امروز: دوشنبه 08 ارديبهشت 1404
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 30 اسفند 1403 - 09:30
به بهانه ی عید نوروز

اتحاد خبر- قدرت مظاهری: آخرای اسفند بود که جیره‌ها را آوردند و ریختند توی پنجدریِ خانه‌ی دایی‌خداداد که یک در بیشتر نداشت.. اگر شبی، نصف‌شبی، دزدی قصد می‌کرد توی گوشِ جیره‌ها بزند و آنها را ببرد، تکلیفِ‌مان چه بود!.. شب، هنوز چشمم گرم نشده بود که فکری توی سرم پیچید : ،،نکنه تیتَرونا هم مث ما می‌خوابن شَبا!،، اگر تیتَرون‌ها می‌خوابیدند، اوضاعِ‌مان خراب بود...

تیترون

قدرت مظاهری
* * *
آخرای اسفند بود که جیره‌ها را آوردند و ریختند توی پنجدریِ خانه‌ی دایی‌خداداد که یک در بیشتر نداشت و جای چهار درِ دیگرش، چهار تورفتگیِ نازکِ گچی دیده می‌شد.
خانه‌ی دایی‌خداداد، لبِ رودخانه بود و دیوارهای گِلی‌اش از پرچین‌های باغِ بابابزرگ هم کوتاه‌تر بودند.
چند روز مانده به عید بود که کامیونی زردرنگ با چادر برزنتیِ سبزی که روی اتاقش کشیده بودند تا نم‌نم بارانِ بهاری کارتن‌ها را خیس نکند، جیره‌ها را آورد و ما بچه‌ها، کارتن‌کارتن، آنها را بغل زدیم و بردیم توی پنجدریِ نیمه‌تاریکی که عمومراد ایستاده بود و آنها را مثل دیواری کاغذی روی هم می‌چید و بالا می‌برد.
بوی بیسکویت، کیک، کلوچه، کشمش، پسته، نخودچی و مسقطیِ لاری مثل عطرهای ناب و نایابی از کارتن‌ها بیرون می‌زد و فضای پنجدری را پر از رایحه‌های سکرآوری می‌کرد که دهان‌های کودکانه‌مان را آب می‌انداخت.
قرار بود روز آخر اسفند و پیش از شروعِ پانزده‌روزتعطیلیِ عید، جیره‌ی همه‌ی روزهای تعطیل را یکباره و یکجا تحویل‌مان بدهند. حتی تصورش هم برایمان شیرین بود. هر بچه‌ی تخس و نچسبی را می‌دیدی، با پانزده‌تا جیره و کلی مداد و خودکار و تراش و پاک‌کن و ماژیک در کنار مبلغ نقدی که به پدرها می‌دادند، عملاً احساسِ پادشاهی می‌کرد.
تنها دغدغه‌ای که داشتم، دیوار کوتاهِ حیاط خانه‌ی دایی‌خداداد و درِ بی‌چفت‌وبستِ پنجدری‌اش بود که جیره‌ها را تویش گذاشته بودند.
اگر شبی، نصف‌شبی، دزدی قصد می‌کرد توی گوشِ جیره‌ها بزند و آنها را ببرد، تکلیفِ‌مان چه بود!
اگر کسی یواشکی می‌آمد و همه‌ی کارتن‌ها را عقب وانتی، کامیونی چیزی می‌ریخت و می‌رفت، چه خاکی باید توی سرمان می‌ریختیم!
موضوع را با مسعود که درمیان گذاشتم، گفت نگران نباش. گفت ،،تیتَرون*،، نمی‌گذارد کسی به پنجدری نزدیک شود. گفت اگر غریبه‌ای صدقدمیِ آبادی هم آفتابی شود، چنان غوغایی از ،،تیتَرون،،ها صادر می‌شود که تا هفت فرسنگ آنطرف‌تر، همه متوجه می‌شوند.


چیزی به پایان زمستان نمانده بود اما هنوز سرما مثل مهمانِ سمجی دلش نمی‌خواست خانه‌های آبادی را ترک کند.
شب، هنوز چشمم گرم نشده بود که فکری توی سرم پیچید : ،،نکنه تیتَرونا هم مث ما می‌خوابن شَبا!،،
اگر تیتَرون‌ها می‌خوابیدند، اوضاعِ‌مان خراب بود. اگر می‌خوابیدند، دزدها خیلی راحت می‌توانستند ترتیبِ جیره‌ها را بدهند و حتی یک دانه پسته هم باقی نگذارند.
با این فکر، به سرعت از زیر لحاف بیرون پریدم و زیر نور مهتابی که تمام کوچه‌های ده را روشن کرده بود، با دو خودم را رساندم حوالی خانه‌ی دایی‌خداداد. تا رسیدم، بانگِ رسای تیتَرونی از پشت گززار بلند شد که داد می‌زد: ،،دُزی دیدُم ، دُزی دیدُم،،
خودم را پشتِ دیوارِ آجعفر قایم کردم و زل زدم به در و دیوار دایی‌خداداد که ببینم چه کسی اطرافش می‌پلکد! اما هیچ کسی دیده نمی‌شد. تیتَرون هم خفه شده بود و هیچ صدایی نمی‌داد. گفتم حتماً دزدی قصد ورود به خانه را داشته اما با دیدن من، فرار کرده است. کمی آمدم وسط کوچه که بهتر ببینم. دقیقاً مشرف به درِ خانه‌ی دایی‌خداداد که ایستادم، دوباره صدای تیتَرون بلند شد که : ،،دُزی دیدُم ، دُزی دیدُم!،،
برای اینکه دزدِ متقلبِ ازخدابی‌خبر متوجه حضورم نشود، با عجله پریدم پشت دیوار و منتظر ماندم. دزد هم انگار همزمان با من خودش را جایی گم و گور کرده بود چون باز هم تیتَرون ساکت شد و صدایش را خورد.
کمی پشت دیوار ایستادم و وقتی صدای خِش‌خِشی شنیدم، آرام سرم را بیرون آوردم تا کوچه را بهتر ببینم. برخلافِ انتظارم، فقط ،،لاسو،، سگِ ولگرد آبادی بود که با سایه‌ای دراز و بدهیبت، لنگ‌لنگان داشت کوچه را طی می‌کرد. باز هم صدای تیتَرون، سکوت شب را شکست : ،دُزی دیدُم ، دُزی دیدُم!،،
تا نزدیکی‌های صبح، همانجا پرسه زدم و با چشمانی خمار و خواب‌آلود، خانه‌ی دایی‌خداداد را پاییدم که کسی جیره‌ها را ندزدد. تیتَرون اما خیلی بهتر و بیشتر از من به زحمت افتاده بود. هر چندوقت‌یکبار، توی آسمانِ بالای آبادی شیرجه می‌زد و با نهیب‌های بلند و رسایش، دزدِ نابکار را فراری می‌داد.
صبح که ماجرا را برای مسعود تعریف کردم، از شدت خنده روی زمین افتاد و نزدیک بود بیهوش شود. کمی که از حجم خنده‌هایش کم شد، گفت دیشب، دزدی در کار نبوده و فریادهای تیتَرون درواقع برای حضور خودت در کوچه بوده است!
آن سال برای آخرین عید، جیره‌های پانزده‌روزه را گرفتیم و هیچ کسی نتوانست حتی یکی از دانه‌های کشمش آن را هم بدزدد.
سالِ بعد اما از اسفندماه به بعد، نه کامیونی وارد آبادی شد و نه حتی یک دانه بیسکویت به کسی جیره داده شد. طیِ یک بخشنامه یا دستورالعمل، بساطِ جیره از همه‌ی مدرسه‌ها جمع شد و بی‌آنکه دزدی بیاید یا دزدی برود، پنجدریِ خانه‌ی دایی‌خداداد خالیِ خالی شد. جوری شیک و مجلسی این اتفاق افتاد که حتی ،،تیتَرون،،ها هم خبر نشدند.
حالا سال‌های سال است که آبادی توی سکونِ مطلق فرو رفته و هیچ تیتَرونی سکوتِ آن را نمی‌شکند.
عده‌ای می‌گویند همه‌ی تیتَرون‌ها از آنجا کوچ کرده و رفته‌اند، بعضی‌ها هم بر این عقیده‌اند که تیتَرون‌ها همان حوالی‌اند اما جرأت نمی‌کنند آواز بخوانند. جرأت ندارند فریاد بزنند: ،،دُزی دیدُم ، دُزی دیدُم،،
گروهِ کمی از اهالی آبادی هم باورشان این است که تیتَرون‌ها، نه رفته‌اند و نه بی‌جرأت شده‌اند. آنها به این دلیل دیگر سروصدا نمی‌کنند که دزدها نیازی به آفتابی شدن ندارند و با روش‌های ابداعی جدیدی که پیدا کرده‌اند، همه‌ی دزدی‌هایشان را توی سایه انجام می‌دهند.
کسی چه میداند! شاید تیتَرون‌ها هم جدیداً سهمی از ،،جیره،،ها می‌برند وگرنه با این‌همه دزدی که شبانه‌روز توی هم می‌لولند و اموال مملکت را به یغما می‌برند، عجیب است که هیچ تیتَرونی دیگر داد نمی‌زند : ،،دُزی دیدُم، دُزی دیدُم،،
«عیدتون مبارک»....

 

*دیدُمک، پرنده‌ای که شب‌ها بر فراز روستاهای ساحلی پرواز می‌کند و با دیدنِ هر جنبنده‌ای، آواز سر می‌دهد



کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
1404/01/01 - 22:22
0
2
احسنت برشما. خوب نوشتید. خدا کنه هرکدام دلایل نبود جیره ها ی ایران بررسی بشه و سهم تقصیر هر دیدمک مشخص بشه
1404/01/01 - 00:07
0
2
باز امشو دیدمک از نو چته
...😪😪😪
1403/12/30 - 23:44
0
2
مطالب بحق استاد واقعا دردناک و حقیقت این روزهای ایران هست
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • آیین افتتاح آموزشگاه رانندگی پایه یک و دو اژدری در برازجان برگزار شد / تصاویر اختصاصی
  • دو پیشنهاد روی میز مذاکرات فنی مسقط؛ ایران واردکننده سوخت هسته‌ای می‌شود یا صادرکننده آن؟
  • کوچه‌های بی‌سرانجام، تحلیلی بر فستیوال کوچه بوشهر ۱۴۰۴
  • ضرورت توسعه بنادر کوچک و محلی در جنوب استان بوشهر
  • زایمان موفق بامدادی به دست پرسنل ماهر اورژانس دشتستان
  • ۳ بوشهری به عنوان معلم نمونه کشور انتخاب شدند
  • 🎥ویدیو/ بوشهر براي بندرعباس در عزاست
  • افزایش ۸ درصدی تولید و جهش ۷۳ درصدی فروش حاصل تلاش‌های نوروزی در پتروشیمی بوعلی سینا
  • کاهش ۲۸ درصدی درآمد پتروشیمی شازند در فروردین ماه ۱۴۰۴
  • کوچه‌های بوشهر؛ از طنین نی تا تپش تاریخ
  • بعداز انفجار امروز انتقال خون بندرعباس اطلاعیه داد؛ نیاز فوری به این گروه خونی
  • اعزام 4 دستگاه تانکرآبرسانی سیارامورعشایر استان بوشهر به بندر شهید رجائی هرمزگان
  • شکست شاهین عامری مقابل نود ارومیه
  • ۱۸ درصد اُفت درآمد پتروشیمی خارک
  • همدلی پردیس با بندر داغدار؛ ادای احترام به جان‌باختگان حادثه بندر شهید رجایی
  • دیپلمات دشتستانی در قلب دیپلماسی جهانی
  • سرپرست اداره ورزش و جوانان شهرستان دشتستان منصوب شد
  • آیین افتتاح آموزشگاه رانندگی پایه یک و دو اژدری در برازجان برگزار شد / تصاویر اختصاصی
  • استعفای حسین عباسی از سرپرستی شهرداری عالیشهر
  • سیمان دشتستان؛ کارخانه‌ای بزرگ با سایه‌ای سنگین بر توسعه منطقه‌ای
  • آیین تجلیل از پاکبانان به مناسبت روز زمین پاک
  • دو پیشنهاد روی میز مذاکرات فنی مسقط؛ ایران واردکننده سوخت هسته‌ای می‌شود یا صادرکننده آن؟
  • گام بلند فرماندار دشتستان برای رفع بحران آب/ دستورات ویژه برای تقویت منابع در سعدآباد، آبپخش و دالکی
  • ادامه ۴ ماه سقوط سهام سیمان دشتستان/ سوء مدیریت سیمان دشتستان
  • انقلاب در نخلستان‌های بوشهر؛ «پیارم» و «مجول» جایگزین «کبکاب» می‌شوند
  • کوچه، شاخه ای از درخت مقدس آزادی است، نشکنیدش
  • سود شرکت ناگهان ۲۳ درصد کاهش یافت / هزینه اداری شرکت با ۹۰ درصد افزایش به ۲ هزار میلیارد تومان رسید! / نرخ رشد هزینه‌های مارون، به اندازه دو برابر تورم کشور
  • حکمرانی خردمندانه با انتصاب مشاور نسل(Z)
  • کشاورزی در بوشهر اسیر کم‌آبی؛ وعده‌هایی که عملی نشد
  • پیروزی پرگل اتحاد برازجان در هفته دوم مسابقات فوتبال پیشکسوتان