امروز: شنبه 08 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 01 مهر 1402 - 07:45
به مناسبت هفته دفاع مقدس/ گفتگوی اتحاد خبر با ناوسروان تکاور حسین خوش قدم:

اتحادخبر-زینب رنج کش: به مناسبت هفته دفاع مقدس، اتحاد خبر با تکاور بازنشسته ارتش حسین خوشقدم که از اولین مدافعان خرمشهر بودند به گفتگو نشست.. ما در جاده خاکی نزدیک خرمشهر و ایستگاه راه آهن با عراقی ها درگیر بودیم.. در یک نوبت هفت -هشت اسیر گرفتیم که در بینشان یک خانم با درجه سروانی بود که بعد متوجه شدیم مصری است...

اتحادخبر-زینب رنج کش: ۳۱ شهريور ۱۳۵۹ رژيم بعثی عراق با برنامه‌ریزی قبلی و به منظور برانداختن نظام تازه تاسیس جمهوری اسلامی ایران و اشغال بخش هایی از خاک عزیز ایران از جمله خوزستان، جنگ وسیعی را عليه ايران شروع کرد. رييس جمهور عراق که در آن زمان صدام حسین بود، با حاضر شدن در مقابل دوربين‌های تلويزيونیِ عراق، قرارداد ۱۹۷۵ الجزاير را پاره کرد، و رسما تجاوز رژيم بعثی عراق به خاک جمهوری اسلامی ايران آغاز شد. گرچه در ابتدا نیروها و مرزبانان ایران غافلگیر شدند و عراقی ها موفق شدند بخش هایی از کشورمان را اشغال کنند اما به سرعت نیروهای نظامی ایران و نیروهای مردمی بسیج شدند و به سوی جبهه های نبرد شتافتند و به تدریج ورق برگشت و با هر عملیات بخش هایی از خاک کشور عزیزمان از متجاوزین عراقی پس گرفته شد و دشمن به عقب رانده شد. به همین مناسبت هرساله 31 شهریورماه تا ششم مهر ماه هفته دفاع مقدس نامیده شده است. اتحاد خبر در همین راستا تکاور بازنشسته ارتش حسین خوشقدم که قریب هشت سال در این جنگ حضور داشته و جانباز شده است را برای این گفتگو دعوت نمود. با ما همراه باشید.

 


لطفا ابتدا خود را معرفی کنید.

- بنده ناوسروان تکاور بازنشسته، حسین خوشقدم برازجانی هستم؛ جمعی گردان تکاوران دریایی و 62 سال سن دارم.

 

یک معرفی از تکاوران ارایه بفرمایید.

- یگان تکاوران آموزشگاهش منجیل است (بین قزوین و رشت)، که به اصطلاح دوران سخت آموزشی همراه با آموزش مقاومت جسمانی را باید بگذرانند که یک فرد باید هم از نظر علم و دانش نظامی و هم از نظر جسمانی کاملا ورزیده شود و آخر این آموزش ها امتحاناتی دارد که این ها را طی کنند کلاه سبز به آن ها اهداء خواهد شد و آن وقت تکاور می شوند.

 


چندساله بودید که به ارتش پیوستید؟

- حدودا 19 ساله بودم که به ارتش پیوستم و بعد از آن نیز سال 1357 و به نوعی اوایل انقلاب بود که تکاور شدم. اوایل 1357 بوی انقلاب می آمد و شهر ها شلوغ می شد و گاهی بخاطر همین شلوغی ها دوره ما قطع می شد زیرا فرماندهان ما برای جلوگیری از اغتشاشات می رفتند.

البته این را بگوییم که ارتش و تکاوران در هر شهری که رفته است برای جلوگیری از اغتشاشات حتی جنگ کردستان، سعی کرده به مردم عادی آسیب نزند ارتش همیشه و در همه حال پشت مردم بوده است؛ ارتش پاک مانده است.

اواخر آموزشم بود که امام خمینی(ره) دستور ترک پادگان ها را داد و ما هم به شهر خود برگشتیم.

 

چگونه از آغاز جنگ مطلع شدید؟

- ما قبل از جنگ در مناطق دریایی و آبی خرمشهر ماموریت می رفتیم و به گشت زنی می پرداختیم، گشت محلی پاسگاه به پاسگاه یا اروند رود می رفتیم و ما قبل از جنگ تحرکات عراقی ها را می دیدیم، ما می دیدیم که به نوعی فعالیت هایی دارند و حتی هلی کوپتر هایشان در سطح بالا و آسمانی، به خاک و آسمان ما تجاوز می کردند و به نوعی خود نشانه های آغاز جنگ بود.

حتی پدافندی تیراندازی می کرد مردم هستند به یاد دارند که قبل از اعلام رسمی جنگ این ها شروع کرده بودند و تیر اندازی ما به هواپیما هایشان نیز شروع شده بود و چندسری به صورت گروهی می رفتیم آنجا و ماموریت هایی در اروند تا دهانه یعنی از خرمشهر تا دهانه بخواهید بروید حدودا 80 کیلومتر است شب ها ما اروند را گشت می زدیم یا روزها می رفتیم شلمچه پاسگاه ها را سرکشی می کردیم و گزارش می دادیم.

چند ماهی به همین منوال گذشت تا که رسما جنگ شروع شد و مردم خرمشهر و آبادان غافلگیر شدند هرچند برای ما عادی بود چون از اینکه جنگ خواهد شد کاملا اطمینان داشتیم چون مثلا ببینید معمولا یک پاسگاه با دو نفر محافظ و مرزبان لب مرز باید باشد ولی ما متوجه جابه جایی یگان زرهی آن ها شده بودیم و فهمیدیم بله خبری هست.

 

شما تمام هشت سال دفاع مقدس در جنگ حضور داشتید؟

- بله. ولی کل این هشت سال در خرمشهر خلاصه نمی شد و ما ماموریت دریا هم می رفتیم ما تکاوران ارتش نیروی دریایی هم آموزش خاکی و هم آبی را دیده ایم. در خلیج فارس و عمان و جزایر دریایی عملیات داشته ایم، اسکورت کشتی های تجاری بودیم، جنگ نفتکش ها، محافظت از سکوهای نفتی و... را داشته ایم این هشت سال همه اش در خرمشهر خلاصه نمی شود و فقط اوایل در خرمشهر بودیم.

 

 در مورد حضورتان در خرمشهر برایمان بگویید.

- اوایل بیرون از خرمشهر طرف پل نو که می رود به سمت شلمچه (آبادان یک جزیره است دور تا دور آن را رودخانه گرفته است، خرمشهر هم همینطور است وقتی از آبادان می خواهید به خرمشهر بروید تقریبا باید از همان پل عبور می کردید اما اکنون دو تا پل شده است و در خرمشهر نیز پل دیگری بود که کوچک هم بود و به آن پل نو می گفتند که بعد از گذشت از این پل به مرزها و دشت ها و شلمچه می رسیدند.) اوایل جنگ آن جا درگیر بودیم.

ما در جاده خاکی نزدیک خرمشهر و ایستگاه راه آهن با عراقی ها درگیر بودیم و فضای جنگیدن با عراقی ها آن جا مشکل بود زیرا محوطه بازی بود. سنگری نبود و آسیب می دیدیم زیرا عراقی ها با توپ و خمپاره حمله می کردند خودشان نزدیک نمی شدند تا ما با همین اسلحه حداقل کاری کنیم.

در این حین مجبور شدیم بخاطر نبود امکانات دفاعی به دیوار های شهر پناه آوردیم تا سنگری برای دفاع داشته باشیم تا بتوانیم بهتر بجنگیم و کمتر تلفات داشته باشیم. بعد عراقی ها هی هرروز خاکریز می زدند و پیشروی می کردند و با یگان زرهی و لشکر زیاد جلو می آمدند. ما تکاوران، جنگ را اصلا سنگین نمی دیدیم چون همه برای این روزها آموزش دیده بودیم و بسیار همه تکاوران ورزیده با دانش نظامی بالا بودند.

 


حرکت هایتان در شهر به صورت جمعی بود یا گروهی و دسته بندی شده بودید؟

- اوایل که بیرون شهر بودیم تقریبا به صورت گروهانی بین 100 تا 150 نفر هر گروهان بودیم که این جاده خرمشهر به اهواز که می گویم خاکی بود این خاکریزی برای ما بود بچه های ما اینجا سنگر می گرفتند و پل های کوچکی هست که بچه های ما از این ها هم استفاده می کردند برای سنگر گرفتن و سمت راستمان نیز یگان ژاندارمری از پادگان دژ بود، پادگان دژ هم یک گردانی است از ژاندارمری که این ها تقریبا آموزش دیده بودند و نیروهای فعالی بودند و مثل ما سلاح خودکارداشتند و سلاح سنگینشان تفنگ 106 یا توپ 106 که روی جیپ سوار می کردند.

وقتی هم که وارد شهر شدیم به دسته های سه تا چهار نفره تقسیم می شدیم نمیشد که 150 نفر در شهر همراه با هم حرکت کنیم و اتفاقا جدا می شدیم و در شهر و اطراف پراکنده می شدیم تا حرفه ای تر بتوانیم پیشروی کنیم.

 

از آرایش نظامی خود و ادامه درگیری ها بگویید.

- سمت راستمان دژ خرمشهر بود بچه های ژاندارمری بودند بعد که وارد شهر شدیم و به حاشیه های شهر پناه گرفتیم تا راحت تر دفاع کنیم آن جا هنوز کسی به کمک ما نیامده بود حتی درخواست نیروی کمکی کرده بودیم امروز و فردا می کردند نیرویی نبود فقط ما و یگان ژاندارمری بودیم و بعد که وارد شهر شدیم یک عده ای از همافران افسری از تهران آمده بودند این ها هم که انگار تازه از آموزشگاه آورده بودند و جنگیدن را خوب نیاموخته بودند و خیلی از همین ها شهید و یا زخمی می شدند اماپشت سرما بودند و به ما کمک می کردند.

وقتی وارد شهر شدیم همدیگر را گم می کردیم مثلا من دیگر سراغ آن طرف شهر را نداشتم همانطور که گفتم یگان ها به گروه سه چهارنفره تقسیم شده بود و عراقی ها را ناامید کرده بودیم. توپ های 106که گفتم نفربر ها و تانک هایشان را می زد این ها خودشان نمی آمدند و فقط یگان سلاح سنگین و زرهی شان پیشاپیش بودند و خودشان به فاصله زیاد پشت این ها بودند و اصلا در تیررس نبودند.

وقتی وارد شهر شدیم به گروه های کوچک تقسیم شدیم و از هم و فاصله گرفتیم.

 

به یاددارید در گروه خودتان چه کسانی همراهتان بودند؟

- اسم همه شان را به خاطر دارم، ما گردانی بودیم که تقریبا کامل نشده بود یک گردان باید هزار نفر باشد اما ما 600 نفر بودیم الان اسم تک تکشان را به خاطر دارم با تمام آن هایی که در قید حیات هستند در ارتباطم و محل سکونتشان را می دانم زیرا هرساله ما دورهمی هایی داریم که به پیشنهاد هر فرد هرسال در یک شهر برگزار می شود و همدیگر را می بینیم.

گروهی که من داخلش بودم، یکی اکبر دلگشا بود بچه بجنورد که هنوز در قید حیات است، شهید علی اکبر رجوی بود اهل تهران و بسیار فعال بود و به شکارچی تانک مشهور بود، شوشتری و بیگلری بودند.

 


از نحوه جنگ با عراقی ها در خرمشهر برایمان بگویید.

- ما کار خودمان را می کردیم سمت خودمان اگر عراقی ها را می دیدیم اگر نفربری می دیدیم، تانکی چیزی میدیدیم جلویشان را می گرفتیم یا می انداختیمشان در کمین خصوصا در شهر که وارد هم نبودند بهتر در کمین می افتادند و منهدمشان می کردیم و به یاد دارم که ما در یک نوبت هفت یا هشت اسیر گرفتیم که در بینشان یک خانم سروان بود بعد که این ها را به عقب بردیم بچه های خودمان که اهل خرمشهر بودند و عربی می دانستند و با این ها صحبت می کردند متوجه شدند بعضی از این ها عراقی نیستند و مخصوصا آن خانم که متوجه شدیم مصری است و درجه داشت.

خیلی التماس می کردند که این ها را رها کنیم و در گروه ما می گفتند که اگر این ها را رها کنیم می روند و لو می دهند که ما چه چیزهایی داریم ما دلمان هم مهربان بود همانطور که دوره دیده بودیم خشن باشیم ولی گاهی دلمان به رحم می آمد و ذاتمان بد نبود در حالیکه می توانستیم مثل خودشان باشیم می توانستیم حتی آن ها را بکشیم اما در نهایت آن ها را به عقب تحویل دادیم.

 

از ادامه درگیری ها بگویید.

- جاده خاکی خرمشهر به اهواز افتاد دست عراقی ها بعد هم ایستگاه راه آهن را گرفتند و شب ها شروع کردند به پیشروی کردن که ما مجهز به دوربین دید در شب نبودیم یکی دوتا بود که دست همه نمی رسید و بعد به شهر رسیدند که ما اجازه ورود را به آنها نمی دادیم با خمپاره و توپ هایشان روی سرما ریخته بودند و ما گاهی مجروح می شدیم حتی اما مصرانه از جا برمی خواستیم و دفاع می کردیم حتی من خود بارها زخمی شدم. زانویم در اثر ریزش دیواری که براثر حمله روی پایم ریخت آسیب دید؛ اما برمی خواستیم و مجروحیتمان را جدی نمی گرفتیم.

وقتی ما وارد شهر شدیم یک سری از بچه های خود خرمشهر بودند که کمک می کردند و آن ها هم تعدادشان خیلی کم بود و ما با این ها عملیات انجام میدادیم و کاری را انجام می دادیم. این ها شخصی بودند و می گفتند ما جزو نیروهای فدائیان اسلام هستیم و خوب هم بود خوبیش این بود شهر را به خوبی می شناختند و ما در شهر با این ها به راحتی می توانستیم حرکت کنیم کوچه پس کوچه ها را دور بزنیم. این ها می دانستند کجا خطرناک است ما را از کوچه پس کوچه هایی می بردند که حتی به ذهن عراقی ها خطور هم نمی کرد.

سلاح سنگین عراق به شدت خرمشهر را می زد و مردم با پای پیاده مسافت آبادان ماهشهر را طی می کردند و در حال فرار بودند و این مسافت حدود 80 کیلومتر است مثل مورچه چطور دست جمعی حرکت می کنند همانطور نگران و مضطرب در حال فرار و تخلیه شهر بودند.

 


نیروهایی که کمک می کردند به شما چه افرادی بودند؟

- آن موقع که هنوز سپاه شکل نگرفته بود کمیته انقلاب بود و بسیج که البته باید بگویم ما اگر این طرف شهر بودیم دیگر سراغ آنطرف شهر را نداشتیم و نمی دانستیم چه افرادی پشتیبانی می کردند ولی فعالیت نیروهای دیگر کمتر بودند و سمتی که ما بودیم عراقی ها فشارشان هم بیشتر بود و میخواستند گمرک را بگیرند چون به هرحال گمرک پراز غنایمی بود که عرافی ها در رویاهایشان هم متصور نبودند بهترین ماشین ها و وسایل ها در گمرک پیدا می شد و طمع کرده بودند حتما به گمرک برسند. روزهای اول جنگ ما نیروهای مردمی هم کمتر می دیدیم. فقط یکبار به خاطر دارم که از یک خیابان عبور می کردیم مسجد کوچکی بود که در خیابان بود که نگاه به داخلش انداختم و ده تا دوازده نفر لباس شخصی در آن بودند و ایستادم نگاه کردم دو نفرشان را شناختم تا بچه های برازجان هستند و همدیگر را شناختیم یکی از آن ها کاظم پور اکبری بود خیلی خوشحال شدیم از دیدن یکدیگر و از او پرسیدم: این جا چه کار می کنید و او گفت که برای جنگیدن آمده ام. به او گفتم اینجا جای شما نیست شما دوره ندیده اید، اینجا خطرناک است شما با برنو نمی توانید بجنگید باید اینجا سلاح خودکار رگباری داشته باشید و حتی ما سرباز ها را اجازه نمیدادیم بیایند اینجا فقط برای پشتیبانی لوجستیکی و مهماتی و ... از آن ها استفاده می شد.

 

خلاصه به آن ها گفتم نمانید یا بروید مسجد جامع کنار زخمی ها بمانید یا به آبادان بروید و آنجا بمانید دوره سربازی هم اکتفا نمیشد کرد و این جنگ خانه به خانه است و بسیاری از تاکتیک های رزمی را ما دوره دیده بودیم اگر ما این دوره را نمیدیدم قطعا تارومار می شدیم.

عراقی ها برای هرخیابان سلاحی مختص همان را داشتند مثلا به صورت خمسه خمسه یا کاتیوشا 5تایی می زدند از اول خیابان شروع می کردند تا به انتها برسد.

 


شیوه و شگرد عراقی ها چی بود؟

- نیروهایی داشتند در قالب لباس شخصی یا ستون پنجم که ما فکر می کردیم نیروهای مردمی بود و به یاد دارم که یک نفر به عنوان خبرنگار از ما مصاحبه گرفت که شما از کجا آمده اید و نام و نام خانوادگی تان را بگویید تا خبر سلامتیتان را به خانواده تان برسانیم با چند گروه مصاحبه کرده بود و فقط ما نبودیم و بعد متوجه شدیم که این عراقی بوده است و ستون پنجم و صدای ما را در رادیو پخش کرده به عنوان اسیر تا اذهان مردم را مشوش کند.

شاید سیاست داشتند و سلاح هایشان دقیق بود اما بسیار ترسو و جنگ ندیده و آموزش ندیده و نابلد بودند و از جنگ چیزی نمی دانستند.

 

خانواده تان نظرشان در خصوص شرکت شما در جنگ چه بود؟

- خانواده من چرا باید مخالفت کنند وقتی می بینند دشمن به شهر و کشور من تجاوز کرده و مردم را از بین می برد اگر ما نمیرفتیم چه میشد؟ آیا دیگر کلمه مدافع معنا پیدا می کرد؟ درست است این قضیه شوخی بردار نبود و بسیار کار ما سخت بود و ممکن بود با جان هایمان تاوان دهیم ولی خالصانه جنگیدیم که کسی نتواند به خاکمان تعرض کند و خانواده هایمان با علم به اینکه قرار است چه کارهایی بکنیم پشتیبان ما بودند درست است نمی شود منکر نگرانی آن ها شویم ولی میدانستند باید برویم.

ما مسوولیت داشتیم و نمی توانستیم مسوولیتمان را رها کنیم و این بندر یکی از زیبا ترین بندرهای ایران و منطقه بود و عراقی ها به آن طمع کرده بودند؛ رودخانه ای که از وسط شهر رد شده بود و ساحل این دو تکه ای از شهر بسیار دیدنی بود و بسیار مکان تفریحی زیبایی بود شما اسمش را ببینید خرم شهر چه زیباست و بندر مواصلاتی بزرگی بود گمرکش را باید ببینید به هر حال پر از منافع بود و معلوم است که طمع کرده بودند و ما البته تا پای جان دفاع کردیم.

 


از خاطرات خود بگویید.

- وقتی عراقی ها به اوایل شهر رخنه کردند ما و ژاندارمری و نیروی مردمی و حتی دختران هم بودند از نیروهای مردمی بودند با اسلحه بودند و ما ناراحت بودیم چون مجبوربودیم حالا مراقب این ها هم باشیم و هیچ جوره قبول نمی کردند حداقل بروند و به زخمی ها کمک کنند وقتی دیدیم هیچ جوره قبول نمی کنند به فرمانده گفتیم و به زور آن ها را بالاخره به عقب فرستادیم.

خبر رسید به ما که جاده اهواز به ماهشهر افتاده دست عراقی ها و اینجا عراقی ها ما را محاصره کردند جاده که افتاد دستشان عملا ما فلج شدیم چون مهمات و آذوقه مان تماما ازاین راه بود حتی پشت فرودگاه را هم گرفته بودند و به ماشین هایی که در روز می رفتند رحم نمی کردند لنج ها هم نمی توانستند چیزی بیاورند همه در یک تنگه کیر می کردند شب و تا صبح که هوا روشن می شد عراقی ها این ها را می زدند و خیلی کم لنجی بود که می توانست خود را به ما برساند تا چیزی برایمان بیاورند و تدارکات شارژ شود.

یکی از همین روزها یکی از بچه ها که همراه من بود جهانریز دهقان بچه کازرون بود این با من بود ما در جنگ و گریز بودیم که به سمت مسجد جامع رفتیم و یکی را درون پتو پیچانده بودند آنجا شهید زیاد بود گفتند علی اکبر رجوی شهید شده است همان که گفتم هم گروهیمان بوده است این هم گروهیمان هم عاشق شکار تانک بود و همیشه به دنبالش می رفت او مشهور بود به شکارچی تانک و روی حرکت تانک ها برنامه ریزی می کرد (آقای خوش قدم شدیدا گریه می کند)

به جهانریز گفتم: یا باید انتقام علی اکبر بگیرم یا خودم را راحت می کنم. جهانریز که تحت تاثیر شهادت علی اکبر بود گفت: هرطور شده انتقامش را می گیریم غصه نخور. کمی مهمات جمع و جور کردیم و با یکی از بچه های خرمشهرکه 13 یا 14ساله بود رفتیم سمتی که میدانستیم شلوغ است و عراقی ها ممکن است آن جا باشند ما هر روز داشتیم تار و مارشان می کردیم ولی آن روز منحصرا برای انتقام علی اکبر رفته بودیم. یک خانه ای بود که منبع آبی روی آن بود و پنج عراقی درون خانه بودند و درحال چک کردن منبع آب بودند، یک نارنجک تفنگی داشتیم آن موقع خمپاره خیلی کم بود جهانریز گفت چون تصمیم باتو بود که انتقام بگیریم بیا و خودت شلیک کن این بهترین فرصت است و من شلیک کردم و دقیقا وسط منبع خورد ولی نمی توانستیم برویم و چک کنیم که ایا این ها زنده اند یا مرده به هر زحمتی بود میان عراقی ها گذشتیم و پس از یکساعت به آن خانه رفتیم چهار نفر مرده بودند و یک نفرشان هم مشخص بود که زخمی شده و فرار کرده است چون رد خون مانده بود و با این وجود بازهم آتش درونیمان نخوابیده بود گویی به این زودی ها قرار نبود این آتش بخوابد و هنوز که هنوز است نمی توانیم از یاد او غافل شویم.

 


ادامه درگیری ها را لطفا بگویید که به کجا رسید؟

- با ادامه محاصره مجبور می شدند با هاورکرافت که هم میتواند در آب باشد هم خشکی تدارکات را بفرستند یا نیرو، که خب چون شب باید رفت و آمد می کردند درشب دید نداشتند و به درخت می زدند و لنج را هم هواپیما میزد ما به دو دسته تقسیم شدیم یکی بیرون شهر و یک قسمت دیگر نیز به بهمن شیر و ذوالفقاری رفتند و آخر آبادان بودند و ما به این دست شط رفتیم و پل را منفجر کردیم تا جلوی پیشروی عراقی ها را بگیریم.

 

تکاوران ارتش، نیروهای ژاندارمری و بعدها نیروهای مردمی جان فشانی های زیادی کردند تا اینکه شرایط بهتر شد و نیروهای سپاه و بسیج مردمی به جبهه ها آمدند و بالاخره خرمشهر آزاد شد.

 

با تشکر از جنابعالی که خاطرات جالب توجهی بیان کردید به عنوان سخن پایانی اگر نکته ای دارید بفرمایید.

-من هم تشکر می کنم از دعوتتان. واقعا در جنگ همه مردم کمک کردند دست به دست هم دادند تا این جنگ به پایان برسد و عراق عملا شکست سنگینی را متحمل شد و امیدوارم همه مردم ایران همیشه پیروز و سربلند و سلامت باشند. 

 



 



کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
1402/07/05 - 20:03
0
0
خاطره بسیار زیبایی بود درود خدا بر شما و همرزمانتان باد . جای چنین مصاحبه هایی در رسانه های اجتماعی و شبکه های اجتماعی خالی هست نسل امروز باید بداند امنیت امروزش را مدیون چه کسانی هست و برخی مدعیان نیز همچنین
1402/07/04 - 09:21
0
2
درود بر جناب سروان خوشقدم عزیز ... یقیناً اگر شماها بعنوان ،،دست خدا،، نبودید، خرمشهر آزاد نمی‌شد ... گرچه دیگر از ،،خرم،،ی آن هیچ اثری نمانده است. اجحافی که پس از آزادی در حق این شهر زیبا شد، کم از تجاوز بعثیان وحشی نبوده و نیست ...
1402/07/03 - 01:20
0
1
درود به حسین آقا ،تکاوردلاور نیروی دریایی ارتش،حسین جان ماجرایی که تعریف کردی،انگار همین دیروز بود.وقتی از ماموریت برمیگشتیم،میدانستیم که از سر اتفاق زنده تیم....
1402/07/02 - 12:36
0
1
درود تکاور دریایی، جناب خوش قدم، فرزند راستین وطن، خاک پوتین شما توتیای چشمان ما خواهد ماند.
1402/07/01 - 13:56
0
1
درود بر ناوسروان تکاور حسین خوشقدم دلیرمرد برازجان.. الهی که هر کجا هستند تندرست باشند
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • مادر حسن غلامی هنرمند شاخص هم استانی در آغوش خاک آرام گرفت / تصاویر
  • استارت فوتسال محلات شهر برازجان جام ۱۵ با قدرت نمایی مدعیان / تصاویر
  • حضور تیرانداز دشتستانی در مسابقه کشوری بنچ رست ۲۵ متر
  • رقابت پتروشیمی جم در نمايشگاه Chinaplas 2024 در کنار شرکت‌های بزرگ و قدرتمند دنیا
  • آغاز رقابت بیش از ۱۶ هزار داوطلب کنکوری در استان بوشهر
  • خبرنگاران سراسر شرکت ملی گاز ایران از پالایشگاه های مجتمع گاز پارس جنوبی بازدید کردند
  • ثبت بیشترین جلسات و اقدامات راهبردی در هیئت مدیره مجتمع گاز پارس جنوبی در سال 1402
  • بهترین زمان نوشیدن قهوه برای مبتلایان به کبدچرب
  • حضور پتروشیمی پردیس در ایران اكسپو، بزرگترین رویداد صادراتی ایران
  • کنترل استرس و روش‌های خاص طب سنتی برای آن
  • خواص درمانی گیاه عطسه
  • عملیات تعمیرات حساس کوره نم زدایی ردیف سوم گازی پالایشگاه دهم مجتمع گاز پارس جنوبی پایان یافت
  • پرسپولیس به راحتی آلومینیوم و سپاهان را شکست می دهد
  • عناوین روزنامه‌های ورزشی امروز1403/02/08
  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • مادر حسن غلامی هنرمند شاخص هم استانی در آغوش خاک آرام گرفت / تصاویر
  • مرکز جامع سلامت شهر کلمه به زودی افتتاح می شود/ 80 درصد فضاهای فیزیکی بهداشت و درمان دشتستان نوسازی شده است
  • جناب نماینده! قحطی پتروشیمی که نیامده، بسم‌الله
  • بهترین زمان خوردن قهوه برای کبد چرب
  • مطالبات فعالان محیط زیست از مردم و مسئولان/ آفت محیط زیست زباله های پلاستیکی است/ مسئولان بیشتر از گرفتن عکس پای کار باشند
  • سرنوشت باقیمانده سموم در محصولات کشاورزی
  • تجلیل از دو تیرانداز پرتلاش و موفق دشتستان
  • استارت فوتسال محلات شهر برازجان جام ۱۵ با قدرت نمایی مدعیان / تصاویر
  • انتخاب هیئت رئیسه جدید شورای هماهنگی روابط عمومی های ادارات شهرستان دشتستان
  • یک بار برای همیشه تفاوت گرگ، شغال و روباه را با رسم شکل یاد بگیرید
  • آغاز عملیات اجرایی پروژه ٣۵٠٠ واحدی سازمان انرژی اتمی
  • نشست فرماندهان پایگاه‌ها و شورای حوزه مقاومت بسیج شهدای پتروشیمی به میزبانی پتروشیمی جم
  • بازنده جنگ سخت را برنده جنگ نرم نکنید
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • مادر حسن غلامی هنرمند شاخص هم استانی در آغوش خاک آرام گرفت / تصاویر
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • اسرائیل را چه باید؟
  • دکتر یوسفی؛ مدیری در کنار همکاران
  • .: شهرزاد آبادی 1 روز قبل گفت: درودتان باد. همگی چند ...
  • .: لیلادانا حدود 6 روز قبل گفت: درود بردکتربایندری ودکترفیاض بزرگوار. ...
  • .: علی حدود 7 روز قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 7 روز قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 8 روز قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 8 روز قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری حدود 8 روز قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز حدود 8 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 11 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 12 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...