کد خبر: 199589 ، سرويس: مقاله
تاريخ انتشار: 04 آذر 1403 - 08:03
اختصاصی اتحادخبر؛
قصه ناگفتنی عشق

اتحادخبر-احمد خواجه حسنی: هر طفلی با عشق پا به عرصه وجود می گذارد ولی در طول مسیر آن را گم می کند جایی در مسیر رشدش، تعلیم و تربیت، جامعه و فرهنگ نقش عمده ای را در این روند بر عهده دارند و ما به نوعی مسبب این محرومیت هستیم ما به او نمی آموزیم که چگونه عشق بورزد، ما به او می آموزیم که چطور در مقابل آن جبهه بگیرد، چگونه از آن بر حذر باشد...

احمد خواجه حسنی

هر طفلی با عشق پا به عرصه وجود می گذارد ولی در طول مسیر آن را گم می کند جایی در مسیر رشدش، تعلیم و تربیت، جامعه و فرهنگ نقش عمده ای را در این روند بر عهده دارند و ما به نوعی مسبب این محرومیت هستیم

ما به او نمی آموزیم که چگونه عشق بورزد، ما به او می آموزیم که چطور در مقابل آن جبهه بگیرد، چگونه از آن بر حذر باشد، ما به او می آموزیم که عشق خطرناک است، ما به او می آموزیم که بد گمان شود، پر از تردید و شک باشد ما به او یاد می دهیم که باید این طور شود زیرا در غیر این صورت دیگران از او سوء استفاده خواهند کرد ما به او می گوییم که دنیا سرشار از نیرنگ و خدعه و عدم صداقت است و این مطلبی است همه جایی، و اگر او مواظب نباشد دیگران سرش کلاه می گذارند و لختش می کنند ما به او می گوییم که دزدان در همه جا در کمین اند اما از این واقعیت که خداوند همیشه و در همه جا حضور دارند غافلیم!

وقتی این گونه و با این روش بچه ها را تربیت می کنیم و پرورش می دهیم آن وقت نمی توانیم عشق را به آن ها بیاموزیم چون عشق خطرناک است، عشق یعنی پذیرفتن یعنی اعتماد، و مظنون بودن یعنی اینکه همواره مراقب باشید که کسی چیزی از شما ندزدد، هوشیاری دائمی، گویی که هر لحظه از هر طرف به شما حمله خواهد شد، به این ترتیب قبل از اینکه حمله ای رخ بدهد شما خود یک مهاجم می شوید و این روش را بهترین راه مراقبت از خود می دانید.
وقتی بچه ای آموخت که اینگونه رفتار کند می گوییم حالا او بالغ شده است در حالی که حالا توانایی عشق ورزیدن او را کاملا از بین برده ایم از این به بعد او همواره سعی می کند تا در اطرافش فقط دشمن ببیند و وقتی او حتی به پدرش هم شک می کند می گوییم حالا صلاحیت ورود به جامعه را پیدا کرده می گوییم دیگر او یک بچه نیست و کسی نمی تواند سرش کلاه بگذارد، و متاسفانه حالا اوست که سر دیگران کلاه می گذارد!
در یک فرآیند جامعه پذیری نامطلوب و جامعه ستیز در بطن یک جامعه ستم پذیر و سیاست زده، هر کودک ضمن بزرگ شدن خودش را از انواع چیزهای مادی مثل خانه، پول و غیره درگیر می کند تا به وسیله انها از خودش حفاظت کند او ترتیبی را می دهد که امنیت خودش را حفظ کند و آماده دفاع هر حمله ای از هر طرف باشد ولی در میان این ترتیبات ما فراموش می کنیم که همه درها را به روی خودمان بسته ایم حتی جلوی وجود عشق را نیز سد کرده ایم
ما به کودکان می آموزیم که چگونه خودخواه و خودمحور شوند
ما به فرزندان مان راه های کسب شهرت، غرور و اعتبار را می آموزیم ما دائما آنها را سرزنش کرده و مورد شماتت قرار می دهیم که مبادا کاری کنند که اعتبار خانوادگی و شهرت ونام مان به خطر بیفتد
ما به آنها می آموزیم که بجنگد، رقابت کند، جاه طلب باشد و همواره اول باشد مهم نیست به چه بهایی...

ما به فرزندمان سیاست می آموزیم، ما از او یک سیاست مدار می سازیم
 چگونه ممکن است در سیاست عشق وجود داشته باشد؟ سیاست لبریز از تضاد، نفرت و رقابت است و شما وقتی که می خواهید فرزندتان یکه تاز بار بیاید غیر مستقیم به او نفرت، خصومت و کینه توزی را آموخته اید
شما فرزندتان را طوری می پرورید که پول به دست بیاورد مقام بالایی در دستگاه های دولتی کسب کند شما هر آن چه می توانید می کنید که او یک انسان نشود.
به این ترتیب عشق گم شده است، به مرور رابطه کودک با خودش مخدوش می شود، به مرور ارتباطش با قلبش قطع می شود، او یک زندگی بی ریشه را آغاز می کند، سرگردان به این طرف و آن طرف می زند در جستجوی گم شده اش، و خودش نمی داند که چه را گم کرده است؟
او خیلی کوچک بوده، خیلی جوان، وقتی که شما تعلیم اش دادید که از عشق دوری کند او اصلا نمی دانسته که شما با او چه می کنید، او به شما اطمینان داشته باوری کامل به گفته های والدینش...
او شروع کرده است به انطباق دادن خودش با جامعه، با فرهنگ. او نصایح بزرگ تر ها و معلمین اش را دنبال کرده و هرگز نمی دانسته که چه اتفاقی افتاده است،
در جهل رابطه اش با خودش قطع شده و در ناخودآگاهش، ریشه هایش گسسته شده اند.

و اما عشق تجربه ای است که در آن تمام ناخالصی های شما زدوده می شود و تمامی درهایتان باز می شود آن وقت هر که بر درتان ایستاده باشد نه دشمن است و نه دوست، بلکه یک محبوب است و شما در را بر او می گشایید

عشق اما روزگار مدیدی است در جامعه ما گم شده است، به محض اینکه تعلقات مادی شما بیشتر و بیشتر شود شروع می کنید به گم کردن عشق، این جهنم است این انتهای نردبان است که در مادیات فرو رفته
به گواه اشو، تنها به دنبال عشق باشید باقی چیزها خود بخود به دنبال آن می آیند.

پ ن ؛
قصه ناگفتنی عشق اثر باگو آن راجنیش اُشو

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/199589