امروز: جمعه 07 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 09 فروردين 1399 - 09:35

اتحادخبر-محبوبه پورجم: آن زمان سن و سال زیادی نداشتم. ولی خوب به یاد دارم. اواخر مرداد ماه بود و هوا مثل تمام تابستان های جنوب، گرم.که ماجرای خواستگاری فخری -خواهر بزرگترم- به میان آمد. می گفتند: "پسرعمو عباس سخت دلباخته اش شده؛ آخر عقد دختر عمو پسرعمو را در آسمان ها بسته اند.ولی من هرچه قدر به آبیِ کدرِ بالای سرم...

زیرزمین

 محبوبه پورجم:

 

آن زمان سن و سال زیادی نداشتم. ولی خوب به یاد دارم. اواخر مرداد ماه بود و هوا مثل تمام تابستان های جنوب، گرم.که ماجرای خواستگاری فخری -خواهر بزرگترم- به میان آمد. می گفتند: "پسرعمو عباس سخت دلباخته اش شده؛ آخر عقد دختر عمو پسرعمو را در آسمان ها بسته اند.ولی من هرچه قدر به آبیِ کدرِ بالای سرم نگاه می کردم، چیزی نمی دیدم. 

دوستش نداشتم؛ نه خودش را، نه بازی هایش را.دست های بزرگ و زبرش را که می کشید روی تنم ،چندشم می شد.نمی دانستم چه کارکنم؟ در و همسایه می گفتند:"حاج احمد به خاطر گیر و گرفتاریش، و پول هایی که از برادرش قرض گرفته، حالا محبور است به این وصلت رضایت بدهد.این ها را که به آقام گفتم.اول؛ خوب نگاهم کرد و بعد رفته رفته صورتش سرخ شد.همان طور که به پشتی لم داده بود، نی قلیانش را  پرت کرد سمت من؛ فرار کردم، ولی صدای داد و بیدادهایش وخیره سر گفتن هایش هنوز تو گوشم است. 

مادرم؛ عادت داشت، صبح ها حیاط را آب پاشی کند. بوی رطوبتی که از خاک بلند می شد، مستم می کرد. گاهی هم، اگر چشم فخری را دور می دیدم، دامن چین چین گلدارش را در جایی دور از چشم او، می پوشیدم، ودور تا دور حوض حیاط کوچکمان  می چرخیدم.با هر تکان، چین های دامن باز و بسته می شد و شیرینی دلچسبی وجودم را پر می کرد. زیرزمینمان را دوست نداشتم.تاریک بود. همیشه بوی نا می داد.وحشت به سراغم می آمد آن جا.ولی وقت هایی که پسرعمو عباس به خانه امان می آمد، بهترین جا برای قایم شدن بود.آن قدر از پشت شیشه های رنگی زیرزمین، هیکل دراز رنگ رنگی او را نگاه  می کردم تا برود.پسر عمو دورتا دور حیاط را سرک می کشید. وقتی نگاهش به زیر زمین می افتاد، چند لحظه ای مکث می کرد و بعد سراغم را می گرفت. بعد، راهش را می کشید و می رفت. هربار با گچ بری های ناشیانه زیرزمین به خودم دلداری می دادم. هرکدام راحیوانی تجسم می کردم و با آن ها حرف می زدم.خدا را شکر که آقام به حرف ها و غرغرهای مادر توجهی نکرد وخودش زیر زمین را گچ بری کرد. 

مدام فخری را می پاییدم. پچ پچشان با مادر زیاد شده بود.هربار که می پرسیدم یا جواب سربالا می دادند یا می گفتند:

_"بچه رو چه گفتن تو کار بزرگترش دخالت کنه."

این اواخر بیشتر پاهایش را تکان می داد. نشانه ی خوبی نبود. این را فقط من می دانستم. 

نیمه ی شب؛ قامت بلند پسر عمو با آن موهای فر پر پشت در چهار چوب در آشکار شد. پتو را سفت به خودم چسباندم.دیوار های اتاق انگار داشت مرا می خورد، در خودش حل می کرد.

باضربه های آرامی که فخری به صورتم می زد؛ ازخواب پریدم.دور و برم را نگاه کردم.قطرات عرق روی شقیقه ام بازی می کرد.

چشم های نگرانش صورتم را می کاوید.همان طور که خمیازه می کشید، سعی می کرد لیوان آبی را به زور به خوردم دهد.

_ چِت شد تو آخه یهو؟ 

_ آبجی تو واقعاً میخوای عروس بشی؟ 

بدون جوابی فقط گفت؛ " بخواب." 

به خودم آمدم. همه جاشلوغ بود. هرکس کاری انجام می داد. آن قدر آدم ها رفته و آمده بودند که شمارشان ازدستم رفته بود.صدای مادرم هر لحظه بلند می شد:

_ آقا اون صندلیا رو درست بچین! مراقب باغچه باش! پدرِ اون گلا دراومد!

نخل محبوب آقام اسیر ریسه ها شده بود.درست عین چلچراغ می درخشید.بی هدف دور خودم می چرخیدم.این بار باز و بسته شدن چین های دامن قرمزم خوشحالم نمی کرد.عکس پسرعمو عباس درست پشت سرم افتاده بود تو ی آب. با آن کراوات قرمزرنگش درست شبیه شخصیت های بد کارتونی شده بود. 

چیزی را احساس نمی کردم.فقط صورت پسرعمو عباس بود که با ریختن کارتن سیب ها تو آب حوض، کش می آمد، موج برمی داشت، میشکست، وتکه تکه می شد.

 

 

 



کانال تلگرام اتحادخبر

مرتبط:
» داستان/ بچه‌ بروک [بيش از 3 سال قبل]
» داستان/ جنگ [بيش از 3 سال قبل]
» غلو مرد بود/قسمت دوم [بيش از 4 سال قبل]
» تابش بی خواهش [بيش از 5 سال قبل]
» داستان/ عقرب سیاه درشت [حدود 1 سال قبل]

نظرات کاربران
1399/01/17 - 08:26
0
0
داستان اصلا به داستهانهای جنوب ایران نزدیک هم نمیشه
کجای خونه های مردمان جنوب زیززمین داشت؟ و بسیاری جمله های کلیشه ای و عامیانه
1399/01/09 - 15:59
0
1
فوق العاده بود 🌹 موفق باشید
1399/01/09 - 13:43
0
1
داستان خیلی قشنگ و تلخی بود🖤
1399/01/09 - 13:34
1
0
درود برشما
تواین اوضاع واحوال قرنطینگی ودرخانه ماندن بهترین سرگرمی نشر مطالبی اینچنینی است
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • مادر حسن غلامی هنرمند شاخص هم استانی در آغوش خاک آرام گرفت / تصاویر
  • مرکز جامع سلامت شهر کلمه به زودی افتتاح می شود/ 80 درصد فضاهای فیزیکی بهداشت و درمان دشتستان نوسازی شده است
  • بهترین زمان خوردن قهوه برای کبد چرب
  • مطالبات فعالان محیط زیست از مردم و مسئولان/ آفت محیط زیست زباله های پلاستیکی است/ مسئولان بیشتر از گرفتن عکس پای کار باشند
  • جناب نماینده! قحطی پتروشیمی که نیامده، بسم‌الله
  • سرنوشت باقیمانده سموم در محصولات کشاورزی
  • تجلیل از دو تیرانداز پرتلاش و موفق دشتستان
  • روز سعدی و نکته‌ای نغز از گلستانش
  • انتخاب هیئت رئیسه جدید شورای هماهنگی روابط عمومی های ادارات شهرستان دشتستان
  • یک بار برای همیشه تفاوت گرگ، شغال و روباه را با رسم شکل یاد بگیرید
  • نشست فرماندهان پایگاه‌ها و شورای حوزه مقاومت بسیج شهدای پتروشیمی به میزبانی پتروشیمی جم
  • آغاز عملیات اجرایی پروژه ٣۵٠٠ واحدی سازمان انرژی اتمی
  • بازنده جنگ سخت را برنده جنگ نرم نکنید
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • اولین واریزی بزرگ برای معلمان در 1403
  • اسرائیل را چه باید؟
  • .: شهرزاد آبادی 1 روز قبل گفت: درودتان باد. همگی چند ...
  • .: لیلادانا حدود 5 روز قبل گفت: درود بردکتربایندری ودکترفیاض بزرگوار. ...
  • .: علی حدود 6 روز قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 6 روز قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 7 روز قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 7 روز قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری حدود 7 روز قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز حدود 7 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 10 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 11 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...