امروز: شنبه 01 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 04 مهر 1395 - 10:37

اتحاد خبر- محمد باقر عباسی سملی: آنچه در جبهه ها می گذشت فرا مادی بود و با هیچ عقل حسابگری قابل توجیه نیست که دانش آموزان کم سن و سال بدون هیچ اجباری سر از پا نشناخته ابراهیم وار خود را غریق این دریای آتش نماید.... شهیدی که زنده شده بود / روزی که به اشتباه خبر شهادت برادرم را به من دادند/ به مادرم بگو که من و برادرانم را زنده دیده ای/ روز سخت مواجهه با....

خاطراتی تلخ و شیرین از دوران دفاع مقدس

محمد باقر عباسی سملی:

ضمن گرامی داشت هفته دفاع مقدس، علو درجات برای شهدای جنگ تحمیلی و آرزوی شفای عاجل برای بیماری نمک ناشناسی آن بخش از مسئولین نظام که این روزها به قول حضرت امام (ره) بر سر ارث پدریشان دعوا دارند، برخی از عرفا یکی از راه های رسیدن به خداوند باری تعالی را اینگونه بیان می دارند که چون گستره ی شعاع عقل و اندیشه انسان محاط  در محیط مادیست و خداوند فرا ماده است، پس توان تحلیل و تجسم ذات باری تعالی خارج از قوه ادراک عقل است و تنها از راه دل می توان به وجود مبارکش پی برد. و شاید به همین خاطر است که مولوی می فرماید :« پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود» اما بیان، تجسم و به تصویر کشیدن برهه ای از تاریخ معاصر که دوران دفاع مقدس نام گرفته است، حقیقتا خارج از توان ابزار مادی موجود از قبیل عکس ، فیلم و مکتوبات مختلف است.

برای این کمترین بارها پیش آمده، که وقتی فیلمی از دوران دفاع مقدس را از طریق تلویزیون در منزل تماشا می کنم و در آن تنها بخشی از حجم آتش دشمن بعثی نمایش داده می شود ، فرزندانم می گویند بابا اینها هم خیلی اغراق می کنند. چگونه ممکن است کسی از دل این حجم از آتش زنده بیرون آید. هرچند به کرات من برایشان توضیح داده ام که آنچه را فیلم ساز قادر است در قاب دوربین به تصویر بکشد از یک هزارم حجم آتش دشمن هم کمتر است. اما در ته دل به آنها حق می دهم که برایشان قابل هضم نباشد. زیرا آنچه در جبهه ها می گذشت فرا مادی بود و با هیچ عقل حسابگری قابل توجیه نیست که دانش آموزان کم سن و سال بدون هیچ اجباری سر از پا نشناخته ابراهیم وار خود را غریق این دریای آتش نماید.

این روز ها متاسفانه بعضا شاهدیم که وقتی سخن از اقتدار ملی به میان می آید عده ای بلافاصله انگشت اشارت را به سمت انبارهای موشک و ...نشانه می روند. در صورتی که آنچه ما را در جنگ پیروز کرد و ایران را برای حد اقل یک قرن بیمه نمود قدرت معنوی سپاه اسلام بود. هرچند ضرورت تقویت بنیه دفاعی کشور غیر قابل کتمان است. لیکن نباید در اولویت بندی عناصر اقتدار ملی جای معنویت با ادوات جنگی عوض شود. واقعا بی انصافی است اگر رمز پیروزی رزمندگان در میادین نبرد دفاع مقدس را برتری ادوات نظامی ایران نسبت به عراق بدانیم.

نگارنده خود شاهد بوده که فرماندهان بخاطر شلیک بیجای چند گلوله کلاشینکف رزمنده بسیجی را سخت تنبیه کرده اند آنهم در زمانی که عراقی ها هیچ محدودیتی در استفاده از مهمات انواع سلاح های سبک و سنگین نداشته اند.

دومین عنصر پیروزی ملت ایران پیوند مستحکم امت و امام بود. مردم به حضرت امام اعتماد راسخ داشتند. و در راس همه اینها عشق به اهل بیت بود که تمام معادلات پیچیده ی جنگی دشمن را بهم می ریخت. ذکر نام حسین (ع) و شرح مظلومیت آن امام همام چنان آتشی در قلب رزمندگان می افکند که در شب عملیات برای حضور در گردان های خط شکن مسابقه ای وصف ناشدنی برپا بود. و باز شاهدیم که بعضی ها می گویند اگر به سوریه و عراق نرویم باید در اطراف تهران و اصفهان با داعش بجنگیم.!!!! آخر این چه استدلال غلطی است. چرا ایران را با سوریه متلاشی و عراق مضمحل مقایسه می کنیم. من در مقام نقد نفس اعزام نیروی مستشاری به بیرون از مرزها نیستم. این تصمیمی است که مسئولان نظام گرفته اند و خود هم باید پاسخگو باشند. برای بنده هر سرباز ایرانی که در هر نقطه از این کره خاکی در مسیر دفاع از وطن به شهادت برسد ارجمند و قابل ستایش است. لیکن توجیه کار غلط است. ملت ایران در روزگاری که تقریبا هیچ سیستم دفاعی آماده نداشت و صدام در اوج آمادگی بود، با دست خالی ولی در اوج ایمان و معنویت دشمن بعثی را به زانو در آورد. اکنون چه شده است که باید نگران حضور داعش در قلب کشور باشیم.!!!!! بگذریم، اما ذکر چند خاطره:


1- شهیدی که زنده شده بود.
اواخر جنگ بود در یکی از مقرهای اطراف آبادان مستقر بودیم. روزی نزدیکی های اذان ظهر در سنگر نمازخانه نشسته بودیم و یکی از رزمندگان که احتمالا بچه فسا بود تازه از مرخصی برگشته بود. داشت از اوضاع جبهه در چند روز غیبتش از ما می پرسید. و از شرکتش در تشییع جنازه یکی از بستگانش که شهید شده بود می گفت و خیلی افسرده بود او می گفت از دوران بچگی با هم بزرگ شده بودند و همیشه با هم به جبهه می آمدند. حتی همین بار هم با هم بوده اند و مدتی از آن فامیلشان بی اطلاع بوده تا وقتی به محل رفته متوجه شده که او شهید شده و پس از دفن و مراسم آن عزیز برگشته و دلیل تاخیرش نیز این مسئله بوده. او روبروی درب ورودی سنگر نشسته بود و ما هم اطرافش حلقه زده بودیم. متاسفانه با گذشت نزدیک به 20 سال از آن روز اسمش به خاطرم نمی آید. در همین حین یک لحظه حالتی عجیب به خود گرفت و نیم خیز شد. دهانش باز شده بود و سعی می کرد فریاد بزند اما نمی توانست. ما به پشت سر نگاه کردیم و دیدیم یک رزمنده با حالتی خسته و لباسی آغشته به گل در ورودی سنگر ایستاده است. سرانجام این دوست ما و آن رزمنده همدیگر را در آغوش گرفتند و دوستمان زار زار گریه می کرد. آن رزمنده تازه وارد شکه شده بود چون از هیچ جا خبر نداشت. گمان می کرد که دوستش موجی شده است. سرانجام دوست ما آرام گرفت و شرح ماجرا را توضیح داد و گفت که ما مراسم هفته تو را هم در محل برگزار کرده ایم . سریعتر حرکت کن که خانواده فکر می کنند شهید شده ای و آن رزمنده در اوج آرامش گفت حالا بگذار نمازم را بخوانم، استراحتی بکنم عصر حرکت می کنم. آری او در آن اوضاع و احوال خواندن نماز برایش مقدم بود.


2- روزی که به اشتباه خبر شهادت برادرم را به من دادند.
از جبهه برگشته بودم پدرم گفت از برادرت هم خبر داری ؟ گفتم نه او را ندیدم، نمی دانم در کدام منطقه بوده، گفت به احتمال قوی شهید شده. گفتم سپاه یا بنیاد شهید چیزی گفته اند؟ گفت نه در عملیات لشکرشان تار و مار شده و هیچ کس خبری از او ندارد. گفتم انشاالله که خبری نشده تو هم به دلت بد راه نده چون اگر شهید شده بود حتما من می فهمیدم. گفت نه این حرفها نیست باید برگردی و تا پیدایش نکرده ای برنگرد. من عصری به سراغ یکی از بچه های سپاه که از دوستان نزدیکش بود رفتم و از او جویای خبر شدم، دیدم او هم خیلی نگران است. گفتم خدایی اگر خبری ازش داری بگو من به خانواده نمی گویم. گفت نه والله هیچ خبری ندارم ولی خیلی نگرانم چون هیچ یک از بچه ها بعد از عملیات او را ندیده. گفتم کدام منطقه بوده باید صبح به منطقه بروم. گفت پس باهم می رویم. خلاصه قراری گذاشتیم و صبح حرکت کردیم. او گفت باید از پادگان حمید در امیدیه شروع کنیم. وارد پادگان شدیم و از چند نفر سراغش را گرفتیم که اظهار بی اظلاعی کردند. وسط ظهر بود آفتاب داغ تابستان امیدیه توانمان را گرفته بود. در همین حین ذزمنده ای را دیدیم و از او پرسیدیم شما فلانی را می شناسید ؟ گفت بله کاملا می شناسم خدا رحمتش کند. من زانوهایم درد گرفت آران بر روی سکویی نشستم. گفتم کجا شهید شد.؟ چگونه شهید شد.؟ او فهمید که اشتباه کرده و نباید می گفته ، گفت با او نسبتی دارید من بلافاصله گفتم نه ، ما از همرزمانش هستیم می خواستیم تسویه حساب کنیم آمدیم اگر پیدایش کنیم با او خدا حافظی کنیم. گفت بنده خدا اول هم شهید نشد مجروح بود می خواستند با آمبولانس او را پشت خط ببرند که عراقی ها آمبولانس را زدند و هر چند نفر که توی آمبولانس بودند شهید شدند. من گفتم واقعا او را می شناختی ؟ گفت بله کاملا ، گفتم بچه کجا بود ؟ گفت احتمالا بچه استان کهکیلویه بود. دوستم دستم را گرفت و گفت ما که تا اینجا آمده ایم بگذار از چند نفر دیگر هم بپرسیم. از طرفی وقتی گفت بچه استان کهکیلویه هست من تا حدی قوتی گرفتم و راه افتادیم . از مقابل چند چادر که تازه از خط برگشته بودند گذشتیم که یکمرتبه برادرم را دیدم که وسط چادر نشسته و دارد شربت درست می کند. و بقیه ماجرا ....، از بد حادثه کسی که شهید شده بود هم نام برادرم بود.خدایش بیامرزد.


3- به مادرم بگو که من و برادرانم را زنده دیده ای
تیر ماه سال 67 بود، پس از یک شبانه روز مقاومت مردانه دلیر مردان سپاه اسلام، ساعت های 4 یا 5 عصر مجبور به خروج از جزیره مجنون شده ایم. وقتی به اهواز رسیدم دم دمای غروب بود. در حالی که از شدت خستگی و بی خوابی ناشی از یک شبانه روز نبرد سنگین و نا برابر آنهم زیر آفتاب سوزان نیزارهای عراق و سنگینی بیسیم و اسلحه رمقم را بکلی گرفته بود، در پیاده رو خیابان منتهی به ستاد کربلا تلو تلو خوران در حرکت بودم. در همین مسیر به چند رزمنده برخوردم که گرد هم حلقه زده بودند. وقتی خواستم از کنارشان بگذرم یکی از آنها گفت برادر! شما از مجنون برمی گردید.؟گفتم بله از مجنون می آیم. پرسید بچه کجایی؟ گفتم بوشهر، گفت از کجای بوشهری گفتم از سمل تنگستان، گفت یکی از هم ولایتی های شما شیمیایی شده این پشت افتاده است بیا ببینم می شناسیش، گفتم اسمش چیست.؟ گفت آقای موحدی فر، من گفتم او سملی نیست. پون در سمل موحدی فر نداریم. بلاخره من را بردند پیشش دیدم یکی از بستگانم هست که در حاشیه خیابان دراز کشیده و خون استفراغ می کند و به خود می پیچد. آنها راست می گفتند ولی این فامیل ما نام خانوادگیش را عوض کرده بود و من نمی دانستم. من وقتی او را در این حال دیدم دیگر خستگی را فراموش کردم، بیسیم و اسلحه ای را که از جزیره با خود آورده بودم کنار گذاشتم و خواستم او را بلند کنم و به یک مرکز درمانی برسانم که گفت دوستانم رفته اند دنبال آمبولانس تو خودت سالمی ؟ گفتم بله من مشکلی ندارم اندکی نفسم تنگ است که قابل تحمل است. گفت پس معطل نکن به روستا برو و به مادرم بگو که من و برادرانم محمد حسن و اسکندر را بعد از عملیات زنده دیده ای، گفتم آنها کجا هستند؟ گفت آنها هم جزیره بوده اند ولی نمی دانم زنده اند یا شهید شده اند. ولی تو به مادرم بگو که علی ، محمد حسن و اسکندر را خودم دیده ام و سالم هستند تا نگران نشود. آری سرزمین ما اینگونه حفظ شد. فراوان بودند خانواده هایی که هم زمان سه فرزندشان را به جبهه می فرستادند.


4- روز سخت مواجهه با پدر شهید
سال 62 قبل از عملیات خیبر در دشت عباس مستقریم. گفتند نیروهای طرح لبیک دارند از کنار مقر می گذرند. رفتیم شاید آدم آشنایی از بوشهر را در بین آنها ببینیم. من چشمم به شهید اسکندر پولادی افتاد که یک خمپاره 60 از شانه اش آویزان بود. من در آن روز 16 ساله بودم ولی اسکندر خدابیامرز از از نظر قیافه از من هم کوچکتر بود. تقریبا خمپاره 60 را روی زمین می کشید. پس از عملیات خیلی دنبالش گشتم ولی او را پیدا نکردم. رزمنده ای گفت من دیدم که در باتلاقی زخمی شد و همانجا ماند.( چه حد درست گفته بود نمی دانم) من خیلی نگران بودم که پس از بازگشت به محل به خانواده اش که حتما نزد من خواهند آمد و سراغش را خواهند گرفت چه بگویم. روز دوم پس از بازگشتم بود که مادرم صدایم زد و گفت پدر اسکندر توی حیاط ایستاده و سراغ پسرش را می گیرد. آسمان بر سرم خراب شد. نفس عمیقی کشیدم و با چهره ی به ظاهر خندان به استقبالش رفتم. پیر مرد نمی توانست روی پایش بایستد. لبانش می لرزید. مدام دستهایش را به هم می فشرد. و این پا و آن پا می کرد. تمام استخوان های بدنم در آن لحظات درد گرفته بود. برایش قسم خوردم که سراغی از او ندارم. او رفت و به فرزند دلبندش پیوست ولی من هرگز نتوانستم آن لحظات دردناک را فراموش کنم. خداوند روح این پدر و پسر را با شهدای کربلا محشور بدارد./ح



کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
1395/07/05 - 20:52
0
1
درود بر بسیجی دوران های سخت کشور ./ج
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • نقدی بر مجموعه داستان " خین‌جوشون " اثر مختار فیاض
  • جاده مرگ شهر وحدتیه را دريابيد،مسئولان برحذر باشند
  • ادعاها درباره حمله اسرائیل به ایران / ساقط کردن چند ریزپرنده در آسمان اصفهان
  • روز سعدی و نکته‌ای نغز از گلستانش
  • پتروشیمی پردیس حامی مهمترین رویداد بین المللی در حوزه تاب آوری انرژی
  • عناوین روزنامه‌های امروز1403/02/01
  • قهرمانی دشتستانی ها در لیگ انفرادی تیراندازی استان بوشهر
  • عناوین روزنامه‌های ورزشی امروز1403/02/01
  • بانک قرض‌الحسنه مهر ایران بیشترین وام را در سال ۱۴۰۲ پرداخت کرد
  • شبکه اسرائیلی از زبان نتانیاهو: به دنبال جنگ با ایران نیستیم! / ماموریت‌های مهم‌تری در جبهه غزه و لبنان داریم
  • تصاویری از بهشت روی زمین در شمال ایران
  • 🎥ویدیو/شنبه های اتحاد خبر با سید حمید شهبازی(۵)
  • فرماندار: منشا صدا در گناوه ناشی از انفجار معدن سنگ کوه بینک بوده است
  • پاسخ منفی انگلیس به «نتانیاهو» درباره سپاه پاسداران
  • واکنش امیرعبداللهیان به ماجرای اصفهان و ادعا‌های اسرائیل
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • اگر احساس تلخی در دهان می کنید این بیماری در کمین شماست
  • تفاوت استراتژی فروش در پردیس/ ثبت ۶ ركورد در تولید و صادرات
  • تقابل ادبی فرماندار دشتستان با هاروکی موراکامی از ژاپن !
  • توزیع تعداد ۵۰ عدد کلاه ایمنی از طرف شهرداری بین موتورسیکلت سواران شهر وحدتیه
  • پیاده روی یا دویدن، کدام برای لاغری و کاهش وزن بهتر است؟
  • ۱۲ کشور امن در صورت شروع جنگ جهانی سوم (+عکس)
  • دست آویزی برای دومین سالکوچ هدهد خبررسان علی پیرمرادی
  • نشست هماهنگی برگزاری آئین شب شعر ویژه نکوداشت شهید محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • نتا S واگن ؛ یکی از زیباترین خودروهای چینی به بازار می آید (+تصاویر)
  • آیا این ادویه خوش بو می تواند با سرطان پروستات مقابله کند
  • نقدی بر مجموعه داستان " خین‌جوشون " اثر مختار فیاض
  • با این تکنیک به نق زدن و اصرار کردن بچه ها پایان دهید
  • بازتاب حمله ایران در رسانه‌های خارجی: اسراییل زیر آتش
  • گشت و گذار دختران جوان در تهران 100 سال قبل (+عکس)
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • هدایای باقیمانده پیاده روی برازجان قرعه کشی شد
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • مسؤولان نگاه بازتری داشته باشند/ جذابترین قسمت کار ما لحظه ای است که درد بیماران آرام می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • دکتر یوسفی با حافظه مثال زدنی
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • مهدی یوسفی؛ جوانِ شایسته و نخبه
  • .: علی حدود 2 ساعت قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 3 ساعت قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 14 ساعت قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 15 ساعت قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری حدود 20 ساعت قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز 1 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 4 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 5 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...
  • .: اسماعیل حدود 6 روز قبل گفت: فقط قدرت است که ...
  • .: سعید حدود 6 روز قبل گفت: آقای امید دریسی پیش ...