امروز: دوشنبه 19 شهريور 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 26 مرداد 1403 - 10:53
اختصاصی/معلم آزاده عباس جهاندوست در گفتگو با اتحادخبر:

اتحادخبر-زینب رنج کش:  26مردادماه سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی و روز پاسداشت این سربازان عزیز وطن است. به همین مناسبت با عباس جهاندوست یکی از این آزادگان سرافراز به گفت و گو نشستیم.وی در سال 1361 به اسارت در آمد و مدت هشت سال در اسارت بود او سال 1369 به وطن بازگشت و بعد نیز به شغل معلمی پرداخت. درادامه گفت و گوی خواندنی اتحادخبر...

اتحادخبر-زینب رنج کش:  26مردادماه سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی و روز پاسداشت این سربازان عزیز وطن است. به همین مناسبت با عباس جهاندوست یکی از این آزادگان سرافراز به گفت و گو نشستیم.

 


وی در سال 1361 به اسارت در آمد و مدت هشت سال در اسارت بود او سال 1369 به وطن بازگشت و بعد نیز به شغل معلمی پرداخت. درادامه گفت و گوی خواندنی اتحادخبر با این معلم آزاده را دنبال کنید...

لطفا خود را معرفی بفرمایید.
-بنده عباس جهاندوست، متولد 1340 ساکن محله کوزه گران برازجان و معلم هستم.

چندسال در اسارت بودید؟
-هشت سال

از نحوه اسارتتان بگویید.
-وقتی انقلاب شد من دبیرستان امام خمینی(ره)بودم پراز احساسات و شور و شوق جوانی و در تظاهرات شرکت می کردیم، بعد از آن نیز به سربازی در شهر کرمان رفتم، اهواز نیز نیرو نیاز داشت که به آنجا فرستاده شدیم، سال 1359 حدودا 18یا 19 ساله بودم که به جبهه رفتم خوب به یاد دارم مرا به دژبانی واداشتند که به همراه دو یا سه تن دیگر از هم رزمانم درخواست خط مقدم دادیم و به ما این اجازه را دادند که به خط مقدم برویم.



-ما که رفتیم بسیار خوشحال بودیم اصلا پر از شور و شوق جوانی بودیم پیاده مکانیزه، گردان 145و جزو لشکر 92 اهواز بودیم تیپ3، کاری بلد نبودیم به دلیل اینکه جنگ بود آموزشی دوره سربازی کوتاه تر شده بود وما نیز به سنگر درست کردن مشغول شدیم، اول کیسه های را پر از خاک می کردیم و زمین را گود می کردیم و در نهایت کیسه ها را دور آن گودال می چیدیم.

-به ما گفته بودند با هر خمپاره کلی ترکش به سمتمان پرتاب می شود در نهایت ما که نمی دانستیم حتی اگر چندین کیلومتر آن طرف تر هم صدا می شنیدیم روی زمین دراز کشیده و دست پشت سرمان می گذاشتیم تا اینکه قدیمی ها گفتند: نیاز به این کار نیست فاصله اش زیاد است.

-عملیات بیت المقدس در جاده اهواز خرمشهر که ایران آن را پس گرفته بود، عراق شب تا صبح پاتک زد و همه آماده باش بودیم، می گفتند گرفتن یک منطقه راحت است اما نگه داشتنش سخت است، این عراقی ها تا 50 متریمان رسیده بودند و عادتی هم که داشتند این بود تا یکی از تانک هایشان را می زدیم عقب نشینی می کردند و دست از پیشروی می کشیدند.

-دم دم صبح یکی از بچه ها آرپی جی را برداشت و یکی از تانک هایشان را زد و این ها عقب نشینی کردند.

-بعدها در چندین عملیات شرکت کردم، از جمله بیت المقدس، فتح المبین، بعضی از عملیات ها نیز پشتیبانی بودم، 23 تیرماه سال 1361 بود که در عملیات رمضان اسیر شدم.

-برای عملیات ما را از پادگان به منطقه بردند، ساعت9شب بود، عملیات در این ساعت با رمز «یاصاحب الزمان(ع)» شروع شد؛ تیپ3 لشکر 92 «امام حسین (ع)» ارتش و بسیج با هم بودند که من نیز با نفربر بودم، تعدادی نیز به صورت پیاده می رفتند و مین هارا خنثی می کردند و خط شکن بودند پیشتازانه می رفتند و راه را باز می کردند در همین عملیات با شهید فرخ افتخاری بودم که او شهید شد و من اسیر شدم.



-درحال پیشتازی بودیم تعدادمان هم کم نبود اما نیروی دشمن با تعداد زیادی تانک ساعت11ظهر بود، در حال پیشتازی بود و قصد داشت همه مان را زیر بگیرند با هیچ چیز هم نمی شد هدف قرارشان داد اصلا یکی دوتا نبودند چندتانک را می زدیم؟ عملا این عملیات با شکست مواجه شده بود پشت سرمان را هم گرفته بودند سمت راست و چپمان را نیز پرورش ماهی و نیزار و زمین گل آلود احاطه کرده بود و بالای سرمان را نیز هلی کوپتر هایشان، تارو مارمان کردند و دیگر توانی برایمان نمانده بود و به محض شنیدن دستور عقب نشینی سوار نفربر شدیم حدود 8یا 9 نفربودیم که سوار شدیم.

-بین راه متوقفمان کردند به صورتیکه امکان داشت کشته شویم و دیگر راهی برای برگشت نبود نیروی دشمن به سمتمان شلیک می کرد و اگر پیاده نمی شدیم در همان نفربر به طور قطع دفن می شدیم. تصمیم گرفتیم زیر پیراهن سفیدمان را در آورده و اعلام تسلیم کردیم.

-موقعی که پیاده شدیم ردیف جلو را به رگبار بستند و فرخ افتخاری جوان دشتستانی، همین جا به شهادت رسید. ما را به پشت ماشین هایشان بردند و در آنجا نیز نیروهای ایرانی دیگر هم به اسارت درآمده بودند با هم به بصره انتقال یافتیم. بیش از هزار نفر را در خانه ای پلیتی ریختند فضا کم بود و همه روی هم افتاده بودیم. این عملیات اسیر و شهید زیاد داشت.

-شب تا صبح در این خانه گرم بودیم برج 4 بود معلوم است هوا چقدر گرم بود و نه آبی بود و نه غذایی روز بعد ما را به سوله ای دیگر انتقال دادند، نه پنکه ای بود و نه چیزی حدود 8روز در این سوله بودیم که ما را برای بازجویی بردند که متوجه هویت نظامیمان بشوند اگر می گفتیم جندی مکلف یعنی سرباز هستیم و اگر میگفتیم جیش الشعبی یعنی بسیج، فرقشان نیز در این بود که آن ها گمان می کردند ما بسیجی ها با ارتشی ها مشکل داریم زیرا ارتش از زمان شاه بود و تشکل بسیج بعد از انقلاب بود.
-قصدشان این بود که بسیجی ها و ارتشی ها را به جان هم بیندازند و همین کار را هم کردند، اما با واسطه گری حجت الاسلام ابوترابی که قزوینی بود این اختلاف خوابید.



-افرادی که مهندسی بلد بودند و مین خنثی می کردند رویشان حساس بودند و بازجویی می کردند که ایران چه زمانی قرار است حمله کند عملیات هایشان چه زمانی است؟

-بعد از 8روز ما را سوار اتوبوس کردند و به داخل بصره بردند، دراین بین به مردم گفته بودند این ها اسرائیلی هستند، از اسرائیل اسلحه دارند منظورشان اسحله ژ3بود که وقتی وارد شهر شدیم مردم ناسزا می گفتند و اگر توان داشتند ما را بیرون کشیده و لاجرم دخلمان را می آوردند.

-بسیاری از خانم های مسن هم حتی گریه می کردند؛ زیرا فرزندانشان در این جنگ به اسارت ایران در آمده بودند. فردای آن روز به بغداد منتقل شدیم در استخبارات بودیم و یک شخص اهوازی مترجمشان بود در اتاقی کوچک همه را ریختند همه تشنه بودند آب نبود و مجبور بودند از آبی که زیر کولر میچکید بخورند.

-مترجم به ما اطلاع داد که زیاد اینجا نمی مانید و سریعا به اردوگاه منتقل می شوید و راحت می شوید. ظهر که نون آوردند همه را روی صورت و سرمان پرت می کردند، فردا به موصل رفتیم چون طرف کردستان است هم آب و هوای خوبی داشت و هم غذا بهتر بود اردوگاه آزمایشی بود.

-بچه ها در این اردوگاه حتی شعار می دادند و تکبیر می گفتند کله شان گرم بود و ترس نداشتند بسیار این جوان ها تنومند و هوشیار بودند، شجاع بودند.

-حتی صلیب سرخ وقتی می آمد می گفت این برایم قابل قبول نیست چطور شما اینقدر باهم خوب کنار آمده اید؟ نمی دانست که بچه های ما چقدر اخلاص داشتند و یکی از چیز هایی که باعث شده بود همه آرام باشیم و دلمان قرص باشد وجود قرآن بود به ما اجازه داده بودند تا قبل از ساعت 12 شب قرآن یا کتاب دیگر داشته باشیم و در گروه های 5تایی بنشینیم و مطالعه کنیم.



چطور 8سال طاقت آوردید؟
-ما سه قرآن داشتیم و همه نوبتی قرآن برمیداشتند و یک ساعت یک ساعت میخواندند و بعد به نفر دیگر می دادند. کتاب های دیگری هم مثل سعدی و حافظ هم داشتیم کتاب های انگلیسی هم داشتیم؛ در بین ما از کارگر وجود داشت تا دکتر و مهندس که همه در جهت پیشرفت دانش یکدیگر کمک می کردند من نیز زبان را در همین اسارت آموختم و به جایی رسیدم که خود با صلیب سرخ به نمایندگی از بقیه صحبت می کردم.

-اما باید بدانید ما با قرآن طاقت آوردیم ما با گنجینه ای بی نظیر طاقت آوردیم، ما برای یک ساعت خواندن این گنج له له می زدیم الان کسی به این قرآن در خانه هایشان اهمیت نمی دهند خصوصا در ماه های مبارک رمضان این اشتیاق بیشتر بود، هروقت دلم می گرفت به قرآن پناه می بردم و خداند به من کمک می کرد با این دلتنگی و غم کنار بیایم.

-ما بیشتر اخبار را از رادیو می گرفتیم، یکی از بچه ها رادیو را ازجبهه آورده بود یکی دیگر هم وقتی پایش شکسته بود به مطب دکتر عراقی ها رفته بود و رادیو دکتر را در گچ پایش فرو کرده بود و آورده بود خیلی از شب ها می آمدند وبیدارمان می کردند با کابل برق کتکمان می زدند که رادیو دارید.

-یکی از همین شبها به دنبال رادیو به اتاقمان آمدند و کیسه هایمان را خالی کردند حالا رادیو در همین کیسه ها بود ببینید می خواهم از تاثیرات قران و آیه های مبارکش برایتان بگویم رادیو جلوی چشمشان بود اما دوستم این آیه را قرائت کرد:« وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» و آن ها رادیو را ندیدند.

از اخلاص جوانان آن زمان بگویید.
-آن زمان جوانان بی نهایت اخلاص داشتند، توکل داشتند خداوند را باور داشتند جوانمردی در آن ها زنده بود هرچند من می گویم جوانان امروز دست کمی از جوانان گذشته ندارند اما در آن زمان قلب ها به هم نزدیک تر بود یک مثال می زنم روی دو تن از همسنگرانمان محمد جمالی اهل محمود احمدی تنگستان و حسین معصومی احتمالا طلبه بود نمی دانم اما غذایش را نمی خوردند و به دیگر همرزمانش می دادند و به بهانه سیری به بقیه نان و غذایشان را می دادند خدا می داند و شاهد است این مردان نماز شب از دستشان در نمی رفت اصلا اخلاص داشتند.

-همه ما شاهد اخلاصشان بودیم همیشه کمک می کردند، لقمه را دهن ما می گذاشتند، این ها حتی در بسیاری از عملیات ها خط شکن بودند اصلا ترس به دل نداشتند بزرگ مردانی بودند.

-همین حالا خیلی از آزادگان را می بینم و میدانم چون گذشته هستند و راهشان عوض نشده گاهی به من می گویند هنوز چون گذشته ساده اید من می گویم مگر مشکلش چیست؟ می گویند مردم دیگر گرگ شده اند؛ به والله که این افتخار نیست، مردم دار باشیم و خداوند را از دل برون نکنیم این مهم است. کوچکترین اشتباه ما باعث بدنام شدن بقیه آزادگان خواهد شد می گویند این هم از آزادهمان!
وضعیت افرادی که متاهل بودند چطور بود؟
-در این مواقع باید بگویم قشر متاهلمان بیشتر از مجرد ها سختی می کشیدند.
زیرا ما دل بستگی چون آن ها نداشتیم اما آن ها بی نهایت خسته بودند  دلشان برای خانوادشان تنگ می شد که ما پول هایمان را جمع می کردیم برایشان سیگار می خریدیم و یا چیزی می گرفتیم تا از حجم ناراحتیشان کاسته شود.

-به ما 1500حانوت می دادند مثل یارانه که الان ماهانه پرداخت می شود اردوگاه عراق نیز این مبلغ را به ما پرداخت می کرد و ما با همان اندک پول برای خودمان از مغازه کوچک اردوگاه گاها خرید می کردیم.


وقتی اسیر شدید پدر و مادرتان در قید حیات بودند؟
-بله، مادرم همیشه دوست داشت مادرشهید صدایش کنند، مخالفتی با رفتن نداشت این را سعادت می دانست که بچه آخرش یا همان «بن تیله اش» به جبهه می رود. اما به خوبی یادم است که آنقدر گریه کرد در اسارتم که چشمانش را از دست داد.

چطور با خانوادتان در ارتباط بودید؟
-با نامه، به خانوادهایمان نامه می نوشتیم و از حالمان با خبر می شدند اصلا این ها نامه هایی که چیزی غیر از حال و احوال بود نمی فرستاند و بی نهایت مراقب بودند چه نامه ای دستمان می رسد.

از روزی بگویید که خبر اسارتتان را به خانواده رساندید.
-یک ماه پس از اسارتم با صلیب سرخ مصاحبه کردم و  نام خود و چند تن از دوستانم را در رادیو اعلام کردم و خانواده خود و دیگران را از اسارتم مطلع ساختم.

نام چندتن از افرادی که دشتستانی و همراه شما بودند را نیز بگویید.
-سیدجواد و سید رسول حسینی مقدم و مرتضی هوشیار که اهل جتوط بود و در اردوگاه به شهادت رسید.

خانم ها هم در جبهه بودند؟ کمک های مردمی چگونه بود؟
-خانم ها هم بودند بیشتر قسمت پرستاری بودند و کمک ها نیز از استان ما هم خوب بود.

-بیشتر از دشتی و دشتستان بود از دشتی نان نازک محلی می فرستادند  گاها نامشان را در کاغذی کوچک می نوشتند و این خود برای رزمندگان قوت قلب بود.

چندسال قبل از اسارتتان در جبهه بودید؟و سال چند از اسارت برگشتید؟
-یکسال ونیم قبل از اسارت در جبهه بودم. سال 1359 رفتم جبهه و سال 1361 اسیر شدم تا 1369



سخن پایانی:
-مسؤولین بیشتر به فکر انتظارات جوانان باشند، جوانان به دنبال اشتغال و سرمایه جوانیشان تباه می شود، جوانی که کار ندارد طبعا پول ندارد و در پی آن بسی آرزوهایی که با او پیر می شوند و عقده ای بزرگ در دلهایشان ایجاد می شود و به  بی بندو باری روی می آورند و دیگر هیچ چیز به این ها کمک نمی کند لطفا مسؤولین به فکر چاره باشند نگذارند جوانان در پی کار و مسکن و... زندگیشان تباه شود.



کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
1403/05/27 - 13:24
0
0
حاج عباس ارادت ویژه دارم خدمتت.مرد پاک و با صفا. یادش به خیر دوره ضمن خدمت دانشگاه فرهنگیان بوشهر.
1403/05/26 - 23:43
0
0
درود بر برادر عزیزمان. باعث افتخار هستید و در تاریخ ایران عزیز خواهید ماند
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • جلسه شهردار برازجان با معاونین و مدیران شهرداری برگزار شد
  • مسئول کمیته روابط عمومی هیئت کاراته استان بوشهر منصوب شد
  • دفتر رئیس جمهور خطاب به کیهان: رفتار‌های فراقانونی را تحمل نخواهیم کرد
  • جزئیات دلیل دیسکالیفه شدن بیت سیاح پس از طلا و رد اعتراض ایران
  • اسناد مالکیت جزیره خارگ به زودی صادر می‌شود
  • قیمت طلا امروز ۱۴۰۳/۰۶/۱۷
  • با تأیید ممیزان انجمن مدیریت سبز ایران آریاساسول نخستین دارنده درمانگاه سبز ایران شد
  • جهش بزرگی در توسعه زیرساخت‌های آموزشی استان بوشهر داشته‌ایم
  • دختران بمی، مقام دوم مسابقات قهرمانی کاراته کشور را کسب کردند
  • جانمایی نهایی شرکت های حاضر در ایران پلاست اعلام شد
  • اداره کل راهداری و حمل و نقل جاده‎ای استان بوشهر در جشنواره شهید رجایی برتر شد
  • عناوین روزنامه‌های ورزشی امروز1403/06/19
  • دستکش هوشمند، با قابلیت کنترل ربات از راه دور محصول فن‌آوران جوان کشور
  • صدور ۲ مجوز سرمایه گذاری خارجی در استان بوشهر
  • عناوین روزنامه‌های ورزشی امروز1403/06/18
  • بررسی گزینه های استانداری بوشهر در جلسه ستاد پزشکیان/ تاکید بر هماهنگی، وحدت و حمایت نمایندگان ادوار و فعالان ستادها
  • پیاده روی ولایت در دشتستان برگزار می‌شود
  • یک خانم دیگر به دولت پزشکیان پیوست/ رضوان حکیم زاده معاون وزیر آموزش و پرورش شد + سوابق
  • تصاویر «اتحاد خبر» از پیاده روی ولایت در برازجان
  • سهم صفر از کابینه، سهمِ چند از نفت!؟
  • در اسارت آب نبود از آب کولر می خوردیم/ راز تاب آوریمان در اسارت، قرآن بود/ هشت سال اسیر بودم
  • احداث زیر گذر میادین امام خمینی و شهید چمران ابر پروژه شهرداری برازجان/ اعتبار کمک به باشگاه پارس را کمیته تطبیق رد کرد
  • انتخاب زرین محسن پاکنژاد / علی کاردُر گزینه‌ ی احتمالی صندوق بازنشستگی صنعت نفت
  • مصادره اموال و املاک پتروشیمی مهر به نفع پتروشیمی جم
  • نشست رئیس ستاد مردمی دکتر پزشکیان در استان بوشهر با مسئولین ستاد دشتستان/ تصاویر
  • استقبال و پاداش ویژه مدیرکل ورزش و جوانان استان بوشهر به پاراتکواندوکار دشتستانی
  • کاش می‌شد امتحان‌تان کرد آقای رضایی!
  • نقدی بر ساخت سردیس زنده یاد علی پیرمرادی
  • 591 پروژه با اعتبار 3 هزار میلیارد تومان در دشتستان افتتاح و کلنگ زنی شد / تصاویر اتحاد خبر
  • انتخاب استاندار در آینه وفاق ملی
  • .: استان حدود 4 ساعت قبل گفت: رئیس دانشگاه علوم پزشکی ...
  • .: رضایی حدود 2 روز قبل گفت: سلام .آغای نماینده .لطفا ...
  • .: حح حدود 3 روز قبل گفت: 1. سید محمد مهدی ...
  • .: میم.قاف حدود 3 روز قبل گفت: خدا به خیرش کنه ...
  • .: علی حدود 4 روز قبل گفت: خدا خیرشون بده که ...
  • .: ک آریاپور حدود 4 روز قبل گفت: با تشکر از درایت ...
  • .: عقیل نجفی حدود 4 روز قبل گفت: درود حاجی عزیز قلمتان ...
  • .: بنیامین حدود 4 روز قبل گفت: درود بر شما حق ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 5 روز قبل گفت: باسلام و خدا قوت ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 5 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...