کد خبر: 92777 ، سرويس: گزارش و گفتگو
تاريخ انتشار: 21 بهمن 1396 - 23:09
واکاوی ایام مبارزه علیه رژیم ستم شاهی با حضور سه مبارز انقلابی در دفتر اتحاد جنوب؛
خاطراتی از اولین تظاهرات در برازجان/ انقلاب که پیروز شد او کتاب را می بوسید و با گریه می گفت: دیه کِرِت نمی کنم+تصاویر

اتحاد خبر: هر ساله با آغاز سالروز انقلاب اسلامی موضوع نوشتن گزارش، مقاله و تحلیل این حادثه بزرگ قرن رونق خاصی می گیرد و نشریات  به فراخور علاقه و بضاعت خود به سراغ انقلابیون و مردان و زنان تاثیرگذار در انقلاب سال 57 می رود. هفته نامه اتحاد جنوب نیز به سراغ سه تن از کسانی رفت که گرچه هر سه نفر در حوادث انقلاب در برازجان نقش داشته اند ولی ...

واکاوی ایام مبارزه علیه رژیم ستم شاهی با حضور سه مبارز انقلابی در دفتر اتحاد جنوب؛

 

اتحاد جنوب-عبدالخالق عبداللهی-زهره عرب: هر ساله با آغاز سالروز انقلاب اسلامی موضوع نوشتن گزارش، مقاله و تحلیل این حادثه بزرگ قرن رونق خاصی می گیرد و نشریات  به فراخور علاقه و بضاعت خود به سراغ انقلابیون و مردان و زنان تاثیرگذار در انقلاب سال 57 می رود. هفته نامه اتحاد جنوب نیز از این قاعده مستثنی نیست با این تفاوت که امسال تصمیم گرفتیم حوادث انقلاب در شهر برازجان و دشتستان را با نگاهی متفاوت مورد بررسی و کنکاش قرار دهیم. به همین دلیل به سراغ سه تن از کسانی رفتیم که گرچه هر سه نفر در حوادث انقلاب در برازجان نقش داشته اند ولی هر کدام با نگاه و زاویه ای متفاوت به مقوله انقلاب می نگرند. می نشینیم پای صحبت سه مبارز انقلابی دشتستان که بعدازظهر جمعه 20 بهمن ماه میهمان دفتر اتحاد جنوب بودند. با این توضیح که آقایان اسماعیل آریا متولد 1327، احمد قائمی فرد 1337  و محمد کریم عباسی متولد 1338 و هر سه نفر در روزهای انقلاب فرهنگی بوده اند.

 

سئوال: مبارزات در برازجان از چه تاریخی عمومی و فراگیر شد؟

اسماعیل آریا: تا آنجایی که به خاطر دارم دقیقا روز نهم مرداد سال 57 داشتم از سفر مشهد برمی گشتم، ابتدای ورودی اصفهان دیدیم خیلی اوضاع در هم ریخته است، تیر برق را انداخته اند و دارد آتش می گیرد و می سوزد، خیابانها پر از تکه های چوب و سنگ است، وقتی پرسیدیم جریان چیست گفتند تظاهرات اصفهان امروز به درگیری و کشت و کشتار کشیده است. وقتی به برازجان رسیدم با دوستان فرهنگی جلسات و نشستهایی داشتیم و صحبت می کردیم و وقتی کم کم این جریانات به کازرون هم رسیده و در شهر کازرون حکومت نظامی اعلام شده بود، ما صحبت کردیم و گفتیم این درست نیست قیام تا کازرون  رسیده باشد و ما در برازجان کاری انجام ندهیم. 


به یاد دارم اولین تظاهراتی که فرهنگیان تشکیل دادند در دبیرستان فرخی یا شهید بهشتی فعلی در روز 16 مهر ماه 57 بود که  نشستیم و همه یک صدا تصمیم گرفتند که فعالیتهای جسته و گریخته و غیر متمرکز  نتیجه ای ندارد و باید در شهرمان تظاهرات راه بیندازیم، بلافاصله در دبیرستان سمیه فعلی که آن زمان دبیرستان دخترانه " آزرم " بود. جلسه دوم را تشکیل دادیم و بعد از آن  تقریبا هر روز بدون استثناء تظاهرات خیابانی داشتیم که فراگیر شد. بدین صورت که در ابتدا فرهنگیان، بعد تعداد بسیار کمی از کارکنان دولت، و بالاخره بازاریان و افرادی از همه اقشار آمدند و در این تظاهرات و جلسات شرکت کردند و تظاهرات همه گیر شد تا روزی که برای تظاهرات به سعدآباد  رفتیم  که  همان روز  شهید موسوی و شهید مشایخ به شهادت رسیدند  بعد از ظهر اجساد شهدا را به برازجان آوردند، کمی بعد شهید دانشگر نیز در سعدآباد شهید شد و دقیقا چهلمین روز بعد از شهادت آنان، انقلاب در برازجان پیروز شد و در حقیقت می توان گفت در چهلمین روز بعد شهادت آنها انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.

البته قبل از اینها ما فرهنگیان نشست های مختلفی داشتیم یک روزی کار رسید به تظاهرات داخل اداره آموزش و پرورش که آن زمان در مجاورت دژ بود و رییس اداره آ.پ هم فردی به نام مروستی بود که چند روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی از برازجان رفت. ظهر به ما حمله نمودند و گاز اشک آور پرت کردند و خدا رحمت کند مرحوم سلیمان شریفی همان روز از روی نرده های اداره  که پرید پایین مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت و بعدا به شهادت رسید.


احمد قائمی فرد: موج انقلاب تقریبا دو یا سه سال قبل از پیروزی انقلاب در برازجان شروع شد. یعنی درست زمانی که عده ای از جوانان دشتستان به دانشگاه راه یافتند  آنها خصوصأ در دانشگاههای تهران و اصفهان نوشته و سخنرانی ها دکتر شریعتی را از حسینیه ارشاد می آوردند.  این نوشته ها به وسیله پلی کپی تکثیر می شد و بین مردم پخش می گردید . آثاری مثل "علی تنهاست" البته و به نام مستعار مثلا  نویسنده : علی سبزواری


بخاطر دارم  آنوقت در مزرعه یا به قول خودمان "سرِ چهاب" روی سکوی مخصوص  یا "لوکه" هم محصول تنباکو و خیار را می پاییدیم، هم اعلامیه و سخنرانی تکثیر می کردیم. یعنی کاربن می گذاشتیم و روی اینها می نوشتیم و وسیله ی نوشتن ما هم کاربن  و دست نویس بود و سپس بین بچه ها توزیع میشد. آن زمان چاشنی حرکت ذهن بچه ها آماده میشد حرکت هایی هم بود به اصطلاح حرکت های واکنشی و عکس العملی در برابر حرکت های چپی که در دانشگاه ها شکل گرفته بود. البته بنده معتقدم آن زمان فقط اندیشه هایی می توانستند در برابر این موج بایستند که هیچ نوع نگاه سنتی قادر نبود این کار را انجام دهد. مطالب و عقاید و صحبت های دکتر شریعتی که به هر حال یک جامعه شناس بود و نوع نگاه و قرائت جدیدی  از دین و مذهب  ارائه می کرد و این نوع نگاه جدید کار را به این شکل پیش می برد. تا اینکه بعدأ توانستیم وسایلی در برازجان تهیه کنیم  مثل دستگاه پلی کپی، از لحاظ منابع شخصیتی نیز بیشتر اتکا ما به افرادی مثل دکتر شریعتی و  آیت الله طالقانی بود و تا حدودی آقای مرتضوی.

بنده معتقدم فعالیت عده ای در جریان انقلاب  زمینه هایی پیش آورد ولی آن چیزی که جای شک و تردید وجود دارد نیروی کاتالیزوری بود که انقلاب را سرعت بخشید، یعنی انقلاب با این شرایط محدود این راه طولانی را نباید می پیمود. وقتی که موج بیداری در ایران آغاز میشد من آن وقت طفل الفبا خوان بودم، هیچ چیزی از سیاست و حتی دیانت نمی دانستم، هر چه بود نوع نگاه سنتی بود. اگر هم ما نوع نگاهی ما پیدا کردیم از طریق آقای شریعتی پیدا کردم. و بعد همیشه در فکر این بودم که واقعا ریشه های انقلاب ایران چیست، خیلی کتاب خواندم اما هیچوقت نتوانستم یک مطلب اقناع کننده ای پیدا کنم. تا اینکه دو کتاب بسیار ارزشمند که آقای دکتر عباس میلانی محقق بزرگ نوشته است را خواندم. این کتاب جواب نیازها و خواسته های من بود و جواب این بود: دو محمدرضا شاه وجود داشت یکی محمدرضای سال 1320 تا 1342، محمدرضا شاهی جوان، ناتوان، بی پول، بدون اتکا به نفس، و البته محمدرضا شاهی وابسته، محمد رضا شاه دوم شخصیتش از سال 1342 شکل گرفت. محمدرضا شاهی پولدار، جسور، سیاستمدار و تا حدی مستقل. البته مبارزات مردم بسیار موثر بود اما آنچه که موجب سرنگونی محمدرضاشاه شد بگمانم نه بنده و امثال بنده بود و نه چیز دیگری بلکه آن شخصیت محمدرضا شاه دوم بود که محمدرضا شاه را سرنگون کرد و  همینطور که گفتم آن نیروی کاتالیزوری که این امر را سرعت بخشید.


عبدالخالق عبدالهی: جسارتأ عرض می کنم مرحوم هاشمی رفسنجانی از نیروهای مذهبی بسیار فعال و مبارز بود حتی از دهه 40 در جریان ترور حسنعلی منصور می گفتند اسلحه ای که با آن منصور را کشتند هاشمی رفسنجانی تدارک دیده بود، و اما دکتر شریعتی هم با اینکه انتقادات بسیار جدی بر او وارد بود اما نمی توان کتمان کرد که در پایه گذاری انقلاب بسیار تاثیرگذار بود و جناب آقای قائمی این هر دو نفر نماینده مذهبیون بودند پس به گمانم نمی توان نقش مذهبیون در انقلاب 57 را نادیده و حتی کمرنگ دید.  

 

احمد قائمی فرد: بعد از انقلاب الگوهایی مانند چه گوارا وجود داشت، اینها باعث شده بود که نوع مبارزه اینگونه باشد و به سمت رادیکال شدن و مسلحانه پیش رود. خودِ مهندس بازرگان در دادگاه سران نهضت ملی به درستی گفته بود:  "به شاه بگوئید ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان مسالمت آمیز و در قالب قانون اساسی  مبارزه می کنیم بعد از ما دیگر سر و کارتان با مبارزان مسلح خواهد بود" می خواهم بگویم اصولا نوع حرکت و مبارزه اینگونه بود و آنها فکر می کردند مراحل آن هم طی شده و چاره ای جز مبارزه قهرآمیز وجود ندارد.

 

اسماعیل آریا: شما نگاه کنید مهندس بازرگان، سحابی (پدر و پسر) و امثال آنها که نوعا انسانهای تحصیلکرده بودند یا مثلا دکتر شریعتی و اساتید دانشگاه خوب و متخصص، اینها انگیزه شان واقعا روشنگری قشر تحصیلکرده بود یعنی ابتدا می گفتند اینها به عنوان پایه های حکومت و انقلاب به روشنگری لازم برسند و بعد می توانند روی عامه مردم هم تاثیر بگذارند. این در صورتی بود که آن زمان عامه مردم کم سواد، بدون تحصیل و بدون اطلاعات و آگاهی لازم کاری نمی توانستند بکنند بنابراین ناچار بودند اینگونه حرکات را شکل بدهند و اسلحه بدست بگیرند.

 

محمد کریم عباسی:  در برازجان ریشه های این مبارزات حداقل به سه چهار سال قبل از انقلاب برمی گردد و ما جلسات متعددی داشتیم یکی از اینها جلسات مطالعاتی بود که با برخی از دوستان برگزار میشد، مسئله جلسات کتابخوانی و همچنین جلسات تدارکات تظاهرات که در منزل بعضی افراد برگزار میشد. اما اوج مبارزات برمی گردد به مجالسی که در منزل مرحوم اعتصامی و در مسجد پاپری ها برپا میشد و سخنرانی هایی که آنجا برگزار میشد. این تظاهرات  بعدا وسعت گرفت و سخنرانی هایی در مسجد نو برازجان انجام میشد. اینجا نکته ای هم که قابل تامل است مسئله توزیع اعلامیه ها، کتابها و نوارهای سخنرانی بود که مشکل اصلی ما بود. در رابطه با اعلامیه ها یک مشکل تکثیر آن بود و مشکل پیدا کردن ماشین تایپ که در خانه هر کسی می دیدند می گرفتند و کلی دردسر بابت چاپ کردن و تکثیر آنها بود. یعنی مشکلات ما تکثیر و توزیع اعلامیه ها و همچنین مشکل تهیه پول این کار بود. یعنی حداقل در ارتباط با اعلامیه ها این سه مشکل وجود داشت؛ تهیه دستگاه های کپی و کاغذ و مکان نگهداری آن بسیار مشکل بود.


به خاطر دارم جلسه ای در منزل یکی از دوستان تشکیل شد و می خواستیم اعلامیه ای را تکثیر نماییم اما پول نداشتیم. دقیقا یادم نیست محتوای اعلامیه بیانات امام خمینی (ره) بود یا مرحوم شریعتی، همانطور که گفتم آن زمان خبری از روحانیت در صحنه نبود و بیشتر قشر جوان و تحصیلکرده ای بودند که کارشان نشات گرفته از تفکر دکتر شریعتی بود. بعد آنجا خدا رحمت کند شهید مهدی محمدی را، به من گفتند: بلند شو بریم پول پیدا کنیم، مرحوم یک موتور پرشی داشت، گفت سوار شو برویم یک شلوار نو دارم، آن را می فروشیم  و با پولش کاغذ و مرکب تهیه می کنیم. همین کار را کردیم رفتیم و شلوار را در بازار کویتی فروخته و مبلغی  دیگری هم خودش پول رویش گذاشت تا توانستیم کاغذ و امکانات اولیه تکثیر را فراهم کنیم.

و موضوع دیگر در ارتباط با سخنران هایی بود که به برازجان می آوردند؛ ما در این خصوص دو مشکل داشتیم. اینکه آیا این سخنران یک آدم انقلابی است که در مسیر جوانان و افکار انقلابی آنان می خواهد صحبت کند یا صرفا یک آدم روضه خوانی است، و از لحاظ فکری چطور است و با مبارزات و تفکرات ما همسو هستند یا خیر و آیا آدم روشنفکری است یا نه؟ خلاصه این مشکل همیشه وجود داشت.

مثلا یادم می آید یکبار  که از  مسجد نو که در کوچه قرار داشت حرکت کردیم  که به خیابان بیائیم، فردی که برای سخنرانی آورده بودیم این روحانی در زمان تظاهرات می ترسید و دقیقا جلوی صف از سر خیابان که می خواستیم به خیابان منبع بیائیم از جلو جمعیت کم کم به وسط آن می رفت تا  اگر خطری  پیش آمد آسیبی به او نرسد. البته نه تنها او بلکه  افراد دیگری نیز اینگونه بودند. به هر حال اینها از نکات تلخ و شیرین انقلاب است.

اولین بار که اعلامیه به شکل عمومی پخش شد باز در همین مسجد نو بود که از سقف مسجد اعلامیه ای که تهیه کرده بودیم را از همانجا بین مردم پخش کردیم تا کسی نفهمد اعلامیه را چه کسی پخش کرده است. چون اگر اعلامیه دست ساواک می افتاد خودت را که می گرفتند هیچ ، سین جیم هم می کردند تا افراد دیگر را هم معرفی کنی و برای اعتراف گرفتن و لو دادن همدستان و دوستان مشکلات بسیاری برای فرد پیش می آوردند. فلذا تکثیر و توزیع اعلامیه یکی از دشواری های دوران انقلاب بود.

 

اسماعیل آریا: همانطوری که اشاره شد چون چاپخانه ای نبود کتاب ها بیشتر پلی کپی بود، در سال 56 ما کتاب های دکتر شریعتی را از مرحوم کازرونی با واسطه گری مرحوم حاج سید محمود موسوی می گرفتیم و بین مردم توزیع می کردیم، یک گروه که می خواندند می گرفتیم و به عده دیگر می دادیم. حتی یک روز صبح خیلی زود نماینده ساواک به سراغ ما آمد و گفت: شما کتاب های شریعتی می خوانید؟ گفتیم: ما اولین بار است که نام شریعتی از شما می شنویم، ما هم معلم بودیم و منزلمان در روستای بارگاهی بود، حتی به منزل ما آمد و یکی از اتاق ها را وارسی کرد و چیزی هم پیدا نکرد، البته انصافا آن روز بدون هیچگونه اهانتی رفتند  فقط جلو در تهدید کردند که : حواستان باشد اگر این کتاب ها را پخش کنید خیلی ضرر می کنید، خیلی مشکل پیدا می کنید. این را گفت و سوار جیپ شد و رفت.

 

محمدکریم عباسی: ما سال 56 دانشسرای بوشهر بودیم، آنجا در خوابگاه دانشجویان، به دلیل پیدا کردن تعدادی کتاب های شریعتی چند نفر از همدوره های ما را گرفتند و بردند.

 

سئوال: شایع است که در برازجان روز 23 بهمن انقلاب به پیروزی رسید و دژ که محل استقرار شهربانی و ساواک بود فتح شد؟


اسماعیل آریا: نه اینطور نبود، اتفاقا روز 21 بهمن شهید سلیمی در جلو ژاندارمری به شهادت رسید و مرحوم مهدی زاده تیر خورد و مرحوم حاج سید باقر حسینی مشهور به راهداری و روحانی طاهری خرم آبادی آمدند که شهربانی تسلیم شد و این اتفاق قبل از تاریخ 22 بهمن بود. همه این جریانات در نوزدهم، بیستم و بیست و یکم بهمن اتفاق افتاده است. روز 20 بهمن و روز بعدش 21 بهمن همه چیز تمام شده بود.

 

محمدکریم عباسی: اتفاقا نه تنها اینطور نبود بلکه  قبل از 22 بهمن همین طاهری خرم آبادی و دکتر جعفری و افراد دیگر، از برازجان راه می افتادند و به نقاط دیگر استان، مثل خورموج و سعدآباد و دیر و کنگان می رفتند و هماهنگی های راهپیمایی را انجام می دادند. مورد دیگر اینکه حتی قبل از اینکه دژ گرفته شود، نظام شاهنشاهی بود، اما کم کم قدرت افتاده بود دست مردم و ما خودمان شب ها در کوچه ها و خیابان ها کشیک و نگهبانی می دادیم که یک مورد و خاطره ای این است که انقلاب هنوز پیروز نشده بود و ما  در بازار روز نگهبانی می دادیم. اواخر شب رمز شب را گفتند و بچه ها آمدند به تصور اینکه دزد است. ارده فروشی بود پایین بازار و به شکل سنتی داشت کنجد می کوبید، بچه هایی که آنجا بودند فکر کردند دارد پشت دیوار را تخریب می کند که برود دزدی کند بعد که از در حیاط و منزلی پشت خیابان رفتیم دیدیم مغازه دار در حال کنجد کوبیدن است و اینها همه دقیقا قبل از پیروزی انقلاب در سراسر کشور بود.

 

اتحاد جنوب: در کتاب خاطرات مرحوم حاج ماشاءالله کازرونی ص 409 تا 412 روز شهادت عباس سلیمی فرد و خانم سلمی حدادی 23 بهمن ذکر شده و شهربانی و ژاندارمری هم در روز 23 بهمن به دست مردم برازجان فتح شد. به هر حال به نظر می رسد یا سئوال خوب مطرح نشده و یا پاسخ ها دقیق نبوده و به هر حال روز پیروزی انقلاب در برازجان جای بحث و دقت بیشتری دارد.


سئوال: می توانید بگوئید چه جریاناتی در انقلاب فعال بودند؟

احمد قائمی فرد: البته نوع نگاه به تاریخ باید تحلیلی باشد چون اگر فقط نقل حوادث باشد ذهن انسان به گورستان و انباشت حوادث تاریخی تبدیل می شود یعنی باید بتوانی تاریخ را زنده کنی و خاصیت آن هم همین است. وقتی مدرنیته آمد تصور شد که دیگر نیازی به گذشته نیست و این اشتباه بود، زیرا مردمی که تاریخ خود را ندانند مجبور می شوند همه چیز را دوباره تکرار کنند و ناآگاهی و نداشتن اطلاعات تاریخی سبب می شود مردم شکست خورده و دو شرایط زمانی را از دست بدهند.

وقتی که داشت انقلاب پیروز میشد ما در دانشسرای راهنمایی تربیت معلم شیراز تحصیل می کردیم. یازده دختر و سیزده پسر در این کلاس بودیم، تمام هزینه های تحصیلی به علاوه ماهیانه  700 تومان پول به ما می دادند و می گفتند هر چیزی که نیازتان است بردارید و بقیه را برای هزینه های مبارزاتی به ما بدهید. بنده و دیگران با همین هزینه های تحصیلی تمام هفته یک بار در اتوبوس می نشستیم و به قم منزل آقای مشکینی و آقای مرعشی نجفی و آقای گلپایگانی می رفتیم.

بیشتر کسانی که من با آنها در ارتباط بودم همگی نوع نگاه دینی داشتند. اما مهم تر از تشکل و دیدگاه ساده زیستی افراد و اعتقاد به مبارزه بود ما برای مبارزه زندگی خود را کوچک و ساده گرفته بودیم. شب ها روی روزنامه می خوابیدیم، غدا و لباسمان ساده بود. اگر پول شام دو نفر بیش از چهار تومان می شد خودمان را معذب و گناهکار می دانستیم برای خوردن آن شام. در اصفهان که با بچه ها و دوستانمان بودیم فقط یک بار در روز باید چایی خورده میشد آن هم صبح ها و تمام این امکانات و اقدامات در جهت هدف ما بود. اینگونه بچه ها تلاش و کوشش کردند و حقیقت امر هم الان یکی از شاهکارهای بزرگی بود که انجام شد.

 

محمدکریم عباسی: اصولا قبل از انقلاب مسئله گروه و سازمان و جناح مطرح نبود. من یادم هست انقلاب که پیروز شده بود جلو شهرداری فعلی گروه ها می رفتند و ما هم به عنوان مسلمانانی که بر عقیده خود بودیم آن هم نه به این نیت که تخریبشان کنیم بلکه می خواستیم درستی اعتقادات خود را ثابت کنیم. مدتها بعد گذشت که قضیه جناح ها و گروه ها و اختلافات گروهی به وجود آمد یعنی آن موقع مسائل اصلاح طلب و اصولگرا به این شکل مطرح نبود و یک فضایی وجود داشت که ما و من مطرح نبود، همه با یک اخلاصی صرفا برای مردم کار می کردند و مدیر مدرسه می آمد و می گفت من می خواهم مستخدم بیاورم. من خودم با صراحت گفتم تو مستخدم می خواهی برای چه بیاوری، اگر کاری هست و یا نظافت مدرسه را من خودم انجام می دهم تا کمکی به انقلاب کرده باشم.

 

سئوال: آیا امروز انقلاب به آن اهدافی که داشته رسیده است؟

محمدکریم عباسی: ما اصلا پشیمان نیستیم و به آن افتخار هم می کنیم چون آن موقع ما به شرایطی رسیدیم که احساس می کردیم تغییر لازم است و با انقلاب به چیزهایی رسیدیم که راضی بودیم و رهبرانی از لحاظ فکری و سیاسی داشتیم که اینها را واقعا انسان های مصلحی می دیدیم و فکر می کردیم نظامی جایگزین می شود که عیوب نظام قبلی را ندارد. با اخلاص هم رفتیم به خاطر این کار حالا اینکه الان آن اهداف محقق شده یا نه پاسخ وسیعی می خواهد، تا با چه دیدگاهی به آن نگاه شود. برخی از مسائل بله، برخی از مسائل به هیچ وجه.

یک شبی خانم اعظم طالقانی در برازجان در منزل مرحوم اعتصامی بودند. ما آنجا که نشسته بودیم اعتراض کردیم، و من خودم هم به دکتر محمد مهدی جعفری و هم خانم طالقانی اعتراض کردم که امروز، انقلاب و مردم به کار فکری و فرهنگی نیاز دارد و احتیاج به این هست به جای اینکه شور بر جامعه حاکم شود، شعور حاکم بشود و شما به عنوان کسانی که می توانستید کار فرهنگی بکنید چرا رفته اید در مجلس و نمی توانید در این مسیر گام بردارید آیا بهتر نبود که می ماندید؟ خلاصه کلی هم با اینها بحث کردیم. البته افرادی چون دکتر جعفری با چنین تیپ فکری و توانایی هایی توانسته اند بسیار آزاداندیشانه عمل کند و اتفاقا کار فکری و فرهنگی کرده و هزینه هم داده است.

افرادی که کاری را بر عهده می گرفتند آنها هم با یک نگاه خاصی به این مسائل نگاه می کردند و با یک اخلاصی. یادم هست اولین شهردار و فرماندار بعد از انقلاب آقای محمدکرمی و آقای ابراهیم کازرونی بود، اینها روزهای دوشنبه هر هفته مردم را در مسجد دلگشا جمع می کردند که: شما پیشنهادات و انتقادات و توقعات خودتان را به ما به عنوان مسئولین این شهر بگویید که باید چه کاری بکنیم، فکر می کنم این یک کار خیلی بی نظیری بود.

یا حتی در جهت ترویج مسائل فرهنگی در شهر و روستا، فردی بود که با اینکه خودش  بیسواد بود  و در جهاد سازندگی کار می کرد، این بنده خدا در طول هفته صبح تا ظهر در جهاد و کمیته فرهنگی کار می کرد و عصرها که میشد کارش این بود که تعدادی کتاب قصه در خورجین موتورش می گذاشت مثلا به زیارت می رفت و بچه ها را جمع می کرد و کتاب قصه به آنها میداد و می گفت مثلا امروز دوشنبه است، من پنجشنبه یا چهارشنبه می آیم کتابهایتان را عوض می کنم. یعنی یک کار بسیار جالبی برای ترویج کتابخوانی. جالب بود که آن موقع خودش سواد خواندن و نوشتن نداشت اما معتقد به کار فرهنگی بود.

دکتر شریعتی در توصیف سالهای قبل از انقلاب جمله ای دارد که می گوید: پیروزی قبل از خودآگاهی فاجعه است. و بعد ادامه می دهد: اگر آگاهی نباشد فرزندان مردم در راه مردم به دست مردم قربانی مردم می شوند.

 

احمد قائمی فرد :ب.ه عنوان فردی که برای انقلاب خیلی هزینه کرده از وضع موجود راضی نیستم. هر چه فکر می کنم به اهداف انقلاب تا چیزی به دست نیاورده ایم. جامعه ما به کجا رسیده؟ به جایی رسیده که یک شهروند زردشتی نمی تواند عضو شورای شهرش باشد. کلیسای خونگی نمی تواند... حالا بگذریم از خانه سینما ، شورای نویسندگان و.....
علاوه بر آن می بینید که در تصادفات جاده ای اول هستیم، انواع مختلف اختلاس ها را، تبعیض های طبقاتی، عدالت اجتماعی، قضاوت صحیح، دموکراسی، همه جای بحث و ایراد دارد... بنابراین با توجه به همه این مسایل اما این حرف من مثل یک دلگفته ای است، به قول ما برازجانی ها خوگووک است...........
یکی از اهداف انقلاب این بود که هر کسی بتواند فکر کند و فکر خود را ارائه کند، منحصر به یک نوع نگاه نباشد و از اینکه هر کس محدود شود نجات پیدا کنیم و بتوانیم نسبت به خود فکر کنیم............

اسماعیل آریا: به برخی اهداف انقلاب رسیدیم و برخی دیگر یا اصلا نرسیدیم یا خیلی کم رسیدیم. به نظر می رسد انقلاب در برخی موارد دچار بیماری هایی شده که باید علاج شود. 


سئوال: آیا در بازگویی مسائل و حوادث و جریانات انقلاب اغراق و مبالغه هم صورت گرفت؟

احمد قائمی فرد: بله خیلی...


سئوال: لطفا هر کدام یک خاطره از دوران مبارزه بگویید...

محمدکریم عباسی: یک شب دیر وقت از برازجان اعلامیه برده بودیم سعدآباد، داشتیم اعلامیه پخش می کردیم. یک موتورسیکلت با دو ژاندارم آمدند، ما همینطور از ترس اینکه ما را بگیرند کیسه اعلامیه را انداختیم روی یک پشت بام. مشکوک هم شدند اما چیزی پیدا نکردند، وقتی رفتند ما آمدیم و دور زدیم که اعلامیه ها را بیاوریم، دوستم پا گذاشت بر روی شانه ام که گونی را بیاورد یک لحظه لب دیوار را گرفت که برود بالا دستش گیر کرد و سروکله افتاد روی زمین و من گفتم: آخ که خودش مرد و هم اعلامیه ها لو رفت؛ اما خوشبختانه اتفاقی نیفتاد.


سئوال: رهبر و لیدر مبارزات علیه رژیم شاه در برازجان چه کسی بود؟ و آیا اساسا کسی جریانات را رهبری میکرد؟

احمد قائمی فرد:  خیر، حرکت جمعی بود.

اسماعیل آریا: چون گروه های منسجم خاصی نبود رهبر خاصی هم نبود. اصلا لیدری در کار نبود که بگویید یک نفر دعوت می کرد، یا یک نفر تصمیم می گرفت، بلکه یک حرکت جمعی بود و همه با همفکری و همدلی تصمیم گیری و فعالیت می کردند. همه دسته جمعی دست به دست هم دادند و با فواصل سنی مختلف و زیادی کنار هم در پیروزی انقلاب تاثیر داشتند.

محمدکریم عباسی: یک حرکت خودجوش و جمعی بود، شب می نشستند و جوانان با هم تصمیم می گرفتند که صبح چه کنند و چه حرکتی انجام دهند.


به عنوان آخرین سوال: خبر پیروزی انقلاب را شنیدید واقعأ چه احساسی داشتید؟

اسماعیل آریا: بنده به شخصه، البته نه من بلکه تمام جامعه بهترین احساس را داشتند. و هیچ نگرانی از بابت آینده نداشتیم. ما جوان بودیم و فکر می کردیم که مردم یک چیزی خواستند و به آن هم رسیده اند.

محمدکریم عباسی: اتفاقا من دو خوشحالی داشتم یکی 26 دی ماه که شاه رفت که احساس کردم و شاید باورم نمیشد فشاری از قبل آزادی از روی دوش ما برداشته شده است، چون این یک واقعیت بود که ما جرات اینکه یک کتاب یا یک اعلامیه را در خانه نگهداری کنیم نداشتیم. وقتی که ایشان رفت احساس کردیم چنین چیزی از روی گرده ما برداشته شده و مسئله دوم هم در جریان پیروزی انقلاب، واقعا این احساس شادی در ما بود.

احمد قائمی فرد: هیچکس در پوست خود نمی گنجید بخاطر دارم  وقتی انقلاب پیروز شد مرحوم ابراهیم رییسی یکی از کتاب هایی که ما همیشه پنهانش می کردیم را در آغوش گرفته بود و گریه می کرد و با اشاره به کتاب می گفت: دیه کِرِت نمی کنم (دیگر پنهانت نمی کنم)... او کتاب را می بوسید و این را می گفت، گریه می کرد و این را می گفت.

 

با تشکر از وقتی که گذاشتید و در این گفتگو شرکت نمودید.


توضیح اتحاد جنوب: این گفتگو بصورت کامل منتشر نشده و بخش هایی از پاسخ های آقایان شرکت کننده در میزگرد بنا به ملاحظاتی منتشر نشده است که از میهمانان حاضر در گفتگو و مخاطبان ارجمند پوزش می طلبیم. 













لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/92777