- تفاوت استراتژی فروش در پردیس/ ثبت ۶ ركورد در تولید و صادرات
- توزیع تعداد ۵۰ عدد کلاه ایمنی از طرف شهرداری بین موتورسیکلت سواران شهر وحدتیه
- حضور پنج بازیکن بوشهری در اردوی انتخابی تیم ملی فوتبال جوانان
- سرپرست روابط عمومی اداره کل ورزش و جوانان استان بوشهر منصوب شد
- تخصیص ۲۰ میلیارد تومان برای تجهیز هیئتهای ورزشی بوشهر
- حضور کشتی گیران استان بوشهر در مسابقات بین المللی جام شاهد
- نوسان قیمت در محصولات کشاورزی؛ از زمین تا بازار
- بازسازی اساسی پاسگاههای پلیس راه استان بوشهر
- تقابل ادبی فرماندار دشتستان با هاروکی موراکامی از ژاپن !
- معماری شهر آفتاب بوشهر متناسب با نمای بومی اجرا میشود
اتحادخبر- قدرت مظاهری: .... يه باره متوجه مي شم كه ايشون شاگرد تعميرگاهيه كه ماشينم اونجاس. خودم رو نمي بازم و مي پرسم: "پس اوستا برگشت، ها؟ " مدير مدرسه با خنده سرش را تكون مي ده و مي گه : "در خدمتيم!" چشمام به شعار نوشته شده روي ديوار مدرسه مي افته كه نوشته : ( توانا بود هر كه دانا بود)! و با خودم فكر مي كنم چقده سخته معلم بودن ....
قدرت مظاهری:
سي و يك شهريوره و كلي كار رو سرم تلنبار شده . نمي دونم بايد كدوم يكي رو اول انجام بدم. همه كارا هم مربوط مي شه به پسرم و فردا كه روز اول مهره . بايد يه سر برم لوازم التحريري توي بازارچه ، بعد يه شلوار از بوتيك توي خيابون اصلي بگيرم براش ، يه كيف از مغازه سر بازار و آخر ِ سر هم باهاش برم آرايشگاه تا موهاشو كوتاه كنه . خودش مي گه بوكسوري ، ولي ارواح باباش كه بزارم از اول كار اين قرطي بازيا رو دربياره! توي اين هير و وير و از بخت ِ هميشه بد ِ لعنتي ام ، پرايد لكنته ام هم به لج و لجبازي افتاده و واشر ِ سرسيلندرش به طور خودجوش شروع به سوختن كرده. اما بالاقوز تر از همه اين قوزا ، حافظه بلند مدت پسرم هس كه قول شش ماه پيش به طرز عجيبي هنوز توي ذهنش مونده و دائم اون رو تو صورتم مي كوبه كه : " بابا ، خودت قول دادي يه روز قبل از اول مهر ، من رو ببري صحرا و چوپان دروغگو رو نشون بدي بهم! "
حالا ما يه خبطي هم كرديم و شش ماه پيش كه بهونه مسافرت به ماه و مريخ رو كرده بود ، به دليل عدم دسترسي به ماه و مريخ و سفينه اي كه مفت و مجاني ، من و او و مامانش رو به ماه و مريخ ببره ، از زبونم در رفت كه : " اگه از خر شيطون بياي پايين و ماه و مريخ رو بي خيال بشي ، يه روز مي برمت صحرا كه چوپان دروغگو رو ببيني" همين حرف توي شش ماه پيش جون ما رو خريد و اون هم از تب و تاب سفر به ماه و مريخ افتاد، ولي حالا بدجوري كك شده و افتاده توي تنبون ما! مي گم : " بزار اگه ماشين درست شد ، مي ريم " مي گه : " اگه درست نشد چي؟ " مي گم: " مي شه" مي گه : "خونه كوكب خانوم هم مي ريم؟ " مي پرسم : "كوكب خانوم ؟ ... كوكب خانوم كيه ديگه !؟ " مي گه : " كوكب خانوم ديگه بابايي . همون كه شير و ماست و اينا داره. عباس ازشون مي خوره و مي گه به به. اون رو مي گم ها! " تازه دوزاريم مي افته كه شازده داره يكي يكي آدماي كتاباش رو ازم طلب مي كنه.
مي گم : " حسنك و ريزعلي چي؟ اونا رو دوس نداري ببيني!؟ " با شوق بچه گونه اي داد مي كشه : " اِ چرا بابايي ، خيلي دوس شون دارم . اونام هستن؟ " يادم رفته كه بچه ها معني طعن و كنايه رو نمي فهمن. خدا رو شكر مي كنم كه هنوز به درس پترس فداكار نرسيدن وگرنه با اين مخمصه اي كه من توش گير كردم ، چطور مي خواستم اول مهري و توي اين سوز و سرماي اونجا برم هلند و اون سد و سوراخ مربوطه رو بهش نشون بدم ، فقط شبيه يه كابوس مي مونه.
علي ايحال وسايل و قطعات يدكي رو كه شاگرد تعميركار ازم خواسته ، با يه تاكسي تلفني مي برم تعميرگاه و مي دم بهش . توصيه مي كنم كه كار من رو جلو بندازه . شاگرد تعميركار يه نگاه عالمانه اي بهم مي اندازه و مي گه : " اگه تا پس فردا هم درست بشه ، كلاتو بنداز بالا " بعد دوباره مي گه : " البته اگه اوستا بياد تا فردا ! " از بدشانسي كلاهي هم نداريم كه بالا پايينش كنيم. دوباره سوار تاكسي مي شم و زنگ مي زنم به پسرم كه آماده باشه بريم سراغ چوپان دروغگو ! راننده آژانس كه جوانك مودبي به نظر مي رسه ، زير چشمي نيگام مي كنه ولي به روي خودش نمي آره كه چيزي بپرسه. آروم آروم حاليش مي كنم كه داستان چيه و ازش مي خوام يه كم از شهر بزنه بيرون و با ديدن يه چوپان و گله اش، آرزوي پسرم رو برآورده كنه. راننده لبخندي مي زنه و قبول مي كنه . پسرم رو سوار مي كنيم و راه مي افتيم به طرف خارج از شهر . نزديكاي يه دشت كه مي رسيم ، يه چوپان و گله اش توي افق ديده مي شن كه دارن مي رن به سمت ته دشت . پسرم اصرار داره كه باهاش حرف بزنه. يه جا همون نزديكيا توقف مي كنيم و خودم به تنهايي مي رم پيش چوپان و يه اسكناس پنج هزارتوماني مي گيرم به طرفش و ازش مي خوام كه خودش رو چوپان دروغگو جا بزنه تا پسرم باورش بشه. با اين حرفم ، از الاغش مي پره پايين و همين جوري كه بد و بيراه مي گه با سنگ و چوب دنبالم مي كنه. به سرعت خودم رو پرت مي كنم توي ماشين و از راننده مي خوام كه گازش رو بگيره . پسرم كه مات و حيرون مونده ، مي پرسه: " چي شد بابايي!؟ " مي گم : " هيچي باباجون ، ظاهرا يه كم ناراحته امروز "مي پرسه : " واسه چي بابايي ؟ ... آدم دروغگو كه ناراحت نمي شه ! " مي گم : " آره باباجون . حالا بريم ، يه روز ديگه مي آييم سراغش " راننده مي خنده و پسرم سرش رو برمي گردونه و به چوپان نگاه مي كنه كه هنوز ناسزاگويان داره دنبال مون مي دوه ! شهر كه مي رسيم ، از راننده مي خوام كه يه كم تخفيف بده و كرايه كمتري بگيره . اما وقتي مي گه ماشين مال خودش نيس و داره واسه يكي ديگه كار مي كنه ، دلم مي سوزه براش و هر مبلغي رو كه مي گه ، مي دم بهش و مي ريم توي مغازه لوازم التحرير كه دفتر و قلم و مداد و مدادتراش و مداد پاك كن و باقي خرت و پرتاي ديگه رو بگيريم . توي لوازم التحريري هم شروع مي كنم به چانه زدن با فروشنده كه جوان ساكت و ساده اي به نظر مي آد. اما وقتي كه پي مي برم اون هم يه فروشنده ساده اس و واسه صاحب مغازه كار مي كنه ، مجبور مي شم كل مبلغ رو بپردازم و برم بيرون .
كار بعدي ، تهيه كيفه كه پسرم گير داده حتما شبيه كيف بن تن باشه . فروشنده انواع و اقسام كيفاي بن تن رو مي زاره روي ميز و مي خواد كه انتخاب كنيم . بن تن در حال پريدن ، بن تن در حال زيگزاگ رفتن ، بن تن در حال نبرد با اژدها ، بن تن توي هواپيما ، بن تن توي آسمون ، بن تن روي زمين ، بن تن زير زمين! ولي پسرم فقط به دنبال يه بن تن مخصوصه كه داره با مرد عنكبوتي مي جنگه و هالك هم اون طرفتر داره يه هلي كوپتر رو مي بلعه! فروشنده حالي مون مي كنه كه همچين بن تني نيومده توي بازار و از ناچاري بن تن زيگزاگي رو مي خريم و با اين فروشنده هم كه واسه صاحب مغازه كار مي كنه ، چانه نمي زنيم و مي ريم بيرون. مقصد بعدي مون بوتيك توي خيابون اصليه . بوتيك پر از بچه هاي لوس و ننر و بابا ننه هاي غمگين و افسرده اس كه با انواع و اقسام سازاي اين وروجكا مي رقصن . پسرم از بيرون شرط كرده كه شلوار رپري مي خواد. نمي دونم رپر چه كوفت و زهر مار جديديه كه مد شده . از فروشنده كه باز هم مثل فروشنده هاي قبلي براي مالك مغازه كار مي كنه، يه شلوار رپري با شكلاي اجق وجق مي گيريم و مي پريم بيرون. آخرين مقصد، آرايشگاه كنار بازارچه اس كه وقتي پسرم رو روي صندليش مي نشونم، يه نفس راحت از عمق جان مي كشم و خودم هم ولو مي شم روي صندلي انتظار آرايشگاه. با خودم عهد كرده بودم كه اصلا نزارم هر مدلي كه دلش مي خواد بزنه ولي از بس خسته ام و ناي حرف زدن ندارم ، مو و قيچي رو مي دم به اختيار خودش و آرايشگر و مي گم هر مدلي كه خودش دلش مي خواد ، اصلاح كنه براش .
آرايشگر هم كه شاگرد آرايشگاس و براي اوستا كار مي كنه ، دستمزدش رو مي گيره و جوري مدل موها رو تنظيم مي كنه كه اگه خودم اونجا ننشسته بودم و از تو خيابون رد مي شدم ، پسرم رو نمي شناختم . دوباره يه تاكسي مي گيريم و نزديكاي غروبه كه ديگه برمي گرديم خونه . از زور خستگي چنان به خواب مي رم كه توپ هم كنارم در كنن ، بيدار نمي شم . نشون به اين نشون كه صبح فردا چشمام رو به روي دنيا باز مي كنم . پسرم لباس پوشيده و كيف بر دوش منتظر وايساده تا روز اول مهر توي مدرسه همراهيش كنم. با همديگه راهي مدرسه مي شيم و توي صبحگاه شركت مي كنيم. بعد از قرآن و سرود ملي و سرود همشاگردي سلام، مدير به بچه ها خوشآمد مي گه و مي خواد معلماي مدرسه رو كه همه شون جديد شدن، به بچه ها معرفي كنه. يكي يكي اسماي معلما رو مي خونه و اونا هم مي آن پشت تريبون و به بچه ها خوشآمد مي گن . چيزي كه برام خيلي خيلي خيلي جالبه ، معلماي مدرسه پسرم هستن . معلم كلاس اول، شاگرد مغازه كيف فروشيه! معلم كلاس دوم ، فروشنده لوازم التحريره! معلم كلاس سوم، راننده آژانسه! معلم كلاس چهارم ، فروشنده بوتيكه! معلم كلاس پنجم ، شاگرد آرايشگره! اما هر چه به ذهنم فشار مي آرم كه معلم كلاس ششم رو كجا ديده ام ، عقلم به جايي قد نمي ده . لبخندي مي زنم و با خودم مي گم خوبه كه لااقل معلم ششميا ، شغل دوم نداره. حتما حقوق بيشتري مي گيره كه نياز به شغل دوم نداره.
دارم توي همين حال و هوا سير مي كنم كه مراسم صبحگاه تموم مي شه و بچه ها مي رن توي كلاساشون. مي رم كه از مدير تشكر و خداحافظي كنم. معلماي ديگه رفتن به كلاساشون و فقط مدير و معلم كلاس ششم موندن و دارن با همديگه حرف مي زنن. وقتي مي رسم كنارشون ، حرف شون رو قطع مي كنن و رو به من لبخند مي زنن. ازشون تشكر و خداحافظي مي كنم و مي خوام از مدرسه برم بيرون كه معلم كلاس ششم صدام مي زنه و مي گه : "راستي ماشين تون هم عصري تمومه كارش! " با حيرت مي پرسم : "شما !!!؟ " و يه باره متوجه مي شم كه ايشون شاگرد تعميرگاهيه كه ماشينم اونجاس. خودم رو نمي بازم و مي پرسم: "پس اوستا برگشت، ها؟ " مدير مدرسه با خنده سرش را تكون مي ده و مي گه : "در خدمتيم!" چشمام به شعار نوشته شده روي ديوار مدرسه مي افته كه نوشته : ( توانا بود هر كه دانا بود)! و با خودم فكر مي كنم چقده سخته معلم بودن ...
روز معلم مبارك باد /ص
تازه ترین خبرها
- تفاوت استراتژی فروش در پردیس/ ثبت ۶ ركورد در تولید و صادرات
- توزیع تعداد ۵۰ عدد کلاه ایمنی از طرف شهرداری بین موتورسیکلت سواران شهر وحدتیه
- حضور پنج بازیکن بوشهری در اردوی انتخابی تیم ملی فوتبال جوانان
- سرپرست روابط عمومی اداره کل ورزش و جوانان استان بوشهر منصوب شد
- تخصیص ۲۰ میلیارد تومان برای تجهیز هیئتهای ورزشی بوشهر
- حضور کشتی گیران استان بوشهر در مسابقات بین المللی جام شاهد
- نوسان قیمت در محصولات کشاورزی؛ از زمین تا بازار
- بازسازی اساسی پاسگاههای پلیس راه استان بوشهر
- معماری شهر آفتاب بوشهر متناسب با نمای بومی اجرا میشود
- رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران کشور وارد استان بوشهر شد
- مشکلات اراضی مردم در استان بوشهر برطرف شود
- بیش از ۲ هزار عملیات سازمان آتشنشانی شهرداری بوشهر انجام شد
- مسؤولان قضائی شهرستان کنگان در حل مشکلات اهتمام ورزند
- محموله بزرگ کالای قاچاق در گناوه کشف شد
- تغییر رویکرد بانکهای استان بوشهر به توسعه محوری
- ۳۲ هزار مجوز استخدام فرزندان شهدا و ایثارگران اخذ شد
- رقم باورنکردنی کرایهخانه در تهران ۱۳۳۷ (+عکس)
- سپیداج ؛ آیا تا کنون این جاندار که 3 قلب دارد را دیده اید؟! (+عکس)
- نگاهی به مهم ترین سیستم های پدافند ایران (+عکس)
- ترکیه : نتانیاهو در صدد کشاندن منطقه به جنگ است
- رئال روی مکرون را زمین می اندازد
- سرمربی تیم فوتبال سپاهان: شاید وقتی نباشم، اسم من را صدا بزنند
- سرمربی پرسپولیس به نشست خبری نرسید
- بایدن : ایران بهدنبال محو اسرائیل است
- صعود سپاهان در جدول با برد در دربی اصفهان
- پیام تبریک رهبر انقلاب به قهرمانان کشتی آزاد و فرنگی
- محرومیت حسینی و جریمه نقدی برای مرادمند و استقلال
- برای جلوگیری از سرطان روده مسواک بزنید
- این باکتریها به خون انسان تشنه هستند!
- نکات نگهداری از گیربکس دستی خودرو
- بیکارتر از کیم کارداشیان، مرفهتر از ایلان ماسک!
- مصرف این صیفی همه کمبودهای بدن و ویتامین ها را جبران می کند/ تنظیم آنی فشار و قند خون
- جراحی برداشتن لوزه؛ چرا و چه کسانی؟
- به بچههایتان نودل ندهید!
- رئال راهی نیمهنهایی لیگ قهرمانان شد
- دیوید کامرون خطاب به اسرائیل: درگیری را تشدید نکنید
- حماس: نتانیاهو جدیتی برای آزادی اسرا ندارد
- امیر عبداللهیان عازم نیویورک شد
- دیدار پرسپولیس و نفت؛ ماموریت متفاوت برای قهرمانی و بقا
- فال روزانه ۱۴۰۳.۰۱.۳۰
- عناوین روزنامههای امروز1403/01/30
- عناوین روزنامههای ورزشی امروز1403/01/30
- تفاوت استراتژی فروش در پردیس/ ثبت ۶ ركورد در تولید و صادرات
- افزایش 136 درصدی درآمد پتروشیمی پردیس در اسفندماه 1402
- نسخه اینترنتی هفته نامه اتحاد جنوب/شماره 1288
- آریاساسول در بین ۸۲۸ ناشر بورسی رتبه اول را به خود اختصاص داد
- رژه روز ارتش در بوشهر برگزار شد
- نقش و جایگاه ارتش تبیین و اطلاعرسانی شود
- دقیقی و ادامه تمرینات ویژه برای استقلال
- سردار آزمون گزینه در دسترس رُمیها
هستند عده ای که آبروشون را نفروختن . اما خیلی کمند.
روز معلم مبارک