امروز: جمعه 07 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 24 اسفند 1391 - 10:41

 

در شاهنامه، سند فرهنگ آریایی، فرازهایی چند از این رویارویی انسان و اکومن آمده است که پیروزی اکومن بر شخص مقابل را در پی داشته ولی هیچ گاه بر رستم (نماد قدرت و خرد ایرانیان) نتوانست که پیروز شود بلکه دیو بدسگالی (اکوان یا اکومن) را سرانجام، رستم از پای درآورد.  جمشید پیشدادی، پایه گذار نوروز باستانی و فریب خوردن او از اکومن جمشید که در آغاز، تمدن را پایه گذاری ...

 

خردمندی و اکومن

       حسین جعفری: در باور ایرانی، انسان آفریده ای است  که ایزد پاک، خرد و اندیشه را به او ارزانی داشته و توان گزینش را به خودش واگذاشته؛ اما

 همواره در برابر این گزینش و آزادگی و فرهمندی، «اکومن»، یعنی اندیشه ی بد، او را در پی است تا هرگاه توانست و هر هنگام، انسان را از راه خرد بیرون برد و به گمراهی بکشاند. 

در شاهنامه، سند فرهنگ آریایی، فرازهایی چند از این رویارویی انسان و اکومن آمده است که پیروزی اکومن بر شخص مقابل را در پی داشته ولی هیچ گاه بر رستم (نماد قدرت و خرد ایرانیان) نتوانست که پیروز شود بلکه دیو بدسگالی (اکوان یا اکومن) را سرانجام، رستم از پای درآورد.

ـ جمشید پیشدادی، پایه گذار نوروز باستانی و فریب خوردن او از اکومن جمشید که در آغاز، تمدن را پایه گذاری کرد و با کشف آهن و ذوب آن، خُود و زره و جوشن و سپر و دیگر ابزار و ادوات جنگی ساخت؛ در پنجاه سال دوم فرمان روایی خویش، ابریشم و موی خز و دیبا را به مردمان شناساند و پوشش اختراع کرد و در پنجاه سال سوم، جامعه را تقسیم بندی کرد و گروهی را کاتوزیان (دانشی مردان)، نیساریان (سپاهیان)، نسودیان (کشتارورزان) و اهنوخشی (پیشه وران) قرار داد؛ سپس گچ و سنگ فراهم کرد و با آموزش، اندازه (هندسه) و حساب کوشک ها و باره ها در وجود آورد؛ یاقوت و مرجان و بیجاده و سیم و زر از سنگ خارا بیرون آورد و زیور آلات ساختن گرفت و از سویی بوهای خوش همچون کافور و بان و مشک و عود و عنبر فراهم نمود، سپس کشتی ساخت و از این سرزمین به سرزمینی  دیگر رفتن گرفت.

جمشید، سرِ سالِ نو، تاجی زرین بر سر گذاشت و جشنی بزرگ بر پای کرد و «سر سال نو هرمز فرودین»، یعنی روز اول فرودین ماه ـ  به حساب امروزی ـ را جشن نوروز نامید و چون همه در این جشن حاضر بودند و تاج کیانی بر سر او می درخشید و گاه زرین در زیر پایش بود، دیوان او را بر دست گرفتند و به آسمان بلند کردند؛ ناگهان «اکومن»، یعنی اندیشه ی بد، بر او تاختن گرفت؛ او را از راه خرد بیرون آورد: «منی کرد آن شاه یزدان شناس» و «به گیتی جز از خویشتن کس ندید» و خود را خدای نامید و «منی چون به پیوست با کردگار / شکست اندر آورد و برگشت کار» و آن جمشید با فر و شکوه، با آن همه نیکی و دهش ناگهان فره ایزدی از وی گرفته شد و چیزی طول نکشید که اژی دهاک، پسر مرداس بر وی چیره گشت و جمشید در کوه ها متواری گشت اما سرانجام پس از صد سال به دست اژی دهاک اسیر شد و او را با اره دو نیم کرد و مردمان نیز چون ناسپاسی او را دیده بودند، دل بر وی نسوزاندند.

ـ بوسه دادن اکومن کتف اژی دهاک را؛ اژی دهاک در منابع آریایی، نماد و نشانه ی ناپاکی و ظلم و ستم است و در اوستا موجودی سه سر و سه پوزه ی شش چشم  نشان داده شده است. این موجود که به ظاهر پسر مرداس، آن مرد نیک اندیش است ولی این فرزند، ناخلف و گرفتار اکومن است. یک بار برای به دست آوردن تاج و تخت پدر  فریب اکومن را می خورد و سحرگاهان در راه پدرش که برای انجام پاکیزگی و برپایی نیایش به خانه باغ خود می رفته، در راه آن پیر که از ناحیه چشم نیز ناتوان بود چاهی تعبیه کرد و مرداس پیر در چاه سرنگون شد و بمرد و اژی دهاک به مقصود خود نایل آمد.

بار دیگر زمانی بود که اژی دهاک بر جمشید پیروز گشته و سرزمین آریایی، جولانگاه اوست و اکومن در لباس یک خوالیگر (آشپز) به بارگاه او وارد می شود و ابتدا از بیضه ی پرندگان و سپس از گوشت آنان خورش های لذیذ می سازد و اژی دهاک می خورد تا این که  مهر خود را در دل اژی دهاک قرار می دهد؛ سپس از گوشت و خون دیگر حیوانات برای اژی دهاک خوردنی می سازد تا جایی که خوی درندگی را در وجود اژی دهاک در وجود می آورد و او را هر چه بیشتر از قبل، پلیدتر می سازد؛ سپس در برابر اظهار لطف ضحاک، تقاضای او این است که بر کتف های اژی دهاک بوسه بزند و اجازه می یابد و بر جای بوسه های اکومن بر دوش اژی دهاک دو مار سیاه می روید که مظهر و نشان پلید ی و وحشت است تا جایی که اژی دهاک، ضحاک (خنده آور) می گردد و آن موجود سه پوزه ی شش چشم از روبرو در نظر می آید و ماران هر دم، به سوی کله ی ضحاک هجوم می آوردند و می خواستند او را بخورند و کسی چاره ی کار را نمی دانست تا این که دوباره اکومن به  هیات پزشکی در می آید و می گوید: باید برای ساکت کردن ماران، خورشی از مغز سر جوانان هر روز ساخته و به خورد ماران بدهید تا آرام شوند و به سر شاه حمله ور نشوند و چنین می کردند تا ماران آرام گیرند و حاصل این کار چنان شد که هر روز دو تن از جوانان ایرانی برای غذای ماران سر از تنشان جدا می شد و بار سوم زمانی بود که ضحاک خوابی دید که فریدون نامی که هنوز از مادر نزاییده است براندازنده ی تاج و تخت تو است و اکومن او را واداشت که در پی یافتن فریدون، نوزادان پسر را سر ببرد تا فریدون نیز در این میانه نابود شود ولی فریدون دور از دسترس او متولد شد و بزرگ و بالنده گردید و سر انجام به کمک کاوه ی آهنگر (یکی از ستم دیدگان) که در شاه نامه نماد ظلم ستیزی و آزادگی است، فریدون بر ضحاک چیره شد و به ظلم و ستم او پایان داد.

ـ کشته شدن ایرج به دست برادران با پیروی از اکومن نمود دیگر از چیره شدن اکومن بر انسان، در مورد فرزندان فریدون پیش می آید. فریدون سه پسر داشت؛ سلم و تور از مادری به نام «شهرناز» و ایرج از مادری به نام «ارنواز»؛ هر دو دختران یا خواهران جمشید پیشدادی. چون فریدون بر اژی دهاک پیروز شد و سرزمین آریایی را به آرامش رسانید با دختران یا خواهران جمشید ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه پسر بود که پس از ازدواج آن ها با دختران سرو شاه یمن و پس از آزمودن هرسه، فریدون ایرج را از آن دوی دیگر،  تواناتر و خردمند تر یافت و در تقسیم ملک و پادشاهی، بخش غربی، یعنی سر حدات ترکیه و یونان و اروپای امروزی را به سلم و بخش شرقی، یعنی سر حدات کره و چین و ترکستان را به تور و بخش میانی، یعنی ایران امروزی را به ایرج تسلیم کرد؛ اما چیزی نگذشت که «اکومن» در وجود سلم و تور جای گرفت و آنان را نسبت به این تقسیم و سرانجام  نسبت به ایرج ناخوشنود ساخت و بنای ناسازگاری گذاشتند و سرانجام به بخش میانی لشکر کشی کردند و لی ایرج نسبت به برادرانش مهربان بود و از پدر اجازه گرفت تا پیش برادران رفته و آنان را دلخوش سازد؛ گرچه فریدون او را از این کار برحذر داشت اما اجازه ی رفتن داد. سلم و تور با ورود برادر، بدون این که به حرف های او گوش فرا دهند، چون اکومن در وجود آن دو جای خوش کرده بود، با کرسی زرین بر سرش کوفتند و او را از پای در آوردند و سپس با پیکی سرش را برای فریدون فرستادند. 

فردوسی بزرگ از زبان ایرج چنین می سراید:

«مکش مر مرا کت سرانجام کار / بگیرد به خون منت روزگار

مکن خویشتن را ز مردم کشان /   کزین پس نیابی تو از من نشان

  پســندی و هــم داستــــانی کنی /   که جان داری و جان ستانی کنی 

میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است»

ـ  گول خوردن  کاووس کیانی از اکومن؛ سه بار 

   بار اول که کاووس از دیو ناپاکی فریب می خورد و اکومن در نهاد او رخنه می کند، آنگاه بود که کاووس شاه در فصل بهار «ابا پهلوانان ایران بهم» بر تخت زرین نشسته بود و شادی ها می کرد، ناگهان «اکومن» بر وی غلبه کرد و پیش خود گفت: « مرا زیبد اندر جهان برتری» و اکومن به شکل رامشگری از شهر مازندران بر وی آشکار شد و آن سرزمین را در خیال کاووس جلوه و جمال داد و از جنگل های سرسبز با جویبارهای جاری و پرندگان خوش آواز و رنگارنگ چنان گفت:

 « هوا خوش گوار و زمین پر نگار / نه گرم و نه سرد و همیشه بهار  /  نــوازنده بلبل به باغ اندرون / گرازنده آهو به راغ اندرون  /  گلاب است گویی به جویش روان / همی شاد گردد ز بویش روان».

وقتی کاووس این توصیف ها را شنید « یکی تازه اندیشه افکند بُن» و به خودستایی پرداخت. زال پهلوان وقتی این موضوع را شنید، پیش کاووس شاه رفت و پس از ستایش و ثنای شهریار: « چنین گفت مرشاه را زال زر / انوشه بزی شاه پیروز گر //  شنیدم یکی نو سخن بس گران / که شه دارد آهنگ مازندران»

ای شاه نامور از سر جوانمردی یکی پند آموزگار بشنو و آن این است که  رادی و خردمندی سرمایه ی دیگر نیکی هاست، انسان خردمند همیشه پیروز است و نیک و بد خود را می شناسد و با هوش و اندیشه ی نیک، زمین و زمان را زیر پا می آورد و پند دیگر این است که تو می دانی جمشید، نیای تو که تاجش همچون خورشید درخشنده بود و همه ی  دیو و دد به فرمان او بود با خردمندی، هیچگاه رای مازندران نکرد و همچنین فریدون که تخت ضحاک را به باد داد و یا منوچهر شاه و شاه نوذر و کیی کواد (کی قباد) هیچ گاه آهنگ مازندران نکردند و به این شکل  زال که نماد پیر خردمند است، کاووس را از رفتن به مازندران (سرزمین دیوان افسونگر) بر حذر می دارد؛ یعنی در واقع او را از پیروی اکومن زنهار می دهد؛ ولی کاووس به این پندها وقعی نمی نهد و به مازندران لشکر کشی می کند و گرفتار می شود و رستم با گذشتن از هفت خوان (خان) او و همراهان را نجات می دهد. که هر کدام از این خوان ها خود پیروزی رستم (نماد انسان خردمند) بر اکومن (اندیشه های ناپاک) است و شرح و پرداختن به آن فرصتی دیگر می خواهد.

بار دیگر کاووس شاه در پیروی از گفته های «سودابه»، همسرش (دختر شاه هاماوران) که سیاوش (فرزند کی کاووس از مادری دیگر) را مورد اتهام قرار داده و موجب پیروی کاووس از اکومن می شود و سر انجام آن، پناه بردن سیاوش به دربار افراسیاب تورانی و شهادت او در دیار غربت است که در مقاله ای در شماره ی 520 تاریخ 4/9 / 1387 تحت عنوان «یوسف شاه نامه» در همین هفته نامه چاپ شد. این بار نیز رستم برای رهایی کاووس و سرزمین ایران از شر اکومن، با خشم وارد حرم سرای شاهی می شود و سودابه (نماد خوی اهریمنی و بدسگالی) را بیرون می کشد و پیش چشم کاووس از دم تیغ می گذراند؛ یعنی، اکومن را از ایران و شاه ایران دور می کند.

بار سوم که شاه کاووس گرفتار اهریمن (اکومن) می شود، اندیشه ی پرواز او به آسمان هاست. البته داستان پرواز که اکنون حل شده است دیرگاهی دغدغه ی فکری بشر بود و در این داستان، شاه کاووس اولین انسانی است که در داستان های آریایی این اندیشه را عملی کرده است؛ اما نیت کاووس در این کار نیتی اکومنی است نه خردمندی، زیرا کاوس در اندیشه ی خود بر این بوده است که با پرواز به آسمان ها: «... چگونه است ماه و شب و روز چیست؟/ برین گردش چرخ سالار کیست؟ // بدانی همه بودنی ها و راز / چو با چاره برتر شوی بر فراز // گرفتی زمین و آنچه بد کام تو / شود آسمان نیز در رام تو // دل شاه ازآن دیو بی راه شد / روانش ز اندیشه کوتاه شد» به این نیت کاوس بر تختی نشست که در چهار گوشه ی آن چهار نیزه ی بلند و بر سر هر نیزه ای، رانی گوسپند تعبیه شده بود و بر پای هر نیزه، عقابی گرسنه بسته بودند که می توانست تا نزدیکی ران های گوسپند پرواز کند ولی به آن نمی رسید و همین موجب بالا کشیدن تخت کاووس می شد و به این شکل کاووس بر تخت به پرواز درآمد و پس از خسته شدن عقاب ها در بیشه ی آمل بر زمین افتاد و این، نتیجه ی خودبینی و غرور کاووس بود که با پیروی از اکومن، موجب شد از اوج به حضیض خواری افتد و این بار نیز رستم (نماد خردمندی) به همراه دیگر پهلوانان، یعنی گیو، توس و گودرز به مازندران رفته و او را نجات دادند. این بار نیز، گودرز (پیر خردمند دیگر) زبان به پند و اندرز می گشاید و کاووس پس از رسیدن به تخت و بارگاه خود، مدت چهل شبانه روز در به روی خود می بندد و با یزدان پاک به راز و نیاز می پردازد تا از گناه او بگذرد تا این که: «چه بگذشت یک چند گریان چنین/ ببخشــود بر وی جهان آفرین».

ـ   کشتن رستم  اکومن (اکوان دیو) را

      « تو بر کردگار روان و خــــرد /     ستایش گزین تا که اندر                ببین ای خردمند روشن روان /    که چون باید او را ستودن توان »

آن گاه که کی خسرو به یاری رستم بر تخت شاهی و به جانشینی کاووس شاه به گزین شد و بر تخت پادشاهی ایران نشست و پس از جنگ های بسیار و شکست و هزیمت افراسیاب (شاه توران) چون کشور در امن و آسایش بود، رستم برای استراحت به زابلستان رفت؛ روزی کی خسرو با حضور پهلوانان پیر و جوان، همچون گودرز، گشوادگان، توس و گستهم (پسران نوذر)، بُرزین پسر گشتاسپ و از نژاد جمشید، گیو و رهام پسران گودرز، گرگین پسر میلاد و خراد برزین، شاد و خرم بر تخت نشسته بود که ناگهان چوپان گله آسیمه سر وارد شد و پس از بوسه زدن زمین در پیشگاه شاه، گفت: گورخری همانند شیر و به هیکل یک اسپ و به رنگ خورشید و با یالی مشکین وارد گله شده و تمامی اسبان را از چراگاه رم داده و هرگاه پیدا می شود، تمام چراگاه را به هم می ریزد و ناگهان از نظر ناپدید می شود. کی خسرو که دنیا دیده و سرد و گرم کشیده و چشیده بود، پیش خود گفت: این بد شگونی و پلیدی است که به ما روی کرده و چاره ی آن به دست خردمندی چون رستم ممکن است؛ پس رو به پهلوانان کرد و گفت: کسی باید بی درنگ در پی رستم رود و او را از جریان بیاگاهاند؛ سپس نامه ای بنوشت و مهر کرد و گرگین پسر میلاد آماده رفتن گشت و همچون باد به سوی سیستان و زابل حرکت کرد. از آن سوی رستم وقتی نامه ی شاه را دریافت کرد بدون فوت وقت به درگاه شاه کی خسرو حاضر شد و پس از شنیدن جریان از زبان کی خسرو گفت:

«چنین گفت رستم که با بخت تو  /  نترسد پرستنده ی تخت تو

  چه دیو و چه شیر و چه نر اژدها /  ز شمشیر تیزم نیابد رها».

رستم سوار بر رخش و به نخجیر (شکار) بیرون شد و سه روز در آن دشت به دنبال دیو ناپاکی (اکومن) می گشت. روز چهارم او را دید که همچون باد از کنار او گذشت، رستم او را دنبال کرد و کمند کیانی (نیروی فرا زمینی) را بینداخت تا آن را اسیر کند ولی ناگهان گور (اکوان) از نظر ناپدید شد؛ تمام روز همچنان گذشت و گور در نظر رستم پیدا و پنهان می شد؛ یعنی اندیشه ی بد سعی در تسخیر رستم داشت؛ سرانجام رستم و رخش، تشنه و گرسنه به چشمه ای رسیدند، رستم از رخش پیاده شد، رخش را به حال خود رها کرد، آبی نوشید و سر و روی را شست و بر گستوان را پهن کرد و زین خدنگ را بالش کرد و به خوابی خوش فرو رفت. اکومن که منتظر فرصت بود، مثل باد به سوی او تاخت و قطعه زمینی را که رستم بر آن خفته بود، گرداگردش بریدن گرفت و بر دست بلند کرده در هوا می چرخاند که رستم از حرکت دست او از خواب پرید و خود را در آسمان و بر دست دیو ناپاکی دید؛ وقتی اکوان جنبش رستم را بر بالای سر خود احساس کرد، بانگ زد ای تهمتن! دوست داری تو را به دریا افکنم یا به کوه بیندازم؟

وقتی رستم خود را اسیر دست دیو واژگون کردار بدید، پیش خود گفت اگر بگویم مرا به دریا بینداز چون این دیو است و کارش وارونه است پس مرا به کوه می اندازد و تمام استخوان هایم خرد می شود؛ پس گفت: دانای چین گفته است که هر کسی در آب جانش از تن جدا شود، روانش هیچ گاه وارد مینو (بهشت) نمی شود، پس مبادا مرا به دریا بیندازی و از سینه ی ماهیان کفنم سازی. مرا به کوه بینداز تا ببر و شیر چنگال مرد دلیر را ببینند و اکوان وقتی این را از رستم شنید از روی خشم و خوی دیو صفتی و چپ نگری او را به دریای چین انداخت و رستم همین که از فراز آسمان به قعر دریا افتاد، زود تیغ خود را از نیام بیرون کشید و با دست راست به جنگ با نهنگان که آهنگ او کرده بودند، می جنگید و با دست چپ شنا می کرد تا از آب بیرون آمد « ستایش گرفت آفریننده را / رهانیده از بد تن بنده را » و پس از خشک کردن لباس هایش و ابزار جنگی، خود را به مرغزار محل چرای اسبان رسانید و رخش را یافت و سوار بر رخش خود را به گله ی اسبان رسانید و از دست چوپانان تورانی با جنگ و هزیمت آنان رهایند؛ از سویی افراسیاب وقتی به چوپانان رسید و گله ی اسپ را ندید، از طرف چوپانان که رستم آنان را کشته و زخمی و فراری ساخته بود، خبر یافت که رستم در نخجیرگاه است؛ خود و لشکریانش را هشدار داد و در پی رخش به دنبال گله رفت و بر رستم تیر باران گرفتند ولی رستم یک تنه به مقابله با آنان پرداخت و سرانجام افراسیاب عرصه را تنگ دید و هزیمت شد؛ رستم در حالی که از پس تورانیان در حرکت بود «دگرباره اکوان بدو باز خورد / نگشتی بدو گفت سیر از نبرد؟ // برستی ز دریا و چنگ نهنگ / بدشت آمدی باز پیچان به جنگ؟» تهمتن وقتی گفتار اکومن را شنید، همچون شیر جنگی غرشی کرد و کمند از زین بر گشاد و همچون برق اکومن را اسیر کرد و او را به هم در پیچید و «فرود آمد و آبگون خنجرش/ بر آهیخت ببرید از تن سرش» و به این شکل اندیشه ی بدی را از پای درآورد. /م

 

 



کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • مادر حسن غلامی هنرمند شاخص هم استانی در آغوش خاک آرام گرفت / تصاویر
  • جناب نماینده! قحطی پتروشیمی که نیامده، بسم‌الله
  • انتخاب هیئت رئیسه جدید شورای هماهنگی روابط عمومی های ادارات شهرستان دشتستان
  • یک بار برای همیشه تفاوت گرگ، شغال و روباه را با رسم شکل یاد بگیرید
  • حضور تیرانداز دشتستانی در مسابقه کشوری بنچ رست ۲۵ متر
  • نشست هماهنگی و برنامه ریزی دومین رویداد ملی خواهر برادری در بوشهر برگزار شد
  • این روغن ناجی دیابتی ها، قندخون را بطور کامل شفا می دهد
  • احیاء یک واحد تولیدی راکد بعد از ۱۰ سال در دشتستان
  • عباس عبدی: چند بار دست در حفره حجاب کردند و گزیده شدند، اما باز هم تکرار می‌‌کنند
  • عناوین روزنامه‌های ورزشی امروز1403/02/06
  • جزییاتی از بیماری ترانه علیدوستی و علت آن
  • رقابت پتروشیمی جم در نمايشگاه Chinaplas 2024 در کنار شرکت‌های بزرگ و قدرتمند دنیا
  • رهبر انقلاب: کارگر رکن جهش تولید است
  • آغاز عملیات اجرایی پایگاه سلامت مرکز خدمات جامع سلامت دشتستان
  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • مادر حسن غلامی هنرمند شاخص هم استانی در آغوش خاک آرام گرفت / تصاویر
  • مرکز جامع سلامت شهر کلمه به زودی افتتاح می شود/ 80 درصد فضاهای فیزیکی بهداشت و درمان دشتستان نوسازی شده است
  • بهترین زمان خوردن قهوه برای کبد چرب
  • مطالبات فعالان محیط زیست از مردم و مسئولان/ آفت محیط زیست زباله های پلاستیکی است/ مسئولان بیشتر از گرفتن عکس پای کار باشند
  • سرنوشت باقیمانده سموم در محصولات کشاورزی
  • جناب نماینده! قحطی پتروشیمی که نیامده، بسم‌الله
  • تجلیل از دو تیرانداز پرتلاش و موفق دشتستان
  • جاده مرگ شهر وحدتیه را دريابيد،مسئولان برحذر باشند
  • روز سعدی و نکته‌ای نغز از گلستانش
  • انتخاب هیئت رئیسه جدید شورای هماهنگی روابط عمومی های ادارات شهرستان دشتستان
  • یک بار برای همیشه تفاوت گرگ، شغال و روباه را با رسم شکل یاد بگیرید
  • نشست فرماندهان پایگاه‌ها و شورای حوزه مقاومت بسیج شهدای پتروشیمی به میزبانی پتروشیمی جم
  • آغاز عملیات اجرایی پروژه ٣۵٠٠ واحدی سازمان انرژی اتمی
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • اولین واریزی بزرگ برای معلمان در 1403
  • اسرائیل را چه باید؟
  • .: شهرزاد آبادی حدود 21 ساعت قبل گفت: درودتان باد. همگی چند ...
  • .: لیلادانا حدود 5 روز قبل گفت: درود بردکتربایندری ودکترفیاض بزرگوار. ...
  • .: علی حدود 6 روز قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 6 روز قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 7 روز قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 7 روز قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری حدود 7 روز قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز حدود 7 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 10 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 10 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...