- برداشت ۱۵ هزار تن گندم از مزارع استان بوشهر
- جنگ غزه از آزادی بیان غربی پرده برداشت
- پیام خداحافظی عصمت دانش از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهر دالکی پس از ۱۹ سال خدمت
- راهیابی دو کاراته کا بوشهری به اردوی تیم ملی
- پیشکسوتان تکواندو بوشهر با اهدای خون بهار زندگی را هدیه کردند
- قهرمانی ورزشکار بوشهری در مسابقات آزاد تپانچه قهرمانی کشور
- کسب مدال برنز مسابقات بین المللی بر گردن کشتی گیر بوشهری
- راهیابی شطرنج باز دیری به اردوی تیم ملی رده های سنی
- اولین نشست سرپرست هیات بدمینتون استان بوشهر با روئسای شهرستانهای جنوب استان
- تبریک روز شورا توسط رئیس شورای اسلامی شهر وحدتیه
اتحادخبر-نیلوفر یزدانی:صدای خاله نسرین که از طبقه پایین صدایم می کرد، بلند شد: "سام؛ خاله، عزیزم بیا، شام حاضره."با این که میلی به خوردن شام نداشتم؛ گفتم: "باشه، الان میام."نمی خواستم دلش را بشکنم. به عشق من و زیبا -دخترش-آشپزی می کرد. خودش دیابت داشت و زیاد غذا نمی خورد.از اتاقم بیرون آمدم. از پله ها که پایین رفتم، دیدم...
نیلوفر یزدانی:
صدای خاله نسرین که از طبقه پایین صدایم می کرد، بلند شد: "سام؛ خاله، عزیزم بیا، شام حاضره."
با این که میلی به خوردن شام نداشتم؛ گفتم: "باشه، الان میام."
نمی خواستم دلش را بشکنم. به عشق من و زیبا -دخترش-آشپزی می کرد. خودش دیابت داشت و زیاد غذا نمی خورد.از اتاقم بیرون آمدم. از پله ها که پایین رفتم، دیدم؛ خاله و زیبا شام را آماده کرده اند و منتظرند که با هم شروع کنیم. سر میز نشستم. کمی غذا کشیدم و شروع کردم به خوردن.با خوردن من، زیبا و خاله هم شروع کردند. برای دل خوشی خاله، چند قاشق خوردم و دوباره برگشتم به اتاق تنهایی ام. دلم خیلی گرفته بود. حس عجیبی داشتم. دلم برای مادرم تنگ شده بود، من هنوز آن قدر بزرگ نشده بودم که بتوانم درد هایم را در خود بریزم. فقط چهارده سالم بود. دوری از مادر برای پسر چهارده ساله خیلی زجرآور بود؛ مخصوصا وقتی که از زور دل تنگی شماره مادرت را بگیری و همکار هایش بگویند:"رفته بالای سر مریض هاش، وقت نداره..."
خیلی زیاد دل تنگش بودم؛ خیلی! آن قدر که دل تنگی، عجیب به قلبم فشار می آورد. گوشی ام را برداشتم و هندزفری را آرام در گوش هایم گذاشتم تا آهنگی را که مادرم عاشقش بود؛ گوش کنم، شاید اندکی از دل تنگی ام را تسکین دهد.به طرف بالکن رفتم.کنار گل های شمعدانی نشستم. سوز و سرمای زمستان، گل ها را عاصی کرده بود. برگ های شمعدانی یخ بسته بود و گل های سرخابی رنگش زیر نور مهتاب دلبری می کرد. چشم هایم را به مهتاب دوختم. با باز و بسته کردن پلک هایم چهره ی مادر را در مهتاب می دیدم. برایم پیامد خوبی نداشت! نمی دانم چرا؟ ولی احساس می کردم مهتاب امشب بدجور زیبایی اش را به رُخ زمین و اهل زمین می کشد.
شجاعت و پشتکار مادرم در این چند هفته مثال زدنی بود.
چشم هایم را بستم تا نور مهتاب، اتاقک تاریک کوچک قلبم را روشن کند. دلتنگی من مثل دلتنگی قاصدکی هست که تشنه ی رهایی هست.
حضور یک نفر را احساس کردم. چشم هایم را باز کردم، زیبا را دیدم که کنارم نشسته و زُل زده به مهتاب.تا خواستم حرفی بزنم، گفت: سامان اتفاقی افتاده؟ چرا این قدر ناراحت و غمگینی؟!!
گفتم: نه؛ اتفاقی نیفتاده، فقط دلم عجیب برای مادرم تنگ شده است.
این حرف ها را با اشک هایی که در چشم هایم موج می خورد، می گفتم. زیبا مکثی کرد و گفت: نمی دانم چرا؛ ولی، ولی، می خواهم قفل زبانم را بشکنم و موضوعی را بیان کنم که گفتنش دل همه را به درد آورده است. واقعاً مشکل است!. یک باره دلم لرزید که گفت:"نمیدونم چطوری بگم ولی مادرت، مادرت دچار ویروس کثیف کرونا شده. همه جا را تار می دیدم. اصلا نمی فهمیدم زیبا چه می گفت. متوجه حرف هایش نمی شدم.مادرم قوی تر و شجاع تر از این حرف ها بود که دچار این ویروس لعنتی بشود. دوباره سرم را بالا آوردم. چهره مادرم را واضح تر در مهتاب می دیدم. دیگر نمی توانستم این وضع و این جا را تحمل کنم. بدون هیج حرفی بلند شدم. پالتو خاکستری رنگم را از توی اتاق برداشتم و به سمت بیمارستانی که مادرم در آنجا بود، حرکت کردم.
باران نم نم و غم انگیز می بارید. باد ملایمی شروع به وزیدن کرده بود. خطاب به باران سرودم:
نبار ای باران حسرت!
کسی چشم به راه نیست.
هیچ کس زیر باران نخواهد رفت
تا باران معصومیتش را نثار چشمانش کند
و مهربانی را هدیه به روح خسته اش...
به خودم که آمدم، دیدم، جلوی ورودی بیمارستان ایستاده ام. وارد شدم. به پرستار آهسته سلام کردم. گفت: کی تورو این جا راه داده!!! مگه نمی دونی این جا، جای مریضای ویروس کرونایی هست؟!!!
گفتم: خواهش می کنم؛ اجازه بدید مادرم رو ببینم. الان ۴۰ روز هست که ندیدمش و حتی صداش رو هم نشنیدم. ازتون خواهش می کنم؛ لطفاً، اجازه بدید. پرستار دلش برایم سوخت گفت:"فقط پنج دقیقه." گفتم: چشم. با هم به سمت اتاقی حرکت کردیم. کنار پنجره ای ایستادم. چهره ی معصوم و زیبای مادرم را دیدم. چقدر دوستش داشتم. برای اولین بار بود که حس می کردم؛ هیچ کس نمی تواند مثل او برایم عزیز باشد.فکر می کنم مادرم اولین و اخرین کسی هست که می توانم دوستش داشته باشم... مادرم با دیدن من اشک از چشمانش جاری شد. نگاهش مانند پرستویی بود که قرار بود آشیانه اش را رها کند و کوچ کند.
پرستاری از اتاقش بیرون آمد. رو به من کرد و گفت:"پس تویی که هر روز زنگ می زنی و سراغ خانم دکتر گل مارو می گیری! بدون توجه به حرف های پرستار، نگاهم را برگرداندم. سرم را به شیشه ای که چهره مادرم در آن نمایان بود؛ تکیه دادم و زیر لب این چنین گفتم:
تو نیستی!
وتمام خاطرات
چون آینه
در نگاهم جا خوش کرده است
تو نیستی!
وتمام حرف هایت
چون باران
در سکوتم مرا به خود می خوانند.
تو نیستی!
تا بار دیگر
امید از دست رفته
زندگیم را بازیابم
در نبودنت
شعر هایم را برای که بنویسم
که خط به خطش
را برایم معنای عشق سازد
وقتی تو نیستی!
دریا دیگرآرام نیست و هیچ نگاهی
در مسیر جاده
انتظار مسافرش را نمی کشد
باران ببار!
دلتنگ تر از همیشه ببار!
تا اشک هایی چشمانم
با قطره هایت در هم آمیزد
ببار!
بی قرار تر از شقایق ببار...
تازه ترین خبرها
- برداشت ۱۵ هزار تن گندم از مزارع استان بوشهر
- پیام خداحافظی عصمت دانش از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهر دالکی پس از ۱۹ سال خدمت
- راهیابی دو کاراته کا بوشهری به اردوی تیم ملی
- پیشکسوتان تکواندو بوشهر با اهدای خون بهار زندگی را هدیه کردند
- قهرمانی ورزشکار بوشهری در مسابقات آزاد تپانچه قهرمانی کشور
- کسب مدال برنز مسابقات بین المللی بر گردن کشتی گیر بوشهری
- راهیابی شطرنج باز دیری به اردوی تیم ملی رده های سنی
- اولین نشست سرپرست هیات بدمینتون استان بوشهر با روئسای شهرستانهای جنوب استان
- تبریک روز شورا توسط رئیس شورای اسلامی شهر وحدتیه
- حساب بانکی چه کسانی مشمول مالیات میشود؟
- ژنتیک و قرارگیری در معرض آفت کشها خطر پارکینسون را افزایش میدهد
- حکم بازداشت نتانیاهو در آستانه صدور
- بهترین پنالتی زن تاریخ فوتبال کیست؟
- آیا انسان واقعا «اختیار» دارد؟
- چگونه دمای گوشی را پایین بیاوریم؟
- 17 درمان سریع خانگی التهاب معده
- ۷ نشانه که می گوید باید کسی که دوستش دارید را ترک کنید
- سرپرست اسبق استقلال مسافر نیویورک شد
- کارشناس فوتبال: پرسپولیس با تعویض های اوسمار بازنده شد
- اگر هر روز طناب بزنید چه اتفاقی برای اتحادخبرتان می افتد؟
- اگر صافی کف پا نوعی بمب ساعتی نباشد چه؟
- عملیات احداث پارک بانوان برازجان آغاز شد
- هشدار به کشاورزان ۳۱ استان با ورود سامانه بارشی جدید از سهشنبه
- استان فارس در تبیین دستاوردهای دولت رتبه اول کشور را دارد
- همبستگی دانشگاه پیامنور شیراز با دانشگاهیان حامی فلسطین در غرب
- استان فارس ظرفیتهای قابل توجهی در ایجاد زنجیرههای ارزش دارد
- کلاسهای مدارس ابتدایی استان بوشهر تا ۱۹ اردیبهشتماه دایر است
- مطالبات مردم روستاهای آبپخش پیگیری میشود
- حضور ۲۰ واحد تولیدی و فعال استان بوشهر در نمایشگاه ایران اکسپو
- بیعدالتی پتروشیمیها در حق مردم استان بوشهر پذیرفتنی نیست
- ۲۰۰۰ هکتار زمین برای شهرهای مولد کشاورزی استان بوشهر مصوب شد
- طرحهای اقتصادی در سواحل توسعه مییابد/ ایجاد شهرهای مولد کشاورزی
- صاحبان صنایع استان بوشهر برای جذب دانشجویان بورسیه اقدام کنند
- ۱۱۵ کیلومتر فیبر نوری در شهرهای استان بوشهر اجرا شد
- عقبماندگیهای اجرای طرح فیبر نوری در استان بوشهر جبران شود
- پوشش بین المللي برنامه های روز ملی خلیج فارس با حضور ١٩ شبکه مختلف تلویزیونی خارجی
- پیام شهردار برازجان به مناسبت گرامیداشت نهم اردیبهشت ماه؛ روز شوراها
- فال روزانه ۱۴۰۳.۰۲.۰۹
- عناوین روزنامههای ورزشی امروز1403/02/09
- عناوین روزنامههای امروز1403/02/09
- قطعی شدن صعود تیم های مدعی به دور بعد
- مطالبه فعالان اقتصادی استان بوشهر تعطیلی شنبه است
- سفر قائم مقام دانشگاه آزاد اسلامی کشور به عسلویه و دیدار با علما و مسئولین منطقه
- رئیس دانشگاه کراچی در حالی که لباس مخصوص این مراسم را بر تن کرده بود، مدرک دکترای افتخاری را به رئیسی داد / سال ۹۶ در روسیه بدون حضور مقامات ارشد دولتی، به روحانی مدرک دکترای افتخاری دادند
- طرحهای مقابله با تنش آبی در نقاط مختلف استان بوشهر اجرا میشود
- حفاظت از لاکپشتهای دریایی در بوشهر/برداشت بارناکل غیرقانونی است
- ۴ هزار و ۱۹۳ نفر از دانشجویان متاهل وام تحصیلی دریافت کردند
- شیوه صحیح استفاده از محصولات مراقبت پوستی برای تاثیرگذاری بیشتر
- علائم سرطان روده بزرگ را بشناسیم
- هواشناسی ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ / رگبار و رعدوبرق در مرکز و شرق کشور
ادامه بده قلمت زیباست.