کد خبر: 69190 ، سرويس: گزارش و گفتگو
تاريخ انتشار: 26 آبان 1395 - 13:10
اختصاصی اتحادخبر/ انجمن گردشگران دشتستان معرفی می کند؛
آداب و سنن فراموش شده در دشتستان

اتحادخبر: انجمن گردشگران دشتستان روز یکشنبه ۲۳ ابان در یک گفتگوی مجازی به معرفی آداب و سنن فراموش شده در دشتستان پرداخت. تعدادی از رسومات به فراموشی سپرده شده به شرح ذیل تقدیم حضورتان میگردد.

اتحادخبر: انجمن گردشگران دشتستان در روز یکشنبه ۲۳ ابانماه در یک گفتگوی مجازی به معرفی آداب و سنن فراموش شده در دشتستان پرداخت . تعدادی از رسومات به فراموشی سپرده شده به شرح ذیل تقدیم حضورتان میگردد .

🌐انجمن گردشگران دشتستان 🌐



   آداب و رسوم فراموش شده

یادش بخیر...خِشَم رفتن
یادش بخیر
اوسِنَل که مردم با هم خیلی خوب بیدن و دنیا هنوز خَش بی، خِشَم رفتن (مهمانی) کار شو و روز مردم بی.
بله
اوسنل خشم رفتن، روز نشینی و شو نشینی بی.
البته روز نشینی بیشتر مختص زِنل، پیرل و آدمل بیکار بی.
یادش بخیر
هر شو بعد از شوم خردن که همیشه شوم برعکس حالا برنج یا للک بی و خبری از پیتزا و ساندویچ نبی، دیم می گفت امشو هم بریم خِشَم، البته اگر کسی نمیومد بگیرمون.
یادش بخیر شُویی خونه ی یکی می رفتیم، خالو، عامو، هُمساده.
پیاده هم می رفتیم مثل الان نبی که تا دم درِ خونه هم پی ماشین می ریم. اصلاً ماشینی نبی که بخواسی پاش بری. نهایتاً با موتور می رفتیم.

یادم میا مثل الان نبی که با طرف هماهنگ کنی ما داریم میایم خونتون و طرف هم بیوفته تو فِرفضه، راحت می رفتیم اگر بودن که می نشستیم و اگر می رفتیم خونه کسی و طرف خونه نبی، وا می گشتیم خونه مون یا می رفتیم خونه ی یکی دیه. به قول معروف " این نشد، یکی دیه ".
البته معمولاً با گچی، سنگی، رو درِ فده شون به شوخی می نوشتیم :
ما اومدیم شما نبیدین.
خِشَم رفتن سی ما بِچییَل هم یعنی آجیل خَردن.
مو همیشه عاشق آجیل بیدم، هم دُوری آجیلی خومه می خَردم هم آجیلل دیمه. زیادیشم می کردم تو جیبم، میآوردم سی سوام تو مدرسه. مثل الان نبی که بگیم بی کلاسیِ برداشتن آجیل.
اصلاً اوسه خو کلاسی نبی.
یادش بخیر
مثل الان نبی که دزد زیاد شده و مردم از ترس دزد، زیادی احتیاط می کنن و مجبورن حتی اگر بخوان از این خونه به خونه برن در را شش قفله کنن.
وقتی می خواسیم بریم خِشَم، یا در را قفل نمی کردیم،
یا اگرم قفلش بکردیم، کلید را زیر دمپایی دِمِ دَرِ خونه کِر (قایم) می کردیم. سرّی ترین محل کِر کردن کلید هم، همین دمپایی های اضافی دمِ درِ خونه ها بی.
یادش بخیر
واقعاً صفایی داشت اوموقیل
کینه ای نبی.
بغضی نبی.
گرفتاری مردم کمتر بی.
همه ش صفا، دوستی و محبت بی.
خلاصه خیلی خش بی اوموقیل.
راستی تا یادم نرفته اینم بگم
ولاتمون (نظرآقا) هم دو تا خِشَم (محله) بی :
خِشم کانُو
خِشم نُو
یه جایی هم داشتیم به نام خِشَم کانه که با خِشم کانُو فرق داره
که بعداً بیشتر ازشون خواهم گفت.
یاد خِشَم رفتنلمون بخیر.
یادش بخیر...
انجمن گردشگران دشتستان - قاسم پاکدل
تُوِّ (تابه) داغک


تو منطقه ی ما (دشتستون ) اگه تو خونواده کودکی بود که در اثر بیماری و یا علتهای دیگه ضعیف و لاغربود و این ضعف و لاغری ادامه پیدا میکرد، معتقد بودند که کسی او را نظر زده و برای رفع این نظر زدگی شب چهارشنبه *تُوِّ داغک* می‌کردند به این معنی که چهار راهی (معمولا سر چهار کوچه) را انتخاب و آتش روشن میکردن تابه ای را روی آن قرار می‌دادند .در این موقع یک زن و دخترش ( حتما باید این عمل به وسیله یک زن و دخترش که عَزَب باشد صورت بگرفت ) دو طرف آتش می‌ایستادند.

آنوقت یکی بچه را در دست میگرفت و به دیگری رد می‌کند و دیگری نیز او را به اولی بر می‌گرداند وهمین عمل را تکرار میکردن و مادر بچه باید ظرفی را که داخلش آب و یک تیکه زاغ بود روی تابه بریزد . زاغ در اثر سوختن خواهی نخواهی به شکلی در میومد که با حدس صاحب بچه به شکل صورتی تعبیرش میکردن (خودشان آن را به صورت یکی از آشنایان که روزی طفل را دیده است تشبیه می‌کنند ). آنوقت میرفتن از شخص « نظر کرده »  میخواستن که پنبه ای را با آب دهان مبارکش آلوده کنه و با دستش به پیشانی کودک بماله و معتقد بودن  که به این وسیله « نظر زدگی » رفع میشه و کودک شفا پیدا میکنه .
الان فکر نکنم دیگه کسی تُوِّ داغک کنه.
انجمن گردشگران دشتستان - ندا مزارعی


شِل بونی
ایموقع یا جلدتر که میشد، مردم مُسُم بارونه وو بویَس فکری سی بوم خونه کنی
پارسال خونه یَل یه کوپ چُر بی وو واچُر نداشت. هر چی پاتیل بی تو خونه پهن بی وو تیک تیکش تا صبح نمینا مردم خو برن.
بعد باغسون، آدم ولات تو فرفضه بیدن که چه خاکی تو سرشون کنن که جلد تموم واوو شِل بونی خونه!!
در شل بونی خاک ها را نزدیکترین جا به محل کار جمع میکردن. کاه هم از ملزومات اصلی کار بود. قاطی کردن آن در تبحر افراد خاصی بود. بوی کاه گل و..... واخ که بلا راس میکرد.
بعدی که درست و آماده میشد تا ساعت ها باید توش راه میرفتی تا گل یا شل خومون بخوبی برسه.همه کس اجازه نداشت ما که بچه بیدیم زهله نمی‌کردیم. حاج الله کرم،آسی غلومرضا، حاج عواس ملاکرم و.... اساسی و حرفه لگد مالی میکردند.  جوری لگد مالی میکردن وو فیس می دادند حساب کن RQ170 نشاندن زمین. خوشونه شو شل ندیار میکردن . موقع استراحت شون هم ما یه دوری میخاردیم. اذیت هایی هم میکردیم که از گفتنش معذوریت دارم...
همسایه ها هم بو باد میشدن می اومدن کمک!!  البته کمک تا کمک داریم
خیلی ها نون کُمی می اومدن خیلی ها هم نووِه بهری بی '' نوبت بندی ''
روز شل بونی یه دفعه سی نفر آدم ری سرت جیل آوردنه که بیل و دول اندازه شون نی. آدم بی که فقط سی محض تلیت دو یا اوداغک گرمی حاضر بی خوشه کمر رِمَن کنه!!

اما نکته جالب نحوه کار حضرات بود:
گاهی وقت ها برای بالا بردن شل از دول استفاده میکردن که بهترین شیوه بود. صد البته یه دفعه دول از بالا ول ویمی گُرگَمبِشت می گرفتن زمین و بُنش در میرفت

گاهی هم گونی پلاستیکی پهن می کردن چهار گوشه ش با سنگ میبستن بعد با بند می کشیدن بالا

گاهی هم روش مکانیکی را اجرا میکردند.بعلت ارتفاع زیاد خانه با توجه به دوسه های موجود وسط خونه به حالت آماده به حرکت می ایستادند و شل های رو زمین  را مستقیم با بیل روی بیل نفر دوم می گذاشتند و نفر دوم آن را به سمت بالا هدایت می کرد

اوسا کار خیلی خوشه می‌گرفت. حساب کن سازنده برج های دوقلو باشه،ها
یکی فضولی کرده بی نهیب می داد و اخراج میکرد!!!!  هر کس از شل بونی اخراج می شد حساب کن فحش خارده
هم کار نمی کرد و هم چاس از دست.
انجمن گردشگران دشتستان - م . پایدار

کِش کو
قدیم بچه هایی ک از خستگی زیاد کش و قوس میدادن بدنشون رو و  خمیازه میکشیدن که در زبان محلی به *کِش کو کردن* معروف بود میومدن از وسط تسمه تفنگ رد میکردن ک خستگیش بریزه .

انجمن گردشگران دشتستان - نجمه حسینی فر

 
هديه
در عروسي هاي قديم بعد از اتمام مراسم شب عروسي صبح ،عروس كادوهايي بسته به بضاعت مالي پدرش براي خانواده داماد،مادر شوهر پدر شوهر برادران داماد وهم عروسها تهيه  كرده بودصبح عروسي هر هديه به صاحبش مي داد كه بهش مي گفتند هديه دلخوشي
درعوض مادر شوهر و پدر شوهرهم هديه اي مثل گوشواره دوازده گويي يا مناگير قفل كليد دار يا ماهيچه دو بندي ويامناگير يامدال از طرف مادر شوهر به عروس داده مي شد كه به اين ميگفتن هديه محبت.


اين نمونه جواهرات معمولا ته صندوقي مادر داماد بود كه از خيلي قبل تدارك آن ديده شده بود .

همياري
هر منطقه اداب و سنن خاص خودشان را دارند يادم هست كه مادرم تعريف ميكرد وقتي خانواده اي عزيزي را از دست ميداد مراسم در حسينيه و مساجد برگزار نميشد . بعد از خاكسپاري مراسم ختم را به مدت ٦ روز در منزل صاحب عزا ميگرفتند و روز هفته را دقيقا روز هفتم برگزار ميكردند
تمام دوستان و اقوام هر كدام به فراخور حال خود كالاي مصرفي مراسم مثل برنج روغن ، قند و چاي و گلاب حتي گوسفند و ساير اقلام ضروري مراسم را ب عنوان همياري مي اوردند اين كمك ها به قدري زياد بود كه تا مدت ها صاحب عزا از آن مصرف ميكردند بعد از مراسم  هفته دوستان و اقوام هر روز خانواده عزادار را به منزل خودشان دعوت ميكردند تا روز چهلم كه مراسم تمام ميشد.
 در ان روزگاران همدردي چند جانبه بود اي كاش دوباره قلب ها مثل گذشته به هم نزديك و نزديك تر ميشد ، اي كاش...

انجمن گردشگران دشتستان - عزت بازیار

داستانی کوتاه نحوه ی به زیارت رفتن خانواده ها در قدیم به قلم مجید کمالی پور

زیارت آغا      
پدر انروز زودتر اومد خونه .. مادر میگفت صدای پای پدر را از چند کوچه انطرفتر تشخیص میدم .. ...
خاتونو ... می خیم بریم شازاوریما .. اوماده بو هر چی می خی بگو تا بخرم که دو سه روزی نیسیما !!!
با کی میریم ؟؟ مادر بود که میپرسید
ما دو مرده بودیم هم با خانواده پدری میرفتیم هم با خانواده مادری..
پوی حاج غلومسین اینا میریم .. کی خانی هم میاد .. گفتوم فاطمو و غلاملی هم اوماده بن .بچیل خال کل غلومسینم گفتم بیان ..
پس با خانواده پدری میرفتیم .
پسین 4 شنبه میریم پسین جمعه هم و ا میگردیم .
برنج و نخود و الو و پیاز و سوزی و تماته خریدم دادم حمال هاسی میاره .. ئی چی کم داری بگو تا بخرم ..
گوشت چه نوروز ؟؟مادر پرسید
گفتم آ محسین یه کووه ای( گوسفدی ) بخره تا بریم
شب تو جمع خانوادگی با کسانی که دعوت بودن بر سر زمان حرکت به توافق رسیدن ..
چهار شنبه گه حرکت میکنیم که افتو بلندی برسیم که جا گیرمون بیا .. بنظرم تو شبسون جا بندازیم بهتره هممون ور همیم .. عمو حاج غلومسین بود که استراتژی سفر را تشریح میکرد و بقیه گوش میدادن ..
گوش بگیرین بینم حاج غلومسین چه میگو ...توصیه پدر به بقیه بود ..پدر روی حرف عمو حرف نمیزد ..عمو غلامعلی هم بود با خانمش عمه فاطمه ..
عمه فاطمه کلانتر زنی که میتوانست براحتی در حضور پدر و عمو اظهار نظر کنه ..خواهر کوچیکتر بود ولی مورد احترام .. عمه خانی معروف به کی خانی کمتر دخالت میکرد.
نوروز . کوکا بگو کف ماشین فرش کنن که راحت بشینیم تا اقا .
عام فاطمو بود که دستور میداد و قطعا باید اجرا میشد .. عام فاطمو زنی سیه چرده با مینایی( mayna ) سیاه که موهاشو میپوشاند و پیراهنی بلند با رنگ مشکی و نقطه های سفید ریز که تا زیر زانو میرسید و به گون gavan معروف بود و زیر شلواری سیاه.. هر وقت میرفتم خونه شون اماده استقبال بود
دی شاد اومه نوشادوم اومه . اقام اومه عمه فاطمه برای من میخواند ....و همیشه سهم من قند ریزی بود که از قندانی که زیر زانویش قایم میکرد برمیداشت .. منقلش همیشه پر از اتیش بود و قابلمه خورشتش با باد زدنهای مداوم او در حال قل قل کردن تا عمو غلامعلی که بسیار کم حرف بود ظهر که از دکان میامد گشنه نماند..
عمو غلامعلی بقالی داشت و اجناس گوناگونی میفروخت از هیزمی که صبحها با بار الاغ از پشتکوه میامد تا برنجی که از کام فیروز میاوردند ...ادم با سوادی بود که عربی را بخوبی میدانست . مردی بسیار متدین .و ریز جثه .. میگفتن با اجنه رابطه دارد و برای دعاهای سنگینی که میکرد همیشه مورد ازار اجنه بود..عمه همیشه تعریف میکرد که دم غروب وقتی که داشته برنجش را ابکشی میکرده ابجوش بر روی بچه اجنه ریخته و اونا قصد اذیت کردنش را داشتن که با وساطت عمو کوتاه اومدن ..
عمه خانم ....معروف به کی خانی .. با تمام فضولییش جلو پدر و عمو زیاد حرف نمیزد . همراه با شوهرش شیخ محمد در جلسه حضور داشتند ..عمو شیخ محمد . مردی که شیخ بود اما معمم نبود .. با چشمانی سبزی که بزیبائی در چشم خانه میگردیدو ارام و ساکت منتظر اظهار نظر عمه بود . عمه خانی پسر نداشت
تا پاسی از شب به بحث در مورد سفر گذشت ..
جاده شنی و پر فراز و نشیب شاهزاده ابراهیم..
وسیله نقیله کامیون ده تنی بود که پدر کرایه کرده بود .

ماشین از صبح دم در خونه پارک بود و تمامی کف کامیون را فرش کرده بودند . . بر روی کامیون هم چادری نصب کردند که زوار از افتاب حفظ بشن و گرنه گرما در زیر چادر برزنتی بیداد میکرد
عصر تابستون گرم تیر ماه و گرمای افتاب
توصیه عمو اجرا شد و ساعت 4 کامیون حرکت کرد .. اینقد ادم بود که نشه براحتی نشست . خیلی ها سر پا موندن ..
عمو و پدر جلو کامیون و بقیه پشت کامیون
کامیون سر بالائی ها رابا ناله طی میکرد . وگهگاهی هم کامیون نمی کشید و صدای صلوات عقب نشینان برای کمک به کامیون بلند میشد .
گاهی میخواندن .. ماشالا شوفرمون یواش یواش میبرمون
گردو خاک جاده از عقب کامیون تمام فضا را پر کرده بود و قتی نگاه کردم قشری از خاک همه را پوشانیده بود .
یک و نیم ساعت بعد از ذور گنبد اغا پیدا شد ..
صدای پدر از جلو ماشین بلند شد که نزدیک شدن را اعلام میکرد .ودر عوض فریاد زواری که در عقب زیر گردوخاک ناپدید بودن بلند شد .: آغا سلامون علیک . آغا سلامون علیک .
کامیون در پای تپه ای که مرقد اغا بر بلندی ان بنا شده بود و در کنارش کنار معروفش هم بود توقف کرد . پدر و عمو برای بازدید شبستان رفتند و بقیه هم اثاثیه را تخلیه کردند . شبستان راهرو طولانی بود که وصل به صحن اقا بود و در دوطرفش هشتی هائی بزرگ و بدون درب بود که عمقی سه متری داشتن .. بامشورت پدر و عمو بعلت رفت و امد ادمهای غریبه قرار شد در خانه های پائینی اطراق کنیم ..بارها در صحبت های خانواده از غرش شیران اقا و خون گریه کردن درخت کونار اقا بحث شده بود و امشب منتظر بودم که ببینم انجور که میگن اغا نهیب میزنه یا نه ..
امحسین با گوسفندی که دم دستش بود رسید ... بلافاصله گوسفند بزمین زده شد و لحظاتی بعد اویزان بود و پوست کنی شروع شد .. اولین جیزهائی که در سینی زیر لاشه گوسفند انداخته شد دنبلان بود . میگفتن خوردنش مکروه هست و کسی رغبت به خوردنش نداشت .. من از میان جمع دنبلانها را بردم .
شب تا دیر وقت منتظر نهیب آغا و غرش شیران و خون گریه کردن درخت کنار بودم ولی قسمت نبود تا من بیدارم چیزی ببینم ...
انجمن گردشگران دشتستان - مجید کمالی پور

دعاي طلب باران
هر سالي كه بارش باران دير مي شد عده اي جمع مي شدند و به راه مي افتادند و در خانه ها را مي زدند و گندم طلب مي كردند صاحبخانه به فراخور حال مقداري گندم به انها مي دادند وبعد از گرفتن گندم با هم مي خوندند(در خونه دار گندم به ماداد) و اگر خانه اي گندم به اونا نمي دادهمه با هم مي خواندند(در خونه گدا چي به ما نداد) بعد از اينكه گندم به اندازه كافي جمع اوري مي شد گندمها پوست مي كندند و باان  شله درست مي كردند ٠داخل ديگ شله يك مهره مي انداختند بعد از اماده شدن، شله رادر مجمع (سيني بزرگ مسي)مي ريختند و همه با هم شله ميخوردند مهره نصيب هر كس مي شد سنگ روي اسك (اسياب دستي)به پشتش مي بستند و در كوچه هامي گشتند و با هم مي خوندند(اي خدا ما گشنه مونه - لنگه اسك كولمونه)(مشتي جوي داشتيم پشت تلي كاشتيم-نصفش سي مو نصفش سي تو) بعد از اينكه چندين بار اين شعر مي خوندند، جمعيت باهم و يك صدا از كسي سنگ اسياب به پشتش بسته بو مي پرسيدند(كي بارون مياد) مثلا مي گفت فردا يا پس فردا مراسم تموم مشد و مردم به خانه هاي خود بر مي گشتند
اگر طبق گفته او در وقت مقرر بارون نمي امدبا چوب اورا مي زدند البته نمادين در اين ميان يكي ضامن ميشد و از كتك خوردن شخص مورد نظر جلو گيري مي كرد در مراسم صفا و يكرنگي بي مانندي حكم فرما بود .
آش هفت دُنگرو

هنگامي كه كودكي از موقع راه رفتنش مي گذشت و پاهايش قدرت راه رفتن نداشت٠
مادر يا خواهر كودك در خانه ها را مي زدندو از خانه هاي همسايه مقداري حبوبات گدايي مي كردند و با انها اش مي پختند و به اون اش ، اش هفت دنگروه يعني هفت نمونه حبوبات در پخت اون بكار رفته مي گفتند واش را براي خانه هايي مي بردندكه حبوبات را از انها گرفته بودند و بر اين عقيده بودندكه كودك پاهايش قوي مي شود و راه مي افتد
انجمن گردشگران دشتستان - عزت بازيار

چِلّه بُر
در برازجان قدیم چله بُر کردن به این طریق بود
اگر در مورد ناباروری زنان بود می گفتند چله وَش افتاده
اگر هم زمان با عروسی آن زن ، دختر دیگری هم به خانه بخت می رفت به منزل عروس هم زمان او می رفتند و حلوا یا مواد غذایی و خوراکی می گرفتند و به خانمی که تاخیر در حامله شدن داشت می دادند
یا اگر کسی رحمت خدا می رفت برای چله بر کردن آن ، خاک گور او را می آوردند و با آب مخلوط می کردند و به کمر عروس تاخیر در حامله می مالیدند  .
انجمن گردشگران دشتستان - مسعود آتشی

مراسم صفرك دَر

مردم عقيده داشتند كه اخرين  روز ماه صفر قضا و بلا اهل خانه را تهديد مي كند و با تمام شدن ماه صفر اعمالي انجام مي دادند كه قضا و بلا رفع شود
غروب اخرين روز ماه صفر پيش(برگ درخت خرما) را اتش مي زدند و تا در هر اتاق نزديك مي كردند و همزمان مي گفتند صفرك در. با اين كارنحسي و نامباركي ماه صفر را خنثي مي كردند پس از اين هر خانواده قليان يا شيشه ويا كوزه اي را در كوچه دم در حياط مي شكستند و معتقد بودند با شكستن   اشيا نام برده شده بلا دفع مي شود .
مراسم نان پوش


زماني كه كودكي بيمار مي شد وبا وجود دارو درمان مريضي طفل  طولاني مي شد نذر مي كردند  براي شفا ، كودك را نان پوش كنند مادر کودک حلوا مي پخت 
كودك را مي خوابانيدند و سر تا پاي وي را از نان مي پوشاندند بطوري كه كودك زير نان ها پنهان مي شد
حلوا را در همين نان ها  مي گذاشتند و براي همسايه ها مي فرستادند و عقيده داشتند كودكشان شفا مي گيرد .
انجمن گردشگران دشتستان - عزت بازیار


گرد آورنده: ندا مزارعی

 

                                                                             🌐 🌐  🌐 🌐










لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/69190