اتحادخبر - یعقوب فولادیِ تنگستانی: هفتهٔ پیش متنی از بندهٔ کمترین با عنوانِ «از شاهنامه تا قلعهٔ شاهِ مسغون (نگاهی به داستانِ فتحِ کوه قلعهٔ گیسکان)» در اتحادِ جنوب منتشر شد که چند روز پس از آن یکی از دبیرانِ محترمِ تاریخ مطلبِ کوتاهی در همین درگاه مبنی بر این مورد نوشتند که بنده مقالهٔ ایشان (مقایسهٔ اجمالیِ قلعهٔ بابکِ خرمدین و کوه قلعهٔ شاه مسغون) را...
دکتر یعقوب فولادیِ تنگستانی:
هفتهٔ پیش متنی از بندهٔ کمترین با عنوانِ «از شاهنامه تا قلعهٔ شاهِ مسغون (نگاهی به داستانِ فتحِ کوه قلعهٔ گیسکان)» در اتحادِ جنوب منتشر شد که چند روز پس از آن یکی از دبیرانِ محترمِ تاریخ مطلبِ کوتاهی در همین درگاه مبنی بر این مورد نوشتند که بنده مقالهٔ ایشان (مقایسهٔ اجمالیِ قلعهٔ بابکِ خرمدین و کوه قلعهٔ شاه مسغون) را بدونِ هیچ تغییری برداشتهام و به نامِ خود انتشار دادهام. در اینجا دو مورد مطرح میشود: یکی فرضیه، روشِ کار و نتیجهٔ حاصل از سخن و دیگری امانت و سرقتِ ادبی.
نخست باید گفت استاد کوه قلعهٔ گیسکان و قلعهٔ بابک را از نظرِ شباهتها و تفاوتها بررسی کرده و سپس در موردِ تاریخِ قلعه و داستانِ بابکِ خرمدین با خلیفهٔ عباسی مطلبِ خود را ادامه دادهاند و در پایان افسانهٔ گشوده شدنِ کوه قلعهٔ شاهِ مسغون را آوردهاند؛ و تمام. همانگونه که از عنوانِ سخنِ ایشان نیز برمیآید تنها این دو قلعه را «مقایسه» نمودهاند، آن هم به طورِ اجمالی. امّا بنده فرضیهام این بوده که روایتِ گشوده شدنِ قلعهٔ شاهِ مسغون نمیتواند بنیادِ تاریخی داشته باشد و باید ردِ پای آن را در روایتهای شفاهی گرفت و حتّی در متونِ تاریخیِ پیشین که احتمالاً بُنمایهاش به شاهنامه برسد. بر این بنیاد با نگاهی به چند متنِ کهن و همچنین پژوهشهایی در این راستا به این نتیجه رسیدم که در گسترهٔ فرهنگی-تمدّنیِ ایرانِ بزرگ چندین قلعه میبینیم که این داستان به صورتهایی مشابه برایشان ذکر میشود که قدیمیترینش در داستانِ شاهپورِ ذوالاکتافِ شاهنامه دیده میشود.
بر این حساب نه فرضیهٔ استادِ محترم با فرضیهٔ بنده یکسان میباشد، نه روشِ کارِ ما و نه بحث و نتیجهگیریِ سخنانمان. اینکه فرمودهاند «نویسنده هیچ زحمتی به خود نداده تا تغییری در متنِ مقاله بدهد»؛ برای خودم هم جالب است! اگر سخنانشان در فرضیهٔ سخنِ بنده تأثیری داشت و یا در بحث و بررسی و نتیجهگیریِ نوشتهٔ من، آن وقت میتوانیم بگوییم سرقتِ ادبی صورت گرفته است؛ وقتی هیچگونه تأثیر و تأثرِ محتوایی و ساختاری در متن رُخ نداده است؛ ارجاع به چه بدهیم؟!
موردِ دیگر اینکه تنها وجه شباهتِ متنِ استادِ گرامی و نوشتهٔ بنده روایتِ گشوده شدنِ کوه قلعهٔ شاهِ مسغون است که بر همین اساس میفرمایند «نویسندهٔ مقالهٔ از شاهنامه تا قلعهٔ شاهِ مسغون مطالب را وام گرفته و ارجاع ندادهاند». در این باره باید گفت این داستان روایتی مشهور است که در بینِ مردمِ گیسکان، برازجان و کوهنوردان رواج دارد و از هر پیر و جوانی در این خطّه بپرسی آن را روایت میکنند؛ بنابراین از شخصِ خاصی نیست که به آن شخص ارجاع داده شود. آوردنِ این داستان در مقالهٔ بنده به این گونه بود که از دوستی که بیشتر با گیسکان آشنایی داشت درخواست کرده بودم داستان را برایم بنویسد که گفت داستان را بر اساسِ سخنانِ فلانی نوشتهام. در اینجا باید گفت آیا این داستان ساخته و پرداختهٔ جنابِ محترم است که من به ایشان ارجاع ندادهام و در گیومه نگذاشتهام که باید بگویند از من سرقت شده است؟! مسئله اینجاست که روایتِ گشوده شدنِ کوه قلعهٔ شاهِ مسغون در نوشتهٔ بنده به واسطهٔ دوستی از زبانِ دیگری گرفته شده است و لا غیر؛ و همانگونه که در بالا آمد روندِ سخنِ ایشان مسیرش جای دیگریست و سخنِ بنده راهِ دیگری در پیش گرفته. نه وامی در فرضیه، بررسی و جمعبندی میبینیم؛ نه سرقتی در ایده و روشِ کار و نه تکرارِ مکررّاتی که ایشان بر سرِ آن ایستادهاند.
نکتهٔ آخِر اینکه ظاهراً استاد داستانِ فتحِ کوه قلعه را تاریخی واقعی میدانند و اینکه بنده گفتهام افسانهای است که بر اساسِ کهن الگویی در شاهنامه ساخته شده، سخنی یاوه است. فقط میتوانم بگویم قصّههای شبانه چیزِ دیگریست و نقدِ تاریخی-اسطورهای چیزی دیگر.