امروز: دوشنبه 22 ارديبهشت 1404
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 24 مهر 1403 - 17:00
اختصاصی سرویس ادبی اتحادخبر

اتحادخبر- صفیه مهدوی:کنار مادربزرگم روی سکوی خانه نشسته بودم که در ماشین رو حیاط باز شد دایی داخل حیاط راند و ماشین را پارک کرد مادر دستهایش را بالا برد و شکر کرد اغلب می دیدم موقع دیدنش مشغول حمد و شکر می شود دل را به دریا زدم و گفتم مادرجون چرا فقط برای این دایی همیشه دعا می خونی مگه ایشون را بیشتر از بقیه بچه هات دوست داری. مادر بزرگ خنده ی ملایمی کرد...

همت مادرانه

صفیه مهدوی

کنار مادربزرگم روی سکوی خانه نشسته بودم که در ماشین رو حیاط باز شد دایی داخل حیاط راند و ماشین را پارک کرد مادر دستهایش را بالا برد و شکر کرد اغلب می دیدم موقع دیدنش مشغول حمد و شکر می شود دل را به دریا زدم و گفتم مادرجون چرا فقط برای این دایی همیشه دعا می خونی مگه ایشون را بیشتر از بقیه بچه هات دوست داری.
مادر بزرگ خنده ی ملایمی کرد و گفت نه ننه جون همه تون برام عزیزین گفتم پس چرا همیشه تا این دایی را می بینی شکر می کنی گفت ننه جون داستانش مفصله یه روز سر فرصت برات تعریف می کنم کنه شدم که همین الان سر فرصت هست دایی نزدیک شد  سلام و علیکی کردیم  داخل هال رفت مادر بزرگ اصرار مرا که دید گفت خوب پس گوش کن
ابانماه سال 40 بود هوا خنک شده بود و می شد شبها در اتاق خوابید
ما درست هفت ماه از سال را شبها در حیاط می خوابیدیم  از اوایل فروردین تا اواخر مهرماه اخه مادر انوقت ها که کولر و پنکه نبود نمی شد شبهای تابستان  توی اتاق خوابید خلاصه
توی اتاق مشغول جمع کردن و رفت و روب بودم که برای خواب شبها اماده بشه و بچه ها با بچه های عمو ها و همسایه ها توی حیاط درندشت مشغول بازی بودند
همین پسرم هنوز دوسالش تمام نشده بود اوهم دنبال بچه ها در حیاط مشغول بازی بود که صدای جیغش بلند شد بطرفش دویدم کودک نو پایم افتاده بود بلندش کرده و بغلش کردم اروم نشد با صدای بلند گریه می کرد کم کم اهالی خانه دورما جمع شدند عمه ها و زن عموها، دختران بزرگ خانه و همسایه هایی که اغلب کم و بیش حضور داشتند هریک به نوبه خود سعی در ارام کردن بچه داشت ولی او همچنان بی قرار بود و از گریه پایین نمی امد ننه عباس پیرزن همسایه بچه را از بغلم  گرفت  و گفت گمونم دسش اسیب دیده باشه کاش ننه زینب را خبر می کردید
ننه زینب عاقله زنی بود که دستی در طبابت داشت قابله بود و شکست و بند می دانست
بدنبال ننه زینب  فرستادیم
ننه زینب چهار زانو نشست و بچه را روی زانویش گذاشت بعد از معاینه که همراه با جیغ های ممتد او بود گفت ارنج دست راست بچه شکسته
هول شدم و با گریه گفتم حالا چه خاکی بر سرم بکنم با ارامش گفت اول اروم باش بعدش برو این چیزای که میگم اماده کن تا من بروم  بقچه م را بیارم  دست بچه را ببندم چیزی نیست بچه اس زود دستش جوش میخوره
با نگرانی رفتم تخم مرغ و ارد و زرد چوبه و هرچه گفته بود  را  اماده کردم که ننه زینب هم رسید
 پرسیدم خب مادر جون چرا دایی را بیمارستان نبردین دست مهربانش را روی دستم گذاشت و گفت ای مادر اون زمان توی روستای ما که بیمارستان و دکتر نبود
 گفتم خب می رفتین شهر مادر جون گفت وسیله نبود چطوری بچه ی با این حال می تونسیم چندین ساعت روی الاغ بذاریم تا به شهر برسیم تازه معلوم نبود انجا کاری براش بکنن عزیزم گفتم خب بقیه ش را بگو
مادر جون کمی فکر کرد گفت یادم رفت کجای کار بودم گفتم وسایل را اماده کردید ننه زینب هم اومده بود گفت ها با ننه زینب به اتاق رفتیم وسایل را کنارش گذاشتم تخم مرغ ها را شکُند زرده اش را گرفت هم زد با ارد و زرد چوبه مخلوط کرد و ضمادی ساخت بعد از توی بقچه اش پارچه ای بیرون اورد و ضماد را رویش پهن کرد دست بچه را گرفت صاف کرد و پارچه را روی ارنجش گذاشت بعد  چوبهایی  از بقچه بیرون اورد و کنار هم روی پارچه چید و با بند محکم انهارا بست تمام مدت بچه از گریه آروم نشده بود بعد که کارش تمام شد گفت کم کم اروم میشه ان شاء الله چهل روز صبر کن تا کامل بگیره بعد خودم میایم و بازش می کنم
شبها بی خواب و روزها بیقرار بود منم کنارش خواب و قرار نداشتم ده روزی که گذشت کم کم بچه ارومتر  شد و هرچه می گذشت با وضعیتش خو می کرد ولی مدام بغلم بود و بشدت مواظبش، بودم و با احتیاط ازش مراقبت می کردم   روز شماری می کردم چهل روز تمام شود دست بچه م خوب شود
 صبح روز چهلم با شوق از خواب پا شدم پیرهن سبز بنارسی  ام را از صندوق بیرون اورده  پوشیدم و بعد چهل روز چشمم را سرمه کشیدم دلم غنج می رفت که دستش باز شه و دوباره با بچه ها بازی کنه گفتم بعد ازصبحونه بفرستم دنبال ننه زینب
هنوز سفره صبحونه را جمع نکرده بودیم که بنده ی خدا خودش اومد گفتم خوش اومدی می خواسم بفرستم دنبالت که برای باز کردن دست بچه بیای گفت مادر خودم حسابش را داشتم  امروز اومدم که دستش باز کنم به امید خدا دیگه جوش خورده
وسایل و چادرش را کنار گذاشت بچه را توی بغلش نشانید و با بسم الله شروع به باز کردن چوب ها کرد پارچه به دست بچه چسبیده بود با احتیاط و زحمت پارچه را باز کرد بعد بچه را به من داد گفت ارومش کن بعد با اب گرم دستش را بشور
اینقدر خوشحال بودم که نگو کتری را از توی منقل برداشتم و با اب سرد ولرمش کردم و یواش یواش دستش را شستم رنگ زرد چوبه روی دستش پاک نمی شد دستش را خشک کردم  بغلش کردم اومدم کنار ننه زینب نشستم  از توی جیب پیرهنم چند دونه نقل براش اماده کرده بودم نقل ها را توی دستم ریختم و جلو بچه گرفتم و با شوق گفتم بیا مادر نقل
 دست راستش را جلو اورد که نقل برداره دیدم کف دستش برعکس هست دنیا در نظرم تیره و تار شد گفتم مادر جون برعکس یعنی چطوری شده بود مگه مادر جون گفت از توی ارنج دستش کج شده بود گفتم چکار کردین
گفت من زدم توی صورتم و گفتم   روم سیاه ننه زینب دست بچم را ببین ننه زینب جلوتر امد و دست بچه را در دست گرفت اخمش در هم رفت گفت از بد شانسی خودته تا حالا کار من رد خور نداشته دستش برعکس جوش خورده مثل ابر بهار اشک ریختم همه دورمان جمع شدند هرکس چیزی می گفت بچه س خوب میشه
حالا طوری نیس بزرگ شد درست میشه و ازاین حرفا
دست ننه زینب را گرفتم گفتم به این حرفها کاری نداشته باش بگو علاجش چیه
ننه زینب به چشمانم خیره شد و چیزی نگفت دستش را محکم تکان دادم گفتم برایم کاری بکن راه کارش چیه  سرش را تکان داد گفت فقط یه راه داره که اونم خیلی سخته گفتم بگو چه راهی گفت ارنج را  بشکونی و دوباره از نو ببندی گفتم باشه عمه ش گفت خوب والله دست بچه مون دوباره بشکونه هیچکی اجازه نمیده ننه زینب حق نداری به پسرمون دست بزنی
 ننه زینب با نگرانی نگاهم کرد هیچ نگفتم بچه را بغل کرده به اتاقم رفتم بچه راتوی بغلم گذاشتم و با صدای بلند شروه خواندم و گریستم همه دورم جمع شدند عمه اش می گفت طوری شیون می کنی انگار خدای نخواسته بچه مرده گفتم کاش مرده بود ولی ناقص نشده بود ننه زینب هم با بقیه به اتاق امده بود کمی که دور و برم خلوت شد گفتم ننه زینب ارواح پدرت دست بچه م را درست کن گفت مگه ندیدی عمه ش برام خط و نشون کشید گفتم کاری بکار هیچکس نداشته باش بیا و هرکاری می دونی بکن گفت مادر کار خطرناکیه ممکن بچه زیر دستم بمیره گفتم اگه من مادرشم اگه بمیره هم خودم جوابگو خواهم بود  بیا شروع کن گفت الان نمی شه اینها گوش بزنگ هستند ممکنه به گوش باباش یا بابا بزرگش برسونن
حالا من میروم توهم  دیگر هیچی نگو فردا صبح زود میاییم درستش می کنم او رفت و من با غصه بزرگی تنها ماندم به خودم دلداری میدادم که درستش می کنم شب تا صبح با دلهره خواب نرفتم صبح زود که مردها از خانه رفتند ننه زینب یکراست به اتاقم امد گفت اماده ای گفتم اره گفت بازهم میگم این کار احتمال خطرش خیلی بالاست گفتم بالاتر مردن که نیست یا سالم بشه یا بمیره وقتی دید که خیلی مصمم هستم گفت پس در اتاق را ببند که مزاحم کارم نشوند و بعد چیزهایی که اماده کردی بیار یک لیوان اب قند هم اماده کن که غش، کرد با قاشق توی حلقش، بریزی
فوری در و پنجره را بستم و اب قند هم اماده کردم ننه زینب بسم اللهی گفت با یک دست بازو و با دست دیگر ساعد  بچه را گرفت و از ارنج محکم چرخوند که تقه ای داد بچه ، بعد از جیغ، وحشتناکی که سرداد غش، کرد
رنگ صورتش سفید و لبش بنفش شد سیاهی چشمش، کلا رفت ننه زینب ترسید گفتم نترس اصلا نترس ادامه بده و با قاشق چایخوری اب قند توی دهان بچه می ریختم تمام تنم می لرزید ولی همچنان به ننه زینب دلگرمی میدادم صدای جیغ بچه که بلندش دوتا عمه اش مثل قرقی پشت در رسیدند به در و پنجره می کوبیدند  بد و بیراه نثار من و ننه زینب می کردند ننه زینب را تهدید می کردند و به من می گفتند اگه بچه طوریش بشه جات دیگه اینجا نیست اگه بچه مون کشتی باید بری خونه ی بابات و  همچنان با تمام توان به در و پنجره می کوبیدند به ننه زینب گفتم کاری بکار اینا نداشته باش فقط حواست جمع کارت باشه بچه همچنان بی هوش بود و نفسش، کند شده بود گفتم ترا خدا تو فقط دقت کن که این بار درست جوش بخوره بقیه اش با خودم
نمیدانم چقدر در این اوضاع و احوال بودیم که کار ننه زینب تمام شد بچه را روی زانویم گذاشتم و همین طور قطره قطره اب قند در حلقش می ریختم ولی هنوز بیحال افتاده بود ننه زینب  کمی سینه ی بچه را  ماساژ داد و  دهان را به دهانش، گذاشت و نفس کشید  کم کم رنگش، بهتر شد و نفسش درست شد گفت نترس الان کم کم بهوش، می اید مدتی طول کشید تا چشمش را باز کرد و گریه  کرد بغلش، کردم و سرتا پایش را بوسیدم ننه زینب گفت راحت بخوابونش، تا کامل  هوشش برگرده ارام  توی بغلم  خواباندمش  می دیدم که رنگش خیلی بهتر شد و گریه اش به سکسکه تبدیل شده بود
چند ساعت در اتاق ماندیم ننه زینب جرات نداشت بیرون بیاید گفتم بذار تا پراکنده بشوند بعد در را باز می کنم
همین که در را باز کردم تا  عمه ها خبر بشوند  ننه زینب  فرار کرد  من ماندم و داد و فریاد انها گفتم بچه ی خودمه به کسی مربوط نیست عمه سینه سپر کرد که از خانه پدرت اوردیش، که بچه ی خودته  بچه ی ما نه به کشتن دادی زن عموش گفت بوف شاه بدلت عجب دلی داری کی می تونه طاقت بیاره با دست خودش بچه شه تا مرگ ببره نترسیدی بچه تلف بشه   دیگه صلاح ندیدم بیشتر  با انها دم و گفت کنم  نزدیک ظهر شده بود بچه را در گهواره گذاشتم و تکان دادم تا خواب رفت خودم هم پای گهواره از حال رفتم و روز و شبها به سختی گذشت تا بعد از چهل روز که دستش را باز کردیم تا دستش درست شده سجده ی شکر کردم و هدیه خوبی برای ننه زینب فرستادم
حالا هر وقت می بینم که داییت رانندگی می کنه، می نویسه  یا هرکاری با دست راستش انجام میده خدارا شکر می کنم و برای روح ننه زینب ارامش می طلبم

دست مادر بزرگ را بوسیدم و گفتم چه همت و شهامت مادرانه ای



کانال تلگرام اتحادخبر

مرتبط:
» درون خاطره [حدود 1 سال قبل]
» جهنم باباجان [7 ماه قبل]
» پهلوان کربلا [حدود 1 سال قبل]
» قلم [حدود 1 سال قبل]

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • نمایش "آزرمیدخت" در پلاتو استاد فخری برازجان به روی صحنه است
  • گزارش تصویری (1)/ بازدید مقامات و شخصیت ها از غرفه پتروشیمی مروارید
  • در آغوش نخل ها و کوه های خشت
  • کسب مدال برنز علی دزفولی‌نژاد در رقابت‌های بین‌المللی کشتی فرنگی جام قهرمانان ترکیه
  • بازدید دکتر ابراهیم رضایی سخنگوی کمیسیون امنیت ملی مجلس و دکتر ایوب بنوی دبیر کمیسیون توسعه داوری‌های تخصصی در حوزه پتروشیمی از غرفه پتروشیمی خارک
  • تداوم تعاملات و مذاکرات متخصصان پتروشیمی جم در بیست‌ونهمین نمایشگاه بین المللی OIL SHOW 1404 با فعالان این صنعت
  • تغییر گسترده فضای سبز شهری بندر دیلم
  • 🎥ویدیو/ اولین روز حضور پتروشیمی پردیس در نمایشگاه بین‌المللی نفت، گاز، پالایش و پتروشیمی
  • بازدید رئیس کمیسیون انرژی مجلس و مدیرعامل منطقه ویژه اقتصادی پارس از غرفه پتروشیمی مروارید
  • تفاهم‌نامه حفاظت از آهوی ایرانی در خارگ امضا شد
  • بیش از ۴۵۰۰ خدمت درمانی به بیمه شدگان تامین اجتماعی بوشهر ارایه شد
  • درخشش دختران بوشهری با کسب ۹ مدال رنگارنگ در رقابت‌های تکواندو قهرمانی کشور
  • حضور فعال پتروشیمی پردیس در نمایشگاه نفت، گاز، پالایش و پتروشیمی با تمركز بر تعامل، توسعه و دیپلماسی صنعتی
  • «دریابست» در استان بوشهر؛ ممنوعیت صید برای حفظ ذخائر آبزیان
  • توقیف ۲ شناور حامل قاچاق در مرزهای آبی استان بوشهر
  • تصاویر اختصاصی اتحاد خبر از نخستین روز بیست‌ونهمین نمایشگاه بین المللی نفت با حضور رییس جمهور
  • تصاویر اختصاصی اتحاد خبر از آیین گشایش بیست‌ونهمین نمایشگاه نفت
  • معاون عمرانی فرمانداری دشتستان منصوب شد
  • بازدید نماینده دشتستان به همراه فرماندار شهرستان و رئیس دانشگاه علوم پزشکی از مراکز درمانی این شهرستان / تصاویر اختصاصی اتحاد خبر
  • پنجمین نکوداشت هفته گویش دشتستانی / تصاویر
  • کشتی فقط ورزش نیست،مدرسه پهلوانی است/هر وقت باختم سعی کردم با تمرین بیشتر جبران کنم
  • تصاویر اختصاصی اتحاد خبر از دومین روز بیست‌ونهمین نمایشگاه بین المللی نفت در تهران
  • نسخه اینترنتی هفته نامه اتحاد جنوب/شماره 1341
  • بخشدار بخش ارم: پروژه راه ارتباطی نمازگاه–ارم–بوشکان با جدیت پیگیری می‌شود
  • سرپرست میراث فرهنگی ، گردشگری و صنایع دستی استان بوشهر معارفه شد / تصاویر
  • فرج الله کمالی با سروده هایش حافظ ادبیات و گویش شیرین محلی بود
  • تیم‌های اتحاد و تابان فینالیست لیگ پیشکسوتان فوتبال برازجان شدند / تصاویر
  • تفاهم‌نامه همکاری پژوهشگاه پلیمر ایران و پتروشیمی جم پیلن امضا شد / تصاویر اختصاصی اتحاد خبر
  • تفاهم نامه همکاری جم پیلن با بانک رفاه امضا شد
  • نمایش "آزرمیدخت" در پلاتو استاد فخری برازجان به روی صحنه است
  • تصاویر اختصاصی اتحاد خبر از نخستین روز بیست‌ونهمین نمایشگاه بین المللی نفت با حضور رییس جمهور
  • تصاویر اختصاصی اتحاد خبر از آیین گشایش بیست‌ونهمین نمایشگاه نفت
  • لزوم توسعه زیرساخت‌های جاده‌ای در منطقه پارس جنوبی
  • بازآرایی حکمرانی در بوشهر
  • دیپلمات دشتستانی در قلب دیپلماسی جهانی
  • انتصاب یک بوشهری بعنوان عضو هیات مدیره شرکت مهندسان مشاور خانه سازی ایران
  • اجرای جنگ شادی و تجلیل از نویسندگان و بازنشستگان شهر وحدتیه / تصاویر اختصاصی
  • گزارش تصویری / تجلیل از کارگران نمونه منطقه پارس
  • دهن اسب آبی کم بود باسن ترامپ هم اضافه شد!
  • آیین افتتاح آموزشگاه رانندگی پایه یک و دو اژدری در برازجان برگزار شد / تصاویر اختصاصی
  • معاون عمرانی فرمانداری دشتستان منصوب شد
  • بازدید نماینده دشتستان به همراه فرماندار شهرستان و رئیس دانشگاه علوم پزشکی از مراکز درمانی این شهرستان / تصاویر اختصاصی اتحاد خبر
  • یک دشتستانی مدیر بانک ملی در استان مرکزی شد
  • آموزش و پرورش را تحقیر نکنید!
  • ناخدا عباس دیّری، فرشته نجات دریا
  • .: ابوالقاسم جام شهریاری 1 روز قبل گفت: بسم‌الله الرحمن الرحیم الهم ...
  • .: مهدی 1 روز قبل گفت: هزار آفرین به انتخاب ...
  • .: مسعود آتشی حدود 2 روز قبل گفت: درود خدا بر همه ...
  • .: اکبری حدود 3 روز قبل گفت: یاد و خاطره استاد ...
  • .: رضایی حدود 3 روز قبل گفت: درود به اتحاد خبر ...
  • .: محمد حدود 4 روز قبل گفت: نه اینکه مشکل آب،برق ...
  • .: مرتضی از آبپخش حدود 6 روز قبل گفت: مصرف برق مردم بالا ...
  • .: حسین حدود 6 روز قبل گفت: چرا اتوبان برازجان به ...
  • .: ادریس حدود 7 روز قبل گفت: قلم شیوایی بود درود ...
  • .: مرتضی از آبپخش حدود 7 روز قبل گفت: مثل همیشه یه جوابی ...