امروز: يکشنبه 09 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 19 خرداد 1402 - 23:42

اتحاد خبر- قدرت مظاهری: سکانس پلان زیر، تنها حاصل پیاده‌روی نیم‌ساعته ی شبانه‌ای در یکی از خیابان‌های اصلی یکی از کلان‌شهرهای کشور است که می‌تواند به تمامی اوقات شبانه روز و همچنین به همه‌ی خیابان‌های اصلی و فرعی همه‌ی شهرهای کشور تعمیم پیدا کند:.. زن همچنان به رهگذران خیره شده است. ناگهان صدای فریاد گنگ و مبهمی از دور شنیده می‌شود...

 

شب، خارجی، خیابان

قدرت مظاهری
.......
سکانس پلان زیر، تنها حاصل پیاده‌روی نیم‌ساعته ی شبانه‌ای در یکی از خیابان‌های اصلی یکی از کلان‌شهرهای کشور است که می‌تواند به تمامی اوقات شبانه روز و همچنین به همه‌ی خیابان‌های اصلی و فرعی همه‌ی شهرهای کوچک و بزرگ کشور تعمیم پیدا کند:

 

یک:
زنی جوان همراه با مادر پیر و دختر نوجوانش در پیاده‌رو راه می روند. پیرزن، عصازنان دنبال دختر و نوه‌اش پیش می‌آید و هر از گاهی با توقفی کوتاه، نفسی تازه می کند. دختر نوجوان موبایل قدیمی اش را چک کرده و رو به زن جوان می کند.
دختر نوجوان: دو تومن کم شد. یه کم دیگه راه بریم، سه تومن دیگه هم کم میشه. سه تومن دیگه کم بشه، میشه بیس تومن.
زن جوان: تا کجا آخه!؟ نمی تونه راه بیاد دیگه.
دختر نوجوان: تا چارراه فکر کنم.
زن جوان رو به عقب برمی گردد. پیرزن ایستاده و همه‌ی سنگینی اش را روی عصا انداخته است.
زن جوان: بیا دیگه مامان. چقده وایمیسی!
پیرزن: ...
دختر نوجوان سرش را برگردانده و با تأسف پیرزن را نگاه می‌کند.
دختر نوجوان: یه کم دیگه مونده مامان بزرگ.
پیرزن دوردست‌های روبرو را نگاه می‌کند و با حسرت آه می‌کشد. دورها چراغ راهنمای قرمزی دیده می‌شود که مدام چشمک می‌زند. پیرزن سرش را کمی چرخانده و ساختمان‌های کناری اش را می‌نگرد. تمامی نمای  ساختمان‌ها زیر تابلوهای نئون پزشکان ناپدید شده‌اند.
پیرزن نفسی تازه کرده و دنبال نگاه منتظر دختر و نوه‌اش کشیده می‌شود.
دختر نوجوان: چارراه که برسیم، میشه بیس تومن. الآن رو هر کدومش می‌زنم، کمتر از بیس و پنج تومن نیسن.
صفحه‌ی گوشی اش را رو به پیرزن گرفته و تاکسی‌های اسنپِ منتظرِ توی گوشی اش را نشان می‌دهد.
زن جوان: می رسیم الآن. یه ذره دیگه طاقت بیار.
دختر نوجوان: همه‌ی پولای توی کارت رو دادیم برا داروت مامان بزرگ. بیس تومن دیگه بیشتر نمونده توی کارت. سر چارراه که برسیم، تا خونه میشه بیس تومن.
پیرزن چیزی نمی‌گوید. فقط هن و هن کنان و عصازنان دنبال دختر و نوه‌اش پیش می رود تا هر سه از پشت بساط فلافل فروشی کنار خیابان، در ازدحام طیف‌های رنگی نورهای مرده و ماتِ شب گم شوند.


دو :
کنار بساط فلافل فروشی حاشیه‌ی خیابان، یکی دو نفر ایستاده و در حال سفارش دادن هستند. کمی دورتر بساط کبابی و جگرکی است که خلوت خلوت است و هیچ کسی دور و بر آن دیده نمی‌شود.
دو دختر نوجوان به فلافل فروشی نزدیک شده و کنار آن می‌ایستند. فلافل فروش، سفارش مشتری‌ها را داده و آن‌ها را روانه می‌کند تا نوبت دخترها برسد.
فلافل فروش: بفرمایید.
دختر اول: چنده فلافل آقا؟
فلافل فروش: با پنیر، سی و پنج. با قارچ و پنیر، چهل و پنج.
دختر دوم : ساده چی؟
دختر اول: فلافل خالی!
فلافل فروش: خالی، بیس و پنج.
دخترها با هم پچ پچ می کنند. زن و مردی جوان از راه رسیده و مشغول صحبت با فلافل فروش می‌شوند. دخترها آرام و آهسته با هم حرف می‌زنند.
دختر اول: بیس و پنج تومن!؟
دختر دوم : یعنی دوتاش میشه پنجاه تومن!
دختر اول: زیاده.
دختر دوم: خیلی زیاده. من که کل پولم سی تومنه.
دختر اول: من هم بیس تومن دارم فقط. چیکار کنیم؟
دختر دوم: بریم؟
دختر اول: بریم.

 

زوج جوان بدون اینکه خریدی کنند، می روند. فلافل فروش با دخترها حرف می‌زند.
فلافل فروش : دوتا فلافل خالی می خواسین شما؟
دختر اول: نه، ممنونم.
دختر دوم: مرسی. برمیگردیم.
هر دو دختر در زیر نگاه متعجب فلافل فروش، از بساط او فاصله گرفته و در ازدحام طیف‌های رنگی نورهای مرده و ماتِ شب گم می‌شوند.

 

سه:
پشت بساط فلافل فروشی حاشیه‌ی پیاده‌رو، خیابانی  شلوغ و پر رفت و آمد دیده می‌شود. ماشین‌های زیادی در حال تردد هستند. چندین زن و دختر جوان به فواصل متعدد کنار خیابان ایستاده و با حالتی منفعل و منتظر، خیابان و ماشین‌هایش را زیرنظر دارند.
هر از گاهی ماشین‌هایی به آن‌ها نزدیک شده، توقف کرده و دیالوگی کوتاه برقرار می کنند.
زن و دخترها بی آنکه توجهی به واکنش رهگذران درون پیاده‌رو داشته باشند، فقط با آدم‌های درون ماشین‌ها حرف می‌زنند. درون پیاده‌رو، آدم‌هایی از همه‌ی طیف‌های اجتماعی در حال رفت و آمدند و گاه گداری به زن و دخترهای خیابانی نگاه می‌کنند.


ماشینی که دو مرد جوان سرنشینان آن هستند، به زنی میانه‌سال که حاشیه‌ی خیابان ایستاده و معذب بنظر می‌رسد، نزدیک شده و از او چیزی می‌پرسند. زن حرفی نمی‌زند. فقط با انگشتان دستش عددی را نشان می‌دهد. سرنشینان ماشین چانه می‌زنند اما زن سرش را به نشانه‌ی مخالفت تکان داده و دوباره همان عدد را با انگشتان دستش نشان می‌دهد. ماشین نشینان که ناامید شده‌اند، به سراغ زن و دختر بعدی میروند و جای خود را به ماشینی تک سرنشینه می‌دهند که راننده‌ی آن مردی میانسال است. مرد سر صحبت را با زن باز کرده و با شنیدن مبلغ موردنظر زن، سرش را با موافقت تکان داده و در را برای او باز می کند. زن بدون اعتنا به نگاه رهگذران و فروشندگان شبانه ی درون پیاده‌رو، سوار شده و با مرد مشتری، پس از گذشتن از مقابل بساط فلافل فروشی، در ازدحام طیف‌های رنگی نورهای مرده و ماتِ شب گم می‌شوند.


چهار:
کمی دورتر از بساط فلافل فروشی، کنار کیوسک  روزنامه‌فروشی، زنی جوان با دخترک کوچکش پشت بساط دستفروشی خود که تعدادی جوراب و دمپایی و اسباب‌بازی‌های پلاستیکی بچگانه هستند، نشسته و با نگاهی ملتمسانه به رهگذران توی پیاده‌رو نگاه می‌کند. آدم‌ها با صورت‌هایی جامد و سنگی از برابرش گذشته و می‌روند.
دخترک برخلاف مادر، همه‌ی توجهش به زن و دختران  جوان کنار خیابان است و حرکات آن‌ها را در مقابله با ماشین‌هایی که کنارشان می‌ایستند، نگاه می‌کند. مرد روزنامه فروش پشت باجه‌ی کیوسک خود چرت می‌زند. زن همچنان به رهگذران خیره شده است. ناگهان صدای فریاد گنگ و مبهمی از دور شنیده می‌شود.
زن دستفروش و دستفروش های دیگرِ درون پیاده‌رو به سرعت بساط خود را جمع کرده و اسباب و وسایلشان را درون جعبه‌هایی مقوایی می‌ریزند. مردی با سرعت از مقابل شان عبور می‌کند و برای اطلاع دادن به دیگران، درحالیکه فریاد می‌زند، با دو در پیاده‌رو دور می‌شود.

 

مرد: شهرداری. شهرداری. جمع کنید. جمع کنید.
تصویر تا روی روزنامه‌های گسترده شده ی مقابل کیوسک روزنامه‌فروشی پیش رفته و روی تیتر یکی از آن‌ها زوم می‌کند. تیتر بزرگ، سیاه و پررنگ روزنامه که نوشته است: «حجاب و عفاف: مهمترین دغدغه ی حکومت و مومنین»

 

روزنامه، و همه‌ی کلمات سیاه و پررنگ تیتر آن اعم از عفاف، حجاب، حکومت و مومنین درون هاله‌ای از طیف‌های رنگی نورهای مرده و ماتِ شب، حل شده و گم می‌شوند.



کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
1402/03/21 - 10:31
1
4
درود و با هر کلمه متن افسوس و گریه از بی خردی ناکاربلدانی که دنیا را جهنم کردند . حیف که هرروز بدتر میشود . حسرت این همه ثروت و در عوض فقر و فلاکت وتنفروشی وحسرت و شرمندگی کارمند و کارگر و ..... درودها قدرت جان همکلاسی خوبم.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • مادر حسن غلامی هنرمند شاخص هم استانی در آغوش خاک آرام گرفت / تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • مرکز جامع سلامت شهر کلمه به زودی افتتاح می شود/ 80 درصد فضاهای فیزیکی بهداشت و درمان دشتستان نوسازی شده است
  • جناب نماینده! قحطی پتروشیمی که نیامده، بسم‌الله
  • بهترین زمان خوردن قهوه برای کبد چرب
  • استارت فوتسال محلات شهر برازجان جام ۱۵ با قدرت نمایی مدعیان / تصاویر
  • سرنوشت باقیمانده سموم در محصولات کشاورزی
  • تجلیل از دو تیرانداز پرتلاش و موفق دشتستان
  • یک بار برای همیشه تفاوت گرگ، شغال و روباه را با رسم شکل یاد بگیرید
  • انتخاب هیئت رئیسه جدید شورای هماهنگی روابط عمومی های ادارات شهرستان دشتستان
  • آغاز عملیات اجرایی پروژه ٣۵٠٠ واحدی سازمان انرژی اتمی
  • بازنده جنگ سخت را برنده جنگ نرم نکنید
  • خط و نشان مدعیان قهرمانی ادوار گذشته در شب دوم مسابقات فوتسال محلات شهر برازجان
  • حضور تیرانداز دشتستانی در مسابقه کشوری بنچ رست ۲۵ متر
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • مادر حسن غلامی هنرمند شاخص هم استانی در آغوش خاک آرام گرفت / تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • اسرائیل را چه باید؟
  • دکتر یوسفی؛ مدیری در کنار همکاران
  • .: شهرزاد آبادی حدود 3 روز قبل گفت: درودتان باد. همگی چند ...
  • .: لیلادانا حدود 6 روز قبل گفت: درود بردکتربایندری ودکترفیاض بزرگوار. ...
  • .: علی حدود 8 روز قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 8 روز قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 8 روز قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 8 روز قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری حدود 9 روز قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز حدود 9 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 12 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 12 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...