امروز: شنبه 01 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 17 مرداد 1395 - 12:28
اختصاصی اتحادخبر/ سفرنامه انجمن گردشگران دشتستان؛

مجید کمالی پور

مجید کمالی پور:

فقط  دیوونه ها میتونن ساعت دو بعد از ظهر قلب الاسد تو هُرم داغ هوا بزنن بیرون ...وقتی رسیدم به کُتلای کنارتخته تازه معلوم شد که چه نفسی از  ماشین گرفته میشه و چه شلاقی میخوره از افتاب؛ تا بتونه پیچ های سربالائی جاده را طی کنه ...


با اینکه از دو راهی کازرون رد شده بودم هنوز گرما بیداد میکرد .مقصد روستای( کَه رَه) در سی سخت یاسوج بود .
سومین سفر خارج از استان انجمن گردشگران ...
هنوز چند تایی از همراهان نیامده بودن و اعتراض بقیه که تا کی معطل بمونیم باعث شد تا از نورآباد خارج بشیم از بابا میدان تا یاسوج 60 کیلومتره ولی بقول همراهم عجب 60 کیلومتره چاقیه که هر چی میری نمیرسی ...سر بالائی تند وطولانی . دیگه داشت عقربه گرما سنج ماشین به مرز خطر میرسید که آخرین تونل را بزحمت پشت سر گذاشتم .و سرازیر شدم . عقربه بتدریج رو به پایین سیر میکرد ... از اینجا به بعد دیگه هوا خوب بود و نیازی به کولر نبود ...

در کناره جاده مزارع ذرت تا دامنه کوه کشیده شده بود وبساط فروش بلال براه بود.
آقا دونه ای یا کیلوئی ؟؟
هر کدومش را بخوای. اینو ذرت فروش حاشیه راه گفت .
شمردم . یک دو سه .. خانم مدیر گفت چی میشمری .گفتم بچه ها را .گفت از من بپرس بیست و هفت نفر
هر پاکتی 13 تا ذرت را در خود جا داد .سه نفر با یه ماشین بودیم .گفتم سه تا هم بده بخوریم .خرمن آتشی که در کنار بساطش بر پا بود برای همین بود . بلال من کم جون و لاغر بود . هر چی دندون زدم چیز دندون گیری نداشت. خانم مدیر دلش سوخت و نصف ذرتش را به من داد . باید دور بر گردان پلیس راه را دور میزدیم و سر از جاده کمربندی اصفهان در میاوردیم ..اینجا هم هنوز کسی نیامده بود .. تا بچه ها همدیگه را پیدا کنن و وارد جاده بشیم دیگه هوا تاریک روشن بود .. شفق برنگ خون در امده بود و سرخی خوش رنگی در مغرب پیدا بود گویی در آنسوی کوه کاوه داشت کوره اهنگریش را میگداخت .. در میان زنگ تلفنهای ممتد و مدام دوستان که چون لشکری شکست خورده راه میسپردند از پلیس راه اصفهان -یاسوج گذشتیم .. هنوزمقصد دور از دسترس بود . همراه راهنما زنگ زد و خبر داد که آسمون داره اینجا میباره به بچه ها بگو احتیاط کنن ..

در زیر دو ستون نور ماشین بتدریج قطرات باران بر شیشه میخورد و لبهای گرما زده ما به خنده باز میشد .. گفتم کنار جاده جایی امن از ماشین پیاده بشیم و تن به بارون بسپاریم ولی نمیشد جایی را پیدا کرد .تا متوجه راهنمایمان که در تاریکی دم دم غروب کنار جاده دست تکان میداد بشویم از ورودی روستا رد شده بودیم و دور زدن تو حرکت شتاب آلود خودروها چقدر سخت و خطرناک بود . در ورودی روستا منتظر بقیه ماندیم . هنوز کور سویی نور بود و میشد عظمت کوه روبرو را دید ..بچه ها که عاشق عکاسی . عکسهای سلفی و دست جمعی اینقدر گرفته شد تا همین نورکم هم جایش را به تاریکی داد .هنوز چهار تا از خودروها نرسیده بودن . و تا امدن اونا بقیه دمی گرفتند و دستی افشاندن ..یازده تایی خودرو سر بالایی تند روستا را پی گرفتن . خودم اخرین خودرو بودم تا کسی جا نمونه . وقتی وارد خانه شدم صاحبخانه  منتظرمان بود . جناب پور مجیدی هم معلم بود و هم دهیار روستا . دو اتاق تو در توی بزرگ برای اقامت ما در نظر گرفته بود ولی مگه میشه این جماعت را زیر سقف نگهداشت ؟ مُنگ مُنگ دوستان که اینجا هم تو اتاق بخوابیم کار خودشو کرد و جمعیت گردشگران سرازیر حیاط خانه شد .. بسرعت فرشها را پهن کردن و دهیار بر بالای پله ها زیر رگبار سوالات بچه ها قرار گرفت .

معلوم شد اسم اینجا  kah rah هست و از چندین روستا تشکل شده و در سرتاسر دره بین دو کوه گسترده است ..و حدود 350 خانوار هستند . امار غیر دقیق و سر دستکی بود . شامی که خانم مدیر تدارک دیده بود صرف شد .تقاضای  راهپیمایی شبانه در میان سوت و کف دوستان پذیرفته شد . در تاریکی شب فقط سر وصدای دوستان شنیده میشد .هرچه در تاریکی چشم میدراندی چیزی دیده نمی شد الا کور سویی که از لامپ تیر برق کوچه به چشمت میخورد . در تاریکی شب فقط نور موبایل دوستان راه را مشخص میکرد . تاریکی شب هم نتونست جلو شیطنت بچه ها را  بگیره و کمی بعد چیزهایی دست بدست میشد که معلوم شد سیبهایی است که از باغ های اطراف کش رفته اند . چطور تو تاریکی پیداش کرده بودن خدا داند . اینقدر سروصدای بچه ها بلند بود که همسایه ها بیرون امده بودن تا ببینند چه شده .. همه با تعجب نگاهمان میکردند .. سلام و علیکی کردم و پرسیدم چرا تعجب کرده اید . گفتند از ساعت هشت به بعد هیچ صدایی جز عوعوی سگی چیزی بگوش نمیرسه ، اینوقت شب این همه ادم باید تعجب کنیم ساعت موبایلمو نگاه کردم . یکساعتی از نیمه شب گذشته بود . به دوستان گفتم کمی رعایت حال خواب زدگان را بکنید ولی توصیه من ره بجایی نبرد و سروصدا ادامه پیدا کرد .هر چه اصرار کردم که ساکت بخوابید افاقه نکرد و مجبور شدم جُل و پَلاسم را جمع کنم و برم تو ماشین بخوابم .

هنوز سپیده سر نزده بود که بیدار شدم . جمع دوستان در خواب خوش صبگاهی بودن . بی سروصدا از درب حیاط خارج شدم . سگ همسایه که بوی غریبه ای را حس کرده بود واق واق کنان پنجه بدیوار میکشید ولی خوشبختانه درب حیاط بسته بود . سربالائی  تندی جلو روم بود هر چی فکر کردم دیشب چطور این سر بالائی را رفتم  عقلم بجائی نرسید . هوا کمی روشن تر شده بو حالا میتوانستی کوچه باغی را ببینی که تا پایین دست امتداد منحنی داشت و از روبرو تا جایی که چشم کار میکرد بطرف بالا میرفت . اینجا  خانه ها دیوار ندارن  و تومَحرم همه افراد روستا هستی .

بوی شالیزار حالا با نسیم صبحگاهی عطری خوش داشت . میگفت برنجمان از نوع چمپای عنبر بو است..این را پیر مردی که پاکشان رو به پایین داشت گفت . نتوانست کنجکاویش راپنهان کند و با تردید پرسید غریبه این وقت صبح چکار داری . گفتم مهمان شب بوده ام و حالا به راهپیمائی میروم ...نتونست قانع بشه . بازم پرسید خونه کی بودین . وقتی گفتم میزبانمان کیست نیشش باز شد و گفت دادمادم هست .بعد ادامه داد دخترم تو خونه اشه . اصطلاحی که ما هم بکار میبریم ... زن در اینجا مالک نیست همیشه مهمان خانه داماد هست . قراردادی که داماد میتواند یکطرفه نقض کند .. در ته دره مزرعه پرورش ماهی را نشانش دادم و گفتم . میتونیم بریم ان مزرعه را ببینیم . بازم خندید و گفت ان مال پسر خاله امه . هر وقت بری درش بروت بازه . انگاری اینجا  همه با هم فامیلند .. گفته بودم  که اینجا خانه ها دیوار ندارند . گفتم شالیزار از اینجا درست پیدا نیست . گفت برو از خونه کناری نگاه کن . گفتم اخه بی اجازه ؟؟ خندید و گفت اجازه لازم نداره و خودش راه افتاد و از اینجا میشد سبزی چشم نواز شالیزار را دید . هنوز افتاب برنیامده بود اما هوا روشن بود . پیرمرد خداحافظی کرد ورفت. فرصتی بود تا نگاهی به اطراف بیاندازم .خوشه های انگور از دیوار اویزان بود و میتوانستی انگو یاقوتی را از شاخه بچینی و خنکی مطبوع اب انگور را روی زبان حس کنی . اینجا کسی متعرض تو نخواهد شد که چرا ناخنک زدی. تا برگردم بچه ها بیدار شده بود . صبحانه تخم مرغ بود و عسل . سیر که شدن ؛ اماده بودن تا سری به تنگه ای در بالادست ده بزنند .باید مسافتی را با ماشین میرفتن .من و مصطفی و خانم مدیر اخرین نفراتی بودیم که راه افتادیم .بچه ها رفته بودن و ما ره گم کرده بودیم .سفر مثل زندگی میمونه یا شاید هم سفر زندگیست . بعضی تا اخر میمونن . بعضی ها همون اول پا روی گاز میزارن و ولت میکنن . بعضی ها هم بین راه برات میمونن.

,وقتی ره گم کرده سر از روستائی  دور افتاده در دل کوه در اوردیم .در،سایه صبح دیواری کوتاه ،پیرمردی بی خیال دنیا و سایل اصلاح سرو صورتش را اماده کرده بود که رسیدیم .سلامی و علیکی از مال دنیا چیزی دیده نمیشد ..اتاقکی کوتاه و دیواری کوتاهتر ، سلاممان را پاسخ داد ولی ، فکر نمیکنم از اجازه گرفتن ما برای عکسبرداری چیزی فهمیده باشد و بی توجه به ما فرچه قدیمی را در (توشیری) کاسه کوچک که حاوی ابگرم بود فرو کرد و صورتش را خیس . فرچه را بدقت روی قالبی صابون گرداند و کف حاصل را بصورتش مالید .ریش تراش قدیمی را برداشت و تیغی را از وسط دو نیم کرد و ریش تراش را چرخاند تا تیغ در جای خود محکم شود. چروکهای صورتش را با دست صاف کرد یادپدرم افتادم و رد پای زمانه بر صورتش.


زمان گذشته بود. باید دوستان گم شده را پیدا میکردیم یا شاید هم ما گم شده بودیم ..در ته دره ای تنگ پیدایشان کردیم ..خیلی ها رفته بودن بی انکه انتظاری بکشند. چند تایی هم مانده بودن. ابی که از،سرچشمه جدا شده بود اینجا در کانالی به استخری میریخت تا ماهی قزل الا پرورش دهد .ماهی ها در استخر پیچ و تاب میخوردن و رقصی شور انگیز در میانه اب سرد داشتند. رقصی چونان رقص دخترکان گیس‌سیاه ده در سور اغاز زندگی دو تایی . با سرو صدای دوستان باز گشته معلوم شد دو ساعتی را سرگرم رقص ماهیان بوده ام. قبل از‌ظهر بود که از روستای (که ره) خارج شدیم . مقصد بعدی روستای کریک بود ولی باز هم در پیچا پیچ جادهای باریک کوهستانی گم شدیم . کریک را کمی بعد پیدا کردیم. مقصد بعدی سی سخت بود شهری کوچک در ارتفاعات دنا ..ظهر بود و ما خسته به سی سخت رسیدیم. نهار را در یک رستوران کوچک خوردیم . باز راه را بطرف یاسوج ادامه دادیم. ابشار یاسوج مقصد استراحت بعدی بود ... هوا هنوز روشن بود که سرازیر دیار خودمان شدیم.. هرچه موقع امدن سر بالائی بود حالا سرازیریست... هرفرازی نشیبی دارد... هنوز تا نیمه شب خیلی مانده بود که درب حیاط را باز کردم . خانم چشماشو با دست مالید و گفت زود اومدی خیر باشه؟!!!/ص

















کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • توزیع تعداد ۵۰ عدد کلاه ایمنی از طرف شهرداری بین موتورسیکلت سواران شهر وحدتیه
  • تقابل ادبی فرماندار دشتستان با هاروکی موراکامی از ژاپن !
  • نقدی بر مجموعه داستان " خین‌جوشون " اثر مختار فیاض
  • جاده مرگ شهر وحدتیه را دريابيد،مسئولان برحذر باشند
  • به بچه‌هایتان نودل ندهید!
  • بازسازی اساسی پاسگاه‌های پلیس راه استان بوشهر
  • عناوین روزنامه‌های امروز1403/01/30
  • عناوین روزنامه‌های ورزشی امروز1403/01/30
  • ادعاها درباره حمله اسرائیل به ایران / ساقط کردن چند ریزپرنده در آسمان اصفهان
  • ۳۲ هزار مجوز استخدام فرزندان شهدا و ایثارگران اخذ شد
  • مصرف این صیفی همه کمبودهای بدن و ویتامین ها را جبران می کند/ تنظیم آنی فشار و قند خون
  • رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران کشور وارد استان بوشهر شد
  • پتروشیمی پردیس حامی مهمترین رویداد بین المللی در حوزه تاب آوری انرژی
  • حضور کشتی گیران استان بوشهر در مسابقات بین المللی جام شاهد
  • حضور پنج بازیکن بوشهری در اردوی انتخابی تیم ملی فوتبال جوانان
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • اگر احساس تلخی در دهان می کنید این بیماری در کمین شماست
  • 🎥ویدیو/طبیعت بکر و زیبای روستای خیرک دشتستان
  • تفاوت استراتژی فروش در پردیس/ ثبت ۶ ركورد در تولید و صادرات
  • توزیع تعداد ۵۰ عدد کلاه ایمنی از طرف شهرداری بین موتورسیکلت سواران شهر وحدتیه
  • پیاده روی یا دویدن، کدام برای لاغری و کاهش وزن بهتر است؟
  • ۱۲ کشور امن در صورت شروع جنگ جهانی سوم (+عکس)
  • تقابل ادبی فرماندار دشتستان با هاروکی موراکامی از ژاپن !
  • نشست هماهنگی برگزاری آئین شب شعر ویژه نکوداشت شهید محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • دست آویزی برای دومین سالکوچ هدهد خبررسان علی پیرمرادی
  • نتا S واگن ؛ یکی از زیباترین خودروهای چینی به بازار می آید (+تصاویر)
  • پیشرفت ۶۳ درصدی قطعه اول بزرگ‌راه دالکی به کنارتخته
  • آیا این ادویه خوش بو می تواند با سرطان پروستات مقابله کند
  • با این تکنیک به نق زدن و اصرار کردن بچه ها پایان دهید
  • بازتاب حمله ایران در رسانه‌های خارجی: اسراییل زیر آتش
  • در بین رفقایم به تعصب دشتستانی مشهورم/ خودم را مسلمان تکنوکرات می دانم
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • هدایای باقیمانده پیاده روی برازجان قرعه کشی شد
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • مسؤولان نگاه بازتری داشته باشند/ جذابترین قسمت کار ما لحظه ای است که درد بیماران آرام می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • دکتر یوسفی با حافظه مثال زدنی
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • .: افسری حدود 11 ساعت قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز حدود 15 ساعت قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 3 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 4 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...
  • .: اسماعیل حدود 6 روز قبل گفت: فقط قدرت است که ...
  • .: سعید حدود 6 روز قبل گفت: آقای امید دریسی پیش ...
  • .: یونس حدود 7 روز قبل گفت: سلام و درود به ...
  • .: قاسم حدود 9 روز قبل گفت: خوبه لااقل یک نفر ...
  • .: تنگستان حدود 10 روز قبل گفت: چرا چنین مطالب سراسر ...
  • .: حسن جانباز حدود 11 روز قبل گفت: اصلا سفره ای نیست ...