کد خبر: 89429 ، سرويس: مقاله
تاريخ انتشار: 16 آذر 1396 - 11:01
زاغه نشینی در خطه نفت و دریا

اتحادخبر- طوفان جهانگیرفام:  نامش "نجات" است. تناقضی عجیب وجود دارد میان نامش و روزگارش! او را از سالها پیش میشناختم.از زمانی که پسرک کوچکی بود در خانواده ای تهی دست و وامانده از شوکت و مکنت ایل!

 

زحمت متراش و جمله رحمت باش
پل باش به جای آنکه دیوار شوی              "عطار"

نامش "نجات" است. تناقضی عجیب وجود دارد میان نامش و روزگارش!


او را از سالها پیش میشناختم.از زمانی که پسرک کوچکی بود در خانواده ای تهی دست و وامانده از شوکت و مکنت ایل!
سه پسر و دو دختر که در کمال سختی، با چوپانی اندک دامی، روزگار میگذراندند.


سالها به سختی سپری شد و کم کم فرزندان بزرگ شده و هر کدام راه سرنوشت و خانه مستقل خود را در پیش گرفتند ، "نجات" اما گرفتار و درمانده ی خانه ی فقیرانه پدری ماند! پدر پیر شد و مادر هم! هر دو زمین گیر و بینوا! پس از چندی پدر به علت کهولت سن درگذشت و مادر به خانه فرزند دیگری رفت و نجات ماند تنها!


"نجات"، در تلاطم جوانی، در اوج فقر و تهی دستی، درگیر عشق شد!! غریزه بشری اما نه فقر میداند و نه تهی دستی! "عشق و دوست داشتن" از آن غریزه های قوی بشر است که هیچ چیز نمیتواند جلوی آن بایستد!


از قدیم گفته اند:
بدبخت گر مسجدی ز آینه بسازد
یا سقف فرو ریزد یا قبه کج آید...


از قضا "نجات" عاشق دختری شده بود بیچاره تر و فقیرتر از خودش!
خانواده اش بسیار تلاش میکنند تا جلوی این ازدواج را بگیرند اما زور نجات بر آنها میچربد و دیری نمیپاید که با اندک کمکی از سوی اطرافیان نجات پای به زندگی متاهلی میگذارد و مرحله ای سخت تر از زندگی را شروع میکند!


او نه فنی بلد است و نه حرفه ای را مسلط! تنها درآمدش از طریق کارگری فصلی ست! که آن هم چند ماهی بیشتر نمی پاید و با شروع فصل گرما روزهای بی پولی و بیکاری دوباره گریبان نجات را میگیرد!


پس از چند سال صاحب دو فرزند میشود! فرزندان نگون بختی که شاید اگر خبر از این دنیا و حال و روز پدرشان داشتند هرگز پای به عرصه وجود نمیگذاشتند! و به زندگی در این دنیای بی عدالت و نابرابر رغبت نشان نمیدادند!


نجات در روستای کوچک ایل نشین به نام "ایلشهر"، از توابع بخش بوشکان زندگی میکند.
از دور گاهی سراغی از حال و هوای ملول زندگی اش میگرفتم تا اینکه مدتی پیش از نزدیک به دیدن اش رفتم!


خانه ای داشت که نمیشود نام خانه بر آن نهاد! چند بلوک سیمانی به ارتفاع یک متر، که این بلوکها را یکی از اهالی روستا به آنها صدقه داده و تعدادی شاخ و برگ خشک درخت نخل! تمامی این بنا را جرقه ای کوچک یا اندک حرارتی از آفتاب سوزان جنوب کافی بود تا در لحظه ای خاکستر شود و فرو ریزد!


زیستن در دمای نزدیک به پنجاه درجه جنوب، در زیر تیغ سوزاننده آفتاب تابستان استان بوشهر بدون هیچ وسیله سرمایشی، چنان آنها را از پای درآورده بود که تو گویی غم نان را از یاد برده اند!


همسری که از درد بدن می نالید اما هزینه رفتن به شهر و مراجعه به پزشک را نداشت! و فرزندانی نزار و افسرده که به جای کیف، کتابهایشان را در گونی برنج گذاشته و راهی مدرسه شدند.


درد از سراپای وجودشان جاری بود و هر که نگاهشان میکرد بی نیاز از واژه ای که بخواهد بپرسد و بشنود میتوانست همه داستان غم انگیز زندگانی شان را از آن صورتهای تکیده و رنج کشیده بخواند!


با دیدن آنها از انسان بودنم خجل و شرمسار شدم.
زاغه کوچکشان کنار پارک روستا قرار داشت ولی کودکان هیچ علاقه ای به بازی نداشتند! غم نان و اندوه فقر و درد فلاکت، اثر خود را بر این کودکان بینوا گذاشته بود! آنها بر سرنوشت تیره خود آگاه بودند و همین آنها را از شادی و بازی های کودکانه دور کرده بود!


چندی پیش یکی از بستگان نجات، قطعه زمینی به مبلغ یک میلیون و هفتصدهزار تومان از بنیاد مسکن شهرستان دشتستان خریداری کرده و در اختیار نجات قرار داده بود. اما نجات حتی پول خرید چند بلوک سیمانی را هم نداشته و ندارد! بنابراین زمین بلا استفاده مانده است.


نجات به کمیته امداد شهرستان دشتستان مراجعه کرده بود اما آنها به دلیل نداشتن شرایط سنی یا به قول خودشان، جوان بودن وی، از تحت پوشش قرار دادن نجات امتناع ورزیده بودند!


خانه ی نجات ، این بنده گرفتار،  از پای بست ویران است و تنها چند ماه کارگری در سال نمیتواند این خانواده گرفتار را از بند فقر و فلاکت برهاند!
هرچه از فقر این خانواده بگویم و بنویسم کم است و نمیشود این بحر اندوه را در کوزه کوچک این واژه ها گنجاند!


به قول حضرت مولانا: من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر / من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش...
مایه شرمساری ست در پایتخت نفت و گاز خاورمیانه و در فاصله نه چندان زیاد از خلیجی که با چنگ و دندان میجنگیم تا نامش در نقشه های دنیا فارس بماند، در امتداد خط لوله های صادرات گاز دنیا و در آنسوتر از شعله های سربه فلک کشیده دکل های سوزان ثروت و درآمد، خانواده ای چنین در تنگدستی و فقر زندگی کنند!


به قول شاعر: من گفته ام دردها را بارها / خسته ام ، خسته از این تکرار ها / من به در گفتم لیکن بشنوند / نکته ها را مو به مو دیوارها...
امیدوارم مسئولین و مردمانی با وجدان یافت شوند که این پیام را از قلم من نگارنده بشنوند به داد نجاتهای گرفتار این سرزمین برسند.


طوفان جهانگیرفام- فرهنگی بازنشسته

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/89429