امروز: جمعه 31 فروردين 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 12 ارديبهشت 1395 - 18:14
اختصاصی اتحادخبر/ به مناسبت روز معلم؛

اتحادخبر: شورای انجمن گردشگران به پاسداشت روز معلم و تشکر از معلمان عزیز، روز شنبه ۱۱ اردیبهشت ماه را به "یک خاطره قدیمی از بهترین معلم خود" اختصاص داد... خاطرات مهدی پایدار- مجید کمالی پور - ندا مزارعی- امید قایدی فرد- راضیه جابری- معصومه باهنر- علی بناری- عزت بازيار - عباس حیدری- مسعود آتشی - حیدر نیکنام و سکینه صابری از ایام دبستان....

اتحادخبر: از آنجاییکه اساس و تشکیل انجمن گردشگران دشتستان پرداختن به جاذبه های گردشگری و زنده نگه داشتن آیین و سنن گذشته هست و تقارن بحث هفتگی انجمن با روز معلم، شورای انجمن به پاسداشت روز معلم و تشکر از معلمان عزیز، روز شنبه ۱۱ اردیبهشت ماه را به" یک خاطره قدیمی از بهترین معلم خود" اختصاص داد.

 

🌐انجمن گردشگران دشتستان 🌐


عارفان علـم عاشـق می شوند   بهـترین مردم معلـم می شـوند
عشق با دانش متمم می شود   هر که عاشق شد معلم می شود

 

دبستان شهید ناصر دانشگر
معلم های عزیزم به ترتیب، آقایان امامی - دهقان - عرب -جهانبخش-گرمسیری
معلم کلاس سوم ما آقای عرب بود. انسان شریف، خشن با کریزمای خاص خودش. آستین ها همیشه تا خورده، ساعت مچی مشکی، یقه همیشه باز، موهای صاف و صورت شیش تیغه.
از ویژگی های آقای عرب دادن مشق زیاد به دانش آموزان بود که همه را کلافه میکرد. دست بزن آقا هم واقعا در سطح شهر نمونه بود. کلاس دومی ها که مدرسه را تموم میکردند هیچ وقت تعطیلات خوبی نداشتند چون همیشه استرس آقای عرب برای سال آینده را داشتند و از تابستان خود لذت نمی بردند!!
تو شرایط عادی تعداد مشق ها زیاد بود وای به روزی که تعطیلی هم در کار بود. من و اکبرو دی غلی هیچ وقت مشق نمینوشتیم،اصلا اهل مشق نبودیم.
هر روز صبح عین آمار من و اکبر باید کتک میخوردیم.شلنگ قرمز نیم متری گاز!!  اونقدر میزد که گریه کنی. من و اکبر هم چون گریه حساس بودن آقای عرب را می دانستیم همیشه تا یه حدی کتک می‌خوردیم بعد شروع به گریه.
از دیگر‌ تاکتیکهای ضد ضربه برای شلنگ خوردن استفاده دایم از لباس های زمستانی بود.من همیشه خدا یه شلوار ورزشی زیر پاتلون و یه پولیور و اورکت تو سرما و گرما می پوشیدم. تا خرداد هم همین پوشش خرسی را من داشتم. بعضی وقت ها که تاکید میکرد که مشق بنویسم، با یه کاسه نخود حلش میکردم. دوستان را اجیر میکردم برایم مشق بنویسند و در عوض دم در مدرسه یه کاسه نخود گرمه که هر روز ' دی جَنگو ' می آورد برای فروش، پرداخت میکردم. در بعضی مواقع هم از فن کاربن گذاری استفاده میکردم که خیلی سخت بود.اگر مشق می نوشتم آسان تر از کاربن گذاری بود.ولی خداییش نمرهام خوب بود. بیشترین کتک را من می خوردم.

در پایان روز معلم را به همه زحمت کشان این عرصه تبریک میگویم. برای آقای عرب هم آرزوی توفیق و تندرستی میکنم.


انجمن گردشگران دشتستان - مهدی پایدار

 * * * * *
 

دبستان ابن سینا
عزیز. معلم من
تازه رفته بودم کلاس دوم ابتدایی. مدرسمون مدرسه آفتاب بود ولی ان سال یه مدرسه جدید اضافه شده و تصمیم گرفته شد ما را ببرن مدرسه جدید. مدرسه جدید که چه عرض کنم یه ساختمان قدیمی که بهش ميگفتند مدرسه ابن سینا. جاش تو یه کوچه تنگ و بن بست بود. مدرسه مال مرحوم حاج فخری بود. پشت مدرسه رودخانه فصلی بود که بهش میگفتن دره. وقتی زمستونا بارون ميومد مصیبتی داشتیم برای گذر از دره.. البته خدا خدا میکردیم هر روز بارون باشه که ما پشت آب گیر کنیم و نریم مدرسه
 کلاس دوم بودم. من هشت یا نه سالم بود درست یادم نیست. آنوقتها بچه ها هفت ساله میرفتن مدرسه. مدرسه مرحوم حاج فخری از یه سری اتاق ردیفی ساخته شده بود که جلوشون به کریدور بود ، آنوقتها برای تغذیه بچه ها دولت برنامه داشت. یه روز نون و کره یه روز نون و ماست. کره اش آنقدر خوشمزه بود که هنوزم دارم بدنبال همون مزه میدوم. اما تلاشی بی ثمر. روزهایی که ماست بود باید صف میکشیدیم و فراش(آنوقتها ميگفتند فراش) مدرسه ليوانها بزرگی از جنس روی را پر از ماست میکرد که بهش میگفتن ماست ولیتی(ولایتی.) تو همین صف بود که شد انگیزه نوشتن امروز بعد از سالیان دراز. تو همین صف بود که من دانش آموز دیگری را از سر شیطنت هل دادم و... معلم من جوانکی بلند قد بود یا شاید چون من کوچک بودم بزرگش میدیدم.
جوانی با صورت سرخ و سفید و موهای زرد و چشم سبز.و چوبی از جنس بادام در دست. پس از خوردن چند کشیده آبدار از صف بیرون کشیده شدم و لیوان رویی من هنوز خالی بود. به کشیده اکتفا نکرد. انقدر کتک خوردم و در خاک و خل غلتیدم که هنوز جای چوبهایش خوب نشده. لیوان خالی از دستم افتاد. هر چه فکر میکنم تناسب مجازات با جرمم  را در نمیابم. برادر من هم که معلم بود شکایت به اداره فرهنگ برد. و کار به محکمه اداری کشید ولی در آخر وساطت شد و بدون اینکه کسی رضایت مرا بخواهد و یا جای چوبهای مرا مرهمی نهد. رضایت دادند.. دیگر آن معلم را ندیدم تا.... آنروز که یکی از مشتریانم آمد. شباهت عجیبی به او داشت اما پیر و در هم شکسته. فامیلش را پرسیدم. خودش بود. گفتم اسم کوچکت ...... است گفت نه آن برادرم هست و سالها ست ساکن تهران است. گفتم سلامش را برسان بگو من هنوز تناسب جرم و مجازاتت را نفهمیده ام.. شاید روزی بتوانی جواب بدی. گرچه میدانم هرگز نمی توانی


انجمن گردشگران دشتستان - مجید کمالی پور

* * * * *

 معلمی شغل انبیاست
کلاس اول و دوم دبستان حجاب
کلاس سوم دبستان امید انقلاب
کلاس چهارم و پنجم دبستان ۱۳ آبان

معلم های عزیزم  به ترتیب خانمها :
زمانی ، صفیه موسوی،فاطمه فخری ، طاهره کامران ، معصومه ویسویی.

والله نمیدونم رو چه حسابی کلاس اول دبستانم رو تا یاد دارم همیشه کیفم تو بغلم بوده و زیر تخته سیاه نشسته بودم شاید واقعا خیلی فضول بودمه سرکلاس . سرم رو هم تکون بدادم خانم زمانی میگفت مزارعی کیفت بردار بیو اینجا منه بدبختم کیفم برمیداشتم میرفتم زیر تخته کنار خودش رو زمین مینشستم . کلا حوصله درس خوندن نداشتم واما کلاس پنجم و معلم عزیزترازجانم خانم ویسویی که هنوزهم باهاش در ارتباطیم هر سری منو برای درس میاورد منم خونده بودمو ولی همش یادم میرفت اونم همیشه میگفت خانم مزارعی تو مادرت معلمه رو تو یه حساب دیگه میکنم چرا درس نمیخونی بعدشم یه خط کش چوبی داشت دل نسوخته میزد کف دستم . تا اینکه یه روز امتحان دینی داشتیم اقا از صبح ما شروع کردیم خوندن هی ما میخوندیم هی مامانم ازم میپرسید یه سوال جواب نمیدادم مامان میگفت برو بشین از اولش بخون خلاصه چیشتون روز بعد نبینه اون روز ما تا شب هرچی میخوندیم اخرش یه جا لنگ میزدیم مامانم گفت حق نداری بخوابی باید تا صبح بشینی بخونی اگه یه سوال جواب ندادی خوت میفهمی و دلت منه بدبخته نشوند تو اشپزخونه که نور تو چیش خوشون نبو مو نشستم درس خوندن اوناهم تخت خوابیدن صبح تو مسیر مدرسه ازم درسها رو پرسید همه اش رو بلد بودم خلاصه نشستیم سرجلسه امتحان سوالهارو یکی یکی جواب دادم خانم ویسویی هم نمیفهمم ری چه حسابی برگه امتحان مونه اولِ همه تصحیح کرد اما گل کاشته بیدما تو پنج سال درس خوندن عمرم بیست نگرفته بودم دینی رو بیست شدم خانم ویسویی هم زیر برگه ی امتحانیم نوشت دخترم روسفیدم کردی موفقیتت آرزومه .
هیچ وقت این متنشو یادم نمیره فرداصبحش هم سر صف صبحگاهی تشویقم کرد از اون روز بود که شروع کردم درس خوندن تمام موفقیتهامو مدیون همون جمله هستم .
روز معلم رو اول از همه به مامان گل خودم تبریک میگم بعدشم هم به تمام معلمان عزیز کشورم.

 

انجمن گردشگران دشتستان - ندا مزارعی

* * * * *

دبستان معرفت
گر تو معلمم شوی درس محبتم دهی

 

جمعه به مکتب آیم و جان
بکنم فدای تو!!

آقایان جوکار..موسوی..حسن زاده..بهمنش..ارشدی

والله نوشتن خاطره از دوران مدرسه بخصوص دوره ابتدایی برای من سخته چون در طول سال اتفاقات تلخ و شیرین زیادی برامون پیش می آمد..
من در دوران تحصیل خیلی خیلی شیطون بودم اما چون همیشه جزء سه دانش آموز برتر بودم دبیران کارم نداشتن و بقولی حامی و هوادارم بودن ..
 چون از خانواده کاملا فرهنگی بودم علاقه به درس از همون ابتدا در من وجود داشت اما مهمترین دلیل اینکه بقولی بچه درسخون شدم بخاطر آقای جوکار معلم سال اولم بود که بسیار مهربان و دوست داشتنی بود ؛ رفتار خوب ایشان باعث شد که علاقه من به درس چندبرابر بشود.
در اخر با ارزوی موفقیت و تندرستی برای همه فرهنگیان بخصوص دبیران دشتستانی،هفته معلم را به این بزرگواران تبریک میگویم.


انجمن گردشگران دشتستان - امید قایدی فرد

* * * * *

 دبستان ابومسلم
معلم های عزیزم  به ترتیب خانم اعتصامی  خانم شجاعی خانم پروین آقای شبگرد و آقای عباس زاده

   

کلاسای اول ودوم را  خیلی با ذوق وشوق در مدرسه  پروین اعتصامی  گذرندم  به دلیل جابجایی خونمون مدرسه  هم تغییر  کرد اول مهر شد وهیچ علاقه ای به مدرسه  رفتن نداشتم  چون همه دوستام را توی اون مدرسه جا گذاشته بودم روز اول مهر تا پنجم مهر خودم را به نا خوشی زدم ونرفتم مدرسه  تا ایکه پدرم گفت  واقعا اگه مریضی باید بریم دکتر وگرنه برو مدرسه منم از ترس دکتر مدرسه را انتخاب  کردم ولی خیلی برام سخت بود چون هیچکسی  را نمیشناختم  توی کلاس اخرین نیمکت را انتخاب کردم همیشه همه درس را از بر بودم ولی خیلی خجالتی ومنزوی  گوشه  گیر مینشستم هیچی جواب نمیدادم تا ایکه یه روز یادش بخیر خانم پروین معلم دلسوز ومهربونم اومد کنارم نشست وکلی برام حرف زد  ومنو بهترین دانش اموز کلاس معرفی کرد وبهم یه مداد جایزه داد   از اون روز به بعد منو از نیمکت اخر اورد اول  اکثر اوقات هم  میگفت برو روصندلی من بشین خودش سر جای من مینشست  میگفت بچه‌ها  را حاضر غایب کن   بلاخره از این طریق باعث شد که در دوران مدرسه ام همیشه  موفق بشم یادش بخیر انشاالله  هر جا که هست همیشه  سالم وتندرست باشه   وروز معلم  رابه همه معلمان عزیز  ودلسوز تبریک میگم مخصوصا  به خانم پروین عزیزم.


 انجمن گردشگران دشتستان- راضیه جابری

 


 معلمی شغل انبیاست
یادششششش بخیرررر دوران مدرسه

 
من دوران دبستان رو مدرسه ی " دانش " درس خوندم.

1_ خانم صابری معلم کلاس اول  2_ خانم بوستانی معلم کلاس دوم
3_ خانم بهزادی معلم کلاس سوم( خدا رحمتشون کنه) 

4_ خانم خسروی معلم کلاس چهارم   5_ خانم تاجمال معلم کلاس پنجم

الان خیلیا با کنفرانس دادن مشکل دارن اما یادمه من همیشه از معلما میخواستم که بیام و درس های کتاب فارسیمون رو واسه بچه ها توضیح بدم.
کلاس اول همیشه مشکل تو نقاشی کشیدن داشتم( یه چیزی رو در گوشی بهتون میگم به کسی نگیدا...)از همون موقع تا الان فقط بلدم یه خونه و دو تا درخت و خورشید و کوه و دقیقا به همون صورت مبتدیانه ای که کلاس اول دبستان میکشیدم بکشم.
خانم صابری زمستونا که کلاس سرد میشد ما رو میبرد تو حیاط توی آفتاب.... امیدوارم هر جا هستن شاد و سالم باشن.

سال دوم یه همکلاسی همدانی داشتم اسمش سهیلا بود یادم هست لهجش خیلی برام جالب بود.
خانم بوستانی هنوزم خیلی دوستتون دارم.

سال سوم خانم بهزادی رو واقعا دوست داشتم و واقعا دوستم داشت،البته همیشه شاگرد زرنگا رابطشون با معلما خوب بود اما خانم بهزادی ( خدا رحمتشون کنه) خیلی مهربون بود و خیلی خیلی درس بچه ها براشون مهم بود.

واااای ساااال چهارررررمممم من هنوزم عاشق اون بادام زمینی هایی هستم که هر وقت میرفتیم خونه ی خانم خسروی که خارج از تایم مدرسه باهامون درسا رو تمرین کنه بهمون میداد( شکمو خودتونید)
خانم خسروی جان همیشه سالم و شاد باشید.

و سال پنجم که متوجه شدم چقدر انشا نوشتن رو دوست دارم، امیدوارم خانم تاجمال این متن رو نخونه، اما اقرار میکنم سر امتحانای ثلث( اون موقع آزمونا ترمی نبود، میگفتیم ثلث اول، ثلث دوم، ثلث سوم) هم واسه خودم انشا مینوشتم هم واسه یکی از دوستام، اینکه چطوری برگه ی انشا رو به دوستم میرسوندم بماند چون جزء اسراره.

خانم تاجمال عزیز خیلی ساله که زیارتتون نکردم امیدوارم همیشه شاد و سالم باشید.

مطب برای گفتن زیاده اما در اینجا اول به برادرم آقای مختار باهنر و استاد بزرگوارم آقای مسعود آتشی روز معلم رو تبریک میگم و همینطور به همه ی اساتید و معلمانم در تمام دوران تحصیلی و همه ی دوستانم که شغل شریف معلمی دارند.

در آخر از خداوند منان طلب آمرزش دارم برای معلمان عزیزم که دیگر در میان ما نیستند.

▪خانم بهزادی معلم کلاس سومم.
▪خانم سراجی معلم راهنماییم.
▪و آقای رییسی یکی از دبیران دوران دبیرستانم.

روحشون شاد و راهشون پر رهرو باد.

 

انجمن گردشگران دشتستان- معصومه باهنر

* * * * *

دبستان ابن سینا
معلمهای عزیز و گرامی که اگه در قید حیات هستند سالم باشند و اگر نه خدا رحمتشون کنه

جناب بحرینی . جناب کاشف . جناب موسوی . جناب طالب زاده و جناب تمیمی
خب دوران دبستان همش خاطره هست از ترس اولین روز مدرسه که خیلیها با والدینشون می اومدن تا بقیش که همه دوستان در جریانند.
سال اول دبستان صبح زود مادرم یکی دوتا نون برداشت و یه خوردی خرما و کنجد ریخت وسطش و کادیش کرد داد و یه کیفی هم که از تابستون برام خریده بودند به اضافه یه سکه ده ریالی داد دست ما و گفت مدرسه رو که بلدی مانم باذوق زیاد جوابشو پشت در بهش دادم و راه افتادم سمت مدرسه . مدرسه ابن سینا تو محله علی اباد برازجون تو انتهاییترین قسمت برازجون قرار داشت که جدای از موقعیت بد اجتماعی که داشت ولی چون چسبیده به باغها و چهابها قرا ر داشت خیلی باحال بود . ما وارد مدرسه شدیم تعدادی از بچه ها مثل من تنها و تعدادی هم به همراه والدین بودن . مراحل کلاس بندی که تموم شد بچه ها بسمت کلاسشون حرکت کردند وارد کلاس شدیم و دیگه اجازه ورود والدین به کلاس رو ندادند. دوتا بچه یک شکل و یک اندازه و یک رنگی روی نیمکتی نشسته بودن که منم نشسته بودم که بعدا فهمیدم دوقلو هستند نگاشون که کردم دیدم  مثل ابر بهاری از چیش و چالشون اب میومد بنده خدا اقای بحرینی هر کاری میکرد نمیتونست اونا رو اروم کنه و از اونجایی که منو میشناخت (دوتا از عموهام تو مدرسه شاغل بودند) رو کرد به منو با تشر گفت سیچه خوبی یه کاری کو نه  منم از یه طرفی از تشر اقا معلم بهم خورده بیدم و از طرف دیگه داشت از مخلوط ابهای سطحی صورت اینها حالم بد میشد بناچار اون دو لقمه ای که مادرم برام گذاشته بود رو یکیشو دادم به رضا و یکیشم دادم محسن و بعد از کلی صحبت و مخزنی به همرا اقای بحرینی اونا رو اروم کردیم و بعد از اون ما شدیم سه تا دوست صمیمی که هنوزم که هنوزه باهام ارتباط داریم  و البته مرتب تو ذهنی های خیلی سنگینی بهشون میزنم. اما خودم بعد از زنگ اول در حالی که داشتم از گشنگی میمردم یاد او ده ریالی افتادم و سریع خودمو رسوندم پای دکه میش سین و ده تا بسکوت فله ای گرفتم و بدینوسیله تا ظهر تونستم تحمل کنم.

 

انجمن گردشگران دشتستان- علی بناری

* * * * *


برگي از دفتر خاطراتم (تقدير)
خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است /  كارم از گريه گذشته است به آن ميخندم


امروز هم مثل هر روز بعد از مراسم صبحگاهي همه بچه ها و بعد معلمان راهي كلاس هاي درس شدند صبح زمستاني هوا خيلي سرد است وارد كلاس سوم ابتدايي شدم البته به عنوان معلم جانشين طبق معمول بچه ها ساعت اول درس رياضي داشتند زهرا با قيافه رنجور و ضعيف نيمكت دوم نشسته بود زهرا تازه به مدرسه ما اماده بود لباسش نامرتب و كهنه با صورتي خوابالود و چشماني گود رفته و رنگ زرد چهره اش پريشان حالي دخترك معصوم را حكايت ميكرد ساكت در لاك خودش بود با كسي كاري نداشت اما من كنجكاو بودم كه بايد مشكلي باشد كه اين دخترك سر كلاس ارام و قرار ندارد و هر لحظه تكاني  ميخورد مثل شك عصبي انگار كه از دردي جانكاه رنج ميبرد از همه بچه ها خواستم همه به كت ها تكيه كنند تا بهتر بتوانند تابلو را ببيند اما زهرا همچنان روي نيمكت به حالت خميده نشسته بود جلو رفتم گفتم دخترم تو هم مثل بقيه تكيه بزن تا به تخته سياه مسلط باشي اما جواب من اشك هايي بود كه از چشمان بي رمق زهرا فرو ميريخت دلم گرفت خدايا مشكل اين دختر چه ميتواند باشد زهرا را از كلاس بيرون اوردم و پرسيدم عزيزم چرا ناراحتي با دست اشاره به پشت كمرش كرد در جايي خلوت لباسش را بالا زدم خدايا نميداني در ان لحظه چه حال و احوال بر من معلم گذشت پشت كمر زهرا كوچلو رنج ديده جاي متعدد سيخ داغ به چشم ميخورد معلوم بود كه از مدت ها قبل اين ظلم در حق اين دختر مظلوم اجرا ميشده چون جاي بعضي از زخم ها قديمي بود و در حال بهبود اما جاي بعضي از زخم ها هنوز تازه بودند پرسيدم عزيزم چه كسي با تو اين كار را ميكند بغض زهرا تركيد و زد زير گريه آن قدر زار زد كه بقيه همكارا خبردار شدند و امديند ببيند جريان از چه قرار است بعد از ارام شدن تعريف كرد كه زن بابايي دارد كه با كوچك ترين نا فرماني زهرا مجازات او سيخ داغ بر تن طفل معصوم است دختر بيچاره جرات نداشت كه با پدرش در اين باره حرف بزند اما جاي بسي تأسف است كه زماني كه پدر زهرا از اين جريان مطلع كرديم حق را به همسرش داد.
خاطره مربوط به زمستان ١٣٧١
 

انجمن گردشگران دشتستان- عزت بازيار

* * * * *

دبستان معرفت
سال سوم یه معلم داشتیم به اسم اقای صمصامی.یه پیکان سفید تازه گرفته بود و خیلی خیلی هم دوسش داشت و تا همین چند سال پیشم داشتش. بسیار آدم با نظم، تمیز و همه کاراش رو حساب کتاب بود. یکی از قوانینی که داشت این بود که اول صبح میومد مشق ها رو چک می کرد. من مشقم رو نوشته بودم منتها وقتی در کیفم رو باز کردم رنگم زرد شد چون یادم رفته بود و جزاش هم رفتن دم دفتر و خوردن پس گردنی از ناظم بود. این قانون برای همه اجرا میشد و منم مبرا نبودم. با ناراحتی رفتم دم دفتر و یه پس گردنی ناب از آقای آذرپرا خوردم و اومدم سر جام نشستم اما این پایان کار نبود ما زنگ آخر یه درس داشتیم که اسمش خاطرم نیست و موسیو   صمصمامی میوردمون بیرون و ارزمون میپرسید و اگه همش رو جواب بدی کل کلاس تشویقت میکنن از شانس خوبم همه سوال ها رو جواب دادم و زنگ آخری کل کلاس تشویقم کردن. کلا روز مسخره ای بود که با کتک شروع شد و با تشویق به پایان رسید‌. اما خاطرش هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه.


انجمن گردشگران دشتستان - عباس حیدری

 * * * * *

دبستان شهید بی سر تلخو

سال ۱۳۶۹ آموزگار کلاس سوم و پنجم دبستان« شهید بی سر» روستای تلخو از توابع شهر کاکی بودم
در اولین روز هفته مقام معلم دانش آموزان با شور و شوق خاصی از همان زنگ اول هدایای خودشان را روی میزم گذاشتند و با لهجه شیرین دشتی ، این روز را تبریک گفتند.  تا این که نوبت به یعقوب درگویی رسید....
یعقوب برای دقایقی از کلاس بیرون رفت تا هدیه اش رابیاورد، کادو او کاملاً با هدیه  بچه ها  متفاوت بود.
 چیزی نگذشت که با شلیک خنده بچه ها متوجه شدم که او وارد کلاس شده است ....  در حالی که بزغاله ای را در بغل گرفته و بند «بزی» را به سختی می کشید.
رایم جالب و غیر منتظره بود زیرا تاکنون به مناسبت روز معلم چنین هدیه ای نگرفته بودم
از تمام دانش آموزان تشکر کردم و از یعقوب هم خواستم که هدیه اش رابه منزلشان برده تا روزی که خواستم به برازجان بروم آن را.......
از نگاه اعتراض آمیز او فهمیدم که دوست ندارد هدیه اش را از کلاس خارج کنم ....
و برای محکم کاری فی البدهه داستانی سر هم کرد که: پدرم گفته باید بز را سر کلاس تحویل آقای آتشی بدهید تا بچه ها آن را اذیت نکنند و .....
نخواستم روز قشنگی را که برایم خلق کرده بودند ، با ناراحتی یعقوب خراب کنم...
ساعت اول به همین صحبت ها و تعارف ها معمول گذشت
زنگ بعد درس ریاضی بود و تدریس عدد مرکب
ثانیه ها را به دقیقه تبدیل می کردم و دقیقه ها را به ساعت .....و دانش آموزان سراپا گوش بودند
و بز بیچاره هم که به حکم یعقوب ، محکم به پایه ی میز آموزگاربسته شده بود مجبور شد تا پایان وقت اداری آن روز، کلاس درس وشیطنت های دانش آموزان و تدریس آقا معلم را تحمل کند.

همی دانم که از تدریس آن روزم  نه " بز "چیزی فهمید و نه "دانش آموزان "

انجمن گردشگران دشتستان - مسعود آتشی

* * * * *

دبستان کوثر تنگ ارم
اولین روز مدرسه

سلام سال ۱۳۴۰ بود مکتب میرفتیم آخوند مکتبمون آخوند نصرالله بود بسیار توی کارش جدی بود از کوچکترین اشتباهی نمیگذشت فلاکتی بود و چوب کف پا و بعد چوب کف دست ولی جالبیش اینجا بود که تا الف و با و حرکتها را یاد میگرفتی میشدی استاد کسی که تازه میومد یا یاد نگرفته بود در مکتب درس  افراد با هم هماهنگ نبود مثلاً یک نفر الف و با بود یک نفر اول جزء بود یکنفر جزء را تمام کرده یکی اول قرآن دیگری آخر قرآن بود هرکس درسش جلوتر بود میشد استاد کسی که درسش عقب تر است.
در پایان هفته باید آخوند ازت درس میگرفت تا به درس بعدی بروی بعضیها که با هوش تر بودند این فاصله را کمتر میکردند و خودشان به جایگاه آخوند مراجعه میکردند و درس پس میدادند.
در آن سال تقریباً وسط قرآن بودم که یک روز صبح دو نفر ژاندارم و دونفر از ریش سفیدها و بابا های بعضی‌ از بچه ها وارد مکتبخانه شدند و به آخوند نصراله گفتند مکتب را تعطیل کن این بچه ها باید بیان مدرسه و طبق روش جدید درس بخونند
پدرم گرچه آدم خشکه مذهبی نبود ولی اهل دین و دیانت بود برای یاد گیری قرآن به ما خیلی فشار می آورد.
وبا کلاسهای مدرسه جدید هم موافق بود چرا که برادر بزرگم را به مدرسه فرستاده بود ولی میگفت این یکی باید درس دین بخواند.
خلاصه هرچه اسرار از طرف اولیا و آخوند شد فایده نداشت.
مکتب تعطیل شد و ما به مدرسه رفتیم.
باور کنید هنوز شکل و بوی اولین کاغذ دبستان از ذهنم بیرون نمیرود.
آقای ریاضی که از سیدهای محترم برازجان بود اولین معلمم در دبستان کوثر تنگ ارم بود هنوز دست محبتی که بر سر دانش آموزها میکشد را فراموش نمیکنم چه کتکتها که از دستش نخوردیم و اذیتها که نکردیم چون ما اکثراً مکتب رفته بودیم درس را زود یاد میگرفتیم یکی از روزها که هوای خیلی سردی بود طوری که تمام آبهای سطح کوچه یخ بسته بود کلاس هم وسیله گرمایشی نداشت آقا معلم یک جمله روی تخته سیاه نوشت دانش آموزان را یکی یکی برد پای تخته ولی با عصبانیت دعواشون کرد و رفتن نشتن وقتی من رفتم تا بلد نیستم بیشتر عصبانی شد و گفت تو دیگه چرا بلد نیستی گوشم را گرفت و کله ام را زد به تخته سیاه وقتی گوشم را کشید که دوباره بزند لاله گوشم از کله ام جدا شد خون ریخت و......
بعد از دو روز که مدرسه نرفتم عصر بود معلم اومد عیادتم آنقدر خوشحال شدم که دردم را فراموش کردم و بعد از آن این آمدن معلم به عیادتم را افتخار میدانستم
گر چه آقای ریاضی بعد از آن هم چندین بار به منزلمان آمد اما هیچکدام مزه اون دفعه را نداشت .
خداوند رحمت کند جناب آقای ریاضی را البته هنوز هم با بچه هاش ارتباط خانوادگی داریم.

 
انجمن گردشگران دشتستان - حیدر نیکنام

* * * * *

دبیرستان ام البنین دالکی

اعتماد به سکوت معلم

 

خاطره ای که هیچوقت فراموش نمی کنم در مورد معلم دبیرستانم بود که برادرم حاج اکبر، دبیر بینش اسلامی ما بود.

اون روز یادمه دوشیفت بود کلاسامون، ظهر ساعت11 رسیدم خونه خیلی خسته بودم، رو درسهای حاجی حساس تر از بقیه درسام بودم، زیاد میخوندم که کسی نتونه حرفی بزنه، فکر کنم روز یکشنبه بود، قرار بود حاجی درس بپرسه و منم اصلا نخونده بودم، حاجی یه کاری ازم خواست براش انجام بدم، منم شرطی گذاشتم  و او هم با سکوتش که به نظر من نشانه رضایت بود را اعلام کرد، شرطم این بود کاری که گفتی انجام میدم به شرطی که منو برا درس نیاری و ازم نپرسی.

حاجی طبق معمول که همیشه کم حرف  و ساکته، گفت برو حالا کاری که بهت گفتم رو انجام بده تا ببینم خدا چی میخواد.

منم مطمئن از اینکه دیگه برا درس منو نمیاره، کار رو انجام دادم و خوشحال و فارغ از خوندن درس رفتم مدرسه .

کمی زودتر رفتم که به بچه ها بگم من خیلی خوندم خدا کنه حاجی منو برا درس بیاره، رفتم و به دوستام اتفاقا همین رو گفتم.

زنگ کلاس خورد، بچه ها اومدن سر کلاس، حاجی هم اومد، سه نفر صدا زد اومدن مقابل ما وایسادن و استاد ازشون درس رو پرسید و منم با آرامش نشسته بودم و نگاه میکردم به استرس بچه ها، تا اینکه نوبت سه نفر بعد شد؛ خامها الهام خیاط - سکینه صابری_ فریده دشتی؛ حالا من مونده بودم با دروغی که به دوستام داده بودم و اعتمادی که به سکوت حاجی کرده بودم.

هرچی نگاش کردم که نگام کنه و یادآوری کنم نخوندم به عمد نگام نکرد، به اجبار رفتم و نمره 6 گرفتم و با ناراحتی اومدم سرجام نشستم و بزرگترین درس زندگیمو از برادرم  که معلم همیشگی اخلاق در زندگیم بود گرفتم که او هیچگاه اهل پارتی بازی نیست و براش همه دانش آموزاش یکسانند.

 

هدیه به معلم نمونه

هنوز چند ماهی از معلم شدنش نگذشته بود که او را بعنوان معلم نمونه استانی معرفی کردند، حاج اکبر رو میگم، آخه از مهر شروع به کار کرد و اردیبهشت ماه همان سال به عنوان معلم نمونه استانی معرفی شد. و این برای من و فامیل و همکاراش خیلی جالب بود.

بدون اطلاع دادن به بقیه اعضای خونواده،  پولهای توجیبی م را جمع کردم و روزی که از صدا و سیما، برای مصاحبه روز معلم رفته بود داشت برمی گشت، 7 شاخه گل خریدم که دقیقأ یادمه هزینش شده بود 250 تومن، و وقتی وارد حیاط منزل شد و با استقبال خونواده رو برو شد من شاخه های گل رو تقدیمش کردم، و بقولا سورپرایزش کردم ، ومثل همیشه مهربان و ریز بین و ... بود و خیلی ازم تشکر کرد.

چند روزی از ماجرای هدیه دادنم به حاجی نگذشته بود که با هدیه ای با ارزش تر منو غافلگیر کرد، من عاشق ساعتی بودم که بهش میگفتن کامپیوتری و ساعت من معمولی بود. تو اولویتهام بود خریدش، حاجی یه روز که از برازجون برگشت صدام زد و هدیه ای بهم داد، با باز کردنش خیلی غافلگیر شدم همون ساعتی بود که دوست داشتم.

بارها من و خانواده ام رو غافلگیر کرده و میکنه با محبتهای دلسوزانه و پدرانه اش ما رو شرمنده خود میکنه، معلم واقعی کل خونواده ماست.

از همین جا بعنوان پدر و معلم دلسوز و مهربان در زندگیم دستش را میبوسم و بابت تمامی زحمتها و تلاشهای زیادش برای تربیت صحیح ما ازش قدر دانی میکنم و روزش را از صمیم قلب تبریک می گویم.


انجمن گردشگران دشتستان - سکینه صابری


گردآورنده : ندا مزارعی


                                                                      🌐 🌐  🌐 🌐

 



کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • اگر احساس تلخی در دهان می کنید این بیماری در کمین شماست
  • 🎥ویدیو/طبیعت بکر و زیبای روستای خیرک دشتستان
  • تفاوت استراتژی فروش در پردیس/ ثبت ۶ ركورد در تولید و صادرات
  • پیاده روی یا دویدن، کدام برای لاغری و کاهش وزن بهتر است؟
  • ۱۲ کشور امن در صورت شروع جنگ جهانی سوم (+عکس)
  • نشست هماهنگی برگزاری آئین شب شعر ویژه نکوداشت شهید محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • دست آویزی برای دومین سالکوچ هدهد خبررسان علی پیرمرادی
  • نتا S واگن ؛ یکی از زیباترین خودروهای چینی به بازار می آید (+تصاویر)
  • توزیع تعداد ۵۰ عدد کلاه ایمنی از طرف شهرداری بین موتورسیکلت سواران شهر وحدتیه
  • پیشرفت ۶۳ درصدی قطعه اول بزرگ‌راه دالکی به کنارتخته
  • با این تکنیک به نق زدن و اصرار کردن بچه ها پایان دهید
  • آیا این ادویه خوش بو می تواند با سرطان پروستات مقابله کند
  • بازتاب حمله ایران در رسانه‌های خارجی: اسراییل زیر آتش
  • تقابل ادبی فرماندار دشتستان با هاروکی موراکامی از ژاپن !
  • در بین رفقایم به تعصب دشتستانی مشهورم/ خودم را مسلمان تکنوکرات می دانم
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • هدایای باقیمانده پیاده روی برازجان قرعه کشی شد
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • دکتر مهدی یوسفی در یک نگاه
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • مسؤولان نگاه بازتری داشته باشند/ جذابترین قسمت کار ما لحظه ای است که درد بیماران آرام می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • آئین استقبال از مسافرین و مهمانان نوروزی در شهر دالکی / تصاویر
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • دکتر یوسفی با حافظه مثال زدنی
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 2 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: اسماعیل حدود 5 روز قبل گفت: فقط قدرت است که ...
  • .: سعید حدود 5 روز قبل گفت: آقای امید دریسی پیش ...
  • .: یونس حدود 6 روز قبل گفت: سلام و درود به ...
  • .: قاسم حدود 8 روز قبل گفت: خوبه لااقل یک نفر ...
  • .: تنگستان حدود 9 روز قبل گفت: چرا چنین مطالب سراسر ...
  • .: حسن جانباز حدود 10 روز قبل گفت: اصلا سفره ای نیست ...
  • .: محمد قاسمی حدود 12 روز قبل گفت: درود وسپاس بی کران ...
  • .: محمد حدود 12 روز قبل گفت: استاد احتمالا مقاوله به ...
  • .: محبی حدود 13 روز قبل گفت: فعلا که یک هیچ ...