امروز: شنبه 24 خرداد 1404
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 30 آذر 1402 - 13:28
اختصاصی اتحاد خبر

اتحاد خبر - قدرت مظاهری : بیست و چند سالی می‌شود که توی چنین جوّی نبوده‌ام. آخرین باری که یادم می‌آید برای تشییع یک شهید رفته بودم، مربوط می‌شود به ماجرای ساخت فیلم داستانی ،،خانه‌ی دوست،، که یادش بخیر. فیلمنامه و کارگردانی اش با خودم بود، فیلمش را نوید گرفت، تدوینش را محمد و صدایش را هم هادی کار کرد. اواسط دهه‌ی هفتاد بود گمانم. با یک دوربین SVHS که توی آن روزها، حکم کیمیا را داشت ...

 

بوی عود، عطر گلاب

قدرت مظاهری


بیست و چند سالی می‌شود که توی چنین جوّی نبوده‌ام. آخرین باری که یادم می‌آید برای تشییع یک شهید رفته بودم، مربوط می‌شود به ماجرای ساخت فیلم داستانی ،،خانه‌ی دوست،، که یادش بخیر. فیلمنامه و کارگردانی اش با خودم بود، فیلمش را نوید گرفت، تدوینش را محمد و صدایش را هم هادی کار کرد. اواسط دهه‌ی هفتاد بود گمانم. با یک دوربین SVHS که توی آن روزها، حکم کیمیا را داشت. فیلمش باید هنوز توی انجمن سینمای جوان موجود باشد.
شهیدِ آن فیلم اما، گمنام نبود. شهیدی مثل هزاران شهید دیگر بود که ده دوازده سال از شهادتش گذشته بود و حالا جسدش را پیدا کرده بودند و عکسِ ده دوازده سال پیشش را چسبانده بودند بالای تابوتِ پرچم پوشِ نونواری که پیرمرد و پیرزن نحیفی زیرش گریه می‌کردند. شهیدی که امروز اما برای بدرقه اش آمده‌ام، گمنام نیست. نه عکسی روی تابوتش نشسته، نه پدری که برایش آه بکشد و نه مادری که با حسرت به او نگاه کند. جماعتی سیاهپوش اعم از زن و مرد و پیر و جوان توی پیاده‌روهای منتهی به مسجد شهرک پردیس از کنار موکب های کوچک و بزرگی که هر کدامشان از شهر و دیاری آمده‌اند، عبور می‌کنند و به بدرقه ی تابوتی می‌روند که غریبانه و بدون هیچ نام و نشانی از خاک برآمده و قرار است دوباره  میهمانِ خاک شود.


از میان دودِ اسفندِ پیرزنی که گیسهایش به رنگ ابرهای پنبه‌ایِ اسفند است، می‌گذرم و همراه جماعت می‌شوم. دخترکی سبزه رو با اشتیاق سینیِ پر از لیوان‌های کاغذی دمنوشش را جلوی رویم می‌گیرد. دریغم می‌آید دست کوچکش را رد کنم. کمی جلوتر، پیرمردی کلوچه‌های محلی جم را تعارف می‌کند که آن را چاشنی نوشیدنی‌ام کنم. برمی‌دارم. هرکدام از موکب های توی مسیر، با چیزی خاص از مشایعین پذیرایی می‌کنند.
از دور صدای کوپ کوپِ کمرنگِ هلیکوپتری به گوش می‌رسد که به تدریج پررنگ و پررنگ‌تر شده و با نهایت حجم صدایش از بالای سرمان عبور می‌کند. دور که می‌شود، امتداد صدایش را هم با خودش می‌بَرد و می‌بُرد.
دارم به نقطه‌ای شدنِ هلیکوپتر در فضای دوردست نگاه می‌کنم که بوی خوشایندی به وجدم می‌آورد. چشم‌هایم را می‌چرخانم تا رد حلقه‌هایی از دود باریک و سفید را ببینم که از ده‌ها عودِ سوزان، راهی آسمان می‌شوند و با پیچ و تاب خوردن در همدیگر مثل حلقه‌های زلف یار، درونِ جانِ هم فرو می‌روند.
بوی عود، مثل بوهای زمان بچگی‌ام است که وقتی قرار بود میهمان عزیزی برایمان بیاید، مادر توی پنجدری روشن می‌کرد و همه‌ی درهایش را هم باز می‌گذاشت تا هنگام ورود میهمان، همه‌ی درها با خوشبوترین بو، به او خوشآمد بگویند.
وانتی از کنارم رد می‌شود که پر است از گل‌های محمدی و میخک و مریم و گلایول سفید. بوی گل‌ها با بوی عود قاطی می‌شوند و بویی ملس و بهشتی را وارد مشام آدم‌ها می‌کنند.


گوشه‌ای از مسیر، زن جوانی کودکش را روی پایش گذاشته و با شیشه‌ای کوچک به او شیر می‌دهد. چشم‌های خندان کودک با شوق به آسمان خیره شده و با کسی که هیچکس غیر از خودش او را نمی‌بیند، بازی می‌کند و برایش دست تکان می‌دهد.
محو نگاهِ کودک شده‌ام که کسی صدایم می‌زند. احمد است. سلام می‌کنیم و دوربین عکاسی اش را دست به دست می‌کند تا با هم دست بدهیم. کمی از مسیر را با هم می‌رویم و با قراری ناخواسته از هم فاصله می‌گیریم تا حال و هوای همدیگر را خراب نکنیم.
برای او تمرکز روی سوژه‌های عکاسی و برای من تَرَک برنداشتنِ حسِ تنهایی، بالاترین سوغاتی است که می‌توانیم به همدیگر هدیه بدهیم.
هنوز از خلسه‌ی بوی عود و گل بیرون نیامده‌ام که سر و صورتم با نوازش چیزی مه مانند، خیس شده و متعاقبش حجمی از بوی مسحورکننده ی گلاب، فضای احساسم را پر می‌کند. بارشِ گلاب، دوباره به جایی از کودکی پرتم می‌کند که همراه با پدر، راهیِ محل اعزام می‌شدیم تا در ازدحام جمعیتِ خاکی پوشِ مقابل بسیج مرکزی، دنبال عموحسین بگردیم که دوباره از مدرسه فرار کرده بود تا راهی جبهه‌ها شود.


 بویِ گلاب انگار تونلی از زمان است که جسم و جانم را از زمین برمی‌دارد و سوار بر اسبی چابک، آن را به حوالی ده سالگی ام می‌بَرَد.
اول متوجه نمی‌شوم چه اتفاقی افتاده اما نگاه‌های خیره ی رهگذران را که می‌بینم، مشکوک می‌شوم. زن، مرد، پیر، جوان، همه و همه با نگاه‌هایی پر از احساس و معنا به چشم‌هایم خیره می‌شوند و لبخند زنان از مقابلم می‌گذرند. به خودم که می‌آیم، می‌بینم شطی از اشک، چهره‌ام را پوشانده است. رودی شور و بی توقف که بی مهابا توی کویر صورتم می‌دود و شیارهای آب ندیده‌ی سال‌های تشنگی اش را آبیاری می‌کند.
به گوشه‌ی دنجی از مسیر می‌گریزم تا در پناه کامیونی که پارک شده، اشک‌هایم را پاک کنم. حس می‌کنم بیش از اندازه دلم برای آن روزها تنگ شده. برای روزهای کودکی و نوجوانی، برای روزهای آژیر حمله‌ی هوایی و خاموشی فانوس‌ها، برای روزهای اعزام و کاروان اتوبوس‌های گِل اندود شده‌ای که جاده‌ی کنار آبادی را پر میکردند، برای روزهای تمرین سرود ،،برخیزید ای شهیدان راه خدا،، توی دبستان فایز، برای روزهای دیدنِ آدم‌های خاکی، برای روزهای تسبیح و سجاده و دعا، برای روزهای تشییع جوان‌های آبادی زیر نم نم باران بهاری، برای روزهای یکرنگ بودن و یکدل بودن، برای روزهای شنیدن خاطراتِ غریبِ از جنگ برگشتگان، برای روزهای تشخیص ندادنِ سردار و سرباز، برای روزهای شکستن قلک ها و دادنِ محتویات شان به وانت‌های کمک به جبهه، برای روزهای زخمی اما سرشار از امید، برای روزهای ... برای همه‌ی روزهای همه با هم بودن !
حبیب تعریف می‌کرد که توی یکی از عملیات‌ها، قرار می‌شود چند نفر وارد میدان مین شده و با اهدای جانشان معبری برای گذر نیروها باز کنند. نفرات اول، دوم، سوم و دهم که می‌روند، نوبت به نوجوانی پانزده ساله می‌رسد. حبیب می‌گفت قبل از اینکه وارد معبر شود، تمامی لباس‌ها و پوتین خود را بیرون آورد و فقط با لباس زیر راهی میدان شد. علت را که از او پرسیدند، گفت پوتین و لباس‌ها مالِ بیت‌المال است و حیف است که روی مین بروند !


راستی چه شد از آن همه دگرخواهی، به این همه خودخواهی رسیدیم ! از آن همه شور، به این همه شر ! از آن همه ارزش، به این همه بی ارزشی ! از آن همه شایستگی، به این همه کج و کولِگی ! از آن همه بانگِ ملکوتیِ همه با هم بودن، به این همه نهیبِ دوزخیِ همه با من بودن !
پشت همان کامیونی که برای پاک کردن اشک‌هایم پناه برده‌ام، ناگهان متوجه زن جوان لاغر اندامی می‌شوم که یکباره سر و کله‌اش پیدا می‌شود و بی آنکه متوجه من باشد، کیسه پلاستیکی کوچکی را که زیر چادرش گرفته، درون گودال کم عمقِ کنار کامیون انداخته و دوباره راهیِ مسیرِ موکب ها می‌شود. شیطنتم گل می‌کند که محتویات کیسه را ببینم. درون گودال بجز آن کیسه، کیسه‌های متعدد دیگری هم دیده می‌شوند که کیک‌های فنجانی، بیسکویت، کلوچه، آب‌میوه و خوردنی‌های دیگری آشکارا از میان‌شان هویداست.
چشم‌هایم را کاملاً تمیز می‌کنم و از پشت کامیون بیرون می‌آیم. در همان حال با خودم فکر می‌کنم با صد و چهل هزار میلیارد تومن اختلاس چای دبش، چند لباس خاکی  می‌شود خرید !؟ چند کیک فنجانی !؟ چند بیسکویت !؟ چند کلوچه و آبمیوه و ...


دوباره احمد را می‌بینم که در حال قاب گرفتن برای ثبت سوژه‌ی جدیدش است. سوژه‌اش همان زن لاغر و استخوانی است که حالا دستش را برای برداشتن کاسه‌ای شله زرد دراز کرده است.


عکسش را که می‌گیرد، دوباره با هم سلام و علیک می‌کنیم. می‌پرسم چه خبر !؟ بی آنکه به مفهوم سؤالم فکر کند، می‌گوید اختلاس جدید ! سرم را که به نشانه‌ی استفهام تکان می‌دهم، می‌گوید اختلاس برنج هم دارد رو می‌شود !


بلندگویی از دور دارد می‌خواند : شهید گمنام سلام ، خوش آمدی مسافر من.
احمد قاب دوربینش را روی پوتینِ نمادینی می‌بندد که به نشانه‌ی پوتین شهید، کنار میدان گذاشته‌اند.
 نیمکره چپ مغزم ناگهان وارد محاسبه می‌شود که با همین اختلاس حاضر چند جفت پوتین می‌شود خرید. رقمی که به دست می‌آید، برای چندین بار تجهیزِ کل سربازان ارتش جهان کافی است.
نیمکره سمت راست مغزم هم ناگهان سیگنال می‌فرستد که علت العلل همه‌ی این دومینوهای سقوط، عبور از باورِ ،،همه با هم بودن،، و رسیدن به شعار ،،همه با من بودن،، است.
صفحه‌ی نمایشگر بزرگ درون میدانِ خاکسپاری، تصاویری از تابوتِ پرچم پوشِ شهیدِ گمنام را نشان می‌دهد و تا تابوت در میان خاک پنهان می‌شود، تمامی بوهای عود و عطرهای گلاب را هم به یکباره با خودش فرو می‌کشد و می‌برد.



کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
1402/10/04 - 17:33
0
1
قلم تان مانا
بسیار تاثیرگذار و عالی بود. درود به شرف و وجدان بیدار شما
1402/10/02 - 16:37
0
2
ای کاش این متن ها تبدیل به فایل صوتی شود، مثل دی زاغو و طنز ها و.... چون در جامعه امروزی شاید کمتر متن طولانی را می خوانند و اکثرا روی آورده اند به فایل های صوتی، چون همزمان در هر حالی می‌شود گوش داد، زنان در آشپزخانه، کارمندان هنگام کار، رانندگان هنگام رانندگی ووو...
1402/10/02 - 16:34
0
2
بسیار بسیار زیبا و عالی و با احساس نوشته شده، قلمتون مانا استاد مظاهری
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • روستای راهدار، قربانی کارخانه سیمان دشتستان در عید قربان
  • پیام رهبر انقلاب خطاب به ملت بزرگ ایران در پی جنایت سحرگاه امروز رژیم صهیونیستی
  • نسخه اینترنتی هفته نامه اتحاد جنوب/شماره 1346
  • بازدید معاون امور عمرانی استانداری بوشهر، معاون امور عمرانی فرمانداری شهرستان دشتستان به همراه شهردار برازجان از روند پیشرفت فیزیکی سالن همایش شهید سلیمانی
  • از تولید تا تعالی؛ پردیس در مسیر معنا
  • پیام تسلیت مدیرعامل و نائب رئیس هیئت مدیره شرکت پتروشیمی نوری در پی حادثه آتش سوزی اسکله شرکت پتروشیمی متانول کاوه
  • لیگ ملت‌های والیبال ۲۰۲۵؛پیروزی ۷ تیم و شکست ایران در روز نخست
  • عناوین روزنامه‌های امروز1404/03/22
  • توافق نهایی با رامین؛ رونمایی از قرارداد رضاییان
  • دومین دوره مسابقه آشنایی با مفاهیم کنترل‌های داخلی آریاساسول برگزار شد
  • واکنش یک مقام ایرانی به تحرکات آمریکا در خاورمیانه؛ نشانه‌ای از تنش نظامی نیست
  • آب‌شیرین‌کن پنج‌هزار مترمکعبی بنک کنگان ۷۵ درصد پیشرفت دارد
  • انجام موفقیت آمیز ممیزی خارجی مدیریت ریسک ISO-31000:2018 در شرکت پتروشیمی نوری
  • نهادینه‌سازی گفتمان وفاق ملی در مسیر توسعه و رضایت‌مندی مردم ضروری است
  • عراقچی با فرستاده ویژه سازمان ملل متحد در امور سوریه دیدار کرد
  • فرزاد شجاع؛ شاعری پهلوان منش
  • روستای راهدار، قربانی کارخانه سیمان دشتستان در عید قربان
  • پیام رهبر انقلاب خطاب به ملت بزرگ ایران در پی جنایت سحرگاه امروز رژیم صهیونیستی
  • نسخه اینترنتی هفته نامه اتحاد جنوب/شماره 1346
  • بررسی فنی یک گزارش نادرست درباره عملکرد اوره‌سازان
  • افتخارآفرینی هنرمند پتروشیمی مروارید در عرصه بین‌المللی موسیقی
  • سردار خرمدل: جایگاه سپاه، جایگاه انسجام همه تشکل‌های اجتماعی است
  • روستای دهنو رکورد دار پروژه های روستایی در استان
  • بازدید معاون امور عمرانی استانداری بوشهر، معاون امور عمرانی فرمانداری شهرستان دشتستان به همراه شهردار برازجان از روند پیشرفت فیزیکی سالن همایش شهید سلیمانی
  • انتقاد روزنامه اصولگرا به شکایت مجلس از عبدالناصر همتی/ این شکایت پشت درهای بسته رسیدگی می‌شود و نتیجه‌اش تایید حرف‌های اوست
  • دانه‌های جادویی برای سلامت و نشاط دعوت سه داور استان بوشهر به سمینار دانش افزایی داوران لیگ برتر فوتسال در شیراز
  • کسب درجه یک اعتبار بخشی در برنامه ارزیابی اعتبار بخشی ملی بیمارستان‌های کشور
  • از تولید تا تعالی؛ پردیس در مسیر معنا
  • ادارات آب و برق دشتستان در ساماندهی کسبه های بلوار اصلی دالکی همکاری کنند
  • چگونه جلسه‌ای را هدایت کنیم که واقعاً تغییری رقم بزند؟
  • سردار خرم دل جانشین سردار رزمجو در سپاه امام صادق(ع)استان بوشهر شد/ تصاویر
  • فرماندار دشتستان در جمع تحریریه اتحاد جنوب و اتحاد خبر/ تصاویر
  • دورهمی بهاره اتحاد جنوب برگزار شد/ تصاویر
  • موانع توسعه بخش شبانکاره
  • عملکرد استاندار بوشهر در مجموع مثبت است/ زارع تلاش می کند گفتمانش وفاق ملی باشد
  • حضورفرماندار دشتستان در دفتر اتحادجنوب و دیدار با مدیرمسؤول و جمعی از فعالان این نشریه/ تصاویر
  • معارفه معاونان جدید فرماندار دشتستان / تصاویر اتحاد خبر
  • بازدید معاون عمرانی فرمانداری دشتستان از ایستگاه های آتش‌نشانی شهرداری تنگ ارم و آبپخش
  • حضور معاون هماهنگی أمور عمرانی فرماندار دشتستان در گلزار شهدا در نخستین روز کاری
  • پیامدهای۲۲ سال مسئولیت‌ ناپذیری کارخانه سیمان دشتستان/ نفس کشیدن برای اهالی روستای راهدار سخت شده است!
  • فرزاد شجاع؛ شاعری پهلوان منش
  • آیین گرامیداشت سالگرد ارتحال امام خمینی(ره) در بوشهر/تصاویر
  • تصادف شاخ به شاخ در دشتستان ۳ فوتی و ۳ مصدوم بر جای گذاشت
  • معاون سياسي فرمانداری دیلم معارفه شد
  • تاکید بر خدمت جهادی و حضور فعال و مسئولانه مدیران در جلسات عمرانی
  • .: مرتضی از آبپخش حدود 2 روز قبل گفت: ای کاش توی شهرهای ...
  • .: یعقوب فولادی حدود 2 روز قبل گفت: درود هنرمندی دوست‌داشتنی و ...
  • .: حمید تنگستانی حدود 5 روز قبل گفت: فرزاد شجاع چکیده ای ...
  • .: ناصر حفظ اله حدود 6 روز قبل گفت: عالی اصغر آقا خوشم ...
  • .: رضایی حدود 7 روز قبل گفت: با سلام اگر در ...
  • .: هم شهری حدود 8 روز قبل گفت: ماشالله ...
  • .: صمصامی حدود 9 روز قبل گفت: انشاالله در آینده ای ...
  • .: فاطمه حدود 9 روز قبل گفت: در این مقاله بخوبی ...
  • .: زری حدود 9 روز قبل گفت: حقیقتا اسم این را ...
  • .: امیرحسین حدود 9 روز قبل گفت: جناب دکتر اسدپور به ...