کد خبر: 67994 ، سرويس: ورزش
تاريخ انتشار: 05 آبان 1395 - 08:55
طنز؛ خاطره بازی دهه 60ی ها از مدرسه

اتحادخبر- محمود بهرامی: متولدین دهه شصت خیلی قیافه می آیند که آره ما نسل بدبختی کشیده ای هستیم و از این حرف ها، اما فکر نکنم در بدبختی مدرسه رفتن به پای متولدین دهه چهل و پنجاه برسند که در دهه شصت به مدرسه می رفتند.

ماهنامه خط خطی- محمود بهرامی: متولدین دهه شصت خیلی قیافه می آیند که آره ما نسل بدبختی کشیده ای هستیم و از این حرف ها، اما فکر نکنم در بدبختی مدرسه رفتن به پای متولدین دهه چهل و پنجاه برسند که در دهه شصت به مدرسه می رفتند. چرا؟ برای اینکه آن موقع دانش آموزی که از معلم کتک نخورده بود دانش آموز بهنجاری محسوب نمی شد. یکی از این دانش آموزها که در مدرسه تیکه ناجور بود من بودم. درسم خوب بود، شاگر اول ناحیه بودم، کتک نمی خوردم. این کلی باعث خجالت بود.
 
مثل این بود که در دهه هفتاد به یکی بگویی بچه سوسول. البته اگر در دهه هفتاد به کسی می گفتی خر مشکلی نبود، برای اینکه دهه هفتاد دهه سلطنت خزها بود و شما می توانید این را از عکس های دهه هفتاد آدم های متشخص کنونی و مدل لباس و موهاشون در آن عکس ها به وضوح ببینید. البته اگر بتوانید یکی از آن عکس ها را پیدا کنید، آدم های متشخص کنونی حاضرند جان بدهند، ولی عکس های دهه هفتاد خود را رو نکنند.

در هر حال، کتک نخوردن من در مدرسه، کلی باعث خجالت بود، خصوصا ما یک معلم زبانی داشتیم که می آمد مثلا تکالیف رو چک می کرد و از نفر سمت راست میز اول، ردیف راست، چک و لگد می زد تا نفر سمت چپ میز اول، ردیف چپ. هر ردیف پنج میز بود یعنی کلا تو بیست و پنج تا سی دقیقه، سی نفر را چک و لگدی می کرد، غیر از من. چون من اشتباه نداشتم.
 
اون طفلی هایی هم که کتک می خوردند نه اینکه مشق هاشان را ننوشته باشند، بلکه فقط جواب ها را اشتباه نوشته بودند. آقا، ما یک خجالتی می کشیدیم از این بچه ها. این کار معلم ما شاید در دهه نود از سوی سازمان ملل جنایت علیه بشریت محسوب شود، اما وقتی ما مدرسه می رفتیم عین ثواب و دقت در آموزش بود. من می ماندم و وجدانی گناه آلود و نگاه بچه های مدرسه به یک آدم فروش و اون روز که حتما فوتبال بازی ام نمی دادند.
 
***

مجید دواچی: ما یک معلمی داشتیم که عیمقا معتقد بود چوب معلم گله، هر کی نخوره خله! البته چوب که می گویم شامل شیلنگ و خط کش و خودکار لای انگشت و کف دست ایشان هم می شد. از طرفی دیگر او اعتقاد داشت در طول سال های تدریسش هیچ وقت دانش آموز خل به پستش نخورده است، لذا همه ما مشمول الطاف خاصه ایشان شده و از این گل های دردناک نصیب و بهره داشتیم.
 
همیشه هم خاطرات مختلفی از دانش آموزان سابقش که الان دکتر و مهندس و وکیل و وزیر شده اند تعریف می کرد که وقتی اتفاقی او را در جایی می بینند می خواهند دستش را ببوسند چرا که معتقد بودند اگر چوب ایشان به سرشان می خورد به بیراهه می رفتند و موفقیت شغلی و اجتماعی کنونی خود را به دست نمی آوردند. ما البته در دلمان به خل و چلی این دکتر و مهندس ها و استدلال بی پایه شان می خندیدیم، ولی خوب جرات نداشتیم که این خنده را از دل به لب منتقل کنیم. شوخی نبود که، درد داشت آقاجان، درد دهه شصت!
 
***

مهرشاد مرتضوی: یه معلم ادبیات داشتیم که تو کارش خیلی وارد بود. مهمتر از اون، درسی که می داد رو خیلی دوست داشت و با انرژی و شور و حرارت تدریس می کرد. خلاصه اینقدر کاراکتر جذابی بود که بچه ها ناخودآگاه دوست داشتن یه شباهت هایی باهاش داشته باشن. منتها نمی دونم چرا همه رفتن سراغ یه خصوصیتش، اونم چیزی نبود جز سیگار کشیدن. الانم ماشالا همگی واسه خودشون دکتر و مهندس شدن و دارن ضمن سیگار کشیدن، کارشونم انجام میدن!
 
***

مهدی طوسی: یادم هست که دهه شصت پاک کن هایش هم خشن بود! خدا نکند که یک زمانی یک کلمه ای را اشتباه می نوشتی و تصمیم می گرفتی آن را پاک کنی؛ پاک کن مورد نظر نه تنها کلمه را پاک می کرد بلکه کاغذی که کلمه را روش نوشته بودی را هم از صفحه روزگار محو می کرد!

یک معلمی داشتیم که توی دهه شصت، از چیزی یا کسی که چیزی یا کسی را از صفحه روزگار محو می کرد متنفر بود و مقابلش می ایستاد. فکرش را بکنید که معلم ما با این منطق وقتی با صاحب چنین پاک کنی مواجه می شد چه کار می کرد؟!

یادم هست که یک بار حال و حوصله مشق نوشتن را نداشتم و ننوشتم، حکم ننوشتن مشق شب در دهه شصت کمتر از ناپدید شدن نبود. وقتی معلم مان از من علت را پرسید به دروغ گفتم: «آقا اجازه! پدربزرگم فوت کرده آقا!»

زمانی که دروغ من جلوی مادرم و معلم مان توی دفتر مدرسه رو شد، معلم مان رو کرد به مادرم و گفت: به فرزندتان افتخار کنید او در آینده رییس جمهور می شود!
 
***

پری سا شمس: در دوره راهنمایی، ناظمی داشتیم که هر روز، سر صف، ما را بو می کرد. اگر بوی عطر می دادیم، اخراج می شدیم. اگر بوی صابون و شامپو می دادیم، تذکر می گرفتیم. فقط بوی عرق آزاد بود. ناظممان جوراب هایمان را چک می کرد. جوراب سفید اخراج بود، جوراب قرمز، زرد و صورتی تذکر می گرفت و جوراب سیاه و سرمه ای آزاد بود.


ناظممان هر روز، کیفمان را می گشت. حکم دفترهایی با جلد عاشقانه اخراج بود، دفترهای فانتزی تذکر می گرفتند و دفترهای بدون جلد آزاد بود. آن مدرسه هزار و سیصد تا شاگرد دختر داشت که یاد می گرفتند پاکیزگی، شاد بودن و خوش سلیقه بودن جرم است. من کمتر از یک سال در آن مدرسه ماندم. اما خانم حاتمی آن قدر ماند و دختران بدبو و شلخته تحویل جامعه داد تا عاقبت مدرسه افتاد توی طرح و یک اتوبان وسط حیاطش زدند./ص

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/67994