کد خبر: 89402 ، سرويس: گزارش و گفتگو
تاريخ انتشار: 16 آذر 1396 - 08:14
اختصاصی اتحاد خبر/ خاطرات تدریس و تحصیل/ (8)
روحیه دانش اموزانم برایم مهم بود/ آموزش بافتنی

اتحادخبر: "خاطرات تدریس"/ رضا آزاد پور: در یکی از کلاس‌ها دانش‌آموزی بود که بسیار شوخ طبع و مهربان بود اما می‌دیدم که یکی دو جلسه به‌شدت گوشه‌گیر و .../"خاطرات تحصیل"/ طلیعه بی غرض: لی لی کنان از روی خطوط شکه می پرم ..خم می شوم تا تکه سنگی که مرا دربازی همراهی میکند بردارم تلألونوری چشمانم رامی زندسنگ شکه رانمی بینم سربر می گردانم...

"خاطرات تدریس "/روحیه دانش اموزانم برایم مهم بود


عرض سلام خدمت مخاطبان محترم پایگاه خبری اتحادخبر

17 سال داشتم که به خاطر علاقه وافر به امر تدریس و انتقال آموخته‌هایم به دیگران، شروع به تدریس نمودم.


به خاطر دارم حتی در روزهای اول، دانش‌آموزان فکر می‌کردند که بنده هم دانش‌آموز هستم و نیز اولیا آن‌ها نیز نمی‌دانستند که بنده دبیر هستم و زمانی که متوجه می شدند باعث تعجب آنها می شد.


همواره در کنار مبحث تدریس در این چند سال نسبت به دانش‌آموزانم حساس بودم و کنار مبحث آموزشی به بحث روان‌شناختی و رفتاری آن‌ها نیز اهمیت می‌دادم.


در یکی از کلاس‌ها دانش‌آموزی بود که بسیار شوخ طبع و مهربان بود اما می‌دیدم که یکی دو جلسه به‌شدت گوشه‌گیر و افسرده شده است. زمانی که با وی به‌صورت خصوصی صحبت کردم متوجه شدم که مادرش به بیماری سختی مبتلا شده است.


باید او را از این حالت افسردگی و ناراحتی بیرون می‌آوردم و راه‌ حل که کمک حال این دانش‌آموز باشد، سرگرم کردن او در کلاس به تکالیف درسی و وادار کردن وی که در کلاس صحبت کند تا از این وضعیت بحرانی بیرون آید و خوشبختانه چنین هم شد و نیز از طرفی هم خبر مسرت‌بخش شفای مادرش را نیز شنیدم و این دانش‌آموز به همان روزهای ابتدایی و فعالیت خود بازگشت.این شد یکی از خاطرات شیرین دوران تدریس بنده.


رضا آزاد پور-مدرس و فعال مدنی

 


"خاطرات تحصیل"/ آموزش بافتنی

لی لی کنان از روی خطوط شکه می پرم ..خم می شوم تا تکه سنگی که مرا دربازی همراهی میکند بردارم تلألونوری چشمانم رامی زندسنگ شکه رانمی بینم سربر می گردانم زهرا قلاب بافتنی ویک گلوله کاموا دردست گرفته وادای بافتن درمی آورد. فقط زنجیره ....ریسه ای بلنداززنجیره ساخته بود که هم اندازه هم نبودندرنگ جیغ صورتی کاموابه چشم می نشست حرکت ناموزون دستهایش هوس خفته بافتن را دروجودم بیدار می کردشکه رانیمه کاره رهاکردم بسمت خانه دویدم درکنار بساط خیاطی مادر،درون جعبه زیبای سوهان درمیان قرقره نخهای رنگی ،قلابش را برداشتم. قلابی که بادستان فرز مادر آشنایی دیرینه داشت گاه بهمراهی او دوریقه سفیدی می شد تا بر روپوش مدرسه ام بنشیند وگاه جلیقه ای که مراازگزند سردی هوای دی ماه درامان بدارد.اما ازکاموا خبری نبود.حس بافتن درمن فزونی یافته بود قلاب را درزیرلباسم پنهان کردم وبه کوچه رفتم تلنگون کل بخشی را گشتم ناامیدم نکرد تکه های رنگی  کاموا را ازمیان زباله هابیرون کشیدم وبه هم گره زدم وگلوله کردم رنگین کمانی ازرنگها شد، زرد...قرمز...آبی ...وسبز.......روز بعد قلاب وکاموارا به مدرسه بردم وبی صبرانه به انتظار ماندم تازنگ هنربرسدباکمی شرمندگی از آموزگارم خواستم تا مرا راهنمایی کندبالبخندی مهرآمیزپذیرفت وزنجیره وپایه زدن رابمن آموخت اکنون من بازیچه تازه ای داشتم مخفیانه بمحض اینکه فرصتی دست میدادمی بافتم تا یکروز که غرق بافتن بودم ناگهان ترسان دراثرتماس دستی بعقب برگشتم مادرم بوداول بغض کرد وبعدبخاطر کاموا وجمع آوری آنها درمیان زباله ها سخت سرزنشم کردسپس کامواهای رنگین وپرگره رابه گوشه ای پرت کرد.خجالت وشرمندگی ازکارمن ازتمام وجودش آشکار بود،می لرزید.وقتی آرام شدبمن نگاهی کردبادیدن چشمان اشک آلودوهراسان من پیش آمدو دستانم را درمیان دستانش گرفت وبوسید.سرم را به دامنش گذاشتم وباهق هق گریه بخواب رفتم .روز بعد وقتی ازمدرسه برگشتم کنارقفسه کتابهایم دوبسته کاموای نو سفید وصورتی خودنمایی می کرد./ص


طلیعه بی غرض- مدیر آموزشگاه پسرانه مقداد

 

«شما معلمان و والدین  محترم می توانید جهت ارسال خاطرات تدریس خود یا تحصیل فرزندانتان، بهترین خاطره خود را به همراه عکس به دفتر نشریه اتحاد جنوب تحویل یا به شماره واتس آپ و تلگرام 09398733067 و09010788473  و یا ایمیل ettehadkhabar@gmail.com  ارسال نمایید تا درپایگاه خبری اتحادخبر و هفته نامه  اتحادجنوب نشر و چاپ شود.»

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/89402