کد خبر: 4604 ، سرويس: اخبار
تاريخ انتشار: 28 آبان 1391 - 09:15
واژه ی تامل/(نگاهی بر مجموعه ی ریل های متضاد) اسفندیار فتحی
این روزها چاپ اثر هنری خود «جسارتی ست ستایش آمیز» و در این بحبوحه ی مشکلات چاپ و سانسور قابل تقدیر...
این روزها چاپ اثر هنری خود «جسارتی ست ستایش آمیز» و در این بحبوحه ی مشکلات چاپ و سانسور قابل تقدیر...
در این میان محمد مصدق، شاعر جوان دشتستانی اولین مجموعه شعر خود را با نام «ریل های متضاد» توسط انتشارات داستان سرا روانه بازار کتاب کرد.
در این مجال خوانشی گذرا به شعرها و اندیشه ی شاعر می اندازیم.
1.انسان
اولین کلمه ای که بعد از خواندن این مجموعه در ذهن خواننده بیش از همه ی کلمات برجسته می نماید کلمه ی «انسان» است. کلمه ای که در اشعار این مجموعه مقدس شمرده می شود و میزانی ست برای تمامی عالم هستی در شعر! شناخت «انسان» از نظر شاعر ـ به نوعی ـ رسیدن به مدینه ی فاضله ای ست که شاعر به دنبال آن است:
بیا انسان را پیمانی ببندیم: / ـ بدون پاشنه ی آشیل!/ همگون / که از صافی ها/ بی دُرد چکیده شویم / قراری دو قبضه، / که تردیدش نگنجد./ ... بیا/ انسان را/ رصد کنیم...
انسان در شعر مصدق صاحب روحیه ای یاغی گرانه و مغرور است تا جایی که اگر این غرور از او گرفته شود «دلقک سیرکی» بیش نیست و شاعر با حسرت می گوید:
انسان/ انسان/ انسان/ وقتی که از غرور خویش می گذرد...؟
شاعر برای شناساندن این «انسان» در توصیف او به رد خصوصیاتی می پردازد که در او جایی ندارد و یا نباید داشته باشد:
مترسک نیستم/ انسانم/ لبریز از احساس...
این «انسان» یک یاغی نافرمان است، روستازاده و آشنا به کوه و دشت است، در سیاه چادر زاده شده است. به غرش برنو و ناله ی ده تیر عادت دارد و اگر سرسبزترین واژه ای در ذهن اش باشد همانا «ایل» است و همین است که وقتی پروانه ی احساس او به شهر می رسد بال هایش می سوزد؛ چرا که او «شهر را نخوانده بود...»
2.یاس
عنکبوت حریص مرگ/ تنیده تارهای یاس/ تا شکاری دگر/ تجربه کند «نیستی» را...
تارهای یاس را در سراسر این مجموعه تنیده می بینیم و فضای شعرها را سیاه و تیره نشان می دهد. اگر در جایی نیز حرف از اعتماد و آرزو و تزریق آن به رگ های دوستی باشد. در پایان شاعر به این نکته می رسد که:
آه/ گاه اعتماد/ شوکرانی ست بر پایانِ آرزو!
شاعر برزخ انتظار را عبور کرده و در جهنم یاس پایان گرفته است هر چند در ابتدای باروری باشد! او وقتی که باورهایش را از دست می دهد، بی هیچ دستاوردی سکوت را فریاد بلند خویش می کند و بر طاقی گورستان آرزو چشم می دوزد.
در هیروشیمای ذهن شاعر هیچ فکر سبزی نمی روید چرا که کلاهک یاس، خاک امیدش را بی بارور کرده است. این ناامیدی چنان پیش می رود که در شعرهای عاشقانه ی مصدق نیز جلوه می نماید:
باز هم گذشت/ خشکید شاخه ها/ باز انتظارِ کال در پلک های شک/ تردید و شوکران یاس/ کج کرد گردنش قامت امید/ باز هم،/ حاجتی که مستجاب نمی شود/ حضور تو.../ حضور تو...
آرزو در شعرهای مصدق فقط آنجاست که برای دیگران ـ غیر از شاعر ـ باشد و شاعر نه از سر دلسوزی که از «صداقتِ» خویش آخرین غم هر انسانی را آرزو می کند! و برای آن ها صبح روشن، دل روشن تر، لب پر لبخند، کام شیرین تر و در سفره ی همه ی آن ها عشق فراوان را آرزو می کند.
3.تفکر
در این مجموعه مخاطب به دانستن تشویق می شود و کسی ستایش می شود که بهشت بی خبری را پشت پا می زند و در پی دانستن پیش می رود؛ هر چند این دانستن برایش همیشه هم شیرین نباشد!
«من» شعرهای مصدق ـ با توجه به روحیه ی یاغی گرانه ای که دارد ـ سخن از نور
می گوید و فکرش را با سوهان خرد صیقل می دهد، از اندیشه جاریست و همین است که از درد نیز لبریز است.
مصدق هر چند اندیشه اش گاهی به مطلق گرایی محض پهلو می زند و با گفتاری محکم به صدور بیانیه می پردازد و از تو می خواهد که: بارور کن یقین خویش را/ بر بلندای باورت...
ولی از اندیشه ای مطلق نیز سخن نمی گوید و در رد عوام زدگی و منسوخ خواندن افکار فرتوت جاهلان و ایمان های پوسیده خبر از اندیشه ای نو می دهد...
و اما! محمد مصدق در این مجموعه نشان داد که به ذات شاعر است چرا که درد دارد و در پی درمان این درد نیز می باشد، آرزوی بهترین ها را برای دیگران دارد در حالی که خود در شرایط بدی قرار گرفته باشد.
در آخر از نظر من مانیفست این مجموعه شعر زیر است و نام مجموعه می توانست از دل این شعر بیرون بیاید:
من با تمام بلوغم فریاد می کشم/ بر بقعه ی پوسیده ایمانی هرز/ سر فرو نمی آورم/ افکار فرتوت ِ جاهلان را/ جامه ای دیگر پوشانده ام/ دستاوردی تازه با اندیشه هایی نو!/ انسان، واژه ی تامل است/ و من/ با تمام بلوغم فریاد می کشم!
لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/4604