امروز: پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 20 بهمن 1400 - 08:27
اختصاصی اتحادخبر؛

اتحادخبر-اصغر علی خانی:فنجانِ خالیِ قهوه را گذاشت توی سینی. نفسِ عمیقی کشید. رو به من کرد و گفت:  ماجرایِ بازگشتم به ده را می خواستی بدانی، هان! صدایم، خروسک وار از نی پیچ حلقوم بیرون آمد که: بله ... مثل شاگردِ مکتب خانه ای زل زده بودم به صدفِ دهانِ استاد که چه گوهری می ریزد از آن بیرون.!!! گفت: موسمِ انتخابات، انگار دنیا  بهشت می شد...

مدیریت مدرن!!!

اصغر علی خانی:

 

قسمت دوم

فنجانِ خالیِ قهوه را گذاشت توی سینی. نفسِ عمیقی کشید. رو به من کرد و گفت:  ماجرایِ بازگشتم به ده را می خواستی بدانی، هان! صدایم، خروسک وار از نی پیچ حلقوم بیرون آمد که: بله ...

مثل شاگردِ مکتب خانه ای زل زده بودم به صدفِ دهانِ استاد که چه گوهری می ریزد از آن بیرون.!!! گفت: موسمِ انتخابات، انگار دنیا  بهشت می شد. آدم هایی که در طولِ عمرشان به زور جوابِ "سلام" امثالِ مرا می دادند، یک باره  مثلِ غول جادو پیدایشان می شد که: فلانی چه نشسته ای! عن قریب لقمه ی چپِ رقبا شویم!(دیگر گوشم عادت کرده بود به این افاضات!) می دانستم دوباره باید ریش گرو بگذارم، با میتینگ"ِبیداری از جنسِ بطلانِ نقشه هایِ شومِ شیطانیِ دشمن" و با رمز "هل مِن ناصر یَنصُرنی" طایفه را بسیج کنم پای صندوق های رأی. قوم و قبیله حرمت می شناختند، خواه یا ناخواه می آمدند، ادای دین می کردند و  توقّعِ خاصی هم نداشتند الّا رفع مشکلات.هنگام تقسیم غنایم- پست و پست بازی- من و ایل، یک باره از حافظه ها پاک می شدیم.دیدم، این رسم جوان مردانه نیست.به قول آن پیرزنِ روستایی؛" بدبختی اش سِی ما بود، عشقش سِی دیگران."

سال ها پیش، در تنوره یِ آتشِ انتخاباتی دیگر، مجیزگویان دوباره دقّ الباب کردند.به محضِ رویت قیافه ی پَکرِ ایشان (لابد به جهت ترک تازیِ رقیبانِ دشمن مآب!!!!) به ایشان گفتم: ایل را می آورم پای صندوق به شرط این که در پست بازیِ شهر، حداقلِ سهم را داشته باشیم. از جان و دل پذیرفتند و رفتند.

 ماه، بر اورنگِ کاخِ آسمان تکیه زده بود و ستاره ها به سرعتِ برق می رفتند برای کشیکِ شب. استاد برخاست. لامپ های بیرون را روشن کرد. وضویی گرفت، دوباره آمد و نشست.ادامه داد: نامزدِ دلالان انتخاباتی رأی آورد و بر چهاربالشِ قدرت نشست. پس از چند ماه عِزّ و جِزّ، یادآوری وعده ها در تقسیمِ دستاوردهایِ انتخاباتی، درست سربزنگاهِ بازنشستگی، پُستی هم به ناف ما بستند.

چند روز اول گیج و منگ بودم. وقتی کاپشنِ کره ای و شلوارِ چهارخانه ام به کت و شلوارِ مارک دار مبدل شد. ناخودآگاه صدایم هم دو رگه شد. لحنم نیز تغییر کرد. از عالم و آدم طلب کار شدم. روزم بدون داد و دعوا شب نمی شد. گروه "سبعه" و "ربعه"درست کرده بودم که در جلساتِ فرمایشی به ریشِ تقاضاهایِ با آب و تابِ مردم بخندیم و درخواست های منطقیِ همکاران را دست بیندازیم و تا آن جا که امکان دارد نگذاریم چندرغازی به جیب کسی برود!!! ایضاً؛ شروع کردم به وضع قوانین و تک ماده های دست و پا گیر اداری که البته فقط برای غیر خودی های بیچاره لازم الاجرا بود...

وارد بازی شده بودم و تا  ته اش باید می رفتم. وعده می دادم  عینِ نقل و نبات. زُل می زدم توی چشم مردم و راست راست دروغ می دادم و تعبیرش می کردم به مصلحت. مثل دُم کُلفت های بازاری رابطه ام با دیگران رویِ  منفعت تنظیم می شد. زنگ می زدم برای ارتزاق از گندمِ مُلکِ ری، پاسخ می دادم برای طی کردنِ پلّه های ترقّی، میهمانی می گرفتم برای رانت، هدیه می بردم برای خود شیرینی!!! ایل و طایفه که تمام انتظارشان ضمانتِ یک وام بود، امضایِ یک استشهاد، نوشتنِ یک عریضه یا دستِ بالا، سفارش به یک مسئول؛ با کم محلی و ... ناامید کردم .غرور اجازه نمی داد با همه دَم خور شوم، گرم بگیرم، شوخی کنم، بخندم و بگریم. از صبح تا شام کارم شده بود شرکتِ در جلساتِ صدمن یک غاز. برای معارفه ی فلان بن فلان دسته گلِ لاکچری سفارش می دادم.در شادیِ ژنِ خوب هایِ ریاست، بنرِ طول و عرض نامعلوم می دادم بزنند.در هفت و چهلِ بستگانِ درجه آخرِ عالی جنابانِ مستطاب سیخ می ایستادم دربِ مسجد و تا کمر خم می شدم. اما بهانه ها قطار می کردم برای شرکت نکردن در جشنِ ایل. بزرگانِ ده می مردند، کَکَم هم نمی گزید.

دیدم دانه هایِ اشک مثل مروارید از دیدگان استاد می غلطد روی گونه هایش. با صدای بلند گفت: من دیو شده بودم... دیو، دیو!!!
دلم سوخت به حالش. به خودم گفتم: کاش قلم پایم می شکست! کاش لال می شدم! کاش...اشک هایش را پاک کرد و ادامه داد: باز موسمِ تمرین دموکراسی رسید.باز همان آش و همان کاسه!!! فعالیتم را بیش تر  و بیش تر کردم. با آن که از نامزدِ مورد حمایتِ بالایی ها متنفر بودم .مجبور بودم برای حفظِ ظاهر، ایضاً؛ از دست ندادنِ میز به ضربِ مرشد با هم قطاران وارد گود شوم و تا پاسی از شب در این ستاد و آن ستاد به روشنگریِ دروغین بپردازم.من معتاد قدرت شده بودم! آدم معتاد افسارش دستِ خودش نیست.هر کجا بکشند، می رود!

خلاصه؛ آن انتخابات طبقِ میل ما رقم نخورد و افتادیم در سربالاییِ بدبیاری. پیش از آن که تودیعم کنند، عاقلی کردم، خستگی را بهانه و بازنشستگی ام را -چند ماه از آن گذشته بود-اعلام کردم.دم گرمِ دوستان در آهن سردِ ما تأثیر نکرد.

مجیزگویان، در رثایِ وداعِ یک باره فریاد واحسرتا سر دادند و مظلومان غریو شادی خود را از طریق پیامک اعلام می کردند.

همه چیز برای من برگشت به تنظیماتِ کارخانه.دیگر در اداره جواب سلامم را به زور می دادند. برخی با دیدن قیافه ام؛ اَخ، اَه و پیف می کردند. برخی مرا شایسته ی محاکمه، اعدام و ... می دانستند و پس از هر رکعت نماز، تف و لعن می کردند. یک باره تنها شدم. انگار همه چیز یک باره دود شد و رفت به هوا. هوایِ شهر برای من قمر در عقرب بود. نه یک دقّ الباب، نه یک تلفن، نه یک احوال پرسی، نه یک تشکر، نه یک ...

دیدم تا کار به رسوایی های دیگر نکشیده، از شهر بروم. یک نیسان کرایه کردم. اهل و عیال، اسباب و وسایل را جا دادم در آن. پر گشودیم به روستا. سرمایه یِ من ایل و طایفه ام بود.


ادامه دارد...



کانال تلگرام اتحادخبر

مرتبط:
» کانون منتقدین؛ ضرورت [بيش از 8 سال قبل]
» درخت مشعل/درخت شعله [بيش از 7 سال قبل]
» مزایا و معایب فضای مجازی [بيش از 7 سال قبل]
» معناباختگی عشق [بيش از 9 سال قبل]
» جدال در خلاء فرهنگ سازی [بيش از 6 سال قبل]
» تلخ و شیرین کیک زرد [بيش از 10 سال قبل]
» امنيت زنان در جامعه [بيش از 8 سال قبل]

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • مرکز جامع سلامت شهر کلمه به زودی افتتاح می شود/ 80 درصد فضاهای فیزیکی بهداشت و درمان دشتستان نوسازی شده است
  • بهترین زمان خوردن قهوه برای کبد چرب
  • مطالبات فعالان محیط زیست از مردم و مسئولان/ آفت محیط زیست زباله های پلاستیکی است/ مسئولان بیشتر از گرفتن عکس پای کار باشند
  • سرنوشت باقیمانده سموم در محصولات کشاورزی
  • تجلیل از دو تیرانداز پرتلاش و موفق دشتستان
  • جناب نماینده! قحطی پتروشیمی که نیامده، بسم‌الله
  • جاده مرگ شهر وحدتیه را دريابيد،مسئولان برحذر باشند
  • روز سعدی و نکته‌ای نغز از گلستانش
  • مادر حسن غلامی هنرمند شاخص هم استانی در آغوش خاک آرام گرفت / تصاویر
  • انتخاب هیئت رئیسه جدید شورای هماهنگی روابط عمومی های ادارات شهرستان دشتستان
  • نشست فرماندهان پایگاه‌ها و شورای حوزه مقاومت بسیج شهدای پتروشیمی به میزبانی پتروشیمی جم
  • یک بار برای همیشه تفاوت گرگ، شغال و روباه را با رسم شکل یاد بگیرید
  • آغاز عملیات اجرایی پروژه ٣۵٠٠ واحدی سازمان انرژی اتمی
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • اولین دورهمی اتحاد جنوب در سال ۴۰۳ برگزار شد / تصاویر
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • اولین واریزی بزرگ برای معلمان در 1403
  • اسرائیل را چه باید؟
  • .: شهرزاد آبادی حدود 8 ساعت قبل گفت: درودتان باد. همگی چند ...
  • .: لیلادانا حدود 4 روز قبل گفت: درود بردکتربایندری ودکترفیاض بزرگوار. ...
  • .: علی حدود 5 روز قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 5 روز قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 6 روز قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 6 روز قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری حدود 6 روز قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز حدود 6 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 9 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 10 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...