اتحادخبر - هلنا سعادتمند: چه نازیباست در اوج بی مسئولیتی بسیاری از مسئولان، مدیری مدبر و کارآزموده وامتحان شده پا به عرصه گذارد و بار همه بی مسئولیتی دیگران را یک تنه بدوش گیرد، اما به یکباره در کمال ناباوری وی را برکنار کنند. نکته ظریف اینجاست که چطور چنین مدیر با لیاقتی که تحولی در حوزه مأموریت خود و زندگی مردم جزیره خارگ بوجود آورده را...

اتحاد خبر- هلنا سعادتمند: فتوای فرماندار بوشهر در خصوص اینکه زن و مرد در ادارات باید مجزا از هم باشند و خانمها در جلسات اداری باید با چادر بیایند، شوک عجیبی در محافل حضوری و مجازی ایجاد کرده است. کاش رسالت فرماندار محترم، در این شرایط خاص که سرها درگریبانست و مردم همه حیرانند، امیدبخشی به جامعه بود. در همین راستا از حضرتتان چند سوال دارم...

اتحادخبر-هلنا سعادتمند: حیاط بزرگ آبپاشی شده بوی خاک نم خورده و عطر یاسهایی که از دیوار به کوچه ای  که کم کم تاریک میشد پیچیده و بوی سکرآوری در هوا پخش شده بود صدای مادر از آشپزخانه حیاط به گوش میرسد که هم از زهره میخواهد سینی هایی که رنگینک های خوش نقش نگاری در آنها چیده شده را به سفره ی بلندی که در اتاق چیده شده منتقل کند ...

اتحاد خبر- هلنا سعادتمند: جناب آقای مصلح امام جمعه محترم دشتستان؛ میخواستم بپرسم یعنی الان همه مشکلات و مسائل جامعه حل شده و فقط همین عکس زنان متوفی باعث آزار و تحریک مردان میشود؟ جناب امام جمعه، از اینکه عکس زنی بر آگهی فوتش موجب تحریک مردان سرزمینم میشود من متاسفم.. جناب مصلح، برای ارتقاء تقوا و تعهد در زنان راه دیگری باید جست....

اتحادخبر-هلنا سعادتمند:با دقت خرماهای دانه دانه جدا کرده و شسته شده را در سینی پهن میکرد تا آفتاب تنشان را حسابی گرم کند مرغ خیالش پرکشید به آن دورهاآن وقتها که در چنین روزهایی استرس روپوش هنوز آماده نشده مدرسه اش را داشت و دیدندستان مهربان مادر که خرماهای گرم را کمی پودر زنجبیل میپاشید  و میگفت عطر زنجبیل بین دانه های خرما ...

اتحادخبر-هلنا سعادتمند:‌صدای هلهله و کل و بعد صلوات خبر از ورود عاقد می داد. مردی با دفتری بزرگ زیر بغل حاج آقا را همراهی میکرد. کتایون یادش به حرف دختر خاله اش افتاد که یادآوری کرده بود فوری بله رو نگی بگن هول بوده.لبخندی زد به عشقش نگاهی کرد و یواشکی گفت باورت میشه سه سال منتظر چنین روزی بودیم؟
فرید باعشق نگاهش کرد و گفت...

اتحادخبر-هلنا سعادتمند:خورشید دست و بالش را کم کم جمع میکرد و مثل گلوله ی عظیمی از آتش سرخ؛ از اندام بلند نخلها سر می خورد وپایین می رفت... عظیمه اخرین شاخه های خشکیده خرما را با دقت بسته بندی کرد؛ با دستی که آزاد بود عرق از پیشانی پاک کرد و از بین انبوه نخلها نگاهی به آسمان انداخت که کم کم  رو به تاریکی می رفت .پشته هیزم را به کمر بست و...

اتحادخبر-هلنا سعادتمند:جمعه ها چه طولانی و بی هدف میگذرند شنبه ها هم دست کمی از جمعه ها ندارند؛ اصلا برای آدمی که منتظر اتفاق تازه ایست؛ لحظه ها چه کند و تلخ میگذرند؛تا دقیقه ها و ساعتها و روزهای دلگیر هفته را بسازند....  و او همچون مرغک گمگشته ای که در تب وتاب انتظار  بازگشت جفت؛لحظه ها را با تپش قلب بی قرار بدرقه می کند و دوباره شب و ...

اتحادخبر-هلنا سعادتمند: صدای باز شدن پنجره باعث شد سر از کتابی که دستم بود بردارم نسترن کنار پنجره بیرون را مینگریست: مامان حوصلمون سر رفت کاش میشد بریم بیرون چه هوای خوبیست  الان ساحل چقدر دیدنیه کتاب را بستم حق با او بود ولی چه میشد کرد"؟اهی کشید و خودش جواب خودش را داد: شرایط کرونا باز هم خطرناک شده باید رعایت کنیم ...

اتحادخبر-هلنا سعادتمند:با عجله از پیاده رو میگذشتم، چرا که همیشه ی خدا عجله داشتم! از کنار بساط سبزی فروشی رد میشدم که بوی عطری به مشامم خورد  ناخودآگاه میخکوب شدم..گلفروش از مغازه بیرون آمده بود و داشت گلدانهای گل را کنار مغازه اش مرتب میکردبوی عطر نرگس مشامم را نوازش می داد تا به حال حس کرده اید بعضی بوها چه خاطراتی را ...

اتحادخبر-هلنا سعادتمند:صدای امواجی که   با نسیم ملایمی بوسه به ساحل میزدند  انگار   زیباترین آهنگی بود که در کل زندگیش شنیده بود‌ ‌ چشمش بر روی کفهای موج خیره مانده بود و اصلا نفهمید هوا به تاریکی میرود . با نگاهش کفها را از زیر افق پیدا میکرد ، نشانه اشان میگرفت مرغی را در خیالش پرواز میداد بر روی موج سوارش میکرد و آرام تا ساحل ، پیاده اش میکرد و...

اتحادخبر-هلنا سعادتمند:نور تند برقی که از لابلای پرده ها  به اتاق تابید و به دنبالش صدای رعد شدیدی باعث شد از دنیای درونش فاصله بگیرد صدای سارا را از بالکن شنید وای عجب هوای خوبی همیشه سعی میکرد مادرش را از حال و هوای غم خارج کند مادر چشمشهایش  را روی  هم گذاشت سعی کرد موج دردی که گردن و کتف و بازویش را میپیچاند صبورانه تحمل کند وقتی ...

اتحادخبر-هلنا سعادتمند:نسیم مطبوعی سردی آرامی را به تن مینشاند و در کنار نانوایی ایستادن را کمی خوشایند می کرد خانم مسنی که جلوی من بود نشان نمیداد قصد خرید نان را داشته باشد از او پرسیدم: مادر، چند تا نون میخوای؟ ماسک آبی رنگش را کمی جابجا کرد و با چشمانی خسته گفت میخوام آرایشگاهیو اجاره کنم حرفش باعث خنده عده ای و...

اتحادخبر-هلنا سعادتمند: زینو با خستگی وارد اتاق شد. ماه از لابلای پنجره کمی از نور زیبای خود را به اتاق افکنده بود، و نور لرزان فانوسی را  که لب طاقچه بود؛ تحت الشعاع قرار می داد.هنوز سرمای زمستان حس می شد. زینو؛ کنار فانوس، پیه ای را که توی کاغذی بود؛ برداشت و به ترک های دستش مالید.کف دستانش سوزن سوزن شد. به هانیه نگاه کرد، چه با...