اتحادخبر-امید دریسی:پس از چند روزِ طوفانی همراه با رگبارهای سيلآسای غيرمنتظره در تابستانی داغ، خورشيد در سكوتی كه بر آسمان حکمفرما بود آفتابی شد.مردمِ روستا کارهای روزمره را از سر گرفته بودند، من نیز وفقِ سرکشیِ روزانه در منزل پدری، صبحهنگام ورودیِ محل زندگیِ مرغها و خروسها را باز کردم تا در حیاط آزاد باشند. مأمور ادارهٔ برق مشغول خوانشِ کنتور بود...
امید دریسی:
پس از چند روزِ طوفانی همراه با رگبارهای سيلآسای غيرمنتظره در تابستانی داغ، خورشيد در سكوتی كه بر آسمان حکمفرما بود آفتابی شد..
مردمِ روستا کارهای روزمره را از سر گرفته بودند، من نیز وفقِ سرکشیِ روزانه در منزل پدری، صبحهنگام ورودیِ محل زندگیِ مرغها و خروسها را باز کردم تا در حیاط آزاد باشند. مأمور ادارهٔ برق مشغول خوانشِ کنتور بود، نزد وی رفتم.. مرغها و خروسها خیلی زود و تنها پس از گذشت چند دقیقه که در حیاط بودند همگی سر جایشان بازگشتند! من گاهاً متوجه تغییر رفتار و حتی زمانِ جلساتشان میشوم! لذا بدون آنکه متوجه شوند من نیز پس از گذشت دقایقی که رسیدِ کنتورِ برق را از مأمورِ ادارهٔ برق دریافت کردم در پستویِ دیوارِ مشترکِ محل زندگیِ آنها و خودمان پنهان میشوم و نقشِ مأمور مخفی به خود میگیرم تا بدانم چه خبر است! از آنجا که مراقبم تا مانع از هوشیاری آنان از حضور خود شوم، فقط مستمع هستم و تصویری از جلسه ندارم...!
سیلوِر که بزرگترین خروس در میان آنهاست، با حالتی که مشخص است به درختِ نخلِ وسط خوابگاهشان تکیه داده، میگوید: چیزی که من میگم درسته، ما مجبوریم برابر اونچه که اونها میخوان عمل کنیم، چارهٔ دیگهای نداریم! (اینجا متوجه میشوم که من ابتدای جلسه را از دست دادهام)
آنجل که مرغِ بیپرواییست، میگوید: من رو حرف خودم هستم همون که گفتم! کوتاه نمیام و پوششم رو اونطور که خودم تشخیص میدم انتخاب میکنم. به دیگران چه مربوط که پر و بال من چجوریه؟! (و اینجاست که من متوجه اصل ماجرا و تشکیل جلسه میشوم...) آنجل دُمی کشیده و بلند دارد و البته جوان است.
تیا مرغِ باتجربهایست، او پس از آن که آبی مینوشد وسط گفتگو میآید و خطاب به سیلوِر میگوید: حق با آنجل است! مگه اختیار ما در محل زندگیمون دستِ دیگرانه؟! آنجل جوونه و حقشه که خودش انتخاب کنه چجوری بگرده!
سیلوِر ساکت است.. گویی میداند که حرفش غیر منطقی است!
یکی از مرغها اما آنطرفتر ناسزایی دقیقاً بارِ شخصِ من میکند -که این وسط نه سر پیازم و نه ته پیاز- با این مضمون که: هر وقت این مرتیکهٔ ... پاش به این خونه باز میشه همهاش نونخشکههای زیادیشون رو خیس میکنه و میذاره جلومون! حالا که ارز ترجیحی حذف شده و قیمتها سر به فلک کشیده و ما این همه تخمِ گرونقیمت میذاریم تا اون کوفت کنه، بهجای اینکه برامون دونههای تازه بیاره میاد با مأمور همدست میشه که سبک پوششمون رو اجباری کنه! و جاهطلبانه غُر میزند که: اصلاً چه کسی گفته سیلوِر که یه خروسه باید بالا سر ما باشه؟! (یاللعجب از این همه اطلاعات، او حتی دربارهٔ ارز ترجیحی و حذفِ آن آگاه بود و سخنانش هم بوی فمینیستها میداد! مرغ و این همه روشنفکر؟! از تُن صدایش متوجه میشوم او آملیا است) بقیه مرغها و خروسها میپرسند ارز ترجیحی؟!! این دیگه چیه؟!
جولی دوستِ آملیا در جواب میگوید: از دیشب حالش خوب نیست، حتماً داره هذیون میگه! آخه ارز ترجیحی و گرونی دیگه چه پرت و پلاییه؟ اصلاً چه ربطی به بحث ما داره؟!
لانس مرغِ دیگریست و چُنان که گویی بارقهای از امید دریافت کرده باشد در حمایت از آملیای معترض و مطالبهگر خطاب به جمع میگوید: پس چرا زمستون که هر روز تخم میذاریم کاری به کارمون ندارن حالا که خرشون از پل گذشته توی تابستون به پر و بالمون گیر میدن!
سیلوِرِ بزرگ سکوتش را میشکند و همانطور که قدمزنان از کنار نخل دور میشود میگوید: الان مسئلهٔ اصلی و دغدغهها پوشش شماست نه مسائلِ دیگه!
و من آنقدر غرق در جلسه بودم که متوجه نزدیک شدنِ سیلوِر به دیوار مشترک نمیشدم! یک آن چشمهای سیلوِر بزرگ و چشمهای من بههم دوخته شد....
از اینجا به بعد بود که من صرفاً صدای قُدقُدهای درهم و برهم را میشنیدم. گفتگوها نسبت به قبل که همگی واضح بود الان و پس از چشم در چشم شدنِ من و سیلوِر، دیگر هیچ مفهومی نداشت...... در این حیص و بیص زیر بوتهای در گوشهٔ حیاط متوجه بیرون آمدن جنیس شدم! او اُردک آرامیست و معمولاً کمتر در جمع مرغها و خروسها حاضر میشود. او نیز چو من که تمامِ این مدت مشغولِ تجسسِ مخفیانه در احوالِ دوستانش بودم، مخفیانه نظارهگرِ تجسسِ من بود! با خود زمزمه کردم که عجب نقش مأمور مخفییی به خود گرفته بودم مثلاً!
من دیگر متوجه گفتگوهای آنان نمیشدم اما کاش میتوانستم به آنان دو مطلب را برسانم؛
ابتدا بگویم آن فردی که صبح زود درب منزل با من صحبت میکرد فقط یک مأمورِ خوانشِ کنتور برق بود نه چیزی دیگر و بیشتر! و سپس به آملیا که سخن از ارز ترجیحی و برابری حقوق زد و تخم گذاشتناش را به عنوان گِرو در راستای دانههای تازه مطالبهٔ داشت بگویم حتی در عالَمِ خود و حوالیِ دیگر مرغان، بیشتر دانستن خوبیت ندارد مرغکِ جوان!