امروز: چهارشنبه 16 آبان 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 23 مهر 1403 - 17:00
اختصاصی سرویس ادبیات داستانی اتحادخبر

اتحادخبر- فریده فهیمی:آرمان، بِرَس نَرَس باباجان که می رسد، تیرِ تیزِ نگاه باباجان را روی سرتاپای خودش احساس می کند. با احتیاط قدم بر می دارد خم می شودکه دست باباجان را ببوسد. باباجان دستش را از دست آرمان می کشد و بوسه آرمان را نیمه تمام رها می کند. ده دوازده سال است که آرمان در این بلوا گیر کرده و با خودش کلنجار می رود. اخانه وزندگی اش را رها می کند ...

جهنم باباجان

فریده فهیمی
آرمان، بِرَس نَرَس باباجان که می رسد، تیرِ تیزِ نگاه باباجان را روی سرتاپای خودش احساس می کند. با احتیاط قدم بر می دارد خم می شودکه دست باباجان را ببوسد. باباجان دستش را از دست آرمان می کشد و بوسه آرمان را نیمه تمام رها می کند. ده دوازده سال است که آرمان در این بلوا گیر کرده و با خودش کلنجار می رود. اخانه وزندگی اش را رها می کند که سری به باباجان ومادرش بزند. اما باید سراندرپا، مسلح به صبر وحوصله بشود و خانمش را منزل پدرش بفرستد و خودش تنهایی به دست بوس باباجان برود. می ترسد، باباجان، جلوی همسرش، سنگ روی یخش کند و آبرویش را ببرد. تازه می فهمد که مادر، از دست باباجان چه می کشد. توی این سال ها، باباجان، جهنمی برایشان ساخته، خواهر و برادرها،  همه گیچ شده اند نه راه پیش دارند و نه راه پس. مانده اند با بد اخلاقی های  باباجان چه کنند. هربار ، به غلط کردن می افتند و هم قسم می شوند که دیگر به منزل باباجان نیایند.  اما تاب نمی آورند. چه کنند پدر و مادر است دیگر. نمی توانند که پدر و مادرشان را ترک کنند و بی خیال شان بشوند.
   باباجان، چشم از آرمان بر نمی دارد. انگار، با آرمانِ بنده ی خدا پدرکشتگی عمیقی دارد. قدم به قدمی که آرمان در کف اتاق می گذارد، باباجان، فحش و دشنام  نثارش می کند، چندتایی زیر لب و البته بیشترش را داد وفریاد می کشد:
-این جَوون  توخونه ی من چه کار می کنه؟ کیه این مردیکه هیز؟ این موآلن دولونی رو از خونه من بیرونش کنید ، چه بر و لباس اتوکرده ای، یه شیشه عطر و ادکلن هم، خالی کرده روی خودش.
هر چه مادرمی گوید:
-این آرمانه، پسرمونه، ببین قد و قواره اش به خودت رفته.
 دست به موهای فرق یک طرفه  روی پیشانی آرمان می کشد و می گوید:
-ببین آغا، موهاش هم به خودت رفته، کُپ ِکُپِ خودته. اسمشو خودت، با هزار امید و آرزو، گذاشتی آرمان. چطور یادت نمی یاد؟
آرمان، به کمک مادر می آید و می گوید:
-باباجان، عزیزدلم، خونه ام  تهرانه، با خانمم تهران سرکار هستیم. اومدم عید دیدنی.
 بعد، دست روی شانه باباجان می گذارد که باباجان را در آغوش بگیرد اما باباجان تنه پیر و لاغرش را از دست آرمان، می دزدد. همه بد وبیراه های باباجان را برایشان قابل تحمل است، الا این حرف تازه اش:
-آخر عمری بد بلایی به سرم آوردین. خیانت. خیانت. خیانت ات رو نمی بخشم زن. این جوون، دوست پسرته، رفیقته، برداشتی آوردیش خونه من و می خوای جای پسرم بذاریش.
   دوسه ساعت تمام، هرچه مادر و  آرمان بیشتر توضیح می دهند واصرار می کنند. باباجان نمی پذیرد و صدایش را بیشتر بالا می برد.  طول و عرض اتاق را با انرژی مضاعفی می رود و برمی گردد وحرف هایش را تکرار می کند و زیر بار نمی رود که نمی رود:
-خیانت، خیانت. اونم این آخر عمری. توقع نداشتم ازت زن. اگه این جَوون، پسرمونه،پس زنش کو؟ چرا خودش تنها اومده؟ خیانت نکن زن. نمی بخشمت. گولم می زنی. خیانت می کنی. خیانت.
   آرمان، آرام و بی سر وصدا، اشکهای گوشه چشمش را پاک می کند و با هر زحمتی شده پیشانی باباجان را می بوسد و چمدان باز نشده اش را بر می دارد و به مادرش می گوید:
-داروهای باباجان را به موقع بهش بده تا آلزایمرش، بیشتر از این،  عود نکنه.



کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • .: سرمایه گذار حدود 22 ساعت قبل گفت: امیدواریم استاندار جدید وضعیت ...
  • .: روناک 1 روز قبل گفت: جالب بود ...
  • .: خلاصه 1 روز قبل گفت: رئیس دانشگاه طوری فرمایش ...
  • .: s,v 1 روز قبل گفت: تا به رفع گرانی ...
  • .: s,v 1 روز قبل گفت: همین کارشناس های بی ...
  • .: اصلاحات حدود 2 روز قبل گفت: به امید خدا هر ...
  • .: صادقی حدود 3 روز قبل گفت: مدیر محترم سایت با ...
  • .: صادقی حدود 3 روز قبل گفت: سلام خدمت مردم عزیز ...
  • .: سیستانی حدود 3 روز قبل گفت: رستم جده منه منم ...
  • .: مهر حدود 4 روز قبل گفت: بایستی یک استاندار اصلاح ...