کد خبر: 37831 ، سرويس: طنز تلخند
تاريخ انتشار: 10 آذر 1393 - 08:49
قلی خان (10)

"امروهیچستانی"

قلی چون ز بیهوشی آمد به حال
پزشکان نمودند از وی سوال:
کنون که نجاتیده شد جان تو،
که باید دهد پول درمان تو؟
چرا جیب های تو بی پول بود؟
ز بیچارگی، فاز تو نول بود؟
چرا جیب های تو خالی؟ چرا؟
به ما می زنی ضدّحالی چرا؟
بگو ای پسرجان، ولیّ تو کیست
کسی از چه رو با تو همراه نیست؟
قلی گفت: کیف مرا برده اند
مرا دزدها سخت آزرده اند
بساطم شده خالی از پول و مال
نه مانده برایم سلامت نه حال
پزشکان چو دیدند وضع این چنین،
همه مال باز و همه خشمگین ،
نشستند با هم ، تنی هفت و هشت
ز شیراز و بوشهر و کرمان و رشت
نشسته همه گرد تخت قلی
یکی روی تخت و یکی صندلی
ز خود در نمودند صد مشورت
و تصمیمشان شد چنین عاقبت:
قلی خان از این جا چو آزاد شد،
به حال آمد و شنگل و شاد شد،
برای پزشکی، کند مفت کار
شود توی یک خانه خدمت گزار
سپس دکتران قرعه انداختند
یکی برد و باقی همه باختند
قرار این چنین شد که آقا قلی
رود خانه ی "دکتر ایمان گلی"
و هم در عوض، "دکتر ایمان گلی"،
دهد خرج درمان آقا قلی
قلی چون که حکم پزشکان شنید،
سرش گیج شد چشم هایش ندید
بسی گریه کرد و بسی داد زد
زبخت بد خویش فریاد زد
بدو گفت مردی که : آرام باش
زمانی تو در بند و ناکام باش
من اکنون گرفتم همی فال تو
بدیدم همه بخت و اقبال تو
قلی خان، چو خواهی که یابی تو بخت ،
بمان . زندگی کن تو در پایتخت
به تهران چو باشی تو خدمت گزار
به از آن که در ده شوی شهریار...
ادامه دارد...

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/37831