امروز: جمعه 31 فروردين 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 01 تير 1400 - 08:00
اختصاصی اتحاد خبر/ سرویس ادبیات حماسی

اتحادخبر-مهدی بردبار :چنان که پیش از این نیز کسانی چون دکتر خالقی مطلق هم اشاره کرده روایت هایِ شاهنامه با چند پشت (واسطه) به روایت های خداینامه در دوران ساسانی می رسد. اما همین روایت هایِ خداینامه نیز بر اساسِ قرائن تاریخی که موجود می باشد بسی کهن تر از دوران ساسانیان است. ایرانیان دست کم از دوران هخامنشیان تاریخِ مکتوب داشته اند و ...

مشابهت و انطباقِ دو روایت در متنِ شاهنامه و پرسیکایِ کتزیاس

مهدی بردبار :


چنان که پیش از این نیز کسانی چون دکتر خالقی مطلق هم اشاره کرده روایت هایِ شاهنامه با چند پشت (واسطه) به روایت های خداینامه در دوران ساسانی می رسد. اما همین روایت هایِ خداینامه نیز بر اساسِ قرائن تاریخی که موجود می باشد بسی کهن تر از دوران ساسانیان است. ایرانیان دست کم از دوران هخامنشیان تاریخِ مکتوب داشته اند و هر چند که امروزه به شُوَندهایی چون سوختن و غارتِ آثار مکتوب ایرانیان در طیِ دوران تاریخی از جمله دوران یورش اسکندر مقدونی به ایران تنها متن کتیبه های پادشاهی هخامنشی (مانند کتیبه ی بیستونِ داریوش بزرگ) جز اسناد مکتوبِ تاریخی ما باقی مانده است اما متون دینی مانند کتابِ عهدِ عتیق و تاریخی یونانی بر نوشتن و کتابتِ تاریخ در دوران هخامنشیان اذعان دارند. در کتاب " یونانیان و بربرها " نوشته ی دکتر امیر مهدی  بدیع (مجلد پنجم / رویه ی ۳۹۶) در پاورقی چنین آمده است که: دیودوروسِ سیسیلی که گاه بیشتر پیروِ کتزیاس است ادعا می کند که برایِ نوشتنِ تاریخ ایرانِ خود از اسنادِ بایگانی هایِ سلطنتی استفاده کرده است که ایرانیان طبقِ قانونِ کشورِ خود گزارش های گذشته و روزانه را در آن جا ثبت می کرده اند (کتابِ دوم / فصلِ ۳۲). همچنین در عهدِ عتیق " کتابِ استر " بابِ ششم این اسنادِ بایگانی های سلطنتی را " کتابِ تذکره ی تواریخِ ایّام " می نامد.


با این پیشگفتار بررسی خواهیم کرد که چگونه می توان تشابه دو روایت در متن شاهنامه و پرسیکایِ کتزیاس را نشان داد و پی برد که این روایت دست کم در دوران هخامنشیان نیز در اسناد بایگانی های سلطنتی هخامنشی موجود بوده است و به نظر می رسد کتزیاس از آن بهره برده باشد و هم توسطِ خود کتزیاس و هم پس از وی با گذشت زمان ممکن است شاخ و برگ ها و انحرافاتی در متن روایت پدید آمده تا بالاخره به همین شکلی در آمده است که در شاهنامه می بینیم.


در " داستانِ سیاوَخْش " در شاهنامه سیاوَخْش طی ماجرایی طولانی به توران پناهنده می شود و در آن جا روزگار می گذارند تا این که بالاخره با صلاحدیدِ پیران و افراسیاب با " فریگیس " دختر افرسیاب ازدواج می کند. پس از آن افراسیاب ، سیاوَخْش را ترغیب می کند که به جایی که دوست دارد برود و زیرا ممکن است دلِ سیاوَخش نزد افراسیاب بگیرد و خواهانِ آن باشد که اقامت گاهش را تغییر دهد چون از آن جا تا مرزِ چین را به او داده است بنابراین گشتی بزند و به سرزمینی که به داده است نگاهی بیندازد:
بُوَد که ت ز من دل بگیرد همی
وُ زایدر نشستت گریزد همی
از ایدر تُرا داده ام تا به چین
یَکی گِرد برگَرد و بنگر زَمین





بالاخره سیاوَخْش با پیران به سویِ خُتن که زادگاهِ پیران بود می روند و پس از یک ماه اقامت نزدِ پیران با وی به سوی جایی می رود که باید پادشاهی خود را در آنجا مستقر کند:
به جایی رسیدند کاباد بود
یَکی خوب فرخنده بنیاد بود
به یَک روی دریا ، به یَک روی راه
به یَک روی بر کوه و نجچیرگاه
و تصمیم می گیرد کت در همین مکان شهری بسازد:
یَکی شهر سازم بدین جای من
که خیره بماند درو انجمن
اما سیاوَخْش دل نگران و با خود اندیشیده بود بنابراین از اخترشناسان می پرسد که اگر در اینجا را جایگاه خود قرار دهم بخت با من یار خواهد بود؟ اخترشناسان به او پاسخ منفی می دهند و سیاوَخش بر آنان خشم می گیرد. بالاخره آن شهر را می سازد و نامش را سیاوَخْش گِرد می نهد:
بیاراست شهری بسانِ بهشت
به هامون گُل و سُنبل و لاله کِشت(...)
سیاوَخْش گِردش نهادند نام
جهانی از آن شارسْتْان شادکام
پیران سیاوَخْش گِرد و کاخِ فریگیس را می بیند و پس آن که نزدِ همسرش گُلشهر باز می گردد آبادی و شکوهِ مکان هایی را که دیده بود چنین توصیف می کند:
به گُلشهر گفت: آنکِ خرّم بهشت
ندید و نداند که رضوان چه کِشت
چو خورشید بر کاخِ فرّخ سروش
نشیند به آیین و با فرّ و هوش
به رامش بپیمای لختی زمین
برو شارسْتْانِ سیاوُش ببین!
پس از آن به پیشِ افراسیاب می رود و شکوه و جلال آن چه از شهرِ سیاوَخْ گِرد دیده است برای وی نیز بازگو می کند و افراسیاب:
ز گفتارِ او شاد شد شهریار
که شاخِ برومندش آمد به بار
اما ماجرا از همین جا آغاز می شود که پیش گفته ی روایت ما مسببِ رویدادی می شود که بر اساس کتاب پرسیکای کتزیاس و البته تواریخِ هرودوت دست کم قدمتِ آن تا دوران هخامنشیان می رسد. افراسیاب با شنیدنِ گفتارِ پیران درباره ی شکوه و عظمتِ سیاوَخْش گِرد به کَرسیوز برادر خود دستور می دهد که به سیاوَخْ گِرد رفته و آن جا را ببیند که چگونه جایی ست:
به کَرْسیوَز این داستان ها بگفت
نهفته همه برگشاد از نهفت
بَدو گفت: رو تا سیاوَخْش گِرد
ببین تا چه جایست برگَرد گِرد
هنگامی که کَرسیوز به نزد سیاوَخْش می آید و با او به دیدنِ کاخِ سیاوَخْش می رود از حسادت از سیاوَخْش کینه به دل می گیرد:
دل و مغزِ کَرْسیوَز آمد به جوش
دگرگونه تر شد به آیین و هوش
به دل گفت: سالی دگر بگذرد
سیاوُش کسی را به کس نشمرد
همش پادشاهیست و هم تاج و گاه
همش گنج و هم بوم و بر ، هم سپاه
درست مانند پیش از این که هنگام گوی زدنِ سیاوَخْش پیشِ افراسیاب به دلیل این که کَرسیوز نتوانسته بود کمان را خم کند و زه کمانی که سیاوَخْش به افراسیاب داده بود را در خانه (گوشه ی قوس دارِ کمان) کند (کاری که برای آزمایش زور پهلوانان نیز بود) و پس آن افراسیاب این کار را کرد و از سیاوَخْش تمجید کرد که:
بر و یال و کِفتِ سیاوُش جزین
کمانی نخواهد برین بر گزین
یعنی: " این کمان شایسته ی بر و یالِ پهلوانانه ی سیاوش است و او کمانی گزیده تر و جز این نمی تواند داشته باشد " از وی کینه به دل گرفته بود که با دیدن کاخ سیاوَخْش این کینه و رشک چنان که دیدیم شدیدتر شد:
به کَرْسیوَزِ تیغ زن داد مِه (منظور از مِه افراسیاب است)
که خانه بمال و برآور به زِه
بکوشید تا بر زِه آرد کمان
نیامد به زِه خیره شد بدگُمان
(بدگُمان به معنای ظنین و دل چرکین و بَددل)
باری کَرسیوَز به چنین شُوَندهایی بر سیاوَخش با حسد ، خشم می برد:
نهانِ دلِ خویش پیدا نکرد
همی بود پیچان و رخساره زرد
(پیچان بودن) در لتِ دوم به معنای " از حسد و خشم بر خود پیچیدن و رنج بردن. بیت می گوید: " رازِ دل خویشتن را آشکار نکرد ولی از شدتِ حسد بر خود می پیچید و رنگ از رخسارش و چهره اش رفته بود.
تا این که سیاوَخش پیشِ کَرسیوز در هنرهای رزمی به هنرنمایی می پردازد و دِمور و گروی زره (دو تن از یاران کَرسیوز) را شکست می دهد و کَرسیوز دوباره چهره اش از خشم سرخ می شود:
برآشفت کَرْسیوَز از کارِ اوی
پُر از غم شدش دل ، پُر از رنگ و بوی
لتِ دوم می گوید: " چهره اش از خشم سرخ یا زرد شد. "
کَرسیوز پس از دو هفته ای که قرار بود نزدِ سیاوَخْش بماند به سوی افراسیاب عزیمت می کند و در راه به یاد آبروریزی که سیاوَخْش برای او و یارانش به بار آورده می افتد:
چُنین گفت کَرْسیوَزِ کینه جوی
که ما را بَد آمد از ایران به روی(...)
دو شیرِ ژیان چون دمور و گُروی
که بودند گُردانِ پرخاشجوی
چنان زار و بیکار گشتند و خوار
ز چنگالِ ناباک دل یک سُوار
هنگامی که کَرسیوز به نزد افراسیاب می رسد سراسرِ شب تا روز از اندوه و خشم و حسد سخت بر خود می پیچد:
همه شب بپیچد تا روز پاک
چو شب چامه ی تیره را کرد چاک
و نزدِ افراسیاب می آید و در تنهایی به افراسیاب می گوید سیاوَخش روش کار خود را تغییر داده (او دیگر آن کسی نیست که تو دیده ای)
بَدو گفت کَرْسیوَز: ای شهریار
سیاوُش دگر دارد آیین و کار
و به افراسیاب می گوید کشور ایران و توران که چون آتش فروزان و آب ضدِ یکدیگرند تو می خواهی آن ها را با هم سازگار کنی؟ این کار تو باد در قفس کردن است:
دو کشور که چون آتشِ تیز و آب
به دل یک ز دیگر گرفته شتاب
تو خواهی که شان تیره جُفت آوری؟
همی باد را در نهفت آوری؟
و افراسیاب بالاخره دلش از گفتار کَرسیوز دردمند می شود و از آسیب و خطر اندوهگین:
دلِ شاه از آن کار شد دردمند
پُر از غم شد از روزگارِ گزند
و آنقدر کَرسیوَز گاه و بی گاه پیش افراسیاب می رود و حیله ساز می کند تا بالاخره افراسیاب را تحریک می کند:
برِ شاه رفتی زمان تا زمان
بَداندیش کَرْسیوَزِ بَدگُمان
ز هر گونه رنگ اندرآمیختی
دلِ شاهِ توران برانگیختی


افراسیاب از کرسیوز می خواهد به پیشِ سیاوَخْش برود و او نیز چنین می کند و چون به شهرِ سیاوَخْش نزدیک می شود شخصی زبان آور را نزد سیاوش می فرستد تا به او بگوید نیازی نیست که به استقبالِ من بیایی تا بعد بتواند از این حیله استفاده کند و آن را توهینی علیه افراسیاب قلمداد کند:





چو نزدیکِ شهرِ سیاوُش رسید
ز لشکر زبان آوری برگزید
بَدو گفت: رو با سیاوُش بگوی
که ای باگهر مِهترِ نامجوی(...)
که از بهرِ من برنخیزی ز گاه
نه پیشِ من آیی پذیره به راه
و سیاوش نیز به استقبال او نمی رود و هنگامی که کَرسیوَز نزد سیاوَخْش می رسد با نگرانی به خود می گوید اگر سیاوَخْش با من به نزدِ افراسیاب بیاید با این شیرمردی و خردمندی که او دارد سخنانی که درباره ی وی به افراسیاب گفته ام و چاره و تدبیری که اندیشیده ام پایمال می کند بنابراین با گریه و زاری و حیله ای که به کار می برد پس از برشماری بدکرداری های افرسیاب و پدران او از جمله کشتن ایرج به دست تور و کشتن اغریرت به دست افراسیاب می گوید که اهریمن فریبکار اکنون نیز بیهوده او را از تو رنجیده خاطر کرده است:
کنون خیره آهَرْمَنِ دلگُسِل
وُرا از تو کرده ست پُر داغْ دل
دلی دارد از تو پُر از درد و کین
ندانم چه خواهد جهان آفرین
سیاوَخْش به کَرسیوز می گوید که من بدون سپاه نزد افراسیاب می آیم تا بدانم به چه سبب افراسیاب از من آزرده شده شده است اما باز هم کَرسیوَز با حیله سیاوَخْش را از این کار منع می کند و می گوید باید نامه ای در پاسخ به او نوشت و اگر دیدم که روز نیکی فرار رسیده به پیش تو کس می فرستم. و نیز به هر سو نامه ای بفرست و در کار تعلل مکن و سیاوَخْش می پذیرد:
بیایم کنون با تو من بی سپاه
ببینم که از چیست آزارِ شاه
بَدو گفت کَرْسیوَز: ای نامجوی
تُرا آمدن نزدِ او نیست روی
همی خیره بر شتاب آوری
سرِ بختِ خندان به خواب آوری(...)‌
یَکی پاسخِ نامه باید نبشت
پدیدار کردن همه خوب و زشت
ز کین گر ببینم سرِ او تهی
درخشان شود روزگارِ بهی
سُواری فرستم به نزدیکِ تو
درخشان کنم رایِ تاریکِ تو(...)
به هر سو یَکی نامه ای کن دراز
بسیچیده باش و درنگی مساز
سیاوُش به گفتارِ او بگروید
چُنان جانِ بیدارِ او بغنوید
یعنی: سیاوش دل به گفتارِ او نهاد و آن چنان روان آگاه و بیداری که او داشت (در شناختِ حقیقت) ناتوان شد.
هنگامی سیاوش نامه را به کَرسیوز می دهد و او با روانی آلوده از گناه و با بد زبانی و خشمناکی که داشت به دستِ افراسیاب می رساند و افرسیاب از او می پرسد که:
فراوان بپرسیدش افراسیاب
چو دیدش پُر از رنج و سر پُرشتاب
چرا با شتاب آمدی؟ -‌ گفت شاه -
چگونه سپردی چُنین دور راه؟
وُرا گفت: چون تیره شد رویِ کار
نشاید شمردن به بَد روزگار
و در اینجا همان حیله ای که به کار برده بود که سیاوش به استقبالِ او نیاید را به کار می برد تا به افراسیاب بگوید که سیاوش آیین پذیره شدن و استقبال را به جا نیاورده و این توهینی بزرگ به توست:
سیاوُش نکرد ایچ در کس نگاه
پذیره نیامد مرا خود به راه
سَخُن نیز نشنید و نامه نخواند
مرا پیشِ تختش به پایان نشاند
" کسی را پیشِ تخت به پایان نشاندن " یعنی این که هنگامِ بار دادن مقامِ او را از کسانِ دیگر کمتر داشتن و جایِ او را دور از تخت و در آخر و کرانه ی بارگاه تعیین کردن (و این علاوه بر توهین به کَرسیوز البته به دروغ توهین به افراسیاب نیز بوده است)
و افراسیاب هنگامی چنین از زبان کَرسیوز می شنود یادِ ننگِ شکست از سپاهِ ایران به سرکردگیِ سیاوش و نیز خوابی که دیده بود و پیش بینی هایی که خوابگزاران کرده بودند همه در او زنده شد:
چو بشنید افراسیاب این سَخُن
برو تازه شد روزگارِ کَهُن
(روزگارِ کهن در لتِ دوم یعنی ایامِ گذشته)
و بالاخره کار به جایی می رسد که گرویِ زره ستمگر به فرمانِ کَرسیوز سر از تنِ سیاوَخش جدا می کند:
نگه کرد کَرسیوَز اندر گروی
گُروی ستمگر بپیچید روی(...)
ز کَرْسیوَز آن خنجرِ آبگون
گُرویِ زره بسْتَد از بهرِ خون
پیاده همی برد مویش کَشان
چُن آمد بدان جایگاهِ نشان(...)
یَکی تشتِ زرّین نهاد از برش
جدا کرد از آن سروِ سیمین سرش
و اما به شُوَندِ این که متنی در تواریخِ هرودوت وجود دارد که مکملِ روایتِ کتزیاس در پرسیکاست و تشابه آن را با روایتِ شاهنامه می نمایاند در آغاز به متن تواریخ گذری می زنیم.
هرودوت می نویسد: کمبوجیه ، یعنی شاهِ یک قومِ تیرانداز ، بر اثرِ " حسادت " به مهارتِ برادرش (که همان بردیا باشد) در تیراندازی که او را در نظرِ مردم بهترین کمانگیرِ شاهنشاهی معرفی کرد از او بیزار شد و تصمیم به قتلِ او گرفت.
اشیل در نمایشنامه ی " ایرانیان " ضمنِ توصیفِ سپاهِ مهاجم خشایارشا از " تیراندازانِ پیروزمندی " سخن می گوید که در صفوفِ سپاهِ ایران بودند و گاه از فرمانده ی دلیرشان که او نیز " تیراندازی زبردست " بود در بیت های ۱۴۶ و ۱۴۸ می سراید که: " آیا این کمانِ (پارسی) بود که پیروز شد یا نیزه ی (یونانی)؟
چنان که اشاره رفت کَرسیوَز هنگامِ گوی زدن سیاوَخْش پیش افراسیاب نتوانست کمان را خم کرده و زه کمان را بیندازد و خود افراسیاب زه را انداخته و از سیاوَخْش تمجید کرد و حسادت کرسیوز را برانگیخت:
بر و یال و کِفتِ سیاوُش جزین
کمانی نخواهد برین بر گزین
این روایت دقیقا یادآورِ روایتِ هرودوت است که می گوید: " کمبوجیه ، یعنی شاهِ یک قومِ تیرانداز " بر اثرِ حسادت به مهارتِ برادرش در تیراندازی که او را در نظرِ مردم بهترین کمانگیرِ شاهنشاهی معرفی می کرد (مانند سیاوش که افراسیاب از وی تمجید کرد و در واقع کَرسیوز را پیش دیگران خوار داشت):
بکوشید تا بر زه آرد کمان
نیامد به زِه خیره شد بَدگُمان(...)
نهانِ دلِ خویش پیدا نکرد
همی بود پیچان و رخساره زرد
 از او بیزار شد و تصمیم به قتلِ او گرفت (همان گونه که کَرسیوز از سیاوش بیزار شد و تصمیم گرفت او را از میان بردارد و چنان که می دانیم همین گونه هم شد).
نکته ی دیگر این است که هرودوت این عبارت را نیز به کار می برد: " شاهِ یک قومِ تیرانداز " که نشان می دهد ایرانیان در تیراندازی میان تمام اقوام سرآمد بوده اند و نیز اشیل که این عبارت را می نگارد: " و گاه از فرمانده ی دلیرشان که او نیز " تیراندازی زبردست " بود که یادآور هنرِ سیاوش یعنی فرمانده ی بزرگ ایرانیان است در تیراندازی بسیار مهارت داشته است:
سیاوش سپر خواست گیلی چهار
دو چوبین ، دو از آهنِ آبدار
کمان خواست با تیرهایِ خدنگ
شش اندر میان زد ، سه چوبه به چنگ
یکی در کمان راند و بفشارد ران
نظاره به گردش سپاهی گران
بدان چار چوبین و زآهن سپر
گذر کرد پیکانِ آن نامور
بزد هم بر آن گونه دَه چوبه تیر
برو آفرین خواند بُرنا و پیر
از آن دَه یَکی در گذاره نماند
همی هر کسی نامِ یزدان بخواند
بَدو گفت: کَرْسیوَز ای شهریار
به ایران و توران تو را نیست یار
و به گفته ی افراسیاب کمانِ او نیز تنها برازنده ی اوست:
بر و یال و کِفتِ سیاوش جزین
کمانی نخواهد برین بر گزین
و اما روایتِ کتزیاس در پرسیکا درباره ی کمبوجیه پادشاهِ هخامنشی و برادرش بردیا چنین است:
مُغی به نامِ " اسفندادات " که به علتِ ارتکابِ جرمی به دستورِ " تانوئوکسارکس " (همان اسمردیسِ هرودوت = بردیا) تازیانه خورده بود (در واقع تحقیر شده بود) به مصر نزدِ کمبوجیه آمد ، (همان گونه که کَرسیوز هنگامی که پیش سیاوش رفته بود پس از دیدنِ کاخ های پُر شکوه سیاوش و دیدنِ هنرهای رزمی و شکست دو تن از یاران خود تحقیر شده بود و پسان به پیش افرسیاب بازگشته بود) و به دروغ تانوئوکسارکس ، برادرِ شاه را متهم کرد که علیه او دسیسه می چیند (همان گونه که کَرسیوز هنگامی که پیش افراسیاب بازگشت داشت به دروغ وی را متقاعد می کرد که سیاوَخْش در حالِ دسیسه چینی علیه اوست):
بَدو گفت کَرسیوَز ای شهریار
سیاوُش دگر دارد آیین و کار
فرستاده آمد ز کاوس شاه
نهانی به نزدیکِ او چند راه
ز روم و ز چین نیزش آمد پیام
همی یادِ کاوس گیرد به جام
برو انجمن شد فراوان سپاه
بپیچد بناگاه ازو جانِ شاه(...)
اگر کردمی بر تو این بَد نهان
مرا زشت نامی بُدی در جهان
و (اسفندادات) برایِ اثباتِ ادعایِ خود اطمینان داد که اگر او را (تانوئوکسارکس = بردیا) به مصر احضار کنید نخواهد آمد. (همان گونه که افراسیاب سیاوَخش را احضار کرد اما او به شُوَندی که کرسیوز دسیسه چیده بود از آمدن نزدِ افراسیاب استنکاف ورزید):
به هستی همانجا نجنبی ز جای
یَکی با فریگیس خیز ایدر آی
یعنی: افراسیاب توسط کرسیوز به سیاوش پیغام داد که: گویا نمی خواهی در زندگیت تکان بخوری. یک بار بلند شو و با فریگیس به بیا اینجا نزدِ ما.
(و همان گونه که کَرسیوَز به افراسیاب گفت که سیاوش برای پذیره شدن و استقبال من نیامد و نامه را نیز نخواند و هنگام باردادن دور از تخت خود نشاند که " این توهینی بزرگ به او و افراسیاب بود "):
سیاوُش نکرد ایچ در کس نگاه
پذیره نیامد مرا خود به راه
سَخُن نیز نشیند و نامه نخواند
مرا پیشِ تختش به پایان نشاند
پس کمبوجیه فرمان داد که برادرش (بردیا) به مصر بیاید ولی برادر به دلیلِ نگرانی های دیگر از آمدن خودداری ورزید. (همان گونه کَرسیوز با چاپلوسی از سیاوش او را از پذیره آمدن باز داشت تا سپس به افراسیاب بگوید سیاوش به پیشبازِ او نیامد و او را به چیزی نگرفت و سیاوش نیز به دلیل گفتار کرسیوز و نگرانی هایی که داشت از آمدن خودداری ورزید):
که هر باد را بست باید میان
تهی کردن آن جایگاهِ کَیان
یعنی: افراسیاب به سیاوش پیغام می دهد: " نیازی نیست بخاطرِ هر کسِ ناچیز به خود زحمتِ لباس پوشیدن و پذیره رفتن بدهی.
فرستاده نزدِ سیاوُش رسید
زمین را ببوسید کو را بدید
چو پیغامِ کَرْسیوَز او را بگفت
سیاوُش غمی گشت اندر نهفت
پُر اندیشه بنشست بیدار دیر
به دل گفت: رازیست این را به زیر
(پُر اندیشه) به معنای پریشان خاطر و نگران است.(...)
سیاوُش نکرد ایچ در کس نگاه
پذیره نیامد مرا خود به راه
و این هنگامی ست که به گفته ی کَرسیوَز سیاوش او و (افراسیاب) را به چیزی نگرفته است. کتزیای ادامه می دهد که: از این رو مُغ (یعنی اسفندادات) در تهمتی که به او (یعنی بردیا) زده بود موفق شد. (همان گونه که کَرسیوز در تهمت و افترایی که به سیاوش زده بود موفق شد و دیدگاه افراسیاب را نسبت به سیاوش تیره کرد):
برِ شاه رفتی زمان تا زمان
بداندیش کَرسیوزِ بَدگُمان
ز هر گونه رنگ اندرآمیختی
دلِ شاهِ توران برانگیختی
چُنین تا برآمد برین روزگار
پُر از درد و کین شد دلِ شهریار
و اما نوبت به مرگ تانوئوکسارکس (بردیا) می رسد که کتزیاس آن را چنین توصیف کرده است: چون خودش (یعنی اسفندادات) بسیار به تانوئوکسارکس شباهت داشت توصیه کرد که به اطلاعِ عموم برسانند که او را به جرمِ افترا زدن به برادرِ شاه گردن خواهند زد. (همان گونه که سیاوَخْش به جرمِ افترایی که کَرسیوَز به وی زده بود سر بریده شد):
ز کَرْسیوَز آن خنجرِ آبگون
گُرویِ زره بسْتَد از بهرِ خون(...)
یَکی تشتِ زرّین نهاد از برش
جدا کرد از این سروِ سیمین سرش
البته چند سطر پایین تر کتزیاس می گوید: " خونِ گاو به خورد تانوئوکسارکس دادند تا مُرد. " که این امر به گفته ی دکتر امیر مهدی بدیع (البته به طعنه) ناشی از فراموشی کتزیاس بوده است که پیش از این گفته بود تانوئوکسارکس گردن زده خواهد شد! راست آن است که مرگ از طریقِ خوردنِ خونِ گاو جزیی همیشگی از مرگ هایِ تراژیک شخصیت هایِ مهمِ تاریخی در سناریوهای یونانی است. مثلا در موردِ کُشتن با خونِ گاو نیز هرودوت آن را درباره ی چگونگیِ مرگِ پسامتیخ پسرِ آماسیس مطرح می کند (کتابِ سوم / بند ۱۵). همچنین پلوتارک در فصلِ مربوط به زندگانیِ تمیستوکلس پایان فصلِ ۵۶ چنین می نویسد: " تمیستوکلس تصمیمِ بسیار عاقلانه ای گرفت که به نحوی شایسته به حیاتِ خود خاتمه دهد (...) و پس از وداع با دوستان خونِ گاو نوشید (...) و بدین قرار به زندگیِ خود پایان داد. " بنابراین روشن است که پایانِ زندگی تانوئوکسارکس (بردیا) در پرسیکا با زدن گردنِ وی رقم خورده است که با بریدنِ سر سیاوَخش در شاهنامه انطباق دارد.
بر پایه ی آن چه گفته آمد روایت حسادتِ کرسیوز از هنرنمایی ها و شکوه فرمانروایی سیاوَخْش در شاهنامه با روایت کُشتنِ تانوئوکسارکس (بردیا) با افترایی که اسفندادات به وی زد منطبق است و یکی دیگر از روایاتی ست که می توان فرضیه ی دارای هسته ی تاریخی آن را ارائه داد. انطباق شخصیت های شاهنامه در این روایت با روایتِ هرودوت و پرسیکایِ کتزیاس نیز این گونه خواهد بود: " کمبوجیه در روایت هرودوت همان کَرسیوز در روایت شاهنامه و بردیا سیاوَخْش است اما در روایتِ کتزیاس کمبوجیه ، افراسیابِ شاهنامه و اسفندادات ، کَرسیوَز است و بردیا مانند روایتِ هرودوت سیاوَخْش است.



پی نوشت:

بدیع ، امیر مهدی ، (۱۳۸۷) ، «یونانیان و بربرها» ، مجلد پنجم ، تهران ، انتشاراتِ توس
خالقی مطلق ، جلال ، (۱۳۹۳) ، «شاهنامه» ، دفترِ دوم ، تهران ، نشرِ دایرةالمعارفِ بزرگِ اسلامی (مرکز پژوهش های ایرانی و اسلامی)
خالقی مطلق ، جلال ، (۱۳۹۳) ، «یادداشت هایِ شاهنامه» ، بخشِ یکم ، تهران ، نشرِ دایرةالمعارفِ بزرگ اسلامی (مرکز پژوهش های ایرانی)



کانال تلگرام اتحادخبر

مرتبط:
» ایرانیان و اسکندرِ مقدونی [بيش از 3 سال قبل]
» گفتاری در بابِ نژادِ رستم [بيش از 2 سال قبل]
» نوروزِ جمشید [بيش از 3 سال قبل]
» از قصرِ سپید تا کاخِ سفید [بيش از 3 سال قبل]
» شاهنامه و اوستا (۱۲) [بيش از 3 سال قبل]

نظرات کاربران
1400/04/01 - 11:46
0
0
بسیار عالی
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • اگر احساس تلخی در دهان می کنید این بیماری در کمین شماست
  • 🎥ویدیو/طبیعت بکر و زیبای روستای خیرک دشتستان
  • تفاوت استراتژی فروش در پردیس/ ثبت ۶ ركورد در تولید و صادرات
  • پیاده روی یا دویدن، کدام برای لاغری و کاهش وزن بهتر است؟
  • ۱۲ کشور امن در صورت شروع جنگ جهانی سوم (+عکس)
  • نشست هماهنگی برگزاری آئین شب شعر ویژه نکوداشت شهید محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • توزیع تعداد ۵۰ عدد کلاه ایمنی از طرف شهرداری بین موتورسیکلت سواران شهر وحدتیه
  • دست آویزی برای دومین سالکوچ هدهد خبررسان علی پیرمرادی
  • نتا S واگن ؛ یکی از زیباترین خودروهای چینی به بازار می آید (+تصاویر)
  • تقابل ادبی فرماندار دشتستان با هاروکی موراکامی از ژاپن !
  • پیشرفت ۶۳ درصدی قطعه اول بزرگ‌راه دالکی به کنارتخته
  • آیا این ادویه خوش بو می تواند با سرطان پروستات مقابله کند
  • با این تکنیک به نق زدن و اصرار کردن بچه ها پایان دهید
  • بازتاب حمله ایران در رسانه‌های خارجی: اسراییل زیر آتش
  • در بین رفقایم به تعصب دشتستانی مشهورم/ خودم را مسلمان تکنوکرات می دانم
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • هدایای باقیمانده پیاده روی برازجان قرعه کشی شد
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • مسؤولان نگاه بازتری داشته باشند/ جذابترین قسمت کار ما لحظه ای است که درد بیماران آرام می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • آئین استقبال از مسافرین و مهمانان نوروزی در شهر دالکی / تصاویر
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • دکتر یوسفی با حافظه مثال زدنی
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 3 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: اسماعیل حدود 5 روز قبل گفت: فقط قدرت است که ...
  • .: سعید حدود 5 روز قبل گفت: آقای امید دریسی پیش ...
  • .: یونس حدود 6 روز قبل گفت: سلام و درود به ...
  • .: قاسم حدود 8 روز قبل گفت: خوبه لااقل یک نفر ...
  • .: تنگستان حدود 9 روز قبل گفت: چرا چنین مطالب سراسر ...
  • .: حسن جانباز حدود 10 روز قبل گفت: اصلا سفره ای نیست ...
  • .: محمد قاسمی حدود 13 روز قبل گفت: درود وسپاس بی کران ...
  • .: محمد حدود 13 روز قبل گفت: استاد احتمالا مقاوله به ...
  • .: محبی حدود 13 روز قبل گفت: فعلا که یک هیچ ...