اتحادخبر - آزیتا ایران نژاد: چه کوچها که سرشارند از زنجیرهی آواهایی ماندگار که چشم هیچ بصیرتی نمی تواند آن را نشنود و چه سایه روشنها که بر شیشههای تاریک میمانند تا شبهای ما را قرق کنند.
عطر واژههای محلی در مرزهای ادبیات دشتستان
چه کوچها که سرشارند از زنجیرهی آواهایی ماندگار که چشم هیچ بصیرتی نمی تواند آن را نشنود و چه سایه روشنها که بر شیشههای تاریک میمانند تا شبهای ما را قرق کنند.
هرچند دست فصلها از آنات طرب انگیز تو تهیاند ولی نقش تو در شفافیت نگاهشان سرشار است.لحظات از تلاقی حسهای ما چون کوهی سر برافراشته و تو مهآلودتر از آنی که شفافیت نفسهایت را بتوان یافت. ابرها چه بی محابا در رگهای ما رخت میشویند و چشمهها بغضآلوده تر از پیش در وادی چشمهایمان خیمه زدهاند و چه کسالتی نهفته است در تارو پود وارفتهی لبهایمان. اینجا حجم فاصلهها عظیم تر از آن است که با قطرات اندوه لبریز شوند!
دوری چنگ میاندازد بر غروب بارانی قلبهایی که از ترنم کلمات و لطف طبع تو سرشارند. بوی شعر و واژههای محلی در کثرتی غافلگیرکننده در مرزهای ادبیات دشتستان هنوز نغمههای کسی را به یاد می آورد که اشعارش در نوازشی مدام، روشنایی محسوسی را بر نقطههای تاریک جان میافکند.
هنوز از قطاری که تو را از ایستگاه ما دور کرد صدای انتشار یک عشق غمگین شنیده میشود و ما چه رهگذران سمجی هستیم که با لطافت ابر چشممان همچنان مانند کودکانی ناگزیر به دنبال این قطار دوان هستیم. اینک به اندیشه سرودن کدام نگفتنهایت خاموش ماندهای!؟ همیشه خاموشی و فراموشی دست در دست هم داشتهاند، چرا دست فراموشی در دستهای خاموش تو نیست! گمانم غلظت اندوه مکتوب شدهات با رقت قلبها در هم آمیخته است.
هرگز نمیرد آن که دلش زندهشد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
آزیتا ایران نژاد