حسین برازجانی
خَصویی: نوعی نخل و خرما (صفحه 45 جغرافیای تاریخی دشتستان)
خَصی: پرنده نری که بیضه اش را کشیده باشند. پرنده ای که به منظور چاق و پروار شدن و جلوگیری از تولد مثل او را عقیم کنند مثل خروس خَصی «A-CAPON» با نام علمی وازکتومی. واژه خَصی صرفاً در مورد عقیم کردن پرندگان بکار می رود و در مورد جانوران، حیوانات و احیاناً انسان عقیم شده از واژه بَخته (اَخته) استفاده می شود واژه خَصی در دشتستان محرف کلمه عربی خَصاء است.
خَصیل: «قَصیل» بوته جو نارس، بوته جو که سبز و قبل از دانه بستن بریده و خوراک دام است.
خَط: الف ـ نامه مثال «اِیقِه تو فِکرش نُبو آخرش یا خُش میا یا خطش می رسه. اینقدر در فکرش نباش عاقبت یا خودش می آید یا نامه اش می رسد»
ب ـ تکلیف شب دانش آموز. مثال «بچه برو خَط شوتِه بنویس. بچه برو تکلیف شبت را بنویس»
پ ـ جاده و راه. مثال «شوفِر اتوبوسه خَطِ اَبِدان ماشهره. راننده اتوبوس جاده ی آبادان ـ ماهشهر است»
خَطیر: سلمانی ـ آرایشگر
خِفتوک: نوعی دام و تله که از سر شاخه ی درخت نخل بافته می شود.
خَفَط: خَبط، اشتباه
خَل: کج، ناراست، منحنی، خم خمیده مثال «چُو خَل راس نِوِیمو. چوب کج مستقیم نمی شود» این تمثیل اشاره به افراد بدسرشت و بدطینت است که با نصیحت به راه راست هدایت نمی شود.
خُل مَل: خاکه ذغالی که به صورت آتش زیر خاکستر پنهان باشد که خُر مَل هم گفته می شود.
خَلا: مستراح، توالت که در گویش های دیگر به آن (کِناراُو) (چَه پَنَه) (مِستراو) (دِسِ اُو) هم گفته می شود.
خَلاسی: نوعی نخل و خرما
خَلال: الف ـ میوه کال و نارس نخل پیش از خارَک شدن که سبز رنگ و تلخ است.
ب ـ نوعی نخل که پَهَک آن خوردنی است.
خَلالو: میوه کال و نارس درخت نخل
خَلالی: نوعی نخل و خرما
خَلاوی: نوعی نخل و خرما
خَلخال: حلقه هایی از طلا و نقره که خانم ها برای زینت به مچ پا می بندند.
خِلط: محرف مخلوط، درهم و آمیخته شده، آمیختن چیزی با چیز دیگر
خَلعَتی: کفن میت، پارپه ای که مرده را بدان پوشانند و دفن میت را انجام دهند.
خَلفَت: محرف خلوت، آرام و بی سر و صدا، جای خالی از ازدحام.
خُلفِه: جوجه خروس
خَلَق: بر وزن دَمَق، رسوایی، مشهور به بدنامی شدن مثال «عشق پیری خَلَقش کرده. عشق پیری او را رسوای خاص و عام کرده
خَلقی: مردم غیر از سید