اتحاد خبر - اصغر علی خانی : چندین سال پیش، بر عکسِ امروز، "دهه فجر" برو بیایی در مدارس داشت. هر کس سعی داشت شادی خود را به طریقی نشان دهد. یکی، کاغذ رنگی می آورد. دیگری با هنرمندی، از کاغذِ بی جان، گل های جاندار می ساخت. سومی، ریسه ها را به در و دیوار می آویخت. گروهی تمرینِ تئاتر می کردند. صدای  سرود و آهنگ عده ای هم سقفِ قلک را می لرزاند...

اتحاد خبر-اصغر علی خانی: این روزها آموزش و پرورش ها به یتیم خانه هایی تبدیل شده اند که نهادها و ارگان های دیگر؛ هر چند مدت، از سر ترّحم و دل سوزی  دستی بر سر آن ها می کشند. این شفقت و مهربانی تا بدان جا پیش می رود که حتی جشنِ سپاس و تقدیر از بزرگان تعلیم و تربیت به همتِ نهادها و ارگان هایِ نظامی صورت می گیرد. از آن جا که آموزش و پرورش....

اتحاد خبر - اصغر علی خانی : در مجلسِ عمومیِ روستا نشسته بودیم. نمی دانم چه طور شد که سخن از آبِ باغ، میراب، شورا و گرانی، یک باره رفت روی بی خیالی افراد... نمی دانم؛ شاید پاسخِ " به من چه!" یا "مشکل خودته!" یک مسئولِ جز کار را به این جا کشاند. مشتی غلوم؛ پیرمرد گرم و سرد چشیده یِ ده که میان سنت و مدرنیته، قائل به نتیجه هفت بر صفر به نفع...

اتحادخبر-اصغر علی خانی:  نمی دانم چرا هر جای شهرِ پیر پا می گذاشتم؛ او را می دیدم.شمسِ پرّنده بود؟! طی الارض می کرد؟! مسئول بود؟! قالیِ سلیمان بود؟! و...بدی اش این بود که هر موقع می دیدمش، مثل این قاضی هایِ عدلیه که چکشی در دست دارند و بالایِ سرشان ترازویی است که لنگه هایش در یک خط، تراز ایستاده؛ رگباری مواخذه ام می کرد...

اتحادخبر-اصغر علی خانی :از بختِ خوشِ خویش، دیروز "ننه قمر" را در یکی از کوچه هایِ روستا دیدم. پسین بود و گرمایِ تابستان. از ننه قمر تیز و بُز دو پاچه استخوان مانده بود با یک چوب دستی و یک زبان خوش  که می چرخید و دُرّ و گهر می ریخت. پس از سلام و احوال پرسیِ گرم و مرورِ خاطره یِ تولدم که به اندازه یِ موهای سرم از دهانِ شیرینِ ننه قمر شنیده بودم...

اتحادخبر-اصغر علی خانی:استاد معذرت خواست. پاهایِ مچاله شده اش را دراز کرد. رو به من کرد و گفت: قلیان می کشی یا سیگار؟ گفتم: می دانید که اهلِ دود و دم نیستم.خانمِ خانه که عادت شوهر را می دانست، وارد شد و قلیان"دیدو" شده را بغل دستِ استاد گذاشت و رفت.گفتم: استاد، از کی قلیان می کشی؟ پُکِ محکمی زد و گفت: آن طوریِ آن طوری که نه!!!  ...

اتحادخبر-اصغر علی خانی:نمازش را که تمام کرد، چند دعا کرد از ته دل. نشست و تکیه داد به دیوار.گفتم: استاد؛ پس از آن بازنشستگیِ کذا، معاونانت چه شدند؟ همسر استاد وارد شد. سفره را انداخت. شام را آورد و گفت: ناقابل است، بفرمایید.دو جور غذا، رنگین با مخلفات، هنرِ کدبانویِ ایرانی.بسیار تشکر کردم.استاد گفت: بفرمایید، شروع کنید. گفتم: چرا خودتان؟ پیش از این که ...

اتحادخبر-اصغر علی خانی:فنجانِ خالیِ قهوه را گذاشت توی سینی. نفسِ عمیقی کشید. رو به من کرد و گفت:  ماجرایِ بازگشتم به ده را می خواستی بدانی، هان! صدایم، خروسک وار از نی پیچ حلقوم بیرون آمد که: بله ... مثل شاگردِ مکتب خانه ای زل زده بودم به صدفِ دهانِ استاد که چه گوهری می ریزد از آن بیرون.!!! گفت: موسمِ انتخابات، انگار دنیا  بهشت می شد...

اتحاد خبر _ اصغر علی خانی : او را دیدم در صفِ نانوایی. به زور شناختمش. دو ماسکِ تنیده در هم، تمام صورتش را اشغال کرده بود. پیر شده بود به اندازه یِ آن نانوایی و تمام دکّان هایِ  شهر. به یمنِ پارچه هایِ خفه شده بر گونه ها، او هم مرا نشناخت. سلام بلند بالایی کردم .احوال پرسی و تو کجا، این جا کجا؟ به نیش و کنایه همیشگی گفت: تا صف هست، زندگی باید کرد...

اتحاد خبر _ اصغر علی خانی : ننه ی-خدا بیامرز- که گنجینه یِ مثل و متل بود؛ همیشه ی خدا، بی مناسبت یا با مناسبت این مَثَل را بر زبان می آورد:"دو چیز صدا ندارد: مرگِ فقرا، رسواییِ اغنیا" اگر "عزرائیل" چند صباحی دست نگه می داشت و می گذاشت این روزها فریادِ عدالت خواهیِ پیمبرانِ تعلیم و تربیت این آب و خاک را بشنود و بی کسیِ آن ها را ببیند؛ بی گمان، یک مثلِ دیگر ....

اتحادخبر-اصغر علی خانی:خورشید؛ دیوانه وار بر سر و روی شهر می کوبید.کوچه ها و خیابان ها خلوت بود. مردم از ترسِ کرونا تپیده بودند گوشه ی خانه ها و ثانیه هایِ باقیمانده عمر را با وسواس شمارش می کردند. در یکی از خیابان های جدیدِ شهر پی آدرسِ اداره ای پَرسه می زدم. او را دیدم دقیقاً روبروی کفه هایِ ترازِ  ترازوی عدلیه!!! چند متر بالاتر از ماشینش، توقف کردم...

اتحادخبر-اصغر علی خانی:  پس از انتشارِ بخشِ نخستِ"سبک های مدرنِ مدیریت!"؛ فارغ از استیکرهایِ ملیحِ  برخی دوستان، یکی از ابنا بشر که اتفاقاً دستی نیز بر آتشِ مدیریت غیر کلان داشت؛ فرمودند: با این عینکِ بدبینیِ تو ،قاعدتاً مدیرِ لاکچری وجود ندارد!!! آب دهانم را قورت دادم و گفتم: استغفرالله!!! اولاً: مطابق آمار؛ ۹۹/۹۹ درصد مدیران شایسته اند! آن یک ۰۱/ درصد هم در ...

اتحادخبر-اصغر علی خانی: واقعیت؛ الان که می خواستم در رابطه با شیوه هایِ مدیریتی مدرن!!! سخن برانم، قاعدتاً و طبقِ مبانیِ مدیریتِ نوشته، باید یک تعریفِ جدید از مدیریت ارائه می دادم تا مخاطب فکر نکند این چه نوشته ای است که نه مقدمه دارد نه تالی نه نتیجه!کاش می شد مثلِ بعضی از این فیلم هایِ پایان باز، آغازِ نوشته را باز گذاشت که مخاطب هر چه...

اتحادخبر-اصغر علی خانی :شاید صدر اعظم و رجالِ سیاسیِ دربارِ ناصرالدین شاه، هزار بار تف و لعنت نثارِ هیکل خود می کردند، اگر می دانستند بادمجان پوست کندنشان و چیدن دورِ خورشت و آش برای رضایتِ اعلی حضرتِ همایونی، روزی به پیشه یِ بزرگی دگردیسی می یابد که هیچ چیز و هیچ کس جلودارش نیست و یک طبقه یِ اجتماعیِ تازه؛ ماورایِ دبیر...

اتحاد خبر :_ اصغر علی خانی : کُت و شلوارِ شیکی به تن زده بود.آفتاب؛ دیوانه وار، بر گُرده ی شهرِ پیر می تابید.از دور صدایش زدم.سلام و علیکی کردیم.آرام و مهربان تر شده بود.از روزگارش پرسیدم.قبل از آن که در دالانِ ذهنش پاسخی بیابد؛ گفتم: در زیرِ این آفتاب جیرینگ کُت پوشیده ای! لابد خبری است! مدیریتِ شاقَی؟ مسئولیتِ گردن کلفتی؟ یا شاید مانند دوره ی قبل....

اتحادخبر-اصغر علی خانی:سرِکوچه،گلیمِ مندرسی، در یک محوطه یِ باز از زمینِ خدا انداخته اند.ناهار را لیف تا لیف خورده اند.اکنون، وقتِ مناسبی است که از خانه هایِ سرد و نمور بزنند بیرون.آفتابی بگیرند و چایِ بعد از ناهار را در مجمعِ همسایه ها نوش جان کنند. مادران؛ قلیان ها، پیک نیک، فلاسک های چای و قنددان ها را به ردیفِ نظام گوشه گلیم می گذارند.همسایه ها؛ تک تک یا...

اتحادخبر-اصغر علی خانی:چند سال پیش؛ وقتی ماجرایِ اختلاسِ پژوهشی "غلام حسن" را به زبان طنز برای اتحاد (جاروف) نوشتم، یکی از رفقا که دستِ بر قضا، دستی بر آتشِ نوشتن داشت؛ پرسید: "فلانی؛ داستان "غلام حسن" واقعی بود یا زاییده ی تخیّل و اندیشه ی انتقادیِ کج و معوجت!!!"چون وقت تنگ بود و فرصت" تَمرُّ مَرّ السّحاب" و هر دو غرق در...

اتحادخبر-اصغر علی خانی:قدیم ها، یک مدرسه بود با دانش آموزانِ جورواجور؛ بلندقد، کوتاه قامت، زرنگ، تنبل، بااستعداد، بی استعداد و ...با یک امکاناتِ بخور و نمیر.نه خبری از تست بود نه کمک درسی. نه تقویتی و نه شب امتحانی.گاج و قلم چی نبود. ماهان، سنجش، گزینه دو، علوی و هزاران موسسه ریز و درشت دیگر هم نبود.یک کتاب بود‌ و یک معلم! در علوم انسانی ...

اتحادخبر-اصغر علی خانی:"ما؛ معلمان، آن قدر خود را گرفتارِ کلاس و مدرسه کرده ایم که گاهی یادمان می رود غیر از این ها چیزی وجود دارد..."  این را استاد "انصاری" گفت بعد از مدت ها که همدیگر را دیدیم. راست هم می گفت؛ من گرفتار که نه، غرق شده بودم در حاشیه هایِ فرهنگ.وقتی به او گفتم که؛ تازگی ها به جمع جاروفی ها-طنز اتحاد جنوب-  پیوسته ام و ...

اتحاد خبر - اصغر علي خاني: رئيس غلوم توي رختخواب هَي پلک مي خورد. خواب از چشمانش گريخته بود.پلک هايش زق زق مي کرد.دل آشوب بود.از بوق سگ تا ناله ي شغال، يک ريز روي اسب نشسته بود دنبالِ شکار. خسته بود.خسته تر از هميشه. دمدمه هاي صبح بود.ستاره با صداي گريه بچه اش پا شد. بچه را گذاشت زيرِ سينه اش.نگاهِ ستاره به رئيس غلوم گره خورد. رئيس؛ در خواب...