امروز: جمعه 07 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 12 اسفند 1398 - 09:48
اختصاصی صفحه ادبیات داستانی اتحادخبر (روات)

اتحادخبر- اصغر علی خانی: ...رئیس غلوم و تفنگ چی ها هنوز از دامنه ی کوه سرازیر نشده بودند که مجو سیاه مثل برق و باد خود را به اسب رئیس رساند و خبر دعوتِ منصورخان را با آب و تاب به او داد. سُم اسب ها به قلوه سنگ ها می خورد.ترق و تورق می کرد.به کوه می خورد و همه جا را خبر می داد.فکر و خیال روی ذهن رئیس رژه می رفت؛ چگونه، فیلِ دُم بریده ی خان یک باره...

غلو مرد بود/قسمت دوم

اصغر علی خانی:

...رئیس غلوم و تفنگ چی ها هنوز از دامنه ی کوه سرازیر نشده بودند که مجو سیاه مثل برق و باد خود را به اسب رئیس رساند و خبر دعوتِ منصورخان را با آب و تاب به او داد.


 سُم اسب ها به قلوه سنگ ها می خورد.ترق و تورق می کرد.به کوه می خورد و همه جا را خبر می داد.فکر و خیال روی ذهن رئیس رژه می رفت؛


 چگونه، فیلِ دُم بریده ی خان یک باره  قصد هندوستان کرده؟ دعوت کرده اند برای شرکت در جشن عروسی، آن هم بدون اهل و عیال و تفنگچی!!!


رئیس، سال ها پیش، در جشنِ عروسیِ پسرِ بزرگ خان حضور داشت.دیده بود چه طور خان می خواست پای شکسته ی گاوش را به گردنِ باغبانِ بیچاره ای بیندازد و تاوان بستاند.


کشاورز بیچاره به آسمان می رفت، زمین می آمد.به پیر و پیغمبر قسم می خورد که پایِ گاو را من نشکسته ام.بعد از شهادتِ دو نفر، خان با دو کشیده ی آب نکشیده، آن باغبانِ مظلوم را فرستاد پی کار بدبختی اش.


رئیس با دو چشم خود دیده بود که خان با کسانی که زیر بار زور نمی روند، چگونه تا می کند. اول؛ دو مأمورِ قلچماق خود را درب خانه ی آن ها می فرستد تا با  چوب و چماق، اهل و عیالش را حسابی ادب کنند!!! اگر افاقه کرد؛ فبها. اگر جواب نداد ، به جان اسباب و وسایل می افتند و آن چه به دستشان می رسد با تبر دو شقه می کنند.محال است چیز با ارزشی در خانه بیابند و کش نروند.


اگر پس از این همه ستم، کسی زنده ماند و خون سرش زیادی کرد.او را می آورند به قلعه.آن قدر دودِ کاه به ریه ی وامانده اش سرازیر می کنند که تا آخر عمر،گرفتارِ سرفه های خشک و خس خس شود.


اگر کسی خیلی به  پر و پای خان می پیچید؛ دستور می داد سنگ بزرگی به بیضه اش آویزان کنند تا فراموش نکند که می شود در همین دنیا هم طعم زقوم را چشید.


چند نفری که کوره سواد قرآنی داشتند و مردم را هُل می دادند به سوی دانایی.با زد وبند خان و شهربانی ، در سیاه چال، روزانه چماق نوش جا می کردند.وقتی روان آن هاحسابی خط بر می داشت و به دنیای زیست انگلی قدم می نهادند، از دهلیزها آزاد می شدند.


 خان مشکوک می زد. چند مدت پیش توصیه می کرد با توپ و تشر!!! سفارش می داد با تهدید!!!تفنگچی هایش به جانِ آدم های رئیس می افتادند،چوپانش را می زدند به قصد کُشت.اسب هایشان را یله می کردند در کِشت، گاوهایشان مثل مور و ملخ به جان ثمر و ساقه ی نخل های مردم می افتادند.


رئیس دندان روی جگر می گذاشت.چندبار علی خان را برای گِله فرستاد به قلعه ی خان.خان ، تقصیر را به گردن رعیّتِ رئیس می انداخت و می گفت ؛چوپان احمقِ شما ، چوب و چماق کشیده رویِ تفنگچی من!!! باغدارتان با دشنام، روح جدّم  را در گور لرزانده!!! اسب و گاو زبان که ندارند تا  آن ها را به معروف امر کنیم و از منکر بازداریم!!!
رییس وقتی کلّه شقی خان را می دید؛  به هم می ریخت.مزاجش رگ به رگ می شد. می رفت توی فکر. می خوابید ،شاید این همه نامردمی فراموشش شود.
 رئیس و تفنگچی ها به قلعه رسیدند.نسیم بهاری، از در شمالی قلعه هُل می خورد به اندرونی.از کنگره ها فرار می کرد و به خانه های تو سَری خورده دِه سرک می کشید.خورشید، خسته و کوفته، رخت برمی بست.


بار وبُنه ها هنوز روی گُرده ی قاطرها بود.رئیس اشاره ای کرد به علی خان.
علی خان از اسب پیاده شد و رفت بالای سکّوی کنار در. با صدای رسا و مردانه گفت؛ امشب، همگی مهمان قلعه اید.کسی به خانه نرود.بعد از شام، رییس با شما کار دارد... حرف دارد.


تفنگچی ها، به امر رئیس، بارها را از گُرده ی حیوانات برداشتند.میرآخور، با صدای بلند، به اصطبل دارها می گفت:مواظب باشید اسب ها نچایند.


تفنگچی ها در حیاط قلعه وول می خوردند؛سه چهار نفر ایستاده بودند کنار دیوار و قصه های جوان مردی رئیس را مرور می کردند.چند نفر ، دست ها را تا آرنج فرو کرده بودند در حوض قلعه و سر و صورت را صفا می دادند.دو سه تفنگچی،برای نماز مغرب آماده می شدند.عده ای خورجین ها را تکیه داده بودند به دیوار و دراز به دراز لم داده بودند روی آن.گروهی روی سکّوی عمارت وارفته بودند، چای گرم قلعه را نوش جان می کردند. گُل می گفتند و گُل می شنفتند.دو تفنگچی پیر، آب قلیان ها را کم و زیاد می کردند.صدای گیوه ی زن ها در اندرونی قلعه تمامی نداشت. یکی می رفت، یکی برمی گشت.گاهی افتادن ظرفی از دست دخترانِ دست و پا چلفتیِ مطبخ ، چُرتِ  تفنگچیان کوفته را بر هم می زد.علی خان ؛ با خوش رویی، مهمانان را به اتاق مجلسی قلعه دعوت می کرد.


دختر ی جوان از درزِ پنجره هایِ اندرونی، آخرین نگاه را از عاشق سینه چاکش دزدید و با دل خوری پنجره را به هم کوفت.دلش می خواست چند دقیقه ی دیگر، زُل بزند به چشمان سبز و موهای بورِ مردِ سرو قامتش.گل لبخند به لب بنشانند.، پا به پای هم راه بروند.مرد خم شود، دست کند در موهای خرمایی اش.با سرانگشت، زلفانش را هی صاف کند و هی تاب دهد. با پنجه های قوی، او را بزند زیر بغل. بوسه ای آب دار نثار گونه ی گل انداخته اش کند و..


 تفنگچی ها گوش تا گوش چهاردری قلعه نشسته اند. غلام سیاه ، فرز و چابک، قلیان ها را چاق می کرد و می آورد داخل.فنجان های قهوه ، به محض خالی شدن ،پر می شد.چای اول، از گلو پایین نرفته بود که   دومی، سومی و گاه چهارمی به میهمانان لبخند می زد.به دستور  رییس،سفره های سنگین و رنگین کشیده شد.تفنگچی ها تا گلو خوردند .پس از نوشیدن دوغ سنتی و آروغ های پنهانی یک سره گوش شدند تا ببینند رئیس چه می خواهد بگوید.. رئیس بلند شد و گفت:" خوب می دانید،مدتی است خون سرِ خان زیاد شده.از طرفی ؛رَجَز "هل من مبارز" سر می دهد.از سمت دیگر؛ ما را به جشن عروسی دعوت می کند.می دانید ردِّ دعوت در مرام ما نیست.


رئیس مکثی کرد و  ادامه داد؛ در مقابل کلّه پری های خان و تفنگچی هایش، دندان روی جگر گذاشتیم.باج و خراج مان را به موقع دادیم.سرکشی نکردیم.می توانستیم تفنگچی ها را به هم بدوزیم اما ندوختیم. قدرتش را داشتیم که کتک خوردن چوپانمان را تلافی کنیم.اما نکردیم. زورمان می رسید که پای گاوهایشان را قلم کنیم اما دوستی را ترجیح دادیم.حالا خان، مرا دعوت کرده به جشن عروسی پسرش.می دانم کاسه ای زیر نیم کاسه دارند.کَلکی در کار است.پس زدنِ دستِ برادری هم که ناپسند است....


می خواستم بگویم؛ من به عروسی پسر خان می روم با شاباش...


یکی از تفنگچی ها پرید وسط حرف رییس . پس ما چه؟


همه خندیدند.


اما شما ؟ هان!! می گویم.


پس از رفتن من، به سرکردگیِ علی خان، شبانه راه می افتید و اطراف قلعه پناه می گیرید.اگر صدای تیر و تفنگ در شب یا روز شنیدید، بی مهابا حمله کنید و خاک قلعه ی خان را به توبره کشید و گرنه ، ساکت و آرام ،چشم به راه خطای خان باشید. ادامه دارد...



کانال تلگرام اتحادخبر

مرتبط:
» لبخندهای پشت ماسک [بيش از 4 سال قبل]
» داستان/ جنگ [بيش از 3 سال قبل]
» تابش بی خواهش [بيش از 5 سال قبل]
» زیرزمین [بيش از 4 سال قبل]
» اندر باب پژوهش [بيش از 3 سال قبل]

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • مرکز جامع سلامت شهر کلمه به زودی افتتاح می شود/ 80 درصد فضاهای فیزیکی بهداشت و درمان دشتستان نوسازی شده است
  • مادر حسن غلامی هنرمند شاخص هم استانی در آغوش خاک آرام گرفت / تصاویر
  • بهترین زمان خوردن قهوه برای کبد چرب
  • مطالبات فعالان محیط زیست از مردم و مسئولان/ آفت محیط زیست زباله های پلاستیکی است/ مسئولان بیشتر از گرفتن عکس پای کار باشند
  • سرنوشت باقیمانده سموم در محصولات کشاورزی
  • جناب نماینده! قحطی پتروشیمی که نیامده، بسم‌الله
  • تجلیل از دو تیرانداز پرتلاش و موفق دشتستان
  • جاده مرگ شهر وحدتیه را دريابيد،مسئولان برحذر باشند
  • روز سعدی و نکته‌ای نغز از گلستانش
  • انتخاب هیئت رئیسه جدید شورای هماهنگی روابط عمومی های ادارات شهرستان دشتستان
  • یک بار برای همیشه تفاوت گرگ، شغال و روباه را با رسم شکل یاد بگیرید
  • نشست فرماندهان پایگاه‌ها و شورای حوزه مقاومت بسیج شهدای پتروشیمی به میزبانی پتروشیمی جم
  • آغاز عملیات اجرایی پروژه ٣۵٠٠ واحدی سازمان انرژی اتمی
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • اولین واریزی بزرگ برای معلمان در 1403
  • اسرائیل را چه باید؟
  • .: شهرزاد آبادی حدود 19 ساعت قبل گفت: درودتان باد. همگی چند ...
  • .: لیلادانا حدود 4 روز قبل گفت: درود بردکتربایندری ودکترفیاض بزرگوار. ...
  • .: علی حدود 6 روز قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 6 روز قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 6 روز قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 6 روز قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری حدود 7 روز قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز حدود 7 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 10 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 10 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...