امروز: پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 02 فروردين 1396 - 08:00
گفتگوی نوروزی اتحادجنوب با خانواده کمارجی؛

اتحادخبر: در تاریخ یکصد ساله اخیر دشتستان مردان پرآوازه و نامدار کم  نبوده اند، از بزرگمردان عرصه علم و هنر و دانش گرفته تا  تاریخ سازانی که با حماسه های خود نام این گوشه دورافتاده از وطن را در تاریخ  ایران زمین جاودانه ساخته اند. «محمدحسین صمیمی کمارجی» البته هیچکدام از اینها نبود نه تحصیلات عالیه و آکادمیک داشت و نه حماسه ای در تاریخ به نامش...

اتحادخبر: در تاریخ یکصد ساله اخیر دشتستان مردان پرآوازه و نامدار کم  نبوده اند، از بزرگمردان عرصه علم و هنر و دانش گرفته تا  تاریخ سازانی که با حماسه های خود نام این گوشه دورافتاده از وطن را در تاریخ  ایران زمین جاودانه ساخته اند. «محمدحسین صمیمی کمارجی» البته هیچکدام از اینها نبود نه تحصیلات عالیه و آکادمیک داشت و نه حماسه ای در تاریخ به نامش ثبت شده است اما امروز پس از 27 سال که از مرگش می گذرد نامش همچنان در ذهن و یاد بسیاری از مردم دشتستان حک شده است، چرا که او در عین اینکه مردی ساده و معمولی بود اما در طول حیات 87 ساله خود ویژگی های منحصر به فرد و تاثیرات اجتماعی بسیاری  در منطقه به یادگار گذاشت. اینها باعث شد به سراغ خانواده اش برویم و با آنها درباره پدرشان به گفت و گو بنشینیم. آنچه می خوانید حاصل چند ساعت  گفتگو با علی محمد صمیمی کوچکترین فرزند و عزیزاله صمیمی یکی از برادر زاده های  کمارجی است:

 

*لطفأ کمی از پیشینه خانوادگی خود و دلیل مهاجرت خانواده کمارجی  به برازجان بگوئید؟
علی محمد صمیمی:
مسقط الراس خانواده ما اصلا کمارج فارس است و طبق شجره نامه ای که داریم پیشینه خانوادگی مان به اواسط قرن 18 میلادی  می رسد. جد بزرگ ما مرحوم مشهدی محمد حسن کمارجی به دلایلی کشته می شود. یکی از پسران مشهدی محمد حسن به نام حاج محمد زمان قتل پدرش در شیراز بوده وقتی می فهمد پدرش کشته شده همراه فوج نادری به کمارج می آید  و چون دایی اش وثوق التجار که این لقب را از احمدشاه قاجار گرفت و بعدأ نام خانوادگی وثوقی را انتخاب کرد در برازجان زندگی می کرد خانواده اش را برمی دارد و به برازجان کوچ می کنند. پدربزرگم به همراه مادر و خانواده اش و البته با کمک نورمحمد خان دالکی مخفیانه وارد دالکی می شوند در محله کمپانی خانه ای می خرند و همراه مادر و برادرانش در آنجا زندگی می کند. این زمان باید حدود دوره سطنت محمدشاه قاجار باشد. این حاج محمد پدربزرگ ماست. پدربزرگم در برازجان به کمک حاج اسماعیل صدیق و حاج وثوق که پسردایی او بوده شروع به کار تجارت و خصوصا خرید و فروش پارچه می کند و از بوشهر پارچه یا به قول خودشان قماش می خرید و به برازجان می آورد و می فروخت. در همین زمان با مرحوم کربلایی عباسعلی  بهبهانی تاجر بوشهری آشنا می شود. این آشنایی نهایتأ منجر به ازدواج پدربزرگم با تنها دختر کربلایی عباسعلی بهبهانی به نام رباب می شود. حاصل  این ازدواج  5 پسر و 2 دختر است که پدر، عمو و عمه های من هستند. کار تجارت پدربزرگم کم کم روی روال می افتد سرمایه ای بدست می آورد  و با توجه به جنم و استعداد ذاتی که داشته  به تدریج یک تاجر می شود و چون در و خانه دار و مهمان نواز هم بوده با خوانین محلی هم آمد و شد  داشته و با دولتیان هم روابطی برقرار می کند و خصوصا  روابط و دوستی که از قدیم الایام با خانواده حکمت داشت باعث شد جای پایش در برازجان محکم شود، کم کم املاکی بخرند و زندگی اش به مرور روی غلطک بیفتد (خانواده حکمتی ها اصلا اهل پیر اِشکفت فسا بودند و مشارالملک و سردار فاخر و علی اصغر و حسنعلی از افراد شاخص آن محسوب می شوند). خصوصا اینکه پدربزرگم توانسته بود در برازجان مغازه ای بخرد و چون آن زمان کاسبی و مغازه اعتبار و حرمت بسیار داشت بنابراین موقعیت اقتصادی و اجتماعی خانواده کمارجی تثبیت شد.
 


* مهمترین ویژگی پدربزرگت چه بوده؟
علی محمد صمیمی:
یکی از ویژگی های پدربزرگ این بوده که همان روز اول فهمیده بود باید همه را داشته باشد و به عبارتی مردمدار باشد. برای همین با خوانین دالکی - خوانین شبانکاره و خان کلل و حتی میرزا محمد خان غضنفرالسلطنه روابط بسیار نزدیکی  برقرار می کند. او بسیار آدم شناس، زرنگ و سیاس بود. مثلا در جریان رقابت غضنفرالسلطنه با آقاخان زیارتی، پدربزرگ ما یعنی همین کربلایی حاج محمد چند بار به غضنفرالسلطنه توصیه کرده بود که اجازه ندهد به آقا خان بی حرمتی شود اینکار یعنی به مردم یاد داده اید که می شود به خوانین و بزرگان نیز اسائه ادب و بی حرمتی کرد و این موضوع برای شما گران تمام خواهد شد.  حتی یکروز حسنعلی خان حکمت (حشمت الممالک) در حضور من، برادرم مهندس علی اصغر صمیمی و مرحوم پدرم گفت: "حاج محمد" با تدبیر و سیاستش هر کاری که خواست با ما کرد تا مناقشات ما با رعایا به نفع مردم دشتستان ختم به خیر شود". حتی زمانی که خوانین شبانکاره به دلایلی تبعید می شوند مادر اردشیر خان، بلافاصله یک تِکَل (فرشی که روی اسب می اندازند) با یک اسب و مبالغی پول چرخی (پول نقره) برای حاج محمد کمارجی می فرستد و از او می خواهد تا از ارتباطات خود با خانواده حکمت خصوصأ مستشارالدوله استفاده کند و خوانین شبانکاره را نجات دهد. اتفاقا این کار نتیجه می دهد و خوانین از تبعید بر می گردند و مادر اردشیر خان به عنوان تشکر از پدربزرگ ما، یک باغ معروف به باغ شیخ و یک آسیاب را در شبانکاره به پدربزرگم می بخشد که البته بعدها در سال 1325 (سال نهضتی) این آسیاب آتش گرفت و مرحمتی مادر خان هم پس گرفته شد. پدرم همیشه به شوخی به اردشیر خان شبانکاره می گفت: شما رسمتان است که هدیه بدهید بعد آن را پس  بگیرید.


عزیزاله  صمیمی:
مرحوم کرم پور در کتابش "مدال ملکه انگلیس و تبعات آن"  نوشته که یکروز اردشیر خان شبانکاره را دیدم  و پرسیدم کجا می روی؟ گفت: خان علی خان حیات داوودی مریض است برازجان خانه کمارجی خوابیده می روم عیادتش. منظورم این است که همه خوانین و بزرگان منطقه به نوعی با خانواده پدربزرگم رابطه داشته و به آنجا آمد و رفت می کرده اند. خودم بیاد دارم  شیخ جبار نصوری اهل دیر که نمی دانم به چه جرمی تبعید شده بود یک شب با ژاندارمها مهمان خانه کمارجی بود. میرزا علی و میرزا احمد دیری، احمد خان انگالی یا حتی رییس علی تنگستانی، شاه منصور خان شبانکاره، شیخ حسین خان چاهکوتاهی و بعدها پسرش شیخ عبدالرسول خان چاهکوتاهی با اینکه به تهران تبعید شده همه اینها هر کاری در برازجان داشتند جا و مکان و معتمدشان منزل کمارجی بود حتی خودِ حشمت الممالک. مسلمأ این آمد و رفت ها و این ارتباطات هم به نفع خانواده کمارجی بود و هم به نفع مردم برازجان.
شاید جالب باشد بدانید پدربزرگم ضمن اینکه آدم بسیار زرنگ و سَیاسی بود و روابط عمومی قوی  داشت بسیار حاضر جواب هم بود. می گویند یکروز که علی اصغر حکمت وزیر فرهنگ به برازجان آمده بود به دیواری که تازه سفیدکاری شده بود تکیه کرده بود. حکمت به شوخی می گوید: حاج محمد، اینجا قبلا طویله نبود؟ پدربزرگم جواب می دهد: بله جناب حکمت، به همین دلیل وقتی فهمیدیم شما می آئید برایتان آماده اش کردیم. وقتی هم که در سال 1324 در تهران به علت بیماری سرطان فوت کرد برایش در مسجد سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری) مجلس ختم گرفتند و اعلامیه فوتش را سه نفر از رجال مشهور آن  زمان یعنی علی دشتی – جمال امامی و سردار فاخر حکمت  امضا کردند و برایش مجلس ختم گرفتند.  


*مرحوم پدربزرگتان  سال 1324 فوت می کند بعد چه اتفاقی می افتد که پدرتان جای او را می گیرد؟
علی محمد صمیمی:
پدرم متولد سال 1281 بود و با اینکه فرزند دوم خانواده بود اما چون  شخصیت خاصی داشت و شبیه ترین به پدرش بود طبق وصیت پدرش جانشین او می شود و توانست کم کم جای پدر را بگیرد و روابط قدیم را حفظ کند و توسعه دهد. او اعتبار و توکل داشت. حتی بعد از فوت پدرش نه تنها برادران بلکه عمویش هم با اینکه  25 سال از او بزرگتر بود از پدرم تبعیت می کرد حتی پسر عموهایش هم به او عمو می گفتند و بزرگیش را پذیرفتند. پدرم حافظه خیلی خوبی داشت و حوادث جنگ جهانی اول و ورود سربازان انگلیس به برازجان و حتی کوچ مردم شهر به دالکی را به خوبی به یاد داشت و برایمان تعریف می کرد. او آمدن احمدشاه قاجار و سردار سپه به برازجان را به خوبی به یاد داشت و حتی خطابه ای را که به عنوان دانش آموز جلوی آنها خوانده بود سالها بعد از حفظ برایمان می خواند. پدرم از 12 سالگی کار می کرد و در ایام جوانی مغازه پارچه فروشی داشت و شاید به همین دلیل بود که وقتی بعدها به سفر اروپا یا سفرهای زیارتی می رفت علاقه زیادی به سوغات آوردن پارچه داشت و پارچه هایی که انتخاب می کرد جزو بهترین پارچه ها بود به طوریکه سلیقه اش در میان خانواده معروف بود. پدرم حدود سال 1313 ازدواج می کند.


* پدرتان چه فعالیت اقتصادی داشت؟
علی محمد صمیمی:
همانطور که گفتم پدرم از سال 1316 فعالیت اقتصادی اجتماعی داشت حتی در صورتجلسات اطاق بازرگانی استان بوشهر در سال 1320 نام پدرم به عنوان یکی از تجار آمده است. همان سالها  به همراه حاج محمود برازجانی - ابوالقاسم برازجانی – احمد برازجانی - حاج احمد مقصودی – حاج احمد وثوقی – رضا نودان (پدر آقایان اکبر و حسن عدالت) - حاتم بت شکن و حاج احمد اسماعیلی شرکتی برای کارخانه یخ – آرد و برق در خیابان ماحوزی فعلی بنا نهادند. کارخانه یخ، در ضلع شمالی مسجد دلگشای فعلی و کارخانه برق و کارخانه آرد یا همان "مدار آردی" در گذر ماحوزی محل فعلی کانون همیاران جوان تاسیس شد. آن سال کارخانه برق ضرر داد اما پدرم شخصا آن را تحویل گرفت و تدبیری به این صورت اندیشید که مدتی به همه برق مجانی  داد بعد از یکی – دو ماه که مردم عادت به برق کردند  اعلام کرد از این به بعد باید بهای برق مصرفی را بپردازند و به این روش استفاده از برق در شهر عمومیت یافت. اما کارخانه یخ سرگذشت متفاوتی داشت و به دلایل فنی و عدم کارایی به شخصی به نام شبانکاره فروخته شد که او هم آن را به شیراز منتقل کرد که تا سال 1350 در چهارراه ملاصدرا همچنان  کار می کرد. پدرم سال 1317 در شرکت فتح (مخفف فلاحت – تجارت – حکمت) که متعلق به حسنعلی خان حکمت بود به عنوان نماینده حکمتی ها در دشتستان فعالیت داشته (سند شماره یک و همچنین از طرف اداره دارایی و دادگستری به عنوان کارشناس و ارزیاب جهت حل دعاوی و ارزیابی های مالی انتخاب می شده است (سند شماره دو از نظر اقتصادی نیز تجارت و کشاورزی می کرده همینطور امور عام المنفعه ای  را انجام می داده بعد از شهریور بیست نیز به هزینه شخصی نیروهای مسلحی از کمارج برای ایجاد امنیت محلی برای کمک به ارتش به برازجان آورده  بود. (سند شماره سه.)

عزیزاله صمیمی:
مرحوم کمارجی حتی قبل از سال 1320 نیز با خوانین و متنفذین محلی ارتباط حسنه داشت. مثلا یکبار در سال 1318 در جریان اختلاف مالکین و شورش و خلع سلاح یک پاسگاه  که مرحوم قائد محمد کرم پور مفصلا در کتاب "زیراه" درباره آن نوشته، افرادی از شبانکاره و بلوک زیراه به زندان کریم خانی شیراز تبعید می شوند. محکومین را شاید برای توهین به صورت پیاده به شیراز حرکت می دهند. خبر به مرحوم کمارجی می رسد. کمارجی یک دوج آمریکایی به رانندگی مرحوم کربلایی عبدالله برقیسوار کرایه می کند و در حوالی آب انبار تنب گوراب به کاروان محکومین می رسد. آنها: آیت الله مهدوی، خوانین شبانکاره، برادران کرم پور و حاج عبدالله تنگستانی و سید هاشم عسکری بودند که در گرمای شهریور جانی برایشان نمانده بود. کمارجی احترام زیادی به آنها می کند و جهت آسایش و راحتی آنها ماشین با راننده را در اختیار محکومین و ماموران قرار می دهد.



*مرحوم کمارجی چطور با این همه رجال بزرگ و خصوصأ ارتشی ها رابطه برقرار می نمود؟
علی محمد صمیمی:
پدرم بعد از فوت پدربزرگم  هم دوستان او را نگه داشت و هم دوستیش را با افراد جدید پایه ریزی کرد و توسعه داد. مثلا در آن دوران ستوانی که برای ماموریت به برازجان می آمد چون جا و مکانی نداشت پدر او را به خانه می برد و پذیرایی می کرد و بعدها هم که متصدی امور می شد، ارتقا می یافت و مقامی می گرفت همچنان با پدرم دوست باقی می ماند. مثل ستوان پاکروان دهه بیست که آن سالها برای ماموریتی به دشتستان آمده بود و چون همسرش فرانسوی بود حدود سه ماه منزل ما و با مادرم زندگی می کرد. پدرم با بسیاری از نظامیان و سیاستمداران مطرح و معروف  آن سالها دوستی نزدیک داشت. حتی زمانی که بعد از کودتای 28 مرداد مرحوم امیر علایی به برازجان تبعید شد  صدیقه خانم همسر شیخ عبدالله دشتی  نامه ای به پدرم نوشت و خواهش کرد پدرم از  او در برازجان پذیرایی کند یا  به قول صدیقه خانم جلوی تهرانیها "آبرو داری کند". من اصل این نامه را در دست دارم (سند شماره چهار)
عزیزاله صمیمی:
من خوب به خاطر دارم بعد از مسائل نهضت جنوب (سال 1325) خسروخان قشقایی – ناصر خان قشقایی به همراه تعدادی از کلانتران قشقایی و نصرت الله امینی وکیل دکتر مصدق که بعد از انقلاب اولین استاندار فارس شد به همراه آهنگساز مشهور مرتضی حنانه از بوشهر به برازجان آمدند و یک شب مهمان کمارجی بودند. کمارجی با مهندس مهدی بازرگان دوستی داشت و حتی اوایل دهه چهل هر هفته روزهای جمعه من به همراه پسر عموهایم علینقی و محمد تقی و علی داد جوکار از خانه کمارجی به اندازه ده نفر غذا برمی داشتیم و برای مرحوم مهندس بازرگان و دیگر زندانیان جبهه ملی به زندان دژ می بردیم. کار به جایی رسیده بود که از کثرت مهمان، کمارجی مجبور شد در منزل خود یک حمام قدیمی با خزینه برای مهمانان بسازد که آب و گرم و سرد داشت و برای آن سالها در نوع خود جالب بود. روابطش با شیخ عبدالله دشتی طوری  بود که یک اطاق از منزل کمارجی که معمولا محل سکونت شیخ عبدالله بود تا همین اواخر به نام اطاق آشیخ عبدالله معروف بود.
*خوب شد اسم پرویزی را آوردید. روابط مرحوم کمارجی با رسول پرویزی چطور بود؟ آیا کمارجی مجیزگوی پرویزی بود و اصولا گاهی بود که پرویزی کمکی به پدرت کرده باشد یا رانتی از او گرفته باشد؟
علی محمد صمیمی:
همانطور که گفتم پدرم سالهایی که پرویزی 24 – 25 سال بیشتر نداشت و هنوز کسی او را نمی شناخت میان رجال کشور دوست و آشنا داشت. درباره کمک کردن پرویزی به پدرم یا پدرم به پرویزی میل ندارم زیاد وارد این موضوع شوم فقط بگویم این کمکها اگر هم بود متقابل بود. یادم می آید سال 1352 که در امتحان اعزام به امریکا قبول شده بودم توی همین خانه ای که بعد از انقلاب محل سپاه پاسداران شد من و پدرم و پرویزی روی سکو نشسته بودیم. پرویزی رو به من کرد و گفت: عمو جان، می خوای بری امریکا چه کمکی لازم داری که من برات انجام بدم؟ پدرم گفت: "ممنون آقای پرویزی، او احتیاجی به کمک نداره، همینطور که خودش درس خونده و قبول شده، منم اگه شده قالیچه زیر پامو می فروشم خرجشو می دم." البته نه اینکه پرویزی به ما کمک نکرد یا ما از گرفتن کمک از او ابا داشتیم، نه، اتفاقأ او کمکهایی هم به خانواده ما کرد، اما منظورم این است  که پدرم معمولأ  دوست نداشت بخاطر خودش یا خانواده اش  زیر دین کسی باشد حتی اگر آن شخص پرویزی بود.
یک مورد دیگه: زمانی که آقای پرویزی سناتور شده بود پدرم  یکروز به  او گفت: رای همه دشتستان را برایت می گیرم جز کمارج. پرویزی گفت: چرا؟ پدرم گفت: رای مردم کمارج برای عماد حکمت فرزند سردار فاخر است، چون حکمتی ها ناموس ما هستند. این را گفتم که بدانی و فردا گله نکنی. پرویزی سرش را زیر انداخت و آرام گفت: چشم حاجی. هرچه شما بگید. منظورم این است که جنس رفتار پرویزی با پدرم از نوع رئیس و مرئوسی نبود اتفاقأ پرویزی احترام بسیار زیادی برای پدرم قائل بود.
یک بار هم در دوره آخر که آقای ماحوزی کاندیدای انتخابات مجلس بود؛ آقای کاووسی که چند سال رئیس بیمارستان برازجان و مدتها معاون جلال جهانمیر در سازمان عمران جنوب بود به عنوان رقیب ماحوزی وارد صحنه انتخابات شد. پدرم به خاطر پرویزی و جهانمیر، طرف کاووسی را گرفت. کاووسی به مجلس راه نیافت و پدرم از پرویزی که باعث شده بود او ماحوزی را رها کند و طرف کاووسی را بگیرد گله مند شد و اظهار ناراحتی  زیادی  کرد. 
* می گویند در بیشتر امور خیر و کارهای عام المنفعه در شهر به نوعی ردپای مرحوم کمارجی  دیده می شد  شما می توانید یک مورد را نام ببرید؟
عزیزاله صمیمی:
اجازه بدید من بگم. سال 1343 من به عنوان کارمند اداره تربیت بدنی از فیروز کوه به برازجان منتقل شدم آن زمان تربیت بدنی به صورت شورایی اداره می شد و رئیس شورای تربیت بدنی نیز فرماندار شهر بود. چون برازجان هنوز ورزشگاه نداشت در جلسه شورای تربیت بدنی برای احداث ورزشگاه درخواست  150 هزار مربع زمین کردیم فرماندار وقت که همانطور که گفتم رئیس شورای تربیت بدنی هم بود شخصی به نام آقای محسنی گفت: 150 هزار متر مربع؟ چه خبره؟  ما که پول نداریم. البته درست هم می گفت چون آن زمان تنها درآمد سازمان  تربیت بدنی 3 درصد از کل درآمد شهرداری به اضافه 5 ریالی بود  که از هر دانش آموز برای انجمن ورزش گرفته می شد. (در مدارس آن سالها سه انجمن وجود داشت: پیشاهنگی – شیر و خورشید - ورزش). خلاصه آن روز جلسه بدون نتیجه  تمام شد. من  شب رفتم منزل عمویم مرحوم کمارجی و موضوع خرید زمین برای ورزشگاه را گفتم. کمارجی کمی فکر کرد و گفت: محسنی درست میگه، 150 هزار متر زمین پول زیادی می خواد اما نگران نباش تو زمین را به 50 هزار متر کاهش بده من درستش می کنم. خوب به خاطر دارم آن زمان کل موجودی صندوق تربیت بدنی برازجان 5 هزار تومان بود که آن هم چون قرار بود تیم منتخب آموزشگاههای کازرون برای برگزاری مسابقات آموزشگاههای کشور مهمان تربیت بدنی برازجان باشد برای هزینه پذیرایی بود. چون کمارجی عضو یا رئیس انجمن شهر بود فرماندار را راضی کرد که با 5 هزار تومان موجودی تربیت بدنی، 50 هزار متر زمین برای احداث استادیوم برازجان بخریم. فرماندار آقای محسنی می گفت ما فقط 5 هزار تومان موجودی داریم و از این مبلغ هم 3 هزار تومان هزینه پذیرایی از تیم آموزشگاههای کازرون است. مرحوم کمارجی همانجا تعهد کرد که پذیرایی از تیم ورزشی کازرون را متقبل شود در عوض با 5 هزار تومان زمین برای استادیوم برازجان خریداری شود. تیم کازرون به منزل کمارجی آمد، شام و نهار و اقامتش را آنجا بود و در عوض 50 هزار متر زمین به قرار متری یک ریال از مرحوم محمدباقر پاپری خریداری شد. به عبارت دیگر می توان گفت اگر همت کمارجی نبود زمین استادیوم برازجان که آن زمان جزو معدود شهرهای کشور بود که استادیوم داشت به این زودی ها خریده نمی شد و برازجان  تا سالها بعد صاحب ورزشگاه نمی شد. مدتی بعد  کلنگ افتتاح استادیوم توسط تیمسار عظیما استاندار فارس و بنادر زده شد.
 البته ساخت و تجهیز و کاشت چمن این استادیوم و کمکی که نماینده وقت مجلس رسول پرویزی در این مورد در گرفتن بودجه از سپهبد خسروانی رئیس سازمان تربیت بدنی کردند مفصل است که در فرصت دیگری عرض می کنم. جالب اینکه همان زمان مرحوم محمدباقر پاپری گفت: صمیمی، بیا 20 هزار متر زمین هم برای خودت بگیر. گفتم نمی خواهم اگر بگیرم فردا می گویند فلانی این معامله را جور کرد تا چیزی به خودش برسد. خلاصه اینکه یک متر زمین هم برای خودم نگرفتم. جالب اینکه سالها بعد پشت همین استادیوم یک خانه اجاره کردم ماهی 7 هزار تومان.
* در اوایل دهه چهل، اصلاحات ارضی زندگی بسیاری از مالکان را دستخوش تحول کرد. کمارجی هم به هر حال یک خرده مالک بود  این موضوع چه تاثیری بر زندگی او داشت؟
علی محمد صمیمی:
در اصلاحات ارضی، پدرم بخش تقسیم را انتخاب کرد و املاک خود را بین مردم تقسیم کرد و چون بخش بزرگی از درآمدش را از دست داده بود با این در و خانه و این هزینه بالای زندگی اش مانده بود چه کند. در همین سالها کارخانه یخ را احداث نمود ضمن اینکه سال 1346 پدرم اولین سردخانه جنوب کشور با کاربری فرآوری ماهی و میگو را به پیشنهاد تیمسار ریاحی که دوستش بود در برازجان احداث نمود که تا سال 1368 این سردخانه دایر بود.
12 اسفند ماه 68 که پدر به علت سرطان پروستات فوت کرد من در دانشگاه شیراز تدریس می کردم برگشتم که کارخانه یخ را اداره کنم اما به دلایلی این کارخانه در سال 1394 تعطیل شد.
*کمارجی یکی از افراد مشهور دشتستان و حتی استان بوشهر بود. بعد از پیروزی انقلاب مشکلی برایش به وجود نیامد؟
علی محمد صمیمی:
به هر حال چون پدرم در سالهای قبل از انقلاب در انتخابات و صحنه های سیاسی و اجتماعی فعال و تاثیر گذار بود و آدم مشهوری بود با آدمهای مشهوری هم دوستی و رابطه داشت خصوصا که عضو مجلس موسسان دوم هم بود که نایب السلطنه را انتخاب کرده بود. بعد از انقلاب عده ای آمدند که مشکل ایجاد کنند اما پدرم در بحبوحه انقلاب به نوفل لوشاتو به دیدن امام خمینی رفته بود و چند صد هزار تومان به پول آن زمان به عنوان وجوهات شرعی به امام داده بود. حاکم شرع برازجان در پاسخ بدخواهانی که خواستار برخورد با پدرم بودند گفته بود شما بروید یک نفر پیدا کنید که با دلیل و مدرک شاکی کمارجی شود تا من او را بازداشت کنم. واقعیت این است که آنها نتوانستند کسی را پیدا کنند خصوصا اینکه وقتی سپاه پاسداران مکانی خواسته بود تا در آنجا مستقر شود پدرم بدون گرفتن یک ریال کرایه، و به میل خود، خانه مسکونی اش را در اختیار سپاه پاسداران قرار داده بود. البته یکی دو سال بعد از انقلاب، چون خواهرم از پاریس برگشت و خانه را برای او لازم داشتیم سپاه خانه را تخلیه کرد و در اختیار ما قرار داد. 
عزیزاله صمیمی:
ضمن اینکه فراموش نکنیم مرحوم کمارجی سالها رئیس انجمن زندانیان و همچنین رئیس شورای داوری برازجان  بود و خصوصأ همکاری اش با جلال جهانمیر در عمران جنوب و حل اختلافات مردم با این سازمان شاید یکی از دلایل رضایت مردم خدمات ارزنده ای بود که در این انجمن و شورا و همچنین عمران جنوب انجام داد. زمین مدرسه فرخی (شهید بهشتی فعلی) را کمارجی در دهه 30 به آموزش و پرورش اهدا نمود. حتی چون اداره راهنمایی آن زمان بودجه ای در اختیار نداشت کمارجی به هزینه شخصی خود بین دژ و اداره دارایی یک اطاق به همراه سرویس بهداشتی برای راهنمایی و رانندگی احداث کرد که تا همین یکی – دو سال قبل هم پابرجا بود.
*مرحوم کمارجی با اینکه سواد آکادمیک نداشت اما ظاهرأ  آدم فنی و خلاقی بوده؟
علی محمد صمیمی:
بله درسته پدرم علاوه بر اینکه آدم اهل ریسک و کلا آدم با توکلی بود بسیار هم فنی بود مثلا به خاطر دارم یک روز گفت به دوستت که مهندس است بگو بیاید با او کار دارم. دوستم که مهندس کشاورزی بود آمد. پدرم روی کاغذ شطرنجی کوچکی نقشه ای کشید و توضیح داد که می خواهد چه کند. این موضوع چند روز قبل از فوت او بود بعد از فوتش وقتی من تصمیم گرفتم کار کشاورزی کنم مهندس کوثری رئیس وقت اداره کشاورزی دشتستان نقشه کانال کشی و آبرسانی زمینهای کنار رودخانه دهقاید را که دید  گفت: من تعجب می کنم کمارجی چگونه چنین نقشه دقیقی برای استخر بهره برداری آب و کشت مکانیزه  طراحی کرده بود؟
حتی همین کارخانه آرد باقری را هم بار اول پدرم با مرحوم حاج حیدر دشتی شریک شدند تاسیسات آن را خریده بودند و به برازجان آورده بودند که ما سالها بعد در یک نمایشگاه نان در تهران این را متوجه شدیم. حتی در شرکت جنوب گاز با مرحوم شاهروبندی جزو سهامداران اولیه بودند که البته پدرم بعدها از این شراکت خارج شد.
* من شنیده ام کمارجی دو ویژگی بارز داشته یکی اعتقادات شدید مذهبی و دیگری اینکه قادر نبوده به کسی نه بگوید. این موضوع صحت دارد؟
علی محمد صمیمی:
پدرم معمولا از نفوذش به نفع خود یا بچه هایش  استفاده نمی کرد اما برای دیگران چرا. مثلا یکبار محمدخان امیرعضدی که اتفاقا با پدرم قهر هم بود از پدرم خواسته بود کمک کند تا دو دانشجوی  اهل کازرون که به علت فعالیت سیاسی در زندان بودند در شب عید آزاد شوند. پدرم از نفوذ و دوستیش با رجال پایتخت استفاده کرد تا بالاخره آنها  از زندان آزاد شدند. البته همانطور که گفتم این روابط و دوستی های پدرم به درد خودمان نمی خورد و او معمولا برای فرزندانش خواهش نمی کرد و رو نمی انداخت اما برای غریبه ها اینکار را انجام می داد. یکی از دلایلی که رسول پرویزی پدرم را خیلی دوست داشت این بود که می گفت: کمارجی هیچوقت برای خودش چیزی نمی خواهد و درست می گفت  پدرم سعی می کرد چیزی از او نخواهد حتی دوست نداشت ما هم چیزی از او بخواهیم. حتی یکبار پرویزی به پدرم گفته بود که دلم می خواهد کاری برای بچه هایت انجام دهم. برادرانم یکی مهندس علی اصغر پیمانکار برق و دیگری مهندس علی اکبر پیمانکار عمرانی بودند که همیشه در نهایت سلامت مالی بودند. برادرم  علی اکبر  در سال 1345 که فرودگاه بندرعباس را می ساخت 60 هزار تومان در ماه حقوق می گرفت یا سال 1343 که جاده برازجان -دالکی ساخته می شد مقادیر زیادی مصالح صرفه جویی کرد و الان افتخار می کنم که همین آدم  به سالم ترین و ساده ترین صورتی زندگی می کند. منظورم این است که پدرم بچه هایش را می شناخت که آدمهای سالمی هستند و اهل سوءاستفاده و لفت و لیس نیستند بنابراین سعی می کرد از پرویزی درخواستی نکند.  
پدرم  آدم مذهبی بود و از سالهای قبل از انقلاب یک بار در نجف و یکبار هم در پاریس وجوهات شرعی خود را به امام خمینی داده بود. او با اینکه عاشق امام حسین بود اما اصولأ آدم مناسکی و اهل پختن پلو و آش و حلیم نبود در گمنامی به دیگران  کمک می کرد لحاف و تشک و جهیزیه می خرید و بدون اینکه حتی خانواده اش بفهمند به فقرا و مستمندان می داد. مثلا یکسال برای معالجه به تهران رفته بود و من کارخانه را اداره می کردم. او لیستی داشت که هر ماه بر اساس آن به مستمندان شهر کمک می کرد یکروز از تهران زنگ زده بود و گفته بود به فلانی بگوئید آن لیست را پرداخت کند. من تعلل کردم. روز بعد زنگ زد و سراغ لیست را گرفت. گفتم: اول باید قسط بانک را بدهیم. پدرم با پرخاش گفت: من ترجیح می دهم بدهکار بانک باقی بمانم. اینها بچه های خدا هستند و من به آنها بیشتر بدهکارم تا به بانک. نمی توانم مدیون بمانم، زودتر پرداخت کن. پدرم ضمانت خیلی ها را کرده بود که ما بعد از فوتشان فهمیدیم.  
* موضوعی هست که فکر می کنید در مورد پدرتان ناگفته مانده باشد؟
علی محمد صمیمی:
پدرم همیشه در صحنه انتخابات موثر بود و اگر هم با افرادی مانند مرحوم کمالی رقابت داشت این رقابت هرگز به معنای عداوت نبود. او آدم منظمی بود هر سال دفتر یادداشت کوچکی تهیه می کرد که خودش می گفت "دوسیه". در این دفتر همه شماره تلفنها را یادداشت می کرد حتی زمانی که تلفنهای تهران 4 رقمی بود. همه مناسبت ها  حتی اعیاد یهودی ها و مسیحی ها را یادداشت می کرد تا سال نو یا تبریک عید ژانویه یا یوم کیپور را تبریک  بگوید. همیشه می داد روی کاغذ آبی خیلی قشنگی تبریک سال نو را با خط طلاکوب می نوشت و تمبر می زد و برای دوستانش در اقصی نقاط کشور می فرستاد. پدر وقتی مُرد همه دارایی نقدی اش فقط 11 هزار تومان در بانک صادرات  بود که هنوز هم هست. حتی رئیس وقت  اداره دارایی بعد از فوت پدرم که انحصار وراثت می کردیم به خودم گفت: من همیشه فکر می کردم  نصف برازجان مال کمارجی است. او که چیزی ندارد. او فردی لیبرال و دموکرات منش و منطقی بود. وقتی در دهه 30 در بازار برازجان اتفاق ناگواری برایش افتاد که نمی خواهم به آن بپردازم  هرگز درصدد مقابله به مثل برنیامد و حتی افرادی را که از کمارج برای درگیری و انتقام آمده بودند به کمک عمویم حاج اسد صمیمی برگرداند و گفت: چیزی نشده، پسری به پدرش تعرض کرده و به شما هیچ ربطی ندارد. خودش همیشه می گفت: ما آمده ایم با این مردم زندگی کنیم نه دعوا. پدرم با روشهای خاصش حتی رعایا را بنده و عبید الطاف خود می کرد و می توان گفت معمولا بین پدرم و رعایایش هرگز رابطه ارباب رعیتی برقرار نبود و سهم رعایا را بیشتر از میزان عرف می داد به طوری که  بارها مورد  اعتراض سایر مالکین قرار می گرفت. مثلا در ده چروم که ملک خانواده ما بود و هنوز هم هست اخلاق پدرم طوری بود که وقتی خواست نخیلاتش را به مردم بفروشد آنقدر بر آنان آسان می گرفت که تقریبا هیچ چیزی از رعایا نگرفت. منظور این است که پدرم اینگونه با رعایا رفتار و منش می کرد و بر قلبها حکومت می کرد. بعد از فوت پدرش معمولا همیشه عضو انجمن شهر یا شیرخورشید سرخ  بود و خصوصا در سیاست گذاری منطقه ای شهرستان و حتی استان تاثیرگذار بود به ویژه تدبیر و کیاستی که در قحطی اوایل سال 40 و برخوردش با اسدالله علم به کار برد نشان از زیرکی ذاتی اوست که چون داستانش طولانی است از ذکر آن خودداری می کنم. در یک کلام: کمارجی مرد صلح و آشتی و سازندگی  بود.
* شما به عنوان فرزند مرحوم کمارجی حسرتی از آن دوران به دلتان مانده است که بگوئید؟
علی محمد صمیمی:
شاید من و برادرانم آنطور که باید و شاید پدرم را تا زنده بود نشناختیم و او را درک نکردیم اما او ما را درک می کرد و نظراتمان را هرچند موافق عقیده اش هم نبود می پذیرفت و ما را مجبور به پذیرفتن عقایدش نکرد و خلاصه او هرگز دیکتاتور نبود. پدرم عاشق برازجان بود و با اینکه می توانست به شیراز و حتی تهران برود اما هرگز علاقه ای  به ترک زادگاهش نداشت. هر وقت مادرم می گفت خانه ای در شیراز بخر می گفت پول ندارم. جالب اینکه همان وقت که می گفت پول ندارم به یکی از بستگان پول قرض داده بود تا در شیراز خانه بخرد. افسوس که اواخر عمر فرصت کمتری برای دیدنش داشتیم. کاش بیشتر با او بودیم و می توانستیم بیشتر او را بشناسیم و لااقل خاطراتش را بشنویم و ثبت و ضبط کنیم.
* آقای صمیمی در پایان اگر بخواهید در مرگ کمارجی  فقط یک جمله بگوئید آن جمله چیست؟
عزیزاله صمیمی:
من به جای یک جمله ترجیح می دهم بگویم روزی که جسد عمویم را برای دفن به برازجان می آوردند مردم کمارج راه را بستند و گفتند باید جنازه را در کمارج بگردانید و آنگاه به برازجان ببرید. بالاخره جنازه با ساز و نقاره و تشریفات محلی  مفصل در کمارج گردانده شد. اینکار دلیلی نداشت جز اینکه مردم کمارجی را دوست داشتند و اینکار را نوعی ادای احترام به او می دانستند. خلاصه اینکه کمارجی مرد بزرگی بود.
ممنون از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.

گفتگو از: عبدالخالق عبدالهی و اسفندیار فتحی






کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
1396/01/14 - 10:37
0
0
باسلام خدمت یک مخاطب محترم ازحسن خطاب جنابعالی به پدرم زنده یادمحدحسن لهسایی کمال تشکر را ازشما بزرگوار دارم مرحوم پدرم همیشه خدمتگذار وخادم مردم خوب وباارزش دشتستان بزرگ بود واینها بابودن این مردم عزیز و فهیم دشتستان که این لیاقت مردمداری وخادمی مردم نصیبشان شدبه این افتخار نام نیک رسیده اند این حقیرفرزند بزرگ زنده یادمحمدحسن لهسایی هستم وافتخاردارم که نام این مرد بعنوان پدرم دراختیارم است خودم هم همیشه خادم وخدمتگذارکوچکی برای مردم شریف این گنجهای گرانبهاوهمیشه ماندگار مردم می دانم درودبرروح جاودان مردان بزرگ که نامشان وخاطراتشان مانند نورآفتاب درسرزمین دشتستان کهن می درخشداین خدمتگذارکوچک مردم باوفاوباغیرت دشتستان بزرگ این دیارکهن دست یکایک مردم دشتستان رامی بوسم وبربوسیدن این دستهای گرم ومهربا ن افتخاروغرور می کنم همیشه شادتندرست باشید
1396/01/05 - 08:35
0
3
سلام با تشکر از حرکت جدید اتحادخبر در خصوص شناخت مشاهیر این خطه به نسل حاضر تقاضا دارم از کرامات و بزرگواریهای مرحوم حاج سید باقر حسینی راهداری نیزملاحظه نمایید./ج
1396/01/04 - 05:52
0
2
فقط می توانم بگویم خدا رحمتش کند . نامش را زیاد شنیده بودم .اما نمی دانستم که اینقدر بزرگ است . روحش شاد ...../ج
1396/01/03 - 09:09
1
3
مرحوم محمد حسن لهسايي هم مثل مرحوم كمارجي بودند و واقعا بزرگي هاي ايشون در ياد و خاطر خيلي از مردم دشتستان و استان بوشهر هست و خواهد بود
من خودم بشخصه گاهي حضور اين بزرگ مرد را لازم ميدونم
روحش شاد
اي كاش درباره مرحوم محمدحسن لهسايي هم مصاحبه اي با نزديكانش ترتيب ميدادين.
1396/01/02 - 09:48
1
3
روح و روانش شاد او مردی لایق و بزرگ بود وقتی که کسی برای رفع مشکلش به او مراجعه می‌کردند جز. چشم. چیزی از او نمی شنیدند و چشم گفتن حاج حسین کمارجی (صمیمی) معروف بود و نهایت تلاشش را می‌کرد و عملکرد او در جریان واقعه بازار هم خیلی‌ها پند گرفتند و موجب تحسین بزرگان و باعث رشد فرهنگی مردم شد. خدا رحمتش کند. درود بیکران بر تهیه کنندگان گزارش و تشکر فراوان از مدیر محترم و دست اندرکاران اتحاد خبر/ج
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • مرکز جامع سلامت شهر کلمه به زودی افتتاح می شود/ 80 درصد فضاهای فیزیکی بهداشت و درمان دشتستان نوسازی شده است
  • بهترین زمان خوردن قهوه برای کبد چرب
  • نقدی بر مجموعه داستان " خین‌جوشون " اثر مختار فیاض
  • مطالبات فعالان محیط زیست از مردم و مسئولان/ آفت محیط زیست زباله های پلاستیکی است/ مسئولان بیشتر از گرفتن عکس پای کار باشند
  • سرنوشت باقیمانده سموم در محصولات کشاورزی
  • تجلیل از دو تیرانداز پرتلاش و موفق دشتستان
  • جاده مرگ شهر وحدتیه را دريابيد،مسئولان برحذر باشند
  • جناب نماینده! قحطی پتروشیمی که نیامده، بسم‌الله
  • روز سعدی و نکته‌ای نغز از گلستانش
  • انتخاب هیئت رئیسه جدید شورای هماهنگی روابط عمومی های ادارات شهرستان دشتستان
  • نشست فرماندهان پایگاه‌ها و شورای حوزه مقاومت بسیج شهدای پتروشیمی به میزبانی پتروشیمی جم
  • یک بار برای همیشه تفاوت گرگ، شغال و روباه را با رسم شکل یاد بگیرید
  • عناوین روزنامه‌های امروز1403/02/01
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • اسرائیل را چه باید؟
  • اولین واریزی بزرگ برای معلمان در 1403
  • .: شهرزاد آبادی حدود 2 ساعت قبل گفت: درودتان باد. همگی چند ...
  • .: لیلادانا حدود 4 روز قبل گفت: درود بردکتربایندری ودکترفیاض بزرگوار. ...
  • .: علی حدود 5 روز قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 5 روز قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 6 روز قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 6 روز قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری حدود 6 روز قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز حدود 6 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 9 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 10 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...