امروز: شنبه 24 شهريور 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 11 خرداد 1403 - 18:30
اختصاصی سرویس ادبیات داستانی اتحادخبر

اتحادخبر - صفیه مهدوی:از وقتی چشم باز کرده بود خودش بود و مادرش روزهای کودکی را در عالم  خیالی سپری می کرد و گهگاهی برای اینکه اوهم پدری داشته باشد که اورا در آغوش بگیرد و شبها مثل دایی هایش که با دستهای پر به خانهاشان می روند به خانه  بیاید دلش تنگ می شد بعد از مدتی بهانه بابا را می گرفت و مادر قول می داد که حتما دوباره به ...

بابا خسرو

صفیه مهدوی


از وقتی چشم باز کرده بود خودش بود و مادرش روزهای کودکی را در عالم  خیالی سپری می کرد و گهگاهی برای اینکه اوهم پدری داشته باشد که اورا در آغوش بگیرد و شبها مثل دایی هایش که با دستهای پر به خانهاشان می روند به خانه  بیاید دلش تنگ می شد بعد از مدتی بهانه بابا را می گرفت و مادر قول می داد که حتما دوباره به دیدن بابا خواهند رفت
راه خیلی دور بود وسیله هم در آن نقطه دور افتاده کمیاب
بعد از مدتها قول و قرار بالاخره مادر یکی از دایی ها یا مادر بزرگ را راضی می کرد که تا کرج همراهیشان کنند اخر راه خیلی دور بود وآن زمانها برای یک زن جوان همراه کودکی خردسال   مسافرت تا کرج امکانپذیر  نبود
از نقطه دور افتاده ای از جنوب ساک در دست و با شور و اشتیاق راه می افتادند یکی دو بار وسیله عوض می کردند تا به شیراز برسند شیراز از اتوبوس که پیاده می شدند بدون درنگ  دنبال بلیت کرج یا لااقل تهران بودند
 شب در اتوبوس مادر وسط راهرو پتو پهن می کرد و دخترک را می خوابانیداز اتوبوس که پیاده می شدند  تا به درِ زندان  برسند خرد و خسته شده بودند
 اینجا تازه اول مکافات بود
باید در صف طولانی ملاقات بایستند او نمی دانست چرا فقط او و مادرش در صف هستند و همراهشان را راه نمی دادند اخر خیلی کوچکتر از آن بود که معنای فامیل درجه یک را بفهمد بعد از مدتی در صف ایستادند انهارا وارد سالنی می کردند  درِ سالن اتاق تفتیش بود و خانمی به سراندرپای او دست می کشید اصلا از این کار  خوشش نمی امد اخر خجالت می کشید بعد نوبت به مادرش می رسید که خانم چادری سراندرپای مادرش را هم دستمالی کند از اتاقک که بیرون می امدند روی نیمکت های توی سالن کنار بقیه به انتظار می نشستند خیلی خسته شده بود تازه گشنه اش هم بود مادر فقط یک شیشه اب همراه داشت که خانم اتاقک سرش را باز کرده و ان را بوییده بود  از ان زن بدش  می امد مدتی که گذشت همه بلندشده از سالن بیرون امده در صف ایستادند بعد به نوبت سوار  مینی بوسی شدند چقد این مینی بوس را دوست نداشت پنجره هایش همه سیاه بود نمی توانست بیرون را ببیند
مینی بوس بعد از کلی چرخ خوردن بالاخره ایستاده پیرمرد و پیرزن ها با اه و ناله و اف و نال کنان پیاده می شدند او و مادرش هم پیاده شدند این جا هم مثل همه
آن جاها  پر بود از ادمهای تفنگ بدست ازشان می ترسید و پشت مادرش قایم میشد مادر دستش را گرفت و در حالی که هیچکدام نایی برایشان نمانده بود به یک سالن دیگر برده شدند انجا هم نیمکتهایی بود که باید به انتظاربنشینند و نشستند
بعد از چندی تعدادی را بداخل راهرو بردند تا اینکه نوبت انها هم شد با عده ای وارد راهروی دراز و باریک شدند مانند دفعات قبل هرکسی در یک جای جاکمدی مانندی  می ایستاد که  نصف بالایش شیشه بود  او و مادرش هم در یکی از همین جاها ایستادند مادرش چیزی را از روی دیوار برداشت و شروع به حرف زدن کرد او با دقت به مادرش نگاه می کرد بعد مادر وسیله را به او داد و گفت باباخسرو هست باهاش حرف بزن مثل دفعات قبل از توی آن صدای مهربانی بیرون می امد که قربون صدقه اش می رفت خیلی صدا را دوست داشت او فقط لبخند می زد   بعد مادر آن  را ازش گرفت و دوباره خودش حرف زد هنوز خیلی حرف نزده بود که همان مردان تفنگ بدست امدند و گفتند باید بروند مادر وسیله را همان بالا گذاشت و دست او را گرفت بیرون امدند مادر با اینکه از خستگی حال نداشت با ذوق و خنده گفت عزیزم باباخسرو را دیدی و او سرش را پایین می انداخت و لبخند می زد در تمام مسیر برگشت تا خانه همش فکر می کرد چرا بابای او مثل بابای بقیه بچه ها نیست اخه باباها دست و پا داشتند راه می رفتند چرا بابای او اینجوری بود ولی هیچ نمی گفت اخر مادر خسته تر از ان بود که به او و حرفهایش توجه کندبا سختی ها و خستگی های بیشتری مسیر برگشت را طی می کردند تا به خانه برسند تا چند روز مادر سرحال بود و حرف می زد بعد کم کم  کسل می شد و زندگی هم دوباره خسته کننده و تکراری می شد
تا باز بعد چند ماه دوباره مادر تلاش می کرد و پی جور می شد کسی را همراه کند که به ملاقات بروند  همبازی هایش را می دید که از سر و کول باباهایشان بالا می روند و بازی می کنند دلش می گرفت دلش می خواست اوهم بابایی داشت که اورا در اغوش می گرفت کاش لااقل بابای من دست داشت غمگین می شد ولی زود فراموش می کرد
هروقت پاپیچ مادر می شد که کی می رویم پیش بابا خسرو مادر با چشمهای خیس می گفت راه طولانی و هزینه زیاده چقدر این چند سال این راه را بروم خدایا  اه می کشید و گریه می کرد او هم از گفته  پشیمان می شد
 بعد از مدتی یک شب مادر در حالی که چشمانش برق می زد گفت می دونی که فردا می خواهیم به ملاقات بابا خسرو  برویم   خوشحال شد رفت توی بغل مادرش و صورتش را بوسیدمادرهم  او را غرق بوسه کرد گفت دایی محمد مارا می برد آن شب تا دیر وقت خواب نرفت هم خوشحال بود هم دوست نداشت سوار ماشین بدون پنجره بشود و هم خیلی خسته و گشنه بشود
دایی گفته بود برای اینکه خیلی خسته نشویم زودتر راه  می افتیم که یک شب را استراحت کنیم
 وقتی به کرج  رسیدند  دایی گفت باید با تاکسی تا مسافرخانه برویم شب  استراحت کنیم فردا که نوبت ملاقات هست  صبح خیلی زود حرکت کنیم که سر موقع درِ زندان باشیم
از تاکسی که پیاده شدند دایی ساک را برداشت  مادر دست دخترک  گرفت  از کوچه ای که رد شدند مادر گفت این درِ مسافرخانه است  و باهم داخل شدند  در بدو ورود دخترک   مردی را دید  که پشت میزی نشسته بود  و دید چیزی مثل باباخسرو روی میزش است بطرفش دوید و باسرعت ان را برداشت داد زد  مامان بدو که بابا خسرو را پیدا کردم مرد پشت میز دستش را گرفت و گفت دختر با گوشی تلفن چکار داری گوشی را گرفت و  سرجایش گذاشت



کانال تلگرام اتحادخبر

مرتبط:
» معرفی کتاب [بيش از 4 سال قبل]
» کابوس نخلستان [بيش از 4 سال قبل]
» داستان/ انفجار بزرگ [بيش از 3 سال قبل]
» داستان/ زمین گرد است [بيش از 4 سال قبل]
» داستان/مجنون [بيش از 4 سال قبل]
» داستان/ هشتصد [بيش از 4 سال قبل]

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • استقبال و تجلیل برازجانی ها از علیرضا بخت تکواندوکار پارالمپیک پاریس/ تصاویر
  • تصاویر اتحاد خبر از دومین روز هجدهمین نمایشگاه بین المللی ایران پلاست (1)
  • خرید پیراهن کاپیتان پرسپوليس به سود یک موسسه خیریه / تصاویر
  • تصاویر اتحاد خبر از دومین روز هجدهمین نمایشگاه بین المللی ایران پلاست (2)
  • مسابقات استانی بومی محلی و سنتی ویژه معلولین در برازجان برگزار شد/تصاویر
  • غرفه شرکت بازرگانی پتروشیمی فعال و پویا / تصاویر
  • تصاویر اتحاد خبر از سومین روز هجدهمین نمایشگاه بین المللی ایران پلاست
  • روند احداث بزرگراه بوشهر - شیراز تسریع می‌شود
  • پتروشیمی مهر به حکم قانون تمکین کنند/ ما خط تولید را حفظ و حقوق کارکنان را پرداخت می کنیم
  • حضور داوران دشتستانی در مسابقات قهرمانی کشور کیوکوشین کاراته wko استان فارس
  • مشکل اشتغال قهرمان پارالمپیک دشتستانی حل شد
  • نسخه اینترنتی هفته نامه اتحاد جنوب/شماره 1309
  • مسئول کمیته روابط عمومی هیئت کاراته استان بوشهر منصوب شد
  • جلسه شهردار برازجان با معاونین و مدیران شهرداری برگزار شد
  • « ویترینِ تلخ »
  • بررسی گزینه های استانداری بوشهر در جلسه ستاد پزشکیان/ تاکید بر هماهنگی، وحدت و حمایت نمایندگان ادوار و فعالان ستادها
  • استقبال و تجلیل برازجانی ها از علیرضا بخت تکواندوکار پارالمپیک پاریس/ تصاویر
  • پیاده روی ولایت در دشتستان برگزار می‌شود
  • یک خانم دیگر به دولت پزشکیان پیوست/ رضوان حکیم زاده معاون وزیر آموزش و پرورش شد + سوابق
  • تصاویر «اتحاد خبر» از پیاده روی ولایت در برازجان
  • سهم صفر از کابینه، سهمِ چند از نفت!؟
  • در اسارت آب نبود از آب کولر می خوردیم/ راز تاب آوریمان در اسارت، قرآن بود/ هشت سال اسیر بودم
  • انتخاب زرین محسن پاکنژاد / علی کاردُر گزینه‌ ی احتمالی صندوق بازنشستگی صنعت نفت
  • مصادره اموال و املاک پتروشیمی مهر به نفع پتروشیمی جم
  • نشست رئیس ستاد مردمی دکتر پزشکیان در استان بوشهر با مسئولین ستاد دشتستان/ تصاویر
  • استقبال و پاداش ویژه مدیرکل ورزش و جوانان استان بوشهر به پاراتکواندوکار دشتستانی
  • کاش می‌شد امتحان‌تان کرد آقای رضایی!
  • نقدی بر ساخت سردیس زنده یاد علی پیرمرادی
  • 591 پروژه با اعتبار 3 هزار میلیارد تومان در دشتستان افتتاح و کلنگ زنی شد / تصاویر اتحاد خبر
  • انتخاب استاندار در آینه وفاق ملی
  • .: وطنی حدود 3 روز قبل گفت: رئیس دانشگاه علوم پزشکی ...
  • .: عبدالرسول آب شیرینی حدود 3 روز قبل گفت: شیر مادر و نان ...
  • .: Reza حدود 3 روز قبل گفت: مهم لوح تقدیر دادن ...
  • .: علیرضا دشتستانی حدود 3 روز قبل گفت: زنده باد ...
  • .: رضا حدود 4 روز قبل گفت: روحش شاد و یادش ...
  • .: کتابدار حدود 4 روز قبل گفت: با سلام نمونه همین ...
  • .: مصطفی - برازجان حدود 5 روز قبل گفت: حرف حقی ست ولی، ...
  • .: استان حدود 5 روز قبل گفت: رئیس دانشگاه علوم پزشکی ...
  • .: رضایی حدود 7 روز قبل گفت: سلام .آغای نماینده .لطفا ...
  • .: میم.قاف حدود 8 روز قبل گفت: خدا به خیرش کنه ...