کد خبر: 67757 ، سرويس: استان بوشهر
تاريخ انتشار: 01 آبان 1395 - 08:50
اختصاصی اتحادخبر/ انجمن گردشگران دشتستان معرفی می کند (2)؛
هلپه ای، روستایی در محاصره ی نخل ها+ تصاویر

اتحادخبر: روزهای سه شنبه در تقویم انجمن گردشگران دشتستان ​"در روستا​" نامگذاری شده که هر هفته با کمک اعضاء انجمن به معرفی یکی از روستاهای دشتستان می پردازد، این هفته در یک نشست مجازی به معرفی یکی از روستاهای شهرستان دشتستان، روستای هلپه ای پرداخت. روستای هلپه ای در دهستان زیرراه به مرکزیت شهر سعدآباد در 12 کیلومتری شمال برازجان...

اتحادخبر: روزهای سه شنبه در تقویم انجمن گردشگران دشتستان ​"در روستا​" نامگذاری شده که هر هفته با کمک اعضاء انجمن به معرفی یکی از روستاهای دشتستان می پردازد، این هفته در یک نشست مجازی به معرفی یکی از روستاهای شهرستان دشتستان، روستای هلپه ای پرداخت. روستای هلپه ای در دهستان زیرراه به مرکزیت شهر سعدآباد در 12 کیلومتری شمال برازجان واقع شده است.

🌐انجمن گردشگران دشتستان 🌐


               روستای هلپه ای

موقعیت جغرافیایی روستا
روستای هلپه ای در 51 درجه و 10 دقیقه طول شرقی و 29 درجه و 24 دقیقه و 30 ثانیه عرضی شمالی در دهستان زیرراه به مرکزیت شهر سعدآباد از بخش سعدآباد شهرستان دشتستان در فاصله 5/5 کیلومتری شمال شرقی شهر سعدآباد و 12 کیلومتری شمال برازجان واقع شده است.


وجه تسمیه روستا
اسم روستا را بخاطر اینکه محل رویش گیاه دارویی به نام هلپه در زمین های دیمی اطراف روستا زیاد پیدا می شوند که اسم روستا را هلپه ای گذاشتند و قدمت تاریخی دارد.

گیاه دارویی هلپه
هلپه ، كه گاهي كلپوره نيز خوانده مي شود گياهي است علفي ، پایا، پرشاخه به ارتفاع 10 تا 35 سانتیمتر و دارای ظاهر سفید پنبه‌ای از خانواده نعناعیان كه عموما در مناطق فقير از نظر مواد غذايي و  بایر، سواحل سنگلاخی و ماسه‌زارهای نواحی مختلف اروپا، منطقه مدیترانه، شمال آفریقا و جنوب غربی آسیا من جمله ایران می‌روید. این گیاه پراكندگی وسیعي در جنوب و مركز ایران به خصوص جزيره خارك دارد.
برگهای آن باریك، دراز و پوشیده از كركهای پنبه‌ای در هر دو سطح پهنك است. گلهاي آن نيز به رنگهای سفید، سفید مایل به زرد و یا زرد و حتی ارغوانی ديده مي شوند.
اندام دارويي هلپه، Teucrium Polium ، سرشاخه گلدار گیاه مي باشد.

زمان گل دادن آن به تناسب شرایط محیط زندگی بین خرداد و مرداد است و در همين زمان شروع به جمع آوري آن مي گردد.حشرات به علت وجود نوش در گلهای آن به سمت گیاه جلب می‌گردند.
طبیعت آن گرم است.ضداسپاسم ومسكني قوي براي دردهاي دستگاه گوارش  مانند سوء هاضمه می باشد. سرشاخه‌های گلدار گیاه اثر مقوی، نیرو دهنده و ضد تشنج دارد و اگر گرد آن وارد بینی شود مخاط بینی را تحریك كرده و ایجاد عطسه می‌نماید. مصرف آن را با بررسی‌هائی كه بعمل آمده در رفع سردردو ضعف عمل دستگاه تغذیه مؤثر می دانند.  بعلاوه تب‌بر است و از جوشاندۀ گیاه در آب  در موارد سرماخوردگی استفاده می‌شود.  مهم تر آنكه در تنظیم عملكرد كلیه ،تسكین آسم،افزایش اشتها و قندخون بسیار پركاربرد است .
از این گیاه تلخ در  ایران و هندوستان برای رفع درد ناحیه قلب استفاده می‌شود.
 منابع طبیعی روستا
روستای هلپه ای در محدوده دشت های رسوبی رودخانه ای با خاک های عمیق با بافت سنگین توام با شوری متوسط و با شیب کمتر از یک درصد استقرار دارد.
اراضی اطراف روستا در حال حاضر بطور عمده تحت کشت نخیلات می باشد بطوری که محدوده ساخته شده روستا در محاصره نخلستان ها قرار دارد و تنها از جهت شمال شرقی امکان توسعه وجود دارد نخلستانهای روستا از طریق کانال آبرسانی از سد انحرافی دالکی آبیاری می شوند اغلب اراضی روستا تحت کشت می باشند و امکان توسعه منابع خاک در روستا وجود ندارد.

ویژگی های اقتصادی
بر اساس آمار اخذ شده از شورای روستا در سال ١٣٨١ جمعا ٣٩٨ نفر جمعیت فعال در روستا بوده اند که از این تعداد ٣٤٣ نفر شاغل و ٥٥ نفر بیکار بوده اند.لذا نرخ بیکاری رقم ١٤ درصد است . بار تکفل خالص در سال مذبور ٣/٣ بوده است. از مجموع شاغلین روستا تعداد ١١٠ نفر در بخش کشاورزی ، ٦٨ نفر در بخش صنعت و ١٦٥ نفر در بخش خدمات فعال بوده اند.

در سال ١٣٨٤جمعا ٤٠٥ هکتار اراضی آبی و دیم در روستا وجود داشته است.
واحد های صنعتی روستا شامل دو واحد بلوک زنی ، سه کارگاه بسته بندی خرما و یک کارگاه درب و پنجره سازی فلزی می باشد واحد های خدماتی روستا شامل یک دبستان پسرانه ،یک مدرسه راهنمایی و دبیرستان پسرانه ، یک دبستان دخترانه، مدرسه راهنمایی و دبیرستان دخترانه ، پست بانک، مخابرات، دو آرایشگاه مردانه و یک آرایشگاه زنانه، لوله فروشی ، تصفیه آب، شرکت تعاونی ، خانه بهداشت، خانه عالم، خانه قرآن، یک واحد تعمیرگاه موتور سیکلت ، تعویض روغنی و چند مغازه خواربار فروشی و چند سوپرمارکت است.


همراه با خاطرات اقای مجید کمالی پور
کبلایی محمد زیرراهی
امروز مهمان کبلائی بودم .کبلائی محمد زیرراهی .
امروز مسیرمن روستای هلپه ای بود .
چند کیلومتری که از دهقاید بگذری پس از عبور از جویهای آبیاری میرسی به هلپه ای ..
روستای کوچکی در مسیر سعد آباد.


هادی وسط جاده منتظرم بود .از چندین کوچه باغ که بگذری دیگه رسیدی به نخلستان کبلائی محمد. هادی همکارمه و کبلائی محمد پدرش.
مرد بلند قامتی که با اطمینان پای از زمین برمیداشت و با اطمینان گام بر ان می نهاد ..چیزهای خوبی ازش یاد گرفتم . خیلی دلبسته دنیا نبود ولی نه انجور که کنج خانه بنشیند و جم نخورد.
مثل همه مردمان ساده دل روستائی دل به مال دنیا نبسته بود ..

وقتی رسیدم مثل اینکه سالهاست میشناسمش . خوبی را نمیشود جار زد حتی اگر بانگ بزنی هم به دل نمینشیند . باید حسش کرد..
بچه هاش داراب و هادی بودند.
گفت بابا برای فلانی مخ بکشین.
نخلی که هادی انتخاب کرد دمیت درشتی بود .. میدانستم کار سختیست ولی برای من سخت بود برای هادی که مرد باغ و باغستانه دشوار نبود . به چشم بهم زدنی نخل را از ریشه کند و همزمان آتیش چای را نیز تیار کرد .
کبلائی از اهمیت زمینهایش گفت و گفت با چه مشقتی زمینهایش را آباد کرده.
گفت بریم تو کرت برایت تربچه بچینم . تعارف کردم .گفت اینا مال مهمانه . هر کسی از اینجا بگذرد از کرت سهمی دارد.

این دومین بار بود که از دهقانی این سخاوت را میدیدم ..
با هم سر چاه نشستیم و کبلائی از دل دریائیش گفت و مشقتهائی که کشیده بود
چای هیزمی اماده بود .چه طعمی داشت شاید طعمش را از دل بزرگ کبلائی گرفته بود که اینقد خوشمزه بود ..
کبلائی گل گندمه..
وقتی از باغ خارج شدم هدیه کبلائی محمد یه بغل تربچه بود با دو تا پنیر نخل و کوله باری از بی ریائی ..

از روستا که خارج شدم فریدون اسرائی میخواند
گل گندم برکت زمینت آباده هنوز
روی شالی موهات پرنده آزاده هنوز
خوش به حالت که هنوز خورشید و باور میکنی
روی شونه های مهتاب موهاتو تر میکنی
خوش به حالت که تبر بوسه به ساقت نزده
آفت سرما توی باغت نزده
خوش به حالت گل گندم
عصر باید میرفتم نمایشگاه کتاب ولی آیا بیشتر از انچه امروز از این مرد یاد گرفتم خواهم آموخت ؟؟؟


مُخ کُشون
عصر پنجشنبه تو یک چت واتس آپی سخت عصبانیم کرد ..
میدونستم عصر پنجشنبه همه گرفتارن.کسی را خبر نکردم .بی هوا و تک و تنها زدم بیرون .
وقتی به خودم اومدم از نظر اقا گذشته بودم.
پیش خودم فکر کردم کجا دارم میرم ؟؟ اینجا چکار دارم .. ؟؟
یادم افتاد به کبلائی محمد ... پارسال یه روزی مهمونش بودم .
زنگ زدم به هادی گفت تو باغ منتظرتم ..

اینقد گیج بودم که تو نظر آقا راهو گم کردم بعد متوجه شدم که باید خیلی از نظرآقا دور بشم تا برسم به روستای هلپه ای ..
سر راه که داشتم از هلپه ای بیرون میرفتم دیدمش .. در خونه کبلائی منتظرم بود .تا چاق تواضعی بکنیم وسایلشو گذاشت پشت ماشین ...فرزین کوچولو هم اومد ..روبراه باغ شدیم .بین راه گفت کبلائی داره به گاواش میرسه فکر نکنم بیاد باغ ...
اوووه .
از پارسال که رفته بودم ؛ باغ خیلی تغییر کرده بود ..
تازه نخلها را اب داده بودن نمیشه از گابند ( ابگیر نخل ) نخلها عبور کرد.
پشته باریکی برای رسیدن به پاپیشی بود که هادی ساخته بود .با احتیاط پشته باریک را رد کردم . دو تا نخل بلند در وسط نخلهای تازه کاشت بود . قد هر یکیش بیش از 15 متر بود ...


تا من عکسی از نخل بگیرم هادی وسایلشو پای کار گذاشت..اره بنزینیشو روشن کرد .
گفتم چه میخوای بکنی
گفت این دیگه پیر شده .باید بره ...صدای اعتراض من تو غرش اره بنزینی هادی گم شد.

لحظه ای بعد قامت بلند نخل سرنگون شد .تا هادی سر گرم لخت کردن نخل بود من سری به گوشه کنار زدم .
کمی دورتر از سقف کپری که حکم آشپز خانه را داشت دود به هوا بلند بود .. روی خرمنی از اتش دو کتری ها داشتن قل قل میکردن ..
روی صندلی هایی که از تنه نخل ساخته شده بود نشستم و چشم به هادی داشتم که داشت تقلا میکرد سر نخل را از تنه جدا کند .. مخ کُشون صورت گرفته بود و سر نخل از ساقه ها جدا شد .. حالا دیگه میشد به پنیر نخل نزدیکتر شد..
هادی بود و کاتری که با مهارت لیف های نخل را میبرید .. مخ کُشون تخصص میخواد و الا نمیتونی پنیر را سالم خارج کنی .
کار از نیمه گذشته بود که هادی بلند شد و کمی بعد با یه کتری دم کرده اویشن و دو تا استکان برگشت.. بوی اویشن فضا را پر کرد .. هرز گاهی هادی در بین لیف هائی که جدا میکرد .باریکه ای از پنیر را تعارف میکرد که الحق شیرین بود
وقتی اینو به هادی گفتم ..گفت اب بارون پنیر را شیرین کرده ..

هادی را تنها گذاشتم تا بکارش برسه ..و تو تنگ غروبی که تشت افتاب داشت در پشت نخلها ناپدید میشد .اروم اروم پشته دست ساز کبلائی را بالا رفتم .گهگاهی پام تا مچ تو گل فرو میرفت ..یادم افتاد که خودم هم خیلی وقتها تو گل زندگی موندم ..
هوا داشت تاریک میشد که بر گشتم ..هادی کارش تمام بود و پنیر سالم را داد دستم.
هدیه ای خوشمزه
تازه هادی فارغ از کار شده بود حرفامون گل انداخته بود ..

تو دم دم غروب که شفق داشت رنگ خون میگرفت و هوا گرگ و میش بود باغبانان از نخلستانها بر میگشتند .


صدای زیبای فایز خوانی از کمی دورتر بگوش میرسید
جفا کردی نکردم شکوه گاهی ..نپیمودم بر غمت هیچ راهی
هم من و هم هادی ساکت شدیم ..در فایز خوانی رمزیست که بی اختیار ادمو ساکت میکنه
حالا فایز خوان خسته از کار روزانه ؛ نزدیکتر شده و سوار بر الاغش ارام ارام راه میپیمود و فریاد زنان میخواند
زصحرای دلم کس با خبر نی
بجز من دانم و داند دل من ..
چشم چشم را نمیدید که هادی را تنها گذاشتم .. هنوز زنگ صدای فایز خوان عاشق در گوشم بود
شب مهتاب و ظلمت هر دو با هم ... که دیده ؛ دیده ام من هر دو توام ..










 

               گردآورنده : ندا مزارعی

 

                                                                        🌐 🌐  🌐 🌐

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/67757