- حسین علایی: حاکمیت باید یک تغییر معنادار در سیاستهای اقتصادی و سیاسی خود ایجاد کند / ۳ پیام آراء باطله در انتخابات ۱۱ اسفند
- محاسبه جالب یک اقتصاددان درباره نرخ ارز در پایان سال ۱۴۰۳
- فوت ۶۱۷ نفر در تصادفات رانندگی تا امروز
- واریز حقوق بازنشستگان با رقم ویژه !!!
- تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
- کاظم صدیقی از سخنرانان شب قدر دانشگاه امام صادق حذف شد + بهانه عجیب!
- استان بوشهر رتبه سوم جذب گردشگر و ورود مسافر در کشور را دارد
- دکتر یوسفی؛ مدیری در کنار همکاران
- برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
- یوسفی؛ مدیری با نگاه فرهنگی
اتحادخبرـ قدرت مظاهری: همه چيز از آبادان شروع شد. بابام كه مرد، هنوز ششم رو تموم نكرده بودم. مرد و چهارتا خواهر و يه برادر كوچيك و يه مادر مريض گذاشت رو دستم و رفت. بوشهر، جاي كار كردن نبود. نه اينكه نبود، خركاري بود. حمالي. يه نون بخور و نمير مي اومد توي سفره ات كه مي ترسيدي اگه بخوريش، واسه فردات چيزي نمونه. در عوض از آبادان خيلي تعريف ...
قدرت مظاهري:
همه چيز از آبادان شروع شد. بابام كه مرد، هنوز ششم رو تموم نكرده بودم. مرد و چهارتا خواهر و يه برادر كوچيك و يه مادر مريض گذاشت رو دستم و رفت. بوشهر، جاي كار كردن نبود. نه اينكه نبود، خركاري بود. حمالي. يه نون بخور و نمير مي اومد توي سفره ات كه مي ترسيدي اگه بخوريش، واسه فردات چيزي نمونه. در عوض از آبادان خيلي تعريف مي كردن. شركت نفت مثل ريگ بيابون داشت سكه پخش و پلا مي كرد بين كارگرا.
به هر زحمتي بود خودم رو رسوندم اونجا و شدم وردست يه لوله كش. از اين لوله كشاي خونگي. از اينايي كه خونه به خونه مي گردن و لوله ها رو تعمير مي كنن. كارمون اين بود كه هر روز چن تا حكم كار بگيريم و بريم واسه تعميرات. يه شهرك درندشت بود كه ايرونيا و خارجيا با هم اونجا زندگي مي كردن. توي همين رفت و اومدا بود كه يه روز گذرمون افتاد به خونه ماتيلدا. خونه يكي از مهندساي شركت نفت ايران و انگليس.
يه ويلاي كوچيك و نقلي بود كه توي اون ماتيلداي سيزده چهارده ساله با بابا و مامانش زندگي مي كردن. همون روز اول كه چشمم توي چشم اون افتاد، دلم يهويي ريخت پايين و مثل آدم روزه اي لب افطار، چشام سياهي رفتن و نزديك بود كه بيفتم رو زمين. استادم كه انگار حال و روزم رو فهميده بود، نداشتن آچار رو بهونه كرد و برگشتيم. توي راه هم باهام يه كلمه حرف نزد و همون روز از كار اخراجم كرد. مي گفت يه آدم چشم و دل پاك مي خواد كه با ديدن حور و پري هم دلش نريزه پايين.
به هر حال، گذشت و ما شديم كشته مرده ماتيلدا. كار و باري نداشتم. يه گاري سه چرخه گرفتم و به بهونه ديدن ماتيلدا، رفتم تو كار يخ فروشي. هر روز از جلوي خونه ماتيلدا رد مي شدم و اينقده مي رفتم و مي اومدم تا بتونم يه بار هم كه شده ببينمش. خودش هم انگاري بو برده بود ديگه. شده بود پرده پنجره اتاقش رو كنار بزنه و همونطور ويلون به دست يه نيگاه تو كوچه بندازه، يه رويي نشون مي داد. تمام كار و زندگي من شده بود همين. روزا تو بيداري و شبا تو خواب ماتيلدا رو مي ديدم و باهاش توي دلم حرف مي زدم تا اينكه يه باره يه اتفاق عجيب افتاد. يه اتفاق كه ديوونه ام كرد. از خواب و خوراك افتادم و عين ني قليون لاغر شدم. يه روز صبح كه پيچيدم تو كوچه ماتيلدا ، ديدم خودش و بابا و مامانش با ساكاي بسته وايسادن جلو در خونه شون و منتظر ماشين ان. هنوز بهشون نرسيده بودم كه ماشين هم رسيد و ماتيلدا فقط فرصت كرد يه دست تكون بده. همين. از توي كوچه و بازار شنيدم كه مصدق، نفت رو ملي كرده و دستور داده تمام مهندسا و كارشناساي خارجي شركت نفت ايران و انگليس هم از كشور برن بيرون. واسه همين بود كه كينه شو به دل گرفتم. توي دلم هر روز و هر شب، يه عالمه فحش و بد و بيراه نثارش مي كردم كه ماتيلدامو ازم گرفته بود. شبا مي رفتم تو مسجد و دعا مي كردم يه بلايي سرش بياد كه اين بلا رو سر من آورده بود.
گذشت تا دو سه سال بعدش بود كه يه باره كودتا شد و شاه، مصدق رو گرفت و سه سال انداختش حبس انفرادي توي زندان زرهي و دوباره با قرارداد كنسرسيوم، خارجيا برگشتن و من هم دوباره ماتيلدامو ديدم.
دو سه سال بعد بود كه اسمم دراومد واسه سربازي و بعد از يه دوره آموزشي، رفتم احمدآباد. سال سي و پنج بود گمونم. آره، سي و پنج بود. سه سال بعد از كودتا. شاه دستور داده بود مصدق رو بعد از زندان، بفرستن احمدآباد پيرمرد، همه آدماش رو از دست داده بود. سه سال حبس توي زندان زرهي، تاب و توانش رو گرفته بود و عملا شده بود يه شير توي قفس. كسي كه يه وقت شاه و تموم دربارش، جرات نداشتن جلوش جيك بزنن، افتاده بود تو دست يه مشت سرباز و گروهبان كه واسه دستشويي رفتن اش هم بايد از اونا اجازه مي گرفت. من، يكي از اون سربازا بودم. يه جوون قلدر و قلچماق كه فكر مي كردم دنيا توي دستامه و مي تونم هر كاري كه بخوام بكنم. از يه ده كوره بلند شده بودم و توي بدبختي و فلاكت دست و پا زده بودم و روزاي خوشم، روزاي سربازي بود. توي تموم عمر بيس ساله ام يه وعده غذاي خوب نخورده بودم. غذاي خوب رو تو سربازي مزه كردم. شايدم واسه همين بود كه احساس دين مي كردم نسبت به اون. نسبت به نظام نسبت به شاه، نسبت به فرمانده ام و نسبت به همه اون چيزايي كه من رو از اون فلاكت و بدبختي كشيده بودن بيرون و رسونده بودن به يه بهشت. اين بود كه شاه برام شده بود خدا و هر كسي كه باهاش دشمن بود، شده بود دشمن درجه يك من. مصدق هم همين بود. شنيده بودم كه با شاه دشمني كرده. هم به اين دليل و هم به دليل اينكه روزي روزگاري ماتيلدا رو ازم فراري داده بود و شاه اون رو بهم برگردونده بود، كينه خاصي ازش به دل گرفته بودم.
روزايي كه نوبت من بود مراقبش باشم، نمي ذاشتم از جاش تكون بخوره. مثل سايه همراش بودم و با تعريفايي كه از شاه و دربارش مي كردم، روح پيرمرد رو مي چزوندم. دلم مي خواس احساس قدرت كنم . يه آدم آس و پاس و آسمون جلي كه توي ده حرفش به اندازه يه گوسفند هم خريدار نداشت، شده بود نگهبان و مراقب يه آدم بزرگ كه يه روز نخست وزير مملكت بود و شاه مثل سگ ازش مي ترسيد. يه روز كه پيرمرد با خودش خلوت كرده بود و داشت فكر مي كرد، پريدم تو فكراش و گفتم:
گند زدي به مملكت پيرمرد.
چيزي نگفت. حتي نيگام هم نكرد.
دوباره گفتم: پيرمرد، ديدي چطور گند زدي به اين كشور؟
باز هم چيزي نگفت ولي اين باري نيگام كرد. يعني سرش رو بلند كرد و توي همون احوال و افكار، نيگام كرد و سرش رو تكون داد. جوري تكون داد كه من متوجه نشدم واسه خودش ناراحته يا واسه من.
يه بار ديگه گفتم: پيرمرد، حالا كي مي خواد گند تو رو پاك كنه از اين مملكت ؟
اين باري سرش رو آورد بالا، زل زد تو چشام و با يه صداي آروم و مطمئن پرسيد: چن سالته جوون ؟
گفتم: بيس سال.
پرسيد: عاشق شدي تا حالا؟
گفتم: شدم ولي تو گند زدي بهش.
پرسيد: چرا ؟
نشستم كنارش و از سير تا پياز همه چي رو تعريف كردم واسه اش. قصه ام كه تموم شد، خنديد. اولين بار بود كه مي ديدم مي خنده پيرمرد.
پرسيد: خيلي دوسش داري؟
گفتم: قد تموم دنيا.
پرسيد: اگه كسي چپ بهش نيگاه كنه، چيكارش مي كني؟
گفتم: مي كشمش.
آهي كشيد و با يه صداي آروم و مطمئن گفت:
حرف من هم همينه پسرم. من هم مثل تو عاشقم. عاشق اين آب و خاك. عاشق اين ملك و سرزمين. حالا يه عده دارن چپ چپ بهش نيگاه مي كنن. نبايد تو روشون وايسم؟ نبايد از محبوب و معشوقم دفاع كنم؟
بعد شروع كرد از آمال و آرزوهاش گفتن و كاري كرد كه نگهباني هر روز من، شده بود يه كلاس درس تاريخ و مردمشناسي. شده بود دوساعت درس سياست و جهانشناسي. اين بود كه دو سال سربازي احمد آباد، عين يه مدرك دكتراي حقوق و سياست تو مغزم نشست و خودم و آدماي اطراف مو خيلي خيلي خيلي كوچيك ديدم.
در مقابل مصدق و آرزوهاش، من و باقي آدماي دور و برم عين مورچه هاي ريزي بوديم كه روزشون رو واسه پيدا كردن يه دونه ارزن، شب مي كنن و تموم دل خوشي شون همون يه دونه ارزنه. در عوض مصدق، مثل يه قهرمان بود كه همه اين مورچه ها رو مي ديد و دلش براشون مي سوخت و يه تنه رفته بود به جنگ اونايي كه ارزناي مورچه ها رو ازشون مي دزديدن.
دو سال سربازي من هم تموم شد و با توصيه مصدق كار كردم و درسم رو ادامه دادم و شدم يه مهندس. توي همون اوضاع و احوال، ماتيلدا رو از بابا و مامانش خواستگاري كردم و چون خودش مي خواس، جواب نه ندادن و شديم زن و شوهر.
يه روز هم با همديگه رفتيم احمدآباد ولي تا رسيديم اونجا ديگه مصدق نبود. مرده بود. شاه گفته بود زنده و مرده اش احمدآباد. حتي نذاشته بود جسدش رو هم توي ابن بابويه خاك كنن.
* برگرفته از رمان «آدم هاي وارونه» ...
تازه ترین خبرها
- حسین علایی: حاکمیت باید یک تغییر معنادار در سیاستهای اقتصادی و سیاسی خود ایجاد کند / ۳ پیام آراء باطله در انتخابات ۱۱ اسفند
- محاسبه جالب یک اقتصاددان درباره نرخ ارز در پایان سال ۱۴۰۳
- فوت ۶۱۷ نفر در تصادفات رانندگی تا امروز
- واریز حقوق بازنشستگان با رقم ویژه !!!
- تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
- کاظم صدیقی از سخنرانان شب قدر دانشگاه امام صادق حذف شد + بهانه عجیب!
- استان بوشهر رتبه سوم جذب گردشگر و ورود مسافر در کشور را دارد
- دکتر یوسفی؛ مدیری در کنار همکاران
- برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
- یوسفی؛ مدیری با نگاه فرهنگی
- تاجگردون: ۱۴۰۳ سال خیلی سختی است / رأی ندادن خاتمی یک علامت است
- تصاویر دیدنی از تیپ و استایل نوروزی پریناز ایزدیار
- طارمی- آزمون و حالا قایدی: چه خط حملهای!
- مالیات ارزش افزوده ۱۰ درصدی ابلاغ شد
- جریمه تخلفات حادثه ساز ۵ برابر شد/ جزییات و زمان اعمال
- بیش از ۸.۵ میلیون تردد در جادههای بوشهر ثبت شد
- دکتر یوسفی؛ معتقد و عامل به تعامل صنعت نفت با محیط پیرامون
- مدیری با اشراف کامل
- قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
- یک فروند شناور گردشگری بدلیل هنجار شکنی در بوشهر توقیف شد
- اگر رسایی به هیئت رئیسه برود باید برای مجلس تاسف خورد!
- اولین واریزی بزرگ برای معلمان در 1403
- مبالغ جرایم رانندگی بهروزرسانی شد
- توئیت معنادار حسن روحانی
- در آینده یکی از خبر ساز ترین باشگاههای فوتبال پایه ایران خواهیم بود
- هدایای باقیمانده پیاده روی برازجان قرعه کشی شد
- دبیر ستاد بزرگداشت هفته دولت در استان بوشهر منصوب شد
- استان بوشهر در اغلب شاخصهای اقتصادی رتبه اول تا پنجم را دارد
- توجه ویژه به کالای تهلنجی و تعاونی مرزنشینان در استان بوشهر
- ۹۶۵ بازرسی از مراکز تهیه و توزیع مواد غذایی دشتستان انجام شد
- ۵۰ کلاس درس در شبانکاره برای اسکان مسافران نوروزی آماده شد
- همه دستگاهها برای کاهش وقوع جرایم همکاری کنند
- موارد تغییر کاربری غیر مجاز اراضی استان بوشهر بررسی شد
- ۵۷ هزار مسافر نوروزی در مدارس شهرستان گناوه اسکان داده شدند
- شهروندان و مسافران از اسکلههای مجاز در بوشهر استفاده کنند
- ۹۰ هزار مسافر وارد شهرستان عسلویه شد
- ۱۸۰۰ سما کارت بین توانخواهان بهزیستی استان بوشهر توزیع شد
- ۱۶۷ هزار مسافر توسط ناوگان حمل و نقل عمومی استان بوشهر جابجا شد
- ۲ ورزشکار بوشهری به اردوی تیم ملی بسکتبال جوانان دعوت شدند
- ترسم ای فَصاد گر فصدم کنی/ تیغ را ناگه تو برلیلی زنی
- جلسه ستاد ساماندهی سواحل استان بوشهر در استانداری
- لیگ برتری شدن تیم پارس جنوبی هیچگاه از ذهن مردم جم و جنوب استان پاک نخواهد شد
- غیبت آزمون به تیم ملی لطمه نمی زند/ جوان گرایی اتفاقی مثبت بود
- سپاهان از فردا تمریناتش را آغاز میکند
- معاون رئیسی: گفتهایم در پایان ۱۴۰۷ تورم باید تک رقمی شود / توانستهایم در سیاست خارجی گامهای بلندی برداریم / ما عضو شانگهای، بریکس و اتحادیه اقتصادی اوراسیا شدیم
- ارسال پُستی شیرخشک در ایام نوروز/ نگران کمبود شیرخشک نباشید
- وضعیت دارو در سالی که گذشت/ از صادرات تا مطالبات داروخانهها
- بازگشت احتمالی ترامپ چه تاثیری بر اقتصاد ایران دارد؟
- ۷۰ درصد از اعتبارات سرمایهای استان بوشهر تخصیص یافت
- شناورهای تفریحی که هنجارهای اجتماعی را رعایت نکنند توقیف می شوند