کد خبر: 167009 ، سرويس: داستان، شعر و ادب
تاريخ انتشار: 12 شهريور 1401 - 08:44
نقبی به روزگار ادیبان برازجان قدیم

اتحادخبر-حسین روئین تن(حـرمهاجر):هیچ تعصبی روی هیچ قطعه ای خاص از خاک آریایی این سر زمین ندارم، حتا خاستگاه وموطنم بُلفریز، فقط قصد کنکاشی هرچند سطحی به فرازی از برازجان قدیم رادارم.اینکه گفتم بدون هیچ تعصبی یعنی براساس همه جای ایران ســـرای همه ومنست میباشد. من وجب به وجب این خاک را دوست دارم.واضحِ کلام اینکه برازجان قدیم دارای شاخص ها و...

حسین روئین تن(حـرمهاجر):

هیچ تعصبی روی هیچ قطعه ای خاص از خاک آریایی این سر زمین ندارم، حتا خاستگاه وموطنم بُلفریز، فقط قصد کنکاشی هرچند سطحی به فرازی از برازجان قدیم رادارم.
اینکه گفتم بدون هیچ تعصبی یعنی براساس همه جای ایران ســـرای همه ومنست میباشد.
من وجب به وجب این خاک را دوست دارم.
واضحِ کلام اینکه برازجان قدیم دارای شاخص ها و آیاتی از جایگاه مردم و مردمانی،فرد وافرادی بود که هریک دراُوزان مختلفی بودند و  بازهریک در دوره خود دارای وجاهت وابهت وصلابتی شاخص.
اما وجه مشترک همهء اینها، تدَیُّن، تعصب ناموسی و  قومی ومنطقه ای وبالاتر ازهمه اینها مردم داری و همپنداری بود.
تفاخر قومی وقبیله ای ومن کی ام تو کی هستی نبود.
البته خود افرادعادی هم وقتی در محفلی قرار میگرفتنداز روی ادب ومعرفت وحریم پایی وحربم شناسی ای که خود داشتند جایگاه وصندلی خودرا تشخیص میدادند مثلا اگر وارد محفلی میشدند میدانستند کجا بنشینندکه میباید.
دربرازجان قدیم که تعداد خانوارها به صدو۱۵۰بیش نمیرسید، دارای طوایف مشخص وخوشنام واصیلی بود که هنوز هم هستند. وبزرگان هرطایفه شناخته شده بود.
بزرگان طوایف دورهمی هفتگی ویاحتا میان هفتگی داشتند.
محفلی که به هَم میامدند مختلف ومُختلط از بزرگان
 وعامی  واُمّــی و عادی دیاربود.از
 بنکو های مختلف
 کمالی و
کمالیان ها
از شاهحسینی ها
ازکلونترها
ازگرمسیری و
غریب زاده ها
از پاپری ها
بنــــــازاده ها
نجــــــــــــــارها
آهنگـــــــــــرها
باباعـــــــــلی ها
قائد(کایِدها)
وووووو
اما این طبیعی بود که  بزرگی وکوچکی چ از نظر سِنّــــی و چ از نظر علم وسواد وشخصیت رعایت شود.
دیگر هیچ چیزی غیر از اینها ملاک نبود.
مثلا در حلقه بزرگان برازگان یا برازجان، مُلابریمو یهودی واَرزونو هم بودند، اما بزرگ و کریم وسلیم النفس بودند.
مثلا زنده یاد حاج محسین سلمانی وکل کرم کوهستانی از خاندان سلمانی های برازجان، زانو به زانوی حاج محسین کمالی وکمارنجی بزرگ و سایر رُجُــل برازجون مینشستند و مکالمه ومحاوره میکردندوبسیار محترم وادیب وامین وموردوثوق بودند.
واین خصلت خوب مردان بزرگ زمان ماضی برازجان بود.
انها به رفق و وِفَق با مُروَّت ومِوَدّت ،به حریم وحرمت هم  حارس بودند.
برای اعتلای نام وجایگاه برازجان باهم به شورا مینشستند. وبه امثال سالم خان فرصت میدادند وحمایت میکردند تا برازجان را بسازند. حمام سالمخانی ،کارخانه گچی،کارخانه برق، کارخانه یخی ، مدرسه سازی ها و و و همه وهمه محصول نشست های بزرگان آنروز است. سقف بازار روز(شمالی وجنوبی) با این طول وعرض وسبک زیبا ومحکم، بی آنکه چَکّه ای بکند حتا الان بعداز ۱۰۰ سال، محصول آن محفل ها ودور همنشینی ها وتبادل نظر هاست. کاری ک امروز تا پانصدسال دیگر و با داشتن  امکانات امروزی هیچ شهرداری از میان شهرداران برازجان نتوانَدنمود.
چیزی که امروز برازجان مدرن ومکانیزه در نبود یک سرویس بهداشتی آبرومندانه وصدالبته لازم وضروری عاجز است. این مهمی که حتا از مسجدواجب تراست،چرا که اهل دین ودیانت هرگاه وهرجا وهرمکان اذان شنیدند میتوانند همانجا گوشه ای انتخاب سجاده بگشایند ونمازبجا آرند ،اما آیا مکافات قضای حاجت هم اینگونه میشود؟
دراین میان تعصب ما روی بانوانی که بعنوان مسافر وناموس ما وارداین شهر میشوند وبا  معضل نبود سرویس بهداشتی مواجه میشوند چیست.
(بگذارمو بگذارم وذائقه ها را بیش ازین تلخ نکنم.)
ودر آخــر به یاد بزرگان ومفاخر وادبا وفضلا و خوبان برازجان اشاره ای بنمایم خاطره ای از یکی از خیل همین بزرگان بگویمو کَفّه سخن برهم نَهَم.
کَل کرم کوهستانی از ادبا وسخنوران وشاعران وشروه خوانان ان زمان بود، اومردی خوشمشرب خوشزبان ومحترم که اگر در مجلس به هردلیلی حاضر نبودبزرگان برای حتمیِّ حضورش بتقلا میشدند.
کل کرم- دارای طبع شعر ونعمت خدادادیِ صدای حزینی بود و شعرهای جانسوزی ازو به یادگار مانده او اینقدر خوب بود که هربرازجانی اصیل که نامش را بشنود محال است از او به نیکی یاد نکند.
کلکرمِ قصه وشهر ومحفل قصهء ما،به حسب طبیعت ذات انسانی دلش در گروی بُــــــتی سیم تن و موزون اندام وخوش خرام و کبگ منقار وآهوچشم ورخسار گرفتار میآید، چنان تیرِ عشقش برجان  پـــور کوهی مینشیندکه وی را از محفل تعقل به غار حیرانی می اندازد.
کل کرم داستان دیار ما چون شمع درفراق اون مَه جبین نه لقمه به دندان میگزید نه تَرنَمی به لب آشنا میساخت.
چهره زرد وگوشه گیریهِ همراه بادَردِ کل کرم،یاران وهمنشینان وی را به دغدغه واداشت چون نوای این غم در صدای کربلایی موثر نشسته بود،خب طبیعی بود که یاران باید به مداوای درد جسمی او که نه،بل به زخمِ دل او مَـرهَمی یابند. بیش پا پیش نهادند تا نزدیک‌ترین هم خُلق او را یا وی را، نزدش گسیل تا راز این شیدایی بِفَهم آورد. طرف نزد پور کوهی میرود واز اوماجرا باز گفت و خواست.
پور کوهی که دیگر نه تاب تحمل ونه دیگر قدرت پنهان کردن شیدایی داشت راز دل ،موبه مو به وی گفت وایشان را پیام بر وپیام آورِ خود به نزد مقصود فرستاد تا جواب مثبت از او باز آرد.
قاصد بسوی مرغ خیال پور، راهی کوه طور وموسای کِرَم شد.
اما،بازگشت قاصدک بتأخر انجامید و فتیله چراغ موشی اُمیدعاشق داشت بخاموشی میگرایید، اینجا بود که روح کلکرم وفرهاد آن سیمین لقاء آزرده گشت وشصتش خبردار و حسِّ ششمش بیقرار شد و دانست که چه برخودکرده است.
کل کرم در غروبی غمگین درحالیکه بادی ملایم و نسیم پائیزی میوزید،روی پشت بام خانه خود روبه ستاره ها، خوابیده بود، سوزِ دلش را دراین بیتها به خلق وقاصد استفهام نمود و عشق بتقدیر نهاد.
پیام آرِ بُت من دیــر کردی.
مرا درانتظارش پیر کردی.
مگر بخت بدکوهی چنین شد.
توهم در بند زلفش گیر کردی؟.
این یکی ازماجرای پورکوهی بودکه شنیدید...

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/167009