امروز: پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 13 فروردين 1402 - 16:00

اتحاد خبر- خان: محمدو خنده ای کرد و گفت: "یک خبر خوب داشتم، بشنوی بال در می آوری!" گفتم: "اگر خبر دست اول باشد، مُشتلق داری! چند روز گذشت. به محمدو گفتم: ماجرای عزلِ مدیر چه شد؟ گفت: پرونده قطوری برایش ردیف کرده بودند لیک با کدخدا زشتی!!! اربابان، تمام تقصیرها افتاد به گردنِ دو خدمتگزارِ بیچاره و آن ها از کار معلق شدند!!! و رئیس هم چنان می تازد...

دنیایِ دِه!!!(۸)

خان

خسته نشسته بودم تویِ خانه. حوصله یِ هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم. خدا خدا می کردم محمدو فیلش یادِ بهار و عید دیدنی نکند و در این تورّم و قیمت هایِ نجومی دیگِ صله یِ ارحامش به جوش نیاید، بیندازد مرا دنبال خود که اِلّله و لِلّه برویم خانه ی فلانی! هنوز این فکر در ذهنم جا خوش نکرده بود که محمدو زنگ زد: گفتم: "محمدو حلال زاده ای؛ البته این مثل که می گویند: "اسم یارو را بیاور، چوب دستت بگیر" هم راستِ راست است!" 

خنده ای کرد و گفت: "باشد. یک بر هیچ، اصلاً سه بر هیچ به نفع تو!" یک خبر خوب داشتم، بشنوی بال در می آوری!" گفتم: "اگر خبر دست اول باشد، مُشتلق داری!" گفت:"فکر می کنی چهارتا سایتِ لکنته را دور می زنی و چها تا اِلا پَلا می نویسی و به ناف مردم می بندی؛ دیگر بی.بی.سی، سی.ان. ان،  فاکس نیوز و ... روی انگشتان تو می چرخد." گفتم:" به خدا؛ کی من مثل تو گفتم که؛ "لُرد هال" ، "بیل گیتس"، "مارک زاکربرگ" و ... آدم های من اند.

گفتم: "حالا چرا لرز توی گُرده یِ تو افتاده و صدایِ تو خَش دار شده. گوشی را هُل داده ام توی گوشم، انگار از مرزِ قصرِ شیرین زنگ می زنی." گفت: "تمام از خوش حالی است." سرفه خشکی کرد و ادامه داد: "دیشب تا صبح، نوارِ قدیمیِ نی را گذاشته بودم رویِ ضبط و برایم می کوبید و من در خیال بریک می زدم." گفتم: "محمدو؛ تو به حساب خودت، تنت به تنِ آدم هایِ لُردِ پایتخت خورده! چه جور از رفتنِ یک مسئول و آمدنِ دیگری این قدر ذوق زده شده ای؟! در بعد؛ آدمِ اداره یِ ما را برداشته اند. تو بزن و بکوب می کنی! عجب دنیای بی حساب و کتابی!" گفت: "من نمی دانم! امشب می رویم خانه اش؛ به مناسبت پاقدمِ نوروز، بهارِ قرآن و هم تودیعِ با میز!!!"

 راستش؛ خودم هم بخواهی، نخواهی از خبر محمدو مسرور شدم اما باور نکردم که عالی جناب با آن اُلدَرم بُلدرم بخواهد از اداره ای کنار بکشد که حداقل سه دانگ آن را مِلکِ شخصی خویش می دانست و با همت دوستان بالایی قادر بود شاخِ هر کسی را بشکند!

هنوز تکه ی آخر شام در دهانم می چرخید که گفتند: محمدو با همان تیپ معمول درب حیاط منتظر است. لباس را به سرعت برق و باد پوشیدم و خودم را به محمدو رساندم. سلام علیکی کردیم و پریدیم توی ماشین.  گفتم:"محمدو؛ به خدا، باور نمی کنم این آدم به این راحتی دم به تَله داده باشد! یا ما خُل شده ایم یا این بشر به کاهدان زده! از آن دانه درشت هاست. آن قدر این سمت و آن سمت آدم دارد که به اشارتی هر بالادستی را می تواند کلّه پا کند. به خدا حضور ما در خانه ی این موجود "مغضوبِ علیهم" و "الضّالین" کفاره دارد، کراهت دارد!"

تو این را نمی شناسی. آن قدر باد دارد که اگر بترکد؛ سونامی راه می افتد! پنج میلیارد و اندی خلقت روی زمین، دستِ ما را بگیری و راست راست هُل بدهی تو لونه یِ گُنجِ شیر!!!

به شهر رسیدیم. خانه های بی ریخت قدیمی مثل مرده هایِ از گور برخاسته گُله به گُله سر بر آورده بود. همین طور که می رفتیم بالا، شهر هم زنده می شد؛ شیک و اطو کشیده. محمدو جلوی یکی از این دو طبقه های نقلی ایستاد. آیفون را زد. در باز شد و رفتیم داخل. چند تا از این مجیزگوهایِ اداری آن جا پلاس بودند. گفتم: محمدو خیرِ کارت نکنی که هر جا در خانه ای باز است هُل می خوری داخل! وارد اتاق شدیم، همه برخاستند جز صاحب خانه که نیم خیز شد. گفتم:" محمدو تحویل بگیر! صد صفر به نفع رئیس!" گفت: "صبر کن، دارم براش! او فکر می کند هم چنان روی قلّه است و ما...! رئیس با کت و شلوار شیک نشسته بود. صورتش از برقِ تیغ گُل انداخته بود. موهایِ پشت کلّه اش را  هُل داده بود روی فرق و جلو. انگار از عروسی برگشته بود یا مثل نودامادها می خواست برود توی حِجله. گفتم: "محمدو؛ قیافه یِ این بیش تر به تازه خدمت ها می خورد تا عزل شده ها!" باز هم گفت:"صبر کن، الان گَندِ کار بالا می آید! جمعیت مثل جِنّ دیده ها یک باره ساکت شد. محمدو دَم را غنیمت شمرد و افسارِ سخن را برای ذکر مقدمه در دست گرفت و گفت:
"رئیس بزرگ؛ چند مدتی بود می خواستیم شرفِ حضور پیدا کنیم برای خدمت گزاری؛ لیکن بختِ نامراد هر روز گره ای در کار می انداخت تا سعادتِ دیدارِ همایون قرین نگردد. دیروز به دوست گفتم: دیگر جای درنگ نیست. هم نوروز است و  موسمِ بهار و هم ماهِ گشایشِ رحمت، آمدیم تا چند دقیقه مصدّع حضرتتان شویم." رئیس زیر لبی و بی اهمیت گفت: "خوش آمدید!"

به محض این که محمدو خواست نفسی چاق کند؛ از ترسِ این که مبادا واردِ متن و نتیجه شود، رشته یِ کلام را در دست گرفتم و گفتم:
 "نیک می دانید که هر انسانی دو عمر دارد؛ یکی عمرِ حقیقی که روزی می آید و روزی  می رود و دیگری؛ عمر مدیریتی که همه آدم ها توفیق ندارند که این یکی را تجربه کنند جز بندگان شایسته. (توی دل فحش می دادم به محمدو که ما را وادار به مجیز چه مخلوقی کرد!) چه خوش است انسان در عمر اخیر، خدمت به خلق را پیشه کند که؛ (یک بیت از شیخِ اجلّ اسکی رفتم.)
عبادت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
وچه بد می کنند آن ها که با باند، دسته و پارتی جفا می کنند! چه بد می کنند آن ها که با رشوه، دروغ، تهمت و ... با خلق بازی می کنند!  مکثی کردم و ادامه دادم که؛ و چه خوب که آدم ها مانند عمر حقیقی این دم را نیز غنیمت بدانند چرا که این نیز  بگذرد.
رئیس گاه نگاه معنا داری می انداخت و گاه فقط سرِ یک منی اش را تکان می داد.
مستطاب یک باره مثل این که سرش به جایی خورده باشد. گفت:"خوب گفتی!" یک قُلپ چای نوشید و ادامه داد: "چند روز قبل وقتی موهای شبقی رنگم را شانه می کردم؛ یک باره چند رشته مویِ سفید مثلِ دُمِ خروس زد بیرون؛ هر چند نسل آن ها را با موکَن منقرض کردم لیک این شعر شیخ در نظرم آمد:
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این چند روزه دریابی...
ملک الموت را به حیله و زور
نتوانی که دست برتابی...
هر چند بنده در طول این مدت، آن چه را که به صلاح شهر و مردم بوده، انجام داده ام لیکن دوست دارم تمام استراتژی هایِ مدیریتی خود را برای فرزندانِ
کوروش کبیر به یادگار بگذارم. محمدو آهسته مرتب می گفت: "ارواح کُمِ گُتِت..." در واقع می خواهم یک فرهنگ مدیریت در سطح فرهنگ لغت مرحوم" دُخو" ترتیب دهم و خوراک تازه و به روز دانشکده های مدیریت در سطوح مختلف را تامین کنم.  دوباره محمدو زیر لب گفت: "جونِ خُت، همون عملی اش را گُت کن تا بماند تئوری اش." من گفتم: این یادگار کبیرِ مدیریتی شما را ندیده و نخوانده تبریک عرض می کنم. به امید زایندگی چشمه یِ جوشانِ دانشِ شما...

به محمدو اشاره کردم تا بیش تر کنفت نشده ایم، برویم...

چند روز گذشت. به محمدو گفتم: ماجرای عزلِ مدیر چه شد؟
گفت: پرونده قطوری برایش ردیف کرده بودند لیک با کدخدا زشتی!!! اربابان، تمام تقصیرها افتاد به گردنِ دو خدمتگزارِ بیچاره و آن ها از کار معلق شدند!!!

و رئیس هم چنان می تازد
و نورافشانی!!! می کند.
و ما دوره می کنیم هم چنان شب را و روز را...



کانال تلگرام اتحادخبر


نظرات کاربران
1402/01/13 - 19:12
0
1
بسیار عالی بود استاد
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • مرکز جامع سلامت شهر کلمه به زودی افتتاح می شود/ 80 درصد فضاهای فیزیکی بهداشت و درمان دشتستان نوسازی شده است
  • تقابل ادبی فرماندار دشتستان با هاروکی موراکامی از ژاپن !
  • توزیع تعداد ۵۰ عدد کلاه ایمنی از طرف شهرداری بین موتورسیکلت سواران شهر وحدتیه
  • بهترین زمان خوردن قهوه برای کبد چرب
  • نقدی بر مجموعه داستان " خین‌جوشون " اثر مختار فیاض
  • مطالبات فعالان محیط زیست از مردم و مسئولان/ آفت محیط زیست زباله های پلاستیکی است/ مسئولان بیشتر از گرفتن عکس پای کار باشند
  • سرنوشت باقیمانده سموم در محصولات کشاورزی
  • تجلیل از دو تیرانداز پرتلاش و موفق دشتستان
  • جاده مرگ شهر وحدتیه را دريابيد،مسئولان برحذر باشند
  • روز سعدی و نکته‌ای نغز از گلستانش
  • جناب نماینده! قحطی پتروشیمی که نیامده، بسم‌الله
  • به بچه‌هایتان نودل ندهید!
  • نشست فرماندهان پایگاه‌ها و شورای حوزه مقاومت بسیج شهدای پتروشیمی به میزبانی پتروشیمی جم
  • عناوین روزنامه‌های امروز1403/02/01
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • هدایای باقیمانده پیاده روی برازجان قرعه کشی شد
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • اولین واریزی بزرگ برای معلمان در 1403
  • اسرائیل را چه باید؟
  • .: لیلادانا حدود 3 روز قبل گفت: درود بردکتربایندری ودکترفیاض بزرگوار. ...
  • .: علی حدود 5 روز قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 5 روز قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 5 روز قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 5 روز قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری حدود 6 روز قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز حدود 6 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 9 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 9 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...
  • .: اسماعیل حدود 11 روز قبل گفت: فقط قدرت است که ...