اتحاد خبر - خان :زُل زده ام به گوشه یِ اتاق.خسته ام. خسته تر از همیشه. خسته تر از همه ی این چهل و چند سالی که نفس کشیده ام... صدایِ گوشی تمامِ اتاق را بر می دارد. بی حال و بی رمق نگاهی به صفحه اش می اندازم. شماره یِ "محمدو" است که نصفِ صفحه را اشغال کرده است. از تعجب داشتم شاخ در می آوردم. محمدو گاهی این وقتِ روز زنگ نمی زد...
خان
زُل زده ام به گوشه یِ اتاق.خسته ام. خسته تر از همیشه. خسته تر از همه ی این چهل و چند سالی که نفس کشیده ام...
صدایِ گوشی تمامِ اتاق را بر می دارد. بی حال و بی رمق نگاهی به صفحه اش می اندازم. شماره یِ "محمدو" است که نصفِ صفحه را اشغال کرده است. از تعجب داشتم شاخ در می آوردم. محمدو گاهی این وقتِ روز زنگ نمی زد. لابد مشکلی پیش آمده است؛ مریضی، تصادف، ضمانت و شاید مرگِ که مثلِ شتر درِ خانه یِ هر کس می خوابد. گوشی را با اضطراب بر می دارم. هنوز سلام علیک توی دهانِ محمدو خیس نخورده است که به حسابِ خودش می رود سرِ اصلِ مطلب. "می دانی چه شده ؟" گفتم "خدا عقلت بدهد! این وقت روز زنگ زده ای، بعد از من می پرسی چه شده؟" گفت: "نترس! خیر هست." گفتم: "خیر به قیافه ی تو نمی خورد. تو اصلِ بدبختی و شرّی!" گفت: "من بدبختم که می خواهم تو را از دنیا باخبر کنم! دنیا را آب می برد و تو را خواب!" گفتم: "واحد مرکزی خبر"!، "فاکس نیوز"! حالا بگو چه داشتی؟" خندید و گفت:"فکر می کنی دو تا اراجیف با آن زبانِ تلخ و طعمِ گَس می نویسی، سعدی زمانه ای؟! گفت:"یک کلیپی برایت فرستاده ام. خوراکِ خودت هست. ببین و لذّتش را ببر! فکر کردم از این طنزهایِ محلیِ دِمُده ی یکی دو سال قبل است. دفعه یِ پیش هم گفت: "بیا و ببین که چه چیزهایی دارم!" نگاه کردم، گفتم:" محمدو این ها دقیقاَ مال تولدِ تلگرام و و اتس آپ است! پدر آمرزیده، یک سالِ آزگار سرِ این و آن کلاه می گذاری! معلوم است بعدِ این مدت، موبایل را که باز می کنی، همه چیز برایت تازه است!"
به خانه که رسیدم، دست و رو نشسته رفتم سراغِ سوغاتِ محمد...
یک مجادله دو طرفه بود؛ یکی چون خروسِ لاری گردن می کشید، بال و پر می افراشت، گرد و خاک برمی انگیخت و دیگری مانند خُلفه یِ خانگی با دست پس می زد و با پا پیش می کشید. مثل تمامِ ستیزه هایِ بنی آدم، دعوا سر لافِ ملّا(پول و بودجه) بود. مسئولِ برتر شاخ و شانه می کشید، رگ گردن کلفت می کرد و مثل دانه های تسبیح ریخته فحش قطار می کرد و منت می گذاشت. ضمناً؛ مسئولینِ بلند پایه یِ تعلیم و تربیت را با موجوداتی که(شرم دارم از بیانِ نامِ آن ها) در دو کفه یِ ترازو برابر می نهاد.
بیچاره مسئول زیردست با لحن آرام، بیان منطقی، تواضع و عفت کلام می خواست ماجرا را فیصله دهد اما آن یکی جری تر می شد. آخر الامر به این رسیدند که مسئول برتر خود نهار، صبحانه، شام و اسکان را تقبل کند و مسئولِ زیردست سنگ پایِ قزوین نشود و استعفا دهد و من به این نتیجه رسیدم که در یک نظام فشل و ناکارآمد اداری که افراد شب می خوابند و صبح مثلِ قارچ رئیس سبز می شود باید پیام ها دستوری و قلدرمآبانه باشد تا علاوه بر چاشنیِ جهادیِ ماجرا، درختِ بوروکراسی آن چنان تنومند شود به گونه ای که به هر ایرانی یک میوه یِ کال از جنسِ یأس برسد.
برای محمدو پیام گذاشتم که: محمد جان، این کلیپ ها فقط مردم را به نقطه یِ جوشِ اندوه نزدیک می کند و بسیاری را بی انگیزه، بی خیال، سرخورده و افسرده می کند و در دراز مدت فرهنگ، دین، اعتقاد، خلق و خو و ... مردم را دگرگون می کند. چنان که سلطان "سنجر سلجوقی" اختلالِ مُلکِ خود را دادنِ کارهایِ بزرگ به مردم خُرد و گذاشتنِ مردمِ بزرگ در رأس کارهای خُرد می داند.
بوریا باف گرچه بافنده است
نبرندش به کار حریر
در حاشیه می توان نتایج ذیل را از قضیه مستفاد کرد.
۱- دو نوع وزارت خانه داریم: وزارت خانه پول دار. وزارت خانه بیچاره. بنا به مَثَلِ "آب همیشه روی دوش آدم کوتاه است" باید یقه یِ بیچاره ها را چسبید و خرپول ها را آزاد و رها کرد.
۲-مدیری را که پول ندارد، بودجه ندارد؛ باید در منگنه گذاشت و او را با الفاظ"بی عرضه"، "بی لیاقت"، "سنگ پا" و ... مخاطب قرار داد.
۳- هر مدیری در مقابلِ مسئول بالاتر، خدایی ناکرده گفت: "نمی توانم" یا "در حد توان می توانم کمک کنم"؛ باید استعفا بدهد!!!
۴-مدیری که با ارتباط بر سر کار آمده است باید صُم بُکم بنشیند و به هر خفت و خواری تن دهد.
۵- در مراسم هایی با تولیت تعلیم و تربیت؛ باید نام همه مسئولان شهری در سین برنامه باشد و گرنه آبرویِ رئیس شورای آموزش و پرورش شهر می رود!!!
۶-روسایِ مستقل و خلافِ ذائقه سیاسیِ مسئولین باید جمع کنند و بروند.
۷-و نکته یِ آخر؛ اگر ریاست می خواهد حرفش در رو داشته باشد باید ادبیاتِ چاله میدانی پیشه کند و زیردستان را بچزاند.