- نقش کلیدی آموزش و مدرسهسازی در توسعه کشور
- چینش دیواره دفاعی پرسپولیس مقابل هوادار با بازیکن ۱۹ ساله
- جزییات هجوم ملخهای زبرا به جنگلهای زاگرس دزفول
- وزارت خارجه مصر: پایان جنگ علیه غزه ضروری است
- سخنگوی دولت وارد گیلان شد
- برنامه هفتم توسعه و هدف گذاری ۶ میلیارد دلاری در حوزه گردشگری سلامت
- عناب؛ محافظ طبیعی کبد در برابر چربی و التهاب
- روایتی از نسخههای عجیب و خطرناک در عطاریها!
- افتتاح نخستین مرکز آزمون تصادف کشور در خردادماه
- آزادی ۱۳۰۰ زندانی با کمک خیرین توسط کانونهای خدمت رضوی
اتحادخبر- صفیه مهدوی:کنار مادربزرگم روی سکوی خانه نشسته بودم که در ماشین رو حیاط باز شد دایی داخل حیاط راند و ماشین را پارک کرد مادر دستهایش را بالا برد و شکر کرد اغلب می دیدم موقع دیدنش مشغول حمد و شکر می شود دل را به دریا زدم و گفتم مادرجون چرا فقط برای این دایی همیشه دعا می خونی مگه ایشون را بیشتر از بقیه بچه هات دوست داری. مادر بزرگ خنده ی ملایمی کرد...

صفیه مهدوی
کنار مادربزرگم روی سکوی خانه نشسته بودم که در ماشین رو حیاط باز شد دایی داخل حیاط راند و ماشین را پارک کرد مادر دستهایش را بالا برد و شکر کرد اغلب می دیدم موقع دیدنش مشغول حمد و شکر می شود دل را به دریا زدم و گفتم مادرجون چرا فقط برای این دایی همیشه دعا می خونی مگه ایشون را بیشتر از بقیه بچه هات دوست داری.
مادر بزرگ خنده ی ملایمی کرد و گفت نه ننه جون همه تون برام عزیزین گفتم پس چرا همیشه تا این دایی را می بینی شکر می کنی گفت ننه جون داستانش مفصله یه روز سر فرصت برات تعریف می کنم کنه شدم که همین الان سر فرصت هست دایی نزدیک شد سلام و علیکی کردیم داخل هال رفت مادر بزرگ اصرار مرا که دید گفت خوب پس گوش کن
ابانماه سال 40 بود هوا خنک شده بود و می شد شبها در اتاق خوابید
ما درست هفت ماه از سال را شبها در حیاط می خوابیدیم از اوایل فروردین تا اواخر مهرماه اخه مادر انوقت ها که کولر و پنکه نبود نمی شد شبهای تابستان توی اتاق خوابید خلاصه
توی اتاق مشغول جمع کردن و رفت و روب بودم که برای خواب شبها اماده بشه و بچه ها با بچه های عمو ها و همسایه ها توی حیاط درندشت مشغول بازی بودند
همین پسرم هنوز دوسالش تمام نشده بود اوهم دنبال بچه ها در حیاط مشغول بازی بود که صدای جیغش بلند شد بطرفش دویدم کودک نو پایم افتاده بود بلندش کرده و بغلش کردم اروم نشد با صدای بلند گریه می کرد کم کم اهالی خانه دورما جمع شدند عمه ها و زن عموها، دختران بزرگ خانه و همسایه هایی که اغلب کم و بیش حضور داشتند هریک به نوبه خود سعی در ارام کردن بچه داشت ولی او همچنان بی قرار بود و از گریه پایین نمی امد ننه عباس پیرزن همسایه بچه را از بغلم گرفت و گفت گمونم دسش اسیب دیده باشه کاش ننه زینب را خبر می کردید
ننه زینب عاقله زنی بود که دستی در طبابت داشت قابله بود و شکست و بند می دانست
بدنبال ننه زینب فرستادیم
ننه زینب چهار زانو نشست و بچه را روی زانویش گذاشت بعد از معاینه که همراه با جیغ های ممتد او بود گفت ارنج دست راست بچه شکسته
هول شدم و با گریه گفتم حالا چه خاکی بر سرم بکنم با ارامش گفت اول اروم باش بعدش برو این چیزای که میگم اماده کن تا من بروم بقچه م را بیارم دست بچه را ببندم چیزی نیست بچه اس زود دستش جوش میخوره
با نگرانی رفتم تخم مرغ و ارد و زرد چوبه و هرچه گفته بود را اماده کردم که ننه زینب هم رسید
پرسیدم خب مادر جون چرا دایی را بیمارستان نبردین دست مهربانش را روی دستم گذاشت و گفت ای مادر اون زمان توی روستای ما که بیمارستان و دکتر نبود
گفتم خب می رفتین شهر مادر جون گفت وسیله نبود چطوری بچه ی با این حال می تونسیم چندین ساعت روی الاغ بذاریم تا به شهر برسیم تازه معلوم نبود انجا کاری براش بکنن عزیزم گفتم خب بقیه ش را بگو
مادر جون کمی فکر کرد گفت یادم رفت کجای کار بودم گفتم وسایل را اماده کردید ننه زینب هم اومده بود گفت ها با ننه زینب به اتاق رفتیم وسایل را کنارش گذاشتم تخم مرغ ها را شکُند زرده اش را گرفت هم زد با ارد و زرد چوبه مخلوط کرد و ضمادی ساخت بعد از توی بقچه اش پارچه ای بیرون اورد و ضماد را رویش پهن کرد دست بچه را گرفت صاف کرد و پارچه را روی ارنجش گذاشت بعد چوبهایی از بقچه بیرون اورد و کنار هم روی پارچه چید و با بند محکم انهارا بست تمام مدت بچه از گریه آروم نشده بود بعد که کارش تمام شد گفت کم کم اروم میشه ان شاء الله چهل روز صبر کن تا کامل بگیره بعد خودم میایم و بازش می کنم
شبها بی خواب و روزها بیقرار بود منم کنارش خواب و قرار نداشتم ده روزی که گذشت کم کم بچه ارومتر شد و هرچه می گذشت با وضعیتش خو می کرد ولی مدام بغلم بود و بشدت مواظبش، بودم و با احتیاط ازش مراقبت می کردم روز شماری می کردم چهل روز تمام شود دست بچه م خوب شود
صبح روز چهلم با شوق از خواب پا شدم پیرهن سبز بنارسی ام را از صندوق بیرون اورده پوشیدم و بعد چهل روز چشمم را سرمه کشیدم دلم غنج می رفت که دستش باز شه و دوباره با بچه ها بازی کنه گفتم بعد ازصبحونه بفرستم دنبال ننه زینب
هنوز سفره صبحونه را جمع نکرده بودیم که بنده ی خدا خودش اومد گفتم خوش اومدی می خواسم بفرستم دنبالت که برای باز کردن دست بچه بیای گفت مادر خودم حسابش را داشتم امروز اومدم که دستش باز کنم به امید خدا دیگه جوش خورده
وسایل و چادرش را کنار گذاشت بچه را توی بغلش نشانید و با بسم الله شروع به باز کردن چوب ها کرد پارچه به دست بچه چسبیده بود با احتیاط و زحمت پارچه را باز کرد بعد بچه را به من داد گفت ارومش کن بعد با اب گرم دستش را بشور
اینقدر خوشحال بودم که نگو کتری را از توی منقل برداشتم و با اب سرد ولرمش کردم و یواش یواش دستش را شستم رنگ زرد چوبه روی دستش پاک نمی شد دستش را خشک کردم بغلش کردم اومدم کنار ننه زینب نشستم از توی جیب پیرهنم چند دونه نقل براش اماده کرده بودم نقل ها را توی دستم ریختم و جلو بچه گرفتم و با شوق گفتم بیا مادر نقل
دست راستش را جلو اورد که نقل برداره دیدم کف دستش برعکس هست دنیا در نظرم تیره و تار شد گفتم مادر جون برعکس یعنی چطوری شده بود مگه مادر جون گفت از توی ارنج دستش کج شده بود گفتم چکار کردین
گفت من زدم توی صورتم و گفتم روم سیاه ننه زینب دست بچم را ببین ننه زینب جلوتر امد و دست بچه را در دست گرفت اخمش در هم رفت گفت از بد شانسی خودته تا حالا کار من رد خور نداشته دستش برعکس جوش خورده مثل ابر بهار اشک ریختم همه دورمان جمع شدند هرکس چیزی می گفت بچه س خوب میشه
حالا طوری نیس بزرگ شد درست میشه و ازاین حرفا
دست ننه زینب را گرفتم گفتم به این حرفها کاری نداشته باش بگو علاجش چیه
ننه زینب به چشمانم خیره شد و چیزی نگفت دستش را محکم تکان دادم گفتم برایم کاری بکن راه کارش چیه سرش را تکان داد گفت فقط یه راه داره که اونم خیلی سخته گفتم بگو چه راهی گفت ارنج را بشکونی و دوباره از نو ببندی گفتم باشه عمه ش گفت خوب والله دست بچه مون دوباره بشکونه هیچکی اجازه نمیده ننه زینب حق نداری به پسرمون دست بزنی
ننه زینب با نگرانی نگاهم کرد هیچ نگفتم بچه را بغل کرده به اتاقم رفتم بچه راتوی بغلم گذاشتم و با صدای بلند شروه خواندم و گریستم همه دورم جمع شدند عمه اش می گفت طوری شیون می کنی انگار خدای نخواسته بچه مرده گفتم کاش مرده بود ولی ناقص نشده بود ننه زینب هم با بقیه به اتاق امده بود کمی که دور و برم خلوت شد گفتم ننه زینب ارواح پدرت دست بچه م را درست کن گفت مگه ندیدی عمه ش برام خط و نشون کشید گفتم کاری بکار هیچکس نداشته باش بیا و هرکاری می دونی بکن گفت مادر کار خطرناکیه ممکن بچه زیر دستم بمیره گفتم اگه من مادرشم اگه بمیره هم خودم جوابگو خواهم بود بیا شروع کن گفت الان نمی شه اینها گوش بزنگ هستند ممکنه به گوش باباش یا بابا بزرگش برسونن
حالا من میروم توهم دیگر هیچی نگو فردا صبح زود میاییم درستش می کنم او رفت و من با غصه بزرگی تنها ماندم به خودم دلداری میدادم که درستش می کنم شب تا صبح با دلهره خواب نرفتم صبح زود که مردها از خانه رفتند ننه زینب یکراست به اتاقم امد گفت اماده ای گفتم اره گفت بازهم میگم این کار احتمال خطرش خیلی بالاست گفتم بالاتر مردن که نیست یا سالم بشه یا بمیره وقتی دید که خیلی مصمم هستم گفت پس در اتاق را ببند که مزاحم کارم نشوند و بعد چیزهایی که اماده کردی بیار یک لیوان اب قند هم اماده کن که غش، کرد با قاشق توی حلقش، بریزی
فوری در و پنجره را بستم و اب قند هم اماده کردم ننه زینب بسم اللهی گفت با یک دست بازو و با دست دیگر ساعد بچه را گرفت و از ارنج محکم چرخوند که تقه ای داد بچه ، بعد از جیغ، وحشتناکی که سرداد غش، کرد
رنگ صورتش سفید و لبش بنفش شد سیاهی چشمش، کلا رفت ننه زینب ترسید گفتم نترس اصلا نترس ادامه بده و با قاشق چایخوری اب قند توی دهان بچه می ریختم تمام تنم می لرزید ولی همچنان به ننه زینب دلگرمی میدادم صدای جیغ بچه که بلندش دوتا عمه اش مثل قرقی پشت در رسیدند به در و پنجره می کوبیدند بد و بیراه نثار من و ننه زینب می کردند ننه زینب را تهدید می کردند و به من می گفتند اگه بچه طوریش بشه جات دیگه اینجا نیست اگه بچه مون کشتی باید بری خونه ی بابات و همچنان با تمام توان به در و پنجره می کوبیدند به ننه زینب گفتم کاری بکار اینا نداشته باش فقط حواست جمع کارت باشه بچه همچنان بی هوش بود و نفسش، کند شده بود گفتم ترا خدا تو فقط دقت کن که این بار درست جوش بخوره بقیه اش با خودم
نمیدانم چقدر در این اوضاع و احوال بودیم که کار ننه زینب تمام شد بچه را روی زانویم گذاشتم و همین طور قطره قطره اب قند در حلقش می ریختم ولی هنوز بیحال افتاده بود ننه زینب کمی سینه ی بچه را ماساژ داد و دهان را به دهانش، گذاشت و نفس کشید کم کم رنگش، بهتر شد و نفسش درست شد گفت نترس الان کم کم بهوش، می اید مدتی طول کشید تا چشمش را باز کرد و گریه کرد بغلش، کردم و سرتا پایش را بوسیدم ننه زینب گفت راحت بخوابونش، تا کامل هوشش برگرده ارام توی بغلم خواباندمش می دیدم که رنگش خیلی بهتر شد و گریه اش به سکسکه تبدیل شده بود
چند ساعت در اتاق ماندیم ننه زینب جرات نداشت بیرون بیاید گفتم بذار تا پراکنده بشوند بعد در را باز می کنم
همین که در را باز کردم تا عمه ها خبر بشوند ننه زینب فرار کرد من ماندم و داد و فریاد انها گفتم بچه ی خودمه به کسی مربوط نیست عمه سینه سپر کرد که از خانه پدرت اوردیش، که بچه ی خودته بچه ی ما نه به کشتن دادی زن عموش گفت بوف شاه بدلت عجب دلی داری کی می تونه طاقت بیاره با دست خودش بچه شه تا مرگ ببره نترسیدی بچه تلف بشه دیگه صلاح ندیدم بیشتر با انها دم و گفت کنم نزدیک ظهر شده بود بچه را در گهواره گذاشتم و تکان دادم تا خواب رفت خودم هم پای گهواره از حال رفتم و روز و شبها به سختی گذشت تا بعد از چهل روز که دستش را باز کردیم تا دستش درست شده سجده ی شکر کردم و هدیه خوبی برای ننه زینب فرستادم
حالا هر وقت می بینم که داییت رانندگی می کنه، می نویسه یا هرکاری با دست راستش انجام میده خدارا شکر می کنم و برای روح ننه زینب ارامش می طلبم
دست مادر بزرگ را بوسیدم و گفتم چه همت و شهامت مادرانه ای
تازه ترین خبرها
- نقش کلیدی آموزش و مدرسهسازی در توسعه کشور
- چینش دیواره دفاعی پرسپولیس مقابل هوادار با بازیکن ۱۹ ساله
- جزییات هجوم ملخهای زبرا به جنگلهای زاگرس دزفول
- وزارت خارجه مصر: پایان جنگ علیه غزه ضروری است
- سخنگوی دولت وارد گیلان شد
- برنامه هفتم توسعه و هدف گذاری ۶ میلیارد دلاری در حوزه گردشگری سلامت
- عناب؛ محافظ طبیعی کبد در برابر چربی و التهاب
- روایتی از نسخههای عجیب و خطرناک در عطاریها!
- افتتاح نخستین مرکز آزمون تصادف کشور در خردادماه
- آزادی ۱۳۰۰ زندانی با کمک خیرین توسط کانونهای خدمت رضوی
- مسئله محیط زیست موضوعی فانتزی نیست
- نقش کلیدی آموزش و مدرسهسازی در توسعه کشور
- پیروزی تیم بسکتبال طبیعت برابر نماینده کویت در غرب آسیا
- ضعف مدیریتی در استقلال؛ «زمان طلایی» انتخاب سرمربی گذشت!
- چرخش نگاه ایتالیاییها نسبت به مهدی طارمی:او عوض شده است
- از عنوان قویترین وزنهبردار نوجوان جهان تا آرزوی قهرمانی المپیک
- سرمربی اسکواش: ملی پوشان باید مقابل بهترینهای آسیا برای برد بجنگند
- عراقچی: هرگونه سوءاستفاده از سازوکار اسنپ بک پیامدهای جدی خواهد داشت
- مقام صهیونیست: مذاکرات مستقیم حماس و آمریکا شکست نتانیاهو است
- رویترز: پیشنهاد الجولانی به ترامپ برای ساخت برج در دمشق
- احیای بافتهای تاریخی در شهرهای استان بوشهر
- اتاق وضعیت نیروی انسانی آموزش و پرورش بوشهر تشکیل شد
- پروژههای نوسازی مدارس دشتی باید با شتاب بیشتری اجرا شود
- توسعه پرورش ماهی در استخرهای کشاورزی استان بوشهر
- مربیان هلالاحمر استان بوشهر تجلیل شدند
- شرایط مطلوب برای برگزاری امتحانات نهایی دانش آموزان گناوه فراهم شود
- ضرورت تعامل سازنده بین مرزبانی و یگان حفاظت منابع آبزیان شیلات
- تسریع در اجرای پروژه فیبرنوری و رفع مشکلات آنتن دهی در دشتی
- سهم قطعی برق و خاموشی در استان بوشهر به حداقل برسد
- پرورش ماهیان گرمابی در شهرستان دشتستان
- مانور عملیاتی مقابله با حریق در بندر کنگان برگزار شد
- پتروشیمیها در تقویت خدمات به جامعه هدف بهزیستی بوشهر همکاری میکنند
- ارتقای ایمنی و بهبود کیفیت خدمات در بنادر استان بوشهر
- خاموشی و قطعی برق بوشهر به حداقل برسد
- فال روزانه1404/02/22
- عناوین روزنامههای امروز1404/02/22
- عناوین روزنامههای ورزشی امروز1404/02/22
- قهرمانی جذابترین تیم لیگ؛ پرسپولیس ضعیف شد استقلال بحران زده
- سیدورف هم در لیست وعدهها؛ استقلال باز با نامها بازی میکند؟
- محمدی: کمیته فنی در ۲ وزن کار سختی پیش رو دارد/کیفیت جام تختی بالا بود
- درخشش آزمون در امارات؛ ۳۷ تأثیر مستقیم در ۳۸ بازی
- پایان تلخ یا نجات حداقلی؟ استقلال در چالش آخر برابر سپاهان
- گزارش مهر از بورسیههای ورزش؛نامهای تکراری و سهم اندک در سهمیه و مدال
- طارمی روی جلد روزنامه مشهور ایتالیایی + عکس
- مصاف آزادکاران جوان با حریفان قدرتمند خارجی
- مراتع منابع ارزشمندی برای امنیت غذایی هستند
- تکریم شهروندان و پاسخگویی در دستور کار شهرداران استان بوشهر باشد
- دستگاههای امدادی بوشهر برای مواجهه با بدترین سناریوها آمادگی دارند
- پسماند در شهرهای استان بوشهر وضعیت مناسبی ندارد
- وسایل نقلیه توقیفی در استان بوشهر تعیین تکلیف شود