آقا ۱۳۲۶ است و من ۱۳۳۰ هستم. من بچه ۵۸ سالگی پدرم هستم یعنی در واقع رو به پیری بوده است. من از آنها که یادم نمی‌آید چون از کوچک‌ترینشان شش سال فاصله داشتم، بنابراین خیلی نمی‌توانم خاطرات گذشته آنها را بگویم اما می‌دانم که مکتبی که اینها رفتند، همان مدرسه‌ای که رفتند، مدرسه دارالتعلیم دیانتی بود که من هم یکی دو سه سال آنجا رفتم که آقای تدین نامی‌ مدیرش بود. آقا آنجا رفتند، اخوان دیگر آنجا رفتند و بعد دبستان رفتند. احتمالا یا از همان سنین طلبه شدند که من آن سنین را یادم نیست.

 

* خانواده سیاسی هم بودید از همان اول؟

خانواده سیاسی که قطعا.

 

* از چه وقت شروع شد؟

من از وقتی که یادم می‌آید. من همه‌جا گفتم، برای پدرم مبارزه علنی نبود اما بالاخره با رژیم گذشته و زمان پهلوی، هیچ همخوانی و همراهی نداشت. ابوی، پدربزرگ ما، شوهر عمه‌ که شیخ‌محمد خیابانی شوهرعمه ما بوده، بالاخره در آن خانواده خواهر ایشان، پدر ما، عمه ما و شوهرش انقلابی بوده و اعدام شده است. پدر بزرگ ما سیدهاشم نجف‌آبادی مثلا در ۱۰۰ سال پیش و شاید هم بیشتر، زمان پهلوی تبعید می‌شود سمنان و تبعید می‌شود همدان. یعنی مبارز بوده که تبعید می‌شود. نمی‌دانم حالا به چه مناسبتی تبعید کردند. من نه تاریخش را می‌دانم دقیقا و نه مشخصاتش را می‌دانم. شاید بزرگ‌ترهای من بدانند ولی این‌طوری بوده است. از اول تکیه‌کلام مثلا مادر ما پهلوی گور به گور شده بود، یعنی این‌طوری نبود که در خانه، عکس شاه باشد یا اعلی‌حضرت باشد. اعلامیه امام بود، کتاب امام بود. پدر ما شاگرد مرحوم ‌میرزا حسین نائینی است، صاحب الملل و النهل همان حکومت اسلامی امام به یک نوعی دیگرش، یعنی استاد ایشان جزو مبارزان ‌و انقلابیون زمان خودش بوده است. ‌این شاگرد هم قطعا همین‌طوری می‌تواند باشد.

* بعد از انقلاب همچنان مشهد تشریف داشتید؟

سال ۵۶‌ معلم مدرسه راهنمایی شدم تا ۵۷. فروردین ۵۷ من را به دلیل همان سابقه‌ای که داشتم، اخراج کردند. قانونی نه، یعنی جلوی من را گرفتند، پولم را دادند و گفتند خوش آمدی. آمدم بیرون، دوم اسفند ۵۷ رفتم آموزش و پرورش ابلاغ گرفتم، استخدام نشدم، ابلاغم را گرفتم، مثل معلمی ‌که معلق بوده، ابلاغم را گرفتم و رفتم در مدرسه خدمت کردم. انقلاب که پیروز شد، من معلم بودم، یعنی بلافاصله معلم شدم، سر کلاس بودم، مربی پرورشی بودم.

 

* همچنان روابط با حضرت آقا برقرار بود؟ یعنی رفت و آمد داشتید؟

ایشان تهران بودند. می‌رفتیم و می‌آمدیم. رابطه‌ها رابطه برادری است، الان هم ‌هست. منتها الان ایشان گرفتار هستند، من مشهد هستم، هر چند ماه یک بار ممکن است همدیگر را ببینیم. یا روزی که من فرصت دارم، تهران هستم و بروم، ایشان خسته است، گرفتار است؛ نه اینکه وقت نمی‌دهند، می‌گوییم، می‌گویند اگر می‌شود پس‌فردا بیایید. خب من پس‌فردا می‌روم مشهد و نمی‌روم. این‌طوری است. قرار می‌گذاریم. مشهد هم همین‌طوری است.

 

* محدودتر شد به جهت فاصله‌ای که وجود داشت؟

بله، هم فاصله مکانی و هم اینکه ایشان بیکار که نبود. اولش که شورای انقلاب بود، حالا آن وقت‌ها بیشتر تهران که می‌رفتم، می‌رفتم منزل ایشان، ولی بعدها محدودتر شدیم. ایشان ریاست‌جمهوری بود، نمی‌توانستیم برویم، گیر و دارش بیشتر بود؛ البته می‌رفتیم، نه اینکه نمی‌رفتیم. ولی این‌طوری نبود که برویم در خانه زنگ بزنیم. معطلی داشت و شاید معطلی‌اش برای ما سخت بود. من هر وقت تهران می‌رفتم، سه تا برادر هستند، خانه هرکدامشان یک شب می‌رفتیم. از برادر بزرگ می‌گرفتم تا ‌هادی آقا هر شب می‌رفتم خانه یکی از آنها؛ تا این اواخر. بعد هم که خودم تهران زندگی کردم، تهران خانه داشتیم، زندگی داشتیم، مثل میهمانی؛ آنها می‌آمدند، ما می‌رفتیم، بچه‌هایشان، خانواده، مجالسی که داشتیم، در مجموع با هم رفت و آمد داشتیم.

 

* حضرت آقا در این روابط فامیلی چطور هستند؟

بسیار صمیمی.

 

* الان این مشغله بزرگی که ایشان دارند، باعث شده که نباشند؟

دور نیستند. ایشان مقید هستند و هر وقت مشهد تشریف می‌آورند، فامیل مادری یا پدری یا خانواده‌شان را ‌می‌بینند. حالا بستگی دارد، یک وقت فرصتشان بیشتر است، در دو نوبت، یعنی یک مقدار مفصل‌تر، یک وقت ادغام می‌شود. همه با هم، فامیل، همه می‌روند. اسم می‌دهند و می‌روند در باغ ملک‌آباد و می‌نشینیم و یک ناهار می‌دهند. ما را تک‌تک با اسم کوچک، با مشخصات، می‌برند. خانم‌ها هم می‌روند، البته خانم‌های محرمشان، مثلا خواهرزاده‌ها، خاله‌ها یا مثلا فرض کنید نوه‌های برادر، برادر زن‌ها، بچه‌های برادر زن، با همه اینها همان انسی که قدیم داشتند را دارند. یعنی همه با ایشان، با وجود آن فاصله‌ای که هست‌ - می‌دانید که فاصله‌ها بیشتر شده -‌ اما این فاصله با رفتار و منش ایشان به صفر می‌رسد. ایشان خیلی صمیمی ‌با حافظه خوب به یادآوری گذشته می‌نشینند، صحبت می‌کنند، دل می‌دهند، صمیمیت به خرج می‌دهند. اینها نکاتی است که کمتر کسی ممکن است در این مقامات انجام دهد.

 

* الان روابط بین اخوی‌ها چطور است؟

خوب است.

 

* همان روابط گذشته را دارند؟

بله، روابط برادرانه است. می‌روند، دعوت می‌کنند، ماه رمضان‌ها یک افطاری ایشان خودشان را موظف کرده‌اند که حتما افطاری دهند. کسی هم توقعی ندارد ولی حتما این افطاری را می‌دهند. مردانه یا یک وقتی امکانش را داشته باشند زنانه هم هست، اما اگر نباشد مردانه است. فامیل‌ها؛ برادرزاده‌ها، برادرها. حالا بعضی مواقع اخوان می‌روند، بعضی موقع‌ها اخوان نمی‌روند که آنها هم گرفتاری‌های خودشان را دارند. بچه‌ها، جوان‌ها، داماد خواهر، داماد برادر، داماد این برادر، عروس آن برادر، همه می‌روند.

 

* روابطشان با آقازاده‌ها هم خیلی جالب است.

من از نزدیک زیاد ندیدم. همین چیزی که بیرون می‌آید و ما می‌بینیم، به نظرم خیلی تفاوت دارد با آقازاده‌های مثلا دیگر مسئولان و شخصیت‌ها و این نظر من است.

 

* شما خودتان خیلی اهل فیلم و هنر هستید؟

بله.

 

* سینما را دوست دارید؟

سینما را دوست ندارم ولی بدم نمی‌آید، یعنی مخالفتی ندارم.

 

* قبلا زیاد می‌دیدید؟

تقریبا.

 

* چه فیلم‌هایی بیشتر دوست داشتید ببینید؟

همه‌چیز. قبل از انقلاب که همه چیز می‌دیدم؛ البته تا سال ۵۲ - ۵۱ بود که یک مقدار کمتر شد و تقریبا نرفتم دیگر. بعد از زندانم هم که خیلی زاهد شده بودم، نمی‌رفتم. بد هم بود، آن وقت‌ها گناه داشت سینما رفتن. من گناه می‌کردم، یعنی کار بدی می‌کردم اگر می‌رفتم، اما این کار بد زمینه علایق من را فراهم کرد برای اینکه مثلا سری داشته باشم، آشنایی‌ای داشته باشم در هنر.

 

* این خانواده محترم همان‌قدر که سیاسی بوده، به نظرم خیلی هم اهل فرهنگ است. یعنی حضرت آقا که خودشان هم خیلی فیلم می‌بینند، هم رمان می‌خوانند، هم خیلی کتاب می‌خوانند.

همه همین‌طور هستند.

 

* پیش هم می‌نشینید، صحبت فیلم یا کتاب هم می‌کنید؟

بگذارید من موضعم را نسبت به آقا بگویم. من وقتی خدمت آقا می‌رسم، تا ایشان سوال نکنند، من جواب نمی‌دهم. من شروع‌کننده و حرف‌زننده نیستم. اگر به صورت استثنا یک مطلبی را در ذهنم پرورانده باشم، آن هم موقعیت دارد. حالا احساسم چیست، یک احساس درونی است که از بچگی این‌گونه بودم. من با اخوانم که همه‌شان محترم هستند و همه‌شان برای من عزیز هستند، رفاقت نتوانستم بکنم هیچ وقت. آقا و اخوی بزرگ با هم رفیق هستند، غیر از برادری، هم‌حجره هستند، طلبه بوده‌اند، با هم بودند، می‌رفتند، می‌آمدند، گعده‌هایشان با آنها بود. ‌هادی آقا با آنها رفاقت ندارد، یعنی همنشین نبوده، نشست و برخاست نداشته، به دلایل خودش. من به دلیل فاصله سنی‌ام. بعضی از رفقای من با ‌هادی‌آقا رفیق هستند. من لطیفه تعریف کنم، ‌هادی آقا نمی‌خندد، ولی همان لطیفه را من برای رفیق‌هایم تعریف کنم، آنها تعریف می‌کنند، خنک‌تر، می‌خندد، چون قرار است روی برادرش به او باز نشود.

من هم اینها را می‌دانم و خودشان هم می‌دانند. من خدمت آقا که می‌رسم، هرچه مسن‌تر شدم، چون عقلم بیشتر شده، به مشکلات ایشان، به مسائل و درگیری‌های ایشان بیشتر واقف هستم، بنابراین برای ایشان حاضر نیستم مزاحمت ایجاد کنم، حتی مثلا یک وقتی اصرار می‌کنند که حتما برویم دیدن آقا، می‌گویم من آقا را در تلویزیون دیدم. برویم خانه، مزاحمت است. چون آقا مقید است، وقتی می‌رویم، تشریف می‌آورند و می‌نشینند روی صندلی، ما هم می‌نشینیم روی صندلی، نیم ساعت، سه ربع، کمتر، بیشتر، باید ایشان بنشینند. حرفی هم می‌زنند، ما هم استفاده می‌کنیم، ولی من می‌دانم، خب ایشان خسته است. صبح مثلا دو سه ساعت جلسه داشتند، سه ساعت ملاقاتی داشتند، چهار تا ملاقاتی داشتند، مطالعه داشتند. درس دارند. حالا هم که در حسینیه درس خارج می‌دهند، خب آنها هم مطالعه دارد، زحمت دارد، حوصله می‌خواهد، باید فکر آزاد باشد. خب جوان‌ها اینها را نمی‌دانند و فقط می‌گویند برویم آقا را ببینیم.

 

* شما فرمودید که من سوال نمی‌کنم، حضرت آقا بیشتر طرح موضوع می‌کنند.

آخر حضور ما دو نفری هم کمتر اتفاق افتاده است. دو نفری هم قرار نیست اتفاقی بیفتد، بچه‌هایم هستند، زنم هست، پسرم هست، دخترم هست، دامادم است.

 

* بیشتر با چه‌محوری صحبت می‌کنند؟ مثلا فرهنگی صحبت می‌کنند، اجتماعی صحبت می‌کنند، سیاسی صحبت می‌کنند، فامیلی صحبت می‌کنند؟

خیلی کلاسه خاصی ندارد، ایشان بنا به مقتضیات آن زمان صحبت می‌کنند، اما آن چیزهایی که مربوط به کار است، مربوط به مملکت است یا مثلا گله‌مندی‌هایی که از افراد وجود دارد. مثلا فلان رئیس‌جمهور، فلان وزیر ‌یا چیزهایی اینطوری که ‌وجود دارد، موضوعات مملکتی را اگر کسی مطرح کند، یک توضیحی می‌دهند، ولی خیلی باز نمی‌کنند قضایا را، دلیلی هم ندارد.

 

* برای ارشاد سیاسی در خانواده صحبت نمی‌کنند؟

منش ایشان ارشاد سیاسی است. ایشان وجودش ارشاد است.

 

* مثلا به‌عنوان تذکر؟

اگر لازم بدانند بله. حتی پیغامی ‌مثلا.

 

* پس مراقبت می‌کنند؟

بله. من خودم برای همین مراقبم، وگرنه من باید خیلی شلنگ و تخته بیشتری می‌انداختم. شما من را جایی ندیدید. شما (خطاب به یکی از حاضران در جلسه مصاحبه‌) مشهدی هستید؟

 

* بله.

چقدر من را دیدی؟

 

* اصلا ندیدم.

من شش سال مدیرکل ارشاد بودم، حداقل تمام این هتل‌ها زیر نظر من بوده، تمام این میراث فرهنگی‌ها زیرنظر من بوده، سینماها و تئاترها زیر نظر من بوده؛ الان هم همین‌طور است. خیلی بازاری نیستم، خیلی هم خوشم نمی‌آید منزوی باشم. اینها ملاحظات است. هیچ وقت من برای برادرم، برای برادرهایم نگفتم نظر ایشان این است. یا یک وقت حرف خصوصی‌ای که ایشان زده باشند، بروم به‌عنوان یک امتیاز که من می‌دانم و شما نمی‌دانید، بگویم. خب پز است اینها، اینها خیلی پز دارد. یارو ارثی بدنش این‌جوری فلج است، می‌گوید ساواک گرفته ما را این‌طوری کرده است. یارو عصا دستش می‌گیرد، کمرش درد می‌کند، می‌گوید این‌طوری شده است. مثل امیر جعفری بود در فیلم میوه ممنوعه، آب می‌خواست می‌گفت خدا لعنت کند صدام را، یعنی من شیمیایی شدم. آقا هم از ناراحتی‌هایشان، از مشکلات زندان و اینها تا حالا صحبت خاصی به آن معنا به‌عنوان یک امتیاز نکردند، با اینکه ایشان خیلی زندان رفت. ‌هادی آقا ۱۴ سالش بود زندان رفت. در خیابان پاسداران دیدید ساختمان دارند می‌سازند پشت دارایی؟ آن زندان مشهد بود، حدود ۶۰ سال قبل. اسمش خیابان زندان است.

شما به قدیمی‌ها بگویید یا به تاکسی‌ها بگویید خیابان زندان، شما را می‌برند آنجا که الان شده خیابان پاسداران که قبلا جم بود. حاج آقا ۱۴ سالش بود، با یکی دیگر بعد از خرداد ۴۲ در مسجد گوهرشاد بین دو نماز مغرب و عشاء با آن آدم‌هایی که آنجا نماز می‌خواندند، در جمعیت یکدفعه بلند می‌شد، یکی از این‌ور و یکی از ‌آن‌ طرف یک چیزی راجع به امام به اسم می‌گفتند؛ آن وقت همه می‌گفتند آقای خ. مناسک می‌گفتند مثلا آیت‌الله فلان، آیت‌الله فلان، آقای خ، آیت‌الله فلان، مثلا حاج آقای و اسامی ‌مستعار؛ حالا بستگی داشت به معرفتشان، نظر فقهی امام را می‌گفتند. دعا می‌کردند امام را، چون اینها یکی، دو بار، یا شاید یک‌بار گرفته بود و زیر سن قانون چون بود، برده بودند زندان کودکان. نمی‌دانم ۴۰ روز یا سه چهار ماه ایشان را نگه داشتند. این اولین زندان ‌هادی آقا بود.

 

* شما در چه برهه‌ای خیلی دلتان برای آقا سوخت و احساس کردید خیلی مظلوم شدند؟

آقا مظلوم نیستند. گفتند من مظلوم نیستم، نگویید این را.

 

* کجا احساس کردید خیلی به ایشان اجحاف شده است؟

اجحاف هم نشده، بی‌معرفتی کردند. خب بی‌معرفتی را هر آدم بی‌معرفتی ممکن است انجام دهد. آقا مظلوم نیستند، آقا در اوج قدرت هستند. الان ایشان در اوج قدرت معنوی هستند. یک وقتی یکی آمد دفتر ما در تهران نشست، گفت حاجی چه وضعش است، فلان و ... گفتم ‌آنقدر زیر و بر می‌کنی، این مملکت صاحب دارد. خدا شاهد است حداقل آنجا را روی اعتقاد گفتم، ممکن است الان تظاهر کنم، ولی آنجا با اعتقاد گفتم. گفتم این مملکت صاحب دارد، صاحبش هم امام زمان (عج) است. ما لیاقت نداریم، اما او معرفت دارد. مملکت ما را دارد اداره می‌کند. خداوکیلی من این را خیلی جاها گفتم و همه هم می‌دانند و چیزی نیست که من بگویم. این مملکت در انقلاب پیروز شد، بعد از چند روز غائله کردستان، گرگان، گنبد، خوزستان، تبریز، هر کدام اینها یک مملکت را چپه می‌کند. کودتا، حمله طبس، بنی‌صدر، غائله مرحوم شریعتمدار، دعوای انجمن‌های فلان و فلان، جنگ، جنگ هم هشت سال. ۳۳ روزش یک مملکت را نابود می‌کند، ۲۰ روز جنگ، یک هفته جنگ نابود می‌کند، دو سالش نابود می‌کند، پنج سالش نابود می‌کند، هشت سالش هیچ طوری نشد. یک وجب، یک سانت از خاکمان را ندادیم. اینها خیلی مهم است. امام فوت کرد، هیچ حرکتی انجام نشد. من روزی که امام فوت کردند، شب خبر داشتم که مریض هستند و بیمارستان و دعا و اینها.

رادیوی من صبح خاموش بود، رفتم اداره ارشاد، نشستم، رادیو گفت. رادیو را روشن کردم، ساعت هفت و نیم بود. مادرم خدا بیامرز زنگ زد. گفت ننه تسلیت. با همین تعبیر. من واقعا دلم نمی‌آمد صندلی‌ام را ترک کنم. نمی‌دانستم من بلندشوم، چه می‌شود. آسمان به زمین آمده دیگر، امام مرده دیگر، مملکت صاحب ندارد. امروز سیزده بود، فردایش مجلس خبرگان تشکیل شد با آن مکافات، با آن مسائل و با آن بحث‌هایی که شهره خاص و عام بود. رهبر انتخاب شد، از پس‌فردایش مملکت هم قانون داشت و هم رهبر داشت. چند روز بعد هم رئیس‌جمهور تعیین شد. یعنی مثل اینکه شما حساب کنید یک وقتی آقا راجع به مرگ این مثال را می‌زدند. یعنی کسی که می‌میرد، اگر آدم درست و درمانی باشد، مثل این است که سوار است، دارد می‌آید و می‌آید و می‌آید، می‌رسد به جوی، این جوی مرگ است. می‌پرد و می‌رود آن طرف و ادامه دارد تا ابد. یعنی مرگ و مردن هلاکت و سختی و ناراحتی نیست. مثل پریدن از روی جوی است. در واقع مملکت بعد از رحلت امام مثل پریدن از روی جوی شد، بعد روز به روز هم قوی‌تر شد. اصلا شوخی ندارد، ۴۰ روز است. ۴۰ سال مانده است دیگر، دیگر از این ناب‌تر شما می‌خواهید؟ لیبی، عراق، افغانستان، یمن، مصر؛ در همه اینها انقلاب شد، نشد؟ کو الان؟ الان همه در بدبختی و بیچارگی و داعش و غیرداعش و جنگ و فلان هستند.

الان در ایران امنیت که داریم حالا بماند، ممکن است آدم بله یک وقت یک تقی هم به توقی بخورد. مثل‌ ترقه‌بازی بچه‌ها که چهار نفر می‌آیند در خیابان. آنها جدی هستند، برای مملکت مثل عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری. یارو مورچه را داشت می‌کشت، گفتند تو نشنیدی که فردوسی می‌گوید میازار موری که دانه‌کش است؟ گفت خب درست است، گفته موری که دانش‌کش است، این دانه دهنش نبود، من کشتم. دانه داشته باشد، من نمی‌کشم. یعنی واقعا اینها چیزی نیست اما سخت است. حالا شما ببینید این چیزی نیست‌ و ما می‌بینیم چیزی نیست، اما باز هم یک لایه‌هایی دارد دیگر. این لایه‌ها آنهایی که من می‌گویم فشار و آدم دلش می‌سوزد، برای این است. ایشان در اوج قدرت است، ولی اینها هست دیگر، اینها خدشه‌هایی است دیگر.

 

 

* شما به جهت اینکه خیلی خودتان تمایل نداشتید خبری باشید یا شناخته‌شده باشید بیشتر در جمع مردم هستید و شاید راحت‌تر. شما هم همین حس را دارید که حضرت آقا برخلاف خیلی از رهبران دنیا، رهبر همه مردم است. یعنی همه‌شان این حس را دارند که یک نفری است که می‌توانند به او اعتماد کنند، یک سکان اعتماد است. این سرمایه یا این اعتماد از کجا درآمد؟

زیر و بالای ایشان یکی است. ایشان یک کلمه را از روی ریا نگفته تا حالا. به نظر من فردی هستند که حرف دلشان را در هر جایی مطلبی لازم بدانید می‌گویند، یعنی لازم باشد بگویند می‌گویند، هیچ ملاحظه‌ای هم ندارند. این برای امروز هم نیست، قدیم هم همین‌طور بود. هر حرفی هم که می‌زنند، اعتقادشان است ایشان. ایشان هر فرمایشی را در هر سخنرانی گفتند، تظاهر در آن نیست، این اعتقاد من است.

 

* منظورتان بحث اخلاص ایشان است؟

شما اسمش را بگذارید اخلاص.

 

* سال ۹۶ هجمه‌های زیادی به ایشان وارد شد. یکی از آنها انتشار فیلم جلسه خبرگان بود.

من هم در فضای مجازی دیدم.

 

* یک بخش هست که حضرت آقا اصرار دارند قبول نکنند این پست را. حالا آن‌طرفی‌ها خیلی شیطنت کردند که آقا خودش، خودش را قبول ندارد. ولی از این طرف اگر نگاه کنید، نشان‌دهنده تقوای بالای ایشان است. این فیلم اتفاقا خیلی به نفع حضرت آقا شد. یعنی من برداشتم این است که هر کس دید، برگشت گفت یک تواضعی دیده می‌شود.

همین است که شما می‌گویید. همه اینها کار خداست. کسی که برای خدا فداکاری می‌کند، کار می‌کند، برای خدا از چیزی دریغ نمی‌کند مهم‌ترینش جان و آبروست، از بچه و از پول و از ثروت مهم‌تر است؛ آبرو و جان، این دو عزیز است. ایشان هیچ دریغی ندارند. در نمازجمعه بعد از ۸۸ هم ایشان صراحتا گفتند و قطعا خالصانه گفتند. این یک مساله.‌ موقعی شما از هجمه فحش‌دادن می‌ترسید، اکشن می‌گیرید، مقابله می‌کنید، دفاع می‌کنید از خودتان ‌چون از میزتان ‌می‌ترسید که بگیرند؛ درست است؟ یعنی قدرت به خرج می‌دهید برای یک نفر یا شدت به خرج می‌دهید یا یک عکس‌العمل، اما وقتی برای من مهم نیست که امروز شهید شوم‌ ایشان بارها و بارها همین اواخر هم گفتند؛ آدمی‌که قرار است در رختخواب بمیرد، بهتر است شهید شود. مردن در راه خدا؛ حالا من می‌گویم می‌ترسند باز هم، اما ایشان به ضرس قاطع صد درصد عقیده‌شان این است. البته آدم خودش را نمی‌رود بیندازد وسط خیابان که تیرش بزنند، خب اگر تیر بزنند، آرزوی تیرخوردن دارد، آرزوی مردن در راه خدا که شهادت است؛ آرزوی این را دارد ایشان. منتها خب اگر در راه خدمت هم آدم فوت کند، قاعدتا این‌طوری نیست که حالا بگوییم هر کسی شهید نشده، در این بزرگان، در این مثلا علما، در این فقها هر کسی که الان زنده هستند یا به مرگ طبیعی مرده‌اند، آدم‌های خوبی نیستند؛ نه، یکی از زیباترین مردن‌ها شهادت است. مردن در راه خدمت هم شهادت است، مردن در حال فعالیت هم شهادت است. امام هم قطعا عروج کرده، یعنی عروج شهادت‌گونه.

 

* نگاه آقا به مردم هم خیلی جالب است. آقا مردم را قبول دارند. صاحب امر و صاحب فرمان هستند، اما مثلا در بم راحت می‌روند، در چادر زلزله‌نشین‌ها می‌نشینند. در همین کرمانشاه همه دیدند که عبایشان خاکی شده بود، کفششان خاکی و گلی شده بود و می‌رفتند و هیچ ابایی هم از چیزی نداشتند.

اگر بخواهید شما لباستان را خاکی کنید، معلوم می‌شود. لباس اگر درست کار کنید، خاکی می‌شود. ممکن هم بود خاکی نشود. کسی چیزی نمی‌گفت چرا آقا خاکی نشده اما خاکی شد. خاکی نکردند، خاکی شد. طبیعی است، شما از یک مسیری که بروید، لباستان خاکی می‌شود. این خلوص را شما در نظر بگیرید.

 

* شما همه سخنرانی‌های ایشان را نگاه می‌کنید؟

هرچه که بتوانم نگاه کنم، نگاه می‌کنم.

 

* بعد مورد سوال هم قرار می‌گیرید از طرف اطرافیانتان؟

نه. از من نمی‌پرسند، می‌دانند که نظر نمی‌دهم. دلیلی ندارد من نظر بدهم.

 

* ولی خودتان همه را دنبال می‌کنید؟

سعی می‌کنم دنبال کنم. مثل دیگران. آحاد مردم. عوام‌الناس همین است کارشان؛ نگاه می‌کنند، می‌بینند، علاقه‌مند هستند، خبر گوش می‌دهند.

ناگفته‌های برادر کمتر شناخته‌شده رهبری | تا ایشان سوال نکنند، من جواب نمی‌دهم /  آقا مظلوم نیستند، در اوج قدرت هستند / خانه‌شان گلیم است و موکت

 

* اصلا سیاسی نیستید؟

یعنی چی سیاسی نیستم؟

 

* گرایش سیاسی دارید؟

بله، دارم. من راست هستم‌ منتها ولایتی هستم. قبل از اینکه راست باشم، ولایتی‌ام. با چپی‌ها نیستم، با اینهایی که الان گروه اصلاح‌طلبی هستند، اصلاح‌طلب نیستم. ذاتم اصولگراست. الان دیگر اصولگرا نیستم. من و بچه‌هایم سعی می‌کنیم منش آقا را دنبال کنیم، حتی مثلا فرض کنید در دسته‌بندی‌های بیرون، قرار نمی‌گیریم. اوایل رحلت امام بود. خدمت آقا رسیدم و گفتم شما فرموده بودید در آن سخنرانی ۱۴ اسفندتان که بنز و اینها را مسئولان سوار نشوند. یادتان است؟ من یک چیزی گفتم، ایشان دو تا نکته را گفتند. البته به یک مناسبتی، پیش‌زمینه‌ای داشت، پیش‌زمینه‌اش هم این بود که من که رفتم تهران، قرار گذاشتم معاون اداری‌ -‌ مالی وزیر نفت در سال ۶۹؛ رسیدیم تهران و از اینجا کندیم که به آنجا وصل شویم، آن دوست واسطه‌مان گفت بیا پخش، بشوی قائم‌مقام پخش. ابلاغ ما را زدند، شدم قائم‌مقام شرکت ملی پخش فرآورده‌های نفتی ایران. آن وقت این شرکت پالایش و پخش نبود. مدیر پالایش بود، مدیر خطوط لوله بود، شرکت پخش فرآورده‌های نفتی، یکی از شرکت‌های معروف بود؛ شدم قائم‌مقام آنجا. پست را برای من ایجاد کرده بودند. زدند قبلش داشت، بعدش حذف شد. یک مدتی در یک اتاق کوچکی بودیم، بعد از آن اتاق، اتاق هیات‌مدیره را مدیرعامل به من داد و رفتیم با معاون مدیر بازرگانی از داخل میرداماد رفتیم مبل بخریم. یک مدل مبلی خریدیم به نظر ۳۰۰ - ۲۰۰ هزار تومان؛ البته زیاد بود. مدل فرانسوی بود. در میرداماد می‌رفت داخل زیرزمین و خیلی جای باکلاسی بود. من گفتم می‌شود یک تغییراتی دهیم؟ گفتند بله. گفتم اولا من دوتایی و سه‌تایی نمی‌خواهم، من هشت تا تکی می‌خواهم، اینجا هم هشت تا تکی شما می‌بینید. هشت تا تکی می‌خواهم، شش‌تا هم صندلی‌اش را می‌خواهم، چهار تا هم میزش را می‌خواهم، میز کوچولو. این‌طوری باشد و آماده کنید و بدهید. بعد یک پاترولی بود که من نمی‌دانستم، چون من گفته بودم که تهران ماشین ندارم، راننده می‌خواهم، راننده هم هر کاری که من بگویم است، برای سوارکردن و بردن من فقط نیست.

خرید خانه‌ام را باید بکند، چون زن من اهل خرید نیست، تهران غریبیم، جایی را نداریم، باید خرید خانه‌ام را بکند، سرویس به خانواده من بدهد. اینها را من طی کرده بودم با واسطه‌مان که به آقای آقازاده گفته بود. در خانه سازمانی‌ام هم پول شارژ نمی‌دهم، چون شنیده بودم شارژ در تهران گران است. گفتم من ۳۰ - ۲۰ تومان حقوق می‌گیرم، نمی‌توانم پول شارژ بدهم، پول شارژ را هم من نمی‌دهم، شما بدهید. همه اینها را پذیرفتند. روز اول که غروب بود، من را از فرودگاه تهران آوردند و بردند هتل مشهد. رفتیم آنجا و البته رفته بودم قبلش آنجا؛ با یکی از همکارهای ارشادی رفته بودیم از اینجا که او کار داشت و با هم رفتیم و گفتم بیا هتل ما و یک سوئیت برای ما گرفته بودند. برعکس همان شب سر شام برق رفت، شام را در تاریکی خوردیم و من خیلی احساس غربت کردم. می‌خواستم تهران بمانم و زن‌وبچه‌ام هم مشهد بودند. خیلی ناراحت بودم. صبح آمدم و رفتم اداره، چمدان را بستم، گذاشتم، ماشین آمد اداره. همان ماشینی که آمده بود، همان راننده آمد دنبال من. این شد راننده من. فردی که همراه ما بود به‌عنوان تشریفات، گفت حاج‌آقا ببخشید، آقای صیفی راننده شماست. صیفی را صدا زد، گفتم ببین، شما باید خرید کنید، میوه، گوشت، نان، ماست، پنیر، کره، سیب‌زمینی، پیاز و ... گفت بلد نیستم. گفتم خانه‌تان چه کسی خرید می‌کند؟ گفت خانم من. گفتم برو یاد بگیر. اول‌ها در کاسه من می‌گذاشت. مثلا می‌گفتم برو پرتقال بخر فرض کنید. می‌رفت پرتقال می‌خرید به این گندگی. شش تا پرتقال ‌آن وقت دو هزار تومان. کیلویی ۲۰۰ تومان بود، یک عالمه می‌خرید. یک روز صدایش زدم و گفتم ببین داداش، با ما بازی نکن. اول اینکه دو کیلو پرتقال بگیر، این را بگیر، آن را بگیر، این را ببر خانه‌ات، این را هم برای خانه ما. این را که گفتیم، ‌با ما رفیق شد و خیلی دیگر فداکار شد، واقعا فداکار شد، امین من شد. بازنشست شد. یکی از داخل امور مالی این سندها را دیده بود و یک نامه‌ای نوشت. یک نامه‌ای به آقا نوشته بود، همان نامه را به وزیر نوشته بود و خلاصه رونوشت آن را به خود من داده بود.

با اسم و امضا، امضا کرده، این شجاعتش بود. که یک کسی آمده در پخش که خدا کند برادر شما نباشد. برای شما اینقدر خرج کردند، فلان کردند. می‌دانید که؛ بگویی کلاه بیار، سر می‌آورند، در ادارات این‌طوری است، مخصوصا در نفت. این نامه رفته بود دفتر ارتباط مردمی، یک پاراگرافش را خلاصه کرده بودند، یک پاراگرافش را فرستاده بودند خدمت آقا. آقا نوشته بودند که سیدحسن خامنه‌ای برادر من است و لحن نامه لحن یک چیزی شبیه مغرضانه است که حدس ایشان درست بود؛ لحن، لحن بدی بود، بی‌ادبانه و مغرضانه‌ منتها نامه را به ایشان نشان دهید، نوشته را به ایشان نشان دهید و بگویید مواظب رفتارش باشد. که نامه را در پاکت کرده بودند، برای من یا دستی دادند یا حضوری دادند، یادم نیست. من در ذهنم بود اینها؛ بعدش رفته بودیم خدمت ایشان، ظهر بود که حالا این‌ هم یک خاطره خنده‌داری است؛ حالا بماند. ظهر بود، ناهار خوردیم، آقا گفتند اصلا اینجا استراحت کن، چهارشنبه بود، گفتم نه، باید بروم اداره. گفتند مگر اداره داشتید؟ چطور آمدید اینجا؟ این مورد؛ حالا این را داشته باشید. یک مورد هم همان ایامی ‌بود که ایشان کیسه‌صفرایش را عمل کرده بود.

در بیمارستان بودند ایشان، شنیده بودم روز قبلش عمل کرده بودند، من فردایش رفتم. رفتم بیمارستان و ایستادیم و رفتم نگاه کردم، سلام‌وعلیک کردیم و احوالپرسی و آمدیم بیرون. اتاق بغل پاسدارها نشسته بودند. نشسته با آنها گعده کردیم، ناهار خوردیم. به یکی از آنها گفتم شما هر وقت بیدار شدند، خبر کنید من بروم خداحافظی کنم. گفتند باشد. رفتم داخل، گفتند شما اینجایید؟ نرفتید اداره؟ بروید اداره. مرد حسابی شما مریضی، چه‌کار داری به این کارها؟ دقت در اطرافیان، حفاظت از اطرافیان. به ایشان گفتم آن روزی که ناهار بودیم، گفتم شما یک مطلبی را فلان گفتید، بنز را گذاشتیم ما کنار، پاجیرو سوار می‌شویم. پاجیرو کمتر از بنز است اما شیک‌تر از بنز است. ماشین‌ها عوض شده است. آقا گفتند من می‌دانستم، اینها کنار نمی‌گذارند، خواستم قبح‌ قضیه را بفهمم. بنز سوارشدن برای مسئول قباحت دارد، قبیح است، زشت است. این یکی. بعد هم گفتند من هشت سال روی یک موکت رئیس‌جمهور بودم. نگذشت؟ گفتم چرا. رئیس‌جمهور بدی بودیم؟ گفتم نه، خواهش می‌کنم. بنابراین اگر قالی دستی باشد و چه بنز باشد. آقای نجات هم اخیرا یک چیزهایی گفته بود؛ اخیرا هم نه، در این کلیپ‌های اخیر زیاد آمده است. اینها منش ایشان بود.

 



کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • مادر حسن غلامی هنرمند شاخص هم استانی در آغوش خاک آرام گرفت / تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • مرکز جامع سلامت شهر کلمه به زودی افتتاح می شود/ 80 درصد فضاهای فیزیکی بهداشت و درمان دشتستان نوسازی شده است
  • جناب نماینده! قحطی پتروشیمی که نیامده، بسم‌الله
  • بهترین زمان خوردن قهوه برای کبد چرب
  • استارت فوتسال محلات شهر برازجان جام ۱۵ با قدرت نمایی مدعیان / تصاویر
  • سرنوشت باقیمانده سموم در محصولات کشاورزی
  • تجلیل از دو تیرانداز پرتلاش و موفق دشتستان
  • یک بار برای همیشه تفاوت گرگ، شغال و روباه را با رسم شکل یاد بگیرید
  • انتخاب هیئت رئیسه جدید شورای هماهنگی روابط عمومی های ادارات شهرستان دشتستان
  • آغاز عملیات اجرایی پروژه ٣۵٠٠ واحدی سازمان انرژی اتمی
  • بازنده جنگ سخت را برنده جنگ نرم نکنید
  • خط و نشان مدعیان قهرمانی ادوار گذشته در شب دوم مسابقات فوتسال محلات شهر برازجان
  • حضور تیرانداز دشتستانی در مسابقه کشوری بنچ رست ۲۵ متر
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • مادر حسن غلامی هنرمند شاخص هم استانی در آغوش خاک آرام گرفت / تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • اسرائیل را چه باید؟
  • شهردار جدید سعدآباد منصوب شد
  • اطلاعیه فرماندهی انتظامی بوشهر پیرامون حجاب صادر شد
  • .: شهرزاد آبادی حدود 3 روز قبل گفت: درودتان باد. همگی چند ...
  • .: لیلادانا حدود 7 روز قبل گفت: درود بردکتربایندری ودکترفیاض بزرگوار. ...
  • .: علی حدود 8 روز قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 8 روز قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 9 روز قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 9 روز قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری حدود 9 روز قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز حدود 9 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 12 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 13 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...