ای خدای خوب و بدهای بشر
ای به دست تو تمام خیر و شر
از وجودت گاه ما پاینده ایم
گاه دیگر بینوا و بنده ایم
گه جماعت ها که خارند و خس اند،
از وجود تو به قدرت می رسند
گاه دیگر نیز آنان که کس اند
رامش از کف داده و دلواپس اند
بارالها بندگان را کن خلاص
از وجود باندهای اختلاس
جنسیت ها را ز هم تفکیک کن
زندگی را زشت تر نه ، شیک کن
مبلغ یارانه مان را بیش کن
ما فقیران را تو قوم خویش کن
تحفه کن بر ما تو وام ازدواج
تا رها گردیم ما از احتیاج
بارالها بندگان رسوا مکن
پرده ی اسرارشان را وا مکن
گر به خلوت کار دیگر کرده اند،
راه روزی را تو بر ایشان مبند
آن چنان کن تا که چون چت می کنیم ،
فیس بوکانه چو صحبت می کنیم ،
دوستانی خوب رخ پیدا کنیم
خویش را و دوست را شیدا کنیم

*****
آغاز داستان قلی خان

خیز احوال قلی خان بشنویم
قصه اش را از دل و جان بشنویم
این قلی، فردی است سنش بیست و چار
مدرکی دارد ولی بی کار و بار
این جوان بینوای آس و پاس
بعد عمری دفتر و مشق و کلاس،
شد مهندس خان ولی بیکار ماند
گرچه روز و شب پیاپی درس خواند
روز و شب در حسرت پول است و کار
مسکن و ماشین شیک و پُست و یار
تا بیارد پول بسیاری به دست ،
او خریدار برنج محسن است
گاه گاهی نیز او ، رُب می خرد
آی یارب کی قلی خان می برد؟
                             ادامه دارد...