- جلال الدین خسروی؛ چکامه سرای شهرتاش
- پزشکیان: در بخش دولتی زیرمیزی سکه می گیرند و عمل می کنند/ یک عده نان شب ندارند، یک عده هم راحت رانتها میگیرند
- دعوت شناگر بوشهری به اردوی تیم ملی پاراشنا جوانان
- داروی مبتلایان به دیابت بهکمک درمان سرطان آمد
- ضرغامی موافق رفع فیلترینگ شد /در هیچ کجای دنیا اقتصاد فیلترشکن نداریم
- تمهیدات برگزاری مدارس فصلی حوزه آب در بوشهر فراهم شد
- ۲۵۰ تن برنج با نرخ دولتی در استان بوشهر توزیع میشود
- پتروشیمی در ۱۰۰ روز؛ از تمرکز بر تأمین خوراک تا نفوذ در بازارهای جهانی
- پنتاگون: نمیتوانیم مشارکت فعال نیروهای کره شمالی در اوکراین را تایید کنیم
- پزشکیان: هدف مدیران در بیمه جلب اعتماد مردم است
اتحاد خبر- قدرت مظاهری: نوروز هفتاد و پنج بود.. دس و دهن صابخونه رو که باز کردیم و افتادیم به معذرت خواهی، معلوم شد از مشهد برگشتن و اتوبوس، خودش و زن و بچههاشو پیاده کرده فلکه باغ زهرا و.. اصلاً به رومون نیاورد که اینقده کتکش زده بودیم. سوییچ ماشینش رو ورداشت رفت بیرون که بره سراغ خونواده.. تا رفت، دوتایی لباسامونو پوشیدیم و دِبرو که رفتی...
قدرت مظاهری
نوروز هفتاد و پنج بود. دوم سوم عید بود که رحیم زنگ زد خونه و پرسید فرداشب چکارهای!؟ گفتم بیکار. گفت میتونی یه زحمت بکشی، فرداشبو بیای بوشهر؟ پرسیدم خبریه!؟ گفت دومادمون و خواهرم و بچههاشون رفتن مشهد و خونه شونو سپردن دسِ من. من هم یه کار خیلی ضروری پیش اومده برام باید فردا عصر برم شیراز. خواسَم مزاحمت بشم اگه بتونی، فرداشبو خونه شون بخوابی! گفتم باشه، رو سر میذارم!
رحیم از دوسای خوش مشرب و مؤدبی بود که همنشینی باهاش یه غنیمت بود. کلاً خونوادگی کتابخون و فیلمباز و فرهنگی بودن. خودش و بابا مامانشو از نزدیک دیده بودم ولی میدونسم خواهراش و دوماداشون هم فرهنگی هنری و اهل ادبن!
فردا عصر از برازجون که رد میشد بره شیراز، کلید خونهی دومادشونو داد بهم و بعد از نوشتن آدرس دقیق خونه، کلی توصیههای امنیتی کرد که مواظب باشم! گفت کوچه شون دزد داره و اگه بو ببره آقادزده که خونه خالیه، کلک همهی اسباب و وسایلِ اونو میکنه!
پرسیدم میتونم کسی هم ببرم با خودم!؟ گفت چرا که نه. اتفاقاً اگه کسی همرات باشه، حوصلهات هم سر نمیره از تنهایی.
رحیم که رفت، زنگ زدم به حسن و جریانو گفتم بهش. گفت مهمون داریم ولی میام باهات.
سرِ شب بود که سوار مینیبوس شدیم و رفتیم بوشهر. تا بیایم کوچه به کوچه و پرسون پرسون خونه رو پیدا کنیم، ساعت حدودای دهِ شب شد و خورد و خسّه وارد شدیم. خونهی شیک و قشنگی بود و همونجور که انتظار داشتیم، پر از کتاب و نوار و حتی ویدیو بود که له له میزدیم براش. یه کُپه فیلم وی اچ اس هم گذاشته بود توی قفسهی بالای ویدیو که فقط اسماشون دلِ آدمو میبرد. از خوب بد زشتِ لئونه بگیر تا پدرخونده های کاپولا و از کازابلانکا تا دکتر استرنجلاو. از فیلمای اُزو و ساتیاجیت رای بگیر تا سینمای بیلی وایلدر و الیا کازان که هلاکِ شون بودم!
تا رسیدیم، حسن رفت سراغ یخچال و من رفتم تو کار ویدیو که روشنش کنم و حتی یه ثانیه رو هم از دس ندیم. تا بیام کابل و اتصالاتشو جفت و جور کنم، حسن با یه سبد پر از سیب و پرتقال و موز و کیوی از سر یخچال برگشت و کنارم نشس. همینجور که یه سیب و یه موز رو همزمانِ با هم گاز میزد، گفت دوسِت نگفت چن روز میمونه شیراز!؟ فکر کردم برا دیدنِ فیلما میگه که وقت کم نیاریم. پرسیدم چرا!؟ خیلی جدی گفت آخه این یخچاله رو یه روز و دو روز نمیشه خالی کرد! خندیدم و فیلم دکتر ژیواگو رو توی ویدیو جا کردم و دوتایی رفتیم تو قصهی عاشقونهای که با دیدن عکساش تو مجلهی فیلم، یه عمر اشتیاقِ دیدنشو داشتم.
حسن پا شد رفت یه ظرف پر از آجیل و تخمه رو ورداشت آورد گذاشت بغل سبد میوهها، لامپا رو خاموش کرد و همینجور که چشامون به بازیای شاهکار عمر شریف و جولی کریستی فیکس شده بود، دوتایی شروع کردیم به ته بندی میوهای و آجیلی و حالا بخور، کی نخور!
اینقده محو فیلم و فضاسازیای بکر دیوید لین شده بودیم که یه لحظه هم نمیتونسیم به سبد میوه و ظرف آجیل نیگا کنیم. فقط چیریک چیریک تخمه و پسته میشکوندیم و همونجوری پوساشونو فوت میکردیم تو فضای درندشتِ هال! پیشنهاد حسن بود در واقع. گفت برا اینکه لحظههای نابِ فیلمو از دس ندیم، خودمونو درگیر ظرفِ پوست نکنیم و آخرِ کاری با یه جاروبرقی، سر و ته همه چی رو به هم بیاریم.
یه ساعتی از فیلم رفته بود که حسن گفت من گشنهام شده، موافقی یه چیزی بزنیم؟ گفتم بزنیم. فیلمو نیگه داشتیم و بعد از روشن کردن لامپا، دوتایی رفتیم سراغ یخچالِ بینوا که پر بود از سوسیس و کالباس و پنیر و تخم مرغ و باقی خوراکیای دیگه. حسن یه کم زیر و روشون کرد و گفت چی بزنیم!؟ گفتم نیمرو بزنیم که زیاد وقتمونو نگیره. گفت بابا، نیمرو که هر روز داریم میخوریم. بذار یه چیز فانتزی تر بزنیم. بعدش هم یه ماهیتابه ورداشت و از هرکدوم از اقلام غذایی، یه مقدارش رو ریخت توی اون. سوسیس، کالباس، گوجه، پیاز و فلفل دلمه، رو همدیگه تلنبار شدن کف ماهیتابه و خوب که وَرز اومدن، پنج شش تا تخممرغ هم شکوند روشون و گذاشت جا بیفته به قول خودش.
تا آماده بشه و با ولع بیفتیم به جونش و تهِ ماهیتابه رو در بیاریم، یه ساعتی گذشت. ظرفا رو همونجوری پرت کردیم تو سینک و باز لامپا رو خاموش کردیم، لم دادیم جلوی تلویزیون و زل زدیم به حرکات عاشقونهی دکتر و لارا که هر آدم بیخیال و بیتفاوتی رو هم واله و عاشق میکرد. تلفنِ خونه، یکی دو بار زنگ زد که چون مزاحم فیلم دیدنمون بود، دسمو دراز کردم و دو شاخه شو از پریز کشیدم.
نزدیکای یک و نیمِ شب بود که یه باره حسن پرید سمت تلویزیون و خاموشش کرد! پرسیدم چی شد!؟ آروم و توی تاریکی محضِ فضا گفت هیسسسسس! دوباره پرسیدم چی شده آخه!؟ با همون آرومی گفت دزد! خووووب که گوشامو تیز کردم، دیدم راس میگه. یه صدا از تو حیاط شنیده میشد. سریع دوتایی پریدیم پشت در هال کمین کردیم که اگه دزد یا دزدا بخوان وارد بشن، دخلشونو بیاریم!
حالا یه سایه ی مات از دزده دیده میشد که با نور تیر چراغ برق سر کوچه، افتاده بود رو شیشههای مشجر درِ هال و همینجور که داشت با قفل و دسگیرهی در ور میرفت، کوچیک و بزرگ و کمرنگ و پررنگ میشد. همینجوری هم آروم آروم و زیرلبی سوت میزد که نترسه! یکی دو دقیقه طول کشید تا در رو وا کنه و بیاد تو! همین که پاشو گذاشت تو خونه، یه باره جفتی پریدیم روش و پرتش کردیم یه گوشه. بعد بدون اینکه اجازه بدیم بهش که بلند شه، خودمونو انداختیم روش و توی تاریکی شروع کردیم به زدن و مشت و مال دادنش. هر چه ناله میکرد و بریده بریده التماس میکرد، محل نذاشتیم و فشارمونو روش بیشتر کردیم. حسن با یه دس، دهنشو گرفته بود که زیاد داد و فریاد نکنه. من هم پاهاشو چسبیده بودم که نتونه تکون بخوره. حسن همینجور که دهنشو سفت چسبیده بود، گفت یه تیکه پارچه بیار. زودی پریدم لامپا رو روشن کردم و یه روسری ورداشتم دادم دس حسن و اونم بدون معطلی دهن یارو رو سفت بست و بعد بلندش کرد نشوندش رو صندلی فلزی اوپن آشپزخونه و دساشو از پشت، محکم بست به پشتی صندلی!
آقا دزده یه هیکل نحیف نی قلیونی داشت که فوتش میکردی، بادش میبرد. اینقده کتکش زده بودیم که نا نداشت سرشو بلند کنه ولی چهرهی خسّه و شیکَسّه شو همونجوری هم میشد دید. یه صورت لاغر و استخونی داشت با فَکّای تراشیده و یه ته ریشِ نامحسوس و یه بینی قلمی و چشایی که یه جورایی گودافتاده و غمگین بنظر میرسیدن. لباش نازک و صورتی میزدن و مث یه خط باریک زیر بینیش کشیده شده بودن. تقریباً مث آل پاچینو توی بعدازظهر سگی بود!
حسن شروع کرد به ناسزاگویی و بد و بیراه گفتن بهش و بعدش هم تهدید کرد که بلایی سرش میاره که تو داستانا بنویسن. یارو هرچی زیرلبی زنجموره میکرد که یه چیزی رو بگه بهمون، نمیتونس. حسن یه کشیده خوابوند بیخ گوشش و به من گفت یه زنگ بزن پلیس. تا اومدم برم سمت تلفن، دیدم یارو با زبونِ بی زبونی شروع کرد به خواهش و التماس که زنگ نزنم. حسن گفت محلش نذار. باید پلیس بیاد ببره بندازدش زندان تا اول عیدی هوس خالی کردن خونهی مردم نزنه سرشون. تلفنو وصل کردم، زنگ زدم پلیس و جریانو تعریف کردم براشون. یارو افسره خواب بود انگار. گفت آدرست کجاس؟ گفتم بیسیم، خیابون فلان، کوچهی بیسار و پلاک بَهمان! مثلاً یادداشت کرد و بدون اینکه قولی بده یا خداحافظی کنه، قطع کرد. حسن پرسید چی گفت؟ گفتم الآن میاد. یارو دزده یه کم پیچ و تاب خورد رو صندلی و سرشو با ناله اینور و اونور کرد. حسن گفت هرچه میخوای، جلز و ولز کن. پلیس که اومد، میفهمی یه من ماس چقده کره داره. بعد رو کرد به من و گفت طنابی چیزی پیدا کن پاهاش رو هم ببندیم اینقده تکون تکون نخوره. هرچه توی هال و پذیرایی گشتم، چیزی ندیدم. دویدم طرف یکی از اتاقا بلکه بتونم چیزی پیدا کنم ولی هنوز توی آستانهی در بودم که سر جام خشکم زد و مث برق گرفتهها همونجا فیکس شدم! با وحشت آب دهنمو قورت دادم و با دو دست، چشامو مالیدم که خواب نباشم! از چیزی که میدیدم، تموم تنم به رعشه افتاده بود و حس میکردم پاهام دارن از اختیارم خارج میشن!
روبروی در ورودی اتاق، رو دیوار مقابل، یه عکس خونوادگی از همهی اعضای خونواده دیده میشد که همهشون با لبای خندون بِهِم خیره شده بودن. پدر، مادر و دوتا بچههاشون که مث دوتا بچه گربه ی ملوس نشسه بودن بین شون. با کمال تأسف، پدر خونواده، همین یارویی بود که داشتم دنبال طناب میگشتم برا بستن پاهاش!
آروم و وحشتزده برگشتم پیش حسن و همینجور که رنگم زرد شده بود از ترس و شرم، شروع کردم به تته پته کردن ولی هر کاری میکردم، حتی یه کلمهی دُرُس و حسابی نمیتونسم از لبام بیرون بپرونم. حسن با تعجب پرسید چی شده!؟ پیدا نکردی چیزی!؟ با نهایت توانی که تو خودم سراغ داشتم، فقط تونسم بازومو بیارم بالا و با انگشتم اتاقو نشون بدم. حسن با وحشت پرسید جن تو اتاقه!؟ میخواسم بگم از جن هم وحشتناکتر، ولی هر کاری کردم، زبونم نچرخید. حسن پرید تو آشپزخونه یه میله ورداشت و رفت طرف اتاق ولی تا رسید و چشِش افتاد به عکسِ طرف، پاهاش شُل شدن و با میله نشس رو زمین...
دس و دهن صابخونه رو که باز کردیم و افتادیم به معذرت خواهی، معلوم شد از مشهد برگشتن و اتوبوس، خودش و زن و بچههاشو پیاده کرده فلکه باغ زهرا و چون اون وقت شب تاکسی نبوده، از دکه ی کناری چن بار زنگ زده خونه که رحیم ماشینشونو ببره براشون و وقتی دیده کسی جواب نمیده، نشسه ترک یه موتور و خودش اومده خونه که ماشینو ورداره و بره دنبال زن و بچهها و اسباب و وسایل شون!
اصلاً به رومون نیاورد که اینقده کتکش زده بودیم. سوییچ ماشینش رو ورداشت رفت بیرون که بره سراغ خونواده. به ما هم گفت شما استراحت کنید تا برگردم.
تا رفت، دوتایی لباسامونو پوشیدیم و یه جاروی فوری برقی کشیدیم رو پوست تخمهها و آجیلا و سریع پریدیم بیرون و دِبرو که رفتی.
چون نصف شبی جایی نداشتیم بریم و ماشینی چیزی هم نبود تو خیابون، پیاده راه افتادیم سمت برازجون. اینقده راه رفتیم که پاهامون دیگه نمیاومدن دنبال مون. دمدمههای صبح بود که رسیدیم نزدیکای چغادک و با یه پیکان که میخواس بره آبادان و راه رو گم کرده بود، سوار شدیم و اول برازجون پیاده شدیم. با خَسّگی تموم جدا شدیم از همدیگه و رفتیم سمت خونههامون. تا برسم خونه، آفتُو همه جا رو پر کرده بود و اثری از شب و ماجراهاش نمونده بود. مثِ یه دزدِ شبکار افتادم رو تخت و تا غروب بیدار نشدم. تنها چیزی که یادم مونده، اینه که توی خوابم دکتر ژیواگو و لارا باهام اومده بودن برازجون و دربدر دنبال خونهی دوماد رحیم میگشتن! اینقده باهاشون تو کوچه پسکوچههای پشت بازار و منبع و شریعتی و سازمانی گشتم که از پا افتادم. آخرش توی یه کوچه که معلوم نبود تو کدوم خیابون و کدوم محله و کدوم شهره، دوماده با همون میلهای که دسِ حسن بود، از یه خونه پرید بیرون و افتاد دنبالمون. تا خودِ غروب که بیدار شدم از خواب، با دکتر ژیواگو و لارا، سه تایی فرار میکردیم و دوماد رحیم، میله به دست، ناجوانمردانه دنبالمون میدوید ...
عیدتون مبارک ...
تازه ترین خبرها
- پزشکیان: در بخش دولتی زیرمیزی سکه می گیرند و عمل می کنند/ یک عده نان شب ندارند، یک عده هم راحت رانتها میگیرند
- دعوت شناگر بوشهری به اردوی تیم ملی پاراشنا جوانان
- داروی مبتلایان به دیابت بهکمک درمان سرطان آمد
- ضرغامی موافق رفع فیلترینگ شد /در هیچ کجای دنیا اقتصاد فیلترشکن نداریم
- تمهیدات برگزاری مدارس فصلی حوزه آب در بوشهر فراهم شد
- ۲۵۰ تن برنج با نرخ دولتی در استان بوشهر توزیع میشود
- پنتاگون: نمیتوانیم مشارکت فعال نیروهای کره شمالی در اوکراین را تایید کنیم
- پزشکیان: هدف مدیران در بیمه جلب اعتماد مردم است
- روساهای پیشین هیئت فوتبال تنگستان تجلیل شدند
- آیت الله حسینی بوشهری: خارگ نماد وحدت است
- افزایش بیماریهای تنفسی در بوشهر؛ مراقبتها در مدارس افزایش یابد
- ویروس کرونا منشا آزمایشگاهی داشته است
- سرطان مثانه در این مشاغل اتفاق میافتد
- یارانهبگیران حتما بخوانند/ یارانه نقدی آذرماه هم با تاخیر واریز میشود؟
- نانوروبات چهار انگشتی، ویروس را میگیرد
- بهترین روش نگهداری از ماکارانی بعد از پخت
- آیا مورچه قاتل پسوریازیس است؟
- تغییر چهره باورنکردنی ایلان ماسک در گذر زمان
- تغییر شدید قیمتها در بازار خودرو/ آخرین قیمت پژو، سمند، شاهین، کوییک و تارا + جدول
- اپل به جاسوسی از آیفون کارمندانش متهم شد
- تشییع ۵ شهید خوشنام در ایام سوگواری حضرت زهرا سلام الله علیها در استان بوشهر
- نایب قهرمانی پیکان دیر در هفته چهارم لیگ برتر والیبال ساحلی باشگاه های کشور
- مسابقات آینده سازان دختران استان با قهرمانی شریف دشتستان به پایان رسید
- طرح قرآنی شباب الرضا با قوت در بوشهر پیگیری میشود
- نخستین دفتر پیشخوان خدمات ثبت احوال در شهر« جم» افتتاح شد
- کمیته پدافند غیرعامل در ادارات گناوه فعال شود
- مسئولان قضائی استان بوشهر نسبت به احیای حقوق عامه اهتمام ورزند
- مرزبانان در راه تأمین امنیت مرزها مجاهدت میکنند
- اشتغال اتباع خارجی در مراکز عرضه غذا و نوشیدنی بوشهر ممنوع است
- پروژه تعریض و بهسازی «تنگ ارم- نمازگاه» ۲۰ درصد پیشرفت دارد
- اولین شب عزاداری حضرت زهرا(س) با حضور رهبر انقلاب برگزار شد
- ریشههای خشم علیه کادر درمان چگونه خشک میشود؟
- شکست ناپذیری پرسپولیس مقابل تیم های عراقی حفظ شد
- کاپیتان تیم فوتبال هفت نفره: زمین تخصصی نداریم اما با غیرت قهرمان جهان شدیم
- کریمیان دستیار جدید کارتون در سپاهان شد
- شریعتمداری: اگر اتفاقات داوری نبود استقلال نتیجه بهتری برابر الاهلی کسب می کرد
- تیم ملی فوتبال ناشنوایان ایران برابر ازبکستان پیروز شد
- پزشکیان: پرداخت یارانه باید عادلانه باشد/ برای اجرای قانون حجاب بستر را آماده نمی بینم
- عناوین روزنامههای امروز1403/09/13
- عناوین روزنامههای ورزشی امروز1403/09/13
- فال روزانه ۱۴۰۳.۰۹.۱۳
- آیین رونمایی از کتاب «گلهای داوودی» در بوشهر برگزار شد
- صادرات و واردات کالا در گمرکات استان بوشهر افزایش یافت
- ضارب محیطبانان بوشهری به ۳ سال حبس محکوم شد
- تیم تکواندو بانوان استان بوشهر نائب قهرمان مسابقات کشوری شد
- عنوان سومی تیم دارگون بوت پارس جنوبی در لیگ باشگاه های کشور
- حضورکشتی گیر بوشهری در اردوی تیم ملی کشتی فرنگی نوجوانان کشور
- ۱۸ پروژه شاخص آبرسانی در دشتستان در دست اجرا است
- برگزاری سومین جشنواره فیلم کوتاه و عکس در شهر جدید عالیشهر
- منابع بانک قرضالحسنه مهر ایران به ۴۰۰ هزار میلیارد تومان رسید
ولی به هر صورت جالب و خواندنی بود. کلی کیف کردم. دمت گرم