کد خبر: 152943 ، سرويس: یادداشت
تاريخ انتشار: 18 مهر 1400 - 08:26
بمناسبت بیستم مهرماه، روزبزرگداشت حافظ
صالح و طالح در مجموع پریشانی

 اتحادخبر- حسین جعفری:در دیوان خواجه شمس الدین محمد ، حافظ ، چهار صدو نود و پنج غزل – در بعضی نسخه های خطی قدیم و یا تصحیح چاپی در سال های پس از اختراع صنعت چاپ ، گاهی تا شش صد غزل – ضبط شده است . رند فرزانه  در قالب، بیت ، قافیه ، مضمون و به طور کلی همه چیز،در سبک عراقی ، چیزی نو و متفاوت از شاعرانِ پیش از خود و ...

 

 

      حسین جعفری:  

 


"با سر زلف تو مجموع پریشانی خود

کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم"            غزل 347

 

در دیوان خواجه شمس الدین محمد ، حافظ ، چهار صدو نود و پنج غزل – در بعضی نسخه های خطی قدیم و یا تصحیح چاپی در سال های پس از اختراع صنعت چاپ ، گاهی تا شش صد غزل – ضبط شده است . رند فرزانه  در قالب، بیت ، قافیه ، مضمون و به طور کلی همه چیز،در سبک عراقی ، چیزی نو و متفاوت از شاعرانِ پیش از خود و یا هم عصرانِ خود ،  نگفته است و سبک وسیاق سخن همان است که  فخرالدین عراقی ، مولوی بلخی ، سعدی شیرازی ، خواجوی کرمانی  ، کمال خجندی ، عماد فقیه کرمانی و دیگران سروده اند ولی وقتی همان کلمات و واژگان را در همان  ابیات و بحور عروضی و در قالب غزل ، خواجه حافظ شیراز می سراید ؛ سخن  به آسمان می رود و می شود :


"سخن عشق ، نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنود"   غزل 81

 

حافظ پژوهان ویژگی غزل های وی را "پریشانی" دانسته اند ، قالب غزل است ولی فضای شعر گاهی عاشقانه و در بیتی دیگر ناگهان به مدح و ستایش می پردازد و بیت بعد به عرفان و یا نکوهش زهد و...

قاضی نور الله شوشتری در کتاب مجالس المومنین می نویسد :

" حافظ عارف شیراز ، سر دفتر اهل راز و حقایق ممتاز و دیوان او" لسان الغیب" و صحّت ایمان او مبّرا از عیب و ریب است "

غزل های حافظ ترجمه ی زمان و زندگی او و آیینه ی نمایان شخصیت رند فرزانه است . چرا که حافظ اندیشه ای مبتنی بر حق گویی و واقعیت پنداری داشته است :

"فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم

بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم "     غزل 317

 

حافظ نه دنیای خود را برای آخرت خراب کرده است و نه آخرت را برای رسیدن به مقام و منزلت و مال و ثروت دینا ؛

"کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش

معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعِذاری خوش

الا ای دولتی طالع ، که قدرِ وقت می دانی

گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش"     غزل 288

 

حافظ ، دنیا داری و تلاش و کوشش برای برخورداری از مال و مقام دنیا را نکوهش می کند و از سویی بی توجهی به دنیا و زهد ورزی و ریاضت را برای برخورداری از بهشت و نعمت های آن را هم نادرست می داند و این را نیرنگ و فسون می داند چرا که می بیند و می شنود که نهی کنندگان دنیا و وعده دهندگان به بهشت خودشان بیش از همه دل به مال و مقام دنیا سپرده اند ؛ پس می گوید :

 

"فردا ، شرابِ کوثر و حور از برای ماست

و امروز نیز ساقیِ مهروی و جام می"        غزل 429

 

و یا می سراید:

"باغ بهشت و سایه ی طوبی و قصر حور

با خاک کوی دوست برابر نمی کنم"        غزل 353

و یا در غزلی دیگر می سراید :

"زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار

مارا شرابخانه قصور است و یار حور"      غزل 254

و جای دیگر می گوید :

"در خرابات مغان گر گذر افتد بازم

حاصل خرقه و سجاده روان در بازم

حلقه ی توبه گر امروز چو زُهّاد زنم

خازن میکده فردا نکند در بازم"   غزل 335

 

زبان حافظ زبان دل مردمان جهان است و مردم احساس و آرزو ، آمال و خواسته هایِ دل خود را در دیوان و کلام حافظ می یابند چرا که زبان و کلام حافظ رُک گویی و صداقت است و خود در بیتی بلند به فراخنای آسمان سروده است :

"به صدق کوش که خورشید روید از نفست

که از دروغ سیه روی شد صبح نخست"    غزل 28

 ساده و صادقانه  ، بدون ریا و یا بهتر است؛ بنویسم با تنفّر از ریاو ظاهر سازی می گوید :

"گرچه با دلق ملمع می گلگون عیب است

مکنم عیب که زو رنگِ ریا می شویم "     غزل 380

همین راست گفتاری و نیک کرداری حافظ بوده است که پس از هفت صد سال نه تنها از شیراز ، اصفهان ، کرمان ، تهران ، تبریز، بلکه،  هنوز از کلکته ، لکنهو ، دهلی ، عشق آباد ، مسکو ، مونیخ ، مزار شریف ، لایپزیک ، لندن ، پاریس ،  پراگ ، کاتالونا ، مادرید ، بغداد ، استانبول و اخیرا  لس آنجلس ، لوگزامبورگ ، لوییزیانا و هر جایی دیگر عاشقانه به دیوان خواجه ی شیراز می نگرند و می خوانند ، شرح و ترجمه و تفسیر می کنند . چه کسی سودی بوسنیایی و یا گوته ی آلمانی ، نذیر احمد هندی و بسیاری دیگر از حافظ پژوهان شرق و غرب را واداشته است که بر دیوان حافظ شرح و ترجمه و تفسیر بنویسند و برای مردم همزبان خود حافظ را معرفی و شناسا کنند ؟

 چیزی نیست بجز نَفَسِ صادق حافظ که هر بامداد خورشید از کلام او می زاید .

حافظ خود می دانسته است که سروده است:

 

 

"حافظ ، حدیث سحر فریبِ خوشت رسید

تا حدّمصر و چین و به اطراف روم و ری"       غزل 429

 و این که سر آمد رندان عالم می شود؛ پس سروده :

"بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه

که زیارت گه رندان جهان خواهد بود"           غزل 205

 

 

 یا برای سنگ مزار خود سروده :

 

"بر سر تربت من بی می و مطرب منشین

تا به بویت زلحد رقص کنان برخیزم"        غزل  336

 

در برخی چاپ ها

بر سر تربت ما با می و مطرب بنشین  ضبط شده


بیش از هشتاد درصد بسامد واژگان غزلیات حافظ در موضوع و مضمون عشق و دلدادگی است و طبیعی است که غزلیات از مغازله و معاشقه ، یار و محبوب ، چشم و ابرو ، زلف و گیسو ، گل و بلبل ، وصل و هجر و...سخن بگوید و از برازندگی قد و مویِ میان و جلوه های آن از طُرّه و گیسو ، پیچه و حلقه های زلف ، در مغازله سخن رودوبا کلام نغز و آبدار و شیرینی گفتار گفته شود ولی حافظ در همین نغزگفتاری ها و شهد پراکنی هایش با استادی و مهارت به دیگر موضوعات نیز پرداخته است و با کنایه و تعریض و در لفاف ابهام و ایهام به مسایل اجتماعی و دیگر گوشه های زندگی چشم داشته و پرداخته و در پایین دست قدرت حاکم ازلی و فرمانروای واقعی که خود با عشق و دلدادگی در دریای بی کران عشقش غوطه می خورد؛ قدرتمندان دنیوی را نیزمی شناخته و در بیت هایی به آنان اشاره کرده و صالح و طالح را در قدرتمندی نشان داده است.


می دانیم که دوره ی حافظ ، همان دوره ی ملک الطوایفی سنوات پیش است و در هر ناحیه و شهری امیری قدرتمند بر دیگر امیران و فرمانروایان حاکمیت دارد و البته دوره ی اقتدار ایلخانان مغول هست که امیران محلی دست نشانده ی آنانند و قدرت در دوره ی حافظ مانند بسیاری از دوران های پیش است.


 دردیوان حافظ می توان قدرتمندان را درسه دسته  تقسیم کرد:


یکم : امیران و حاکمان مغرور و خود خواه که بر مردم با ظلم و ستم حکومت می کنند مگر پاره ای اندک که شاید به ظاهر داعیه ی مردم داری و حکومت مردمی داشتند ولی حکومت، حکومت است و مردم رعیت ؛ حاکم  چه عنوانش سلطان یا پادشاه باشد چه ظل الله ویا وکیل الرّعایا و... حاکم است و بقیه محکوم به اطاعت  و مطیع اوامرش و حافظ این را به خوبی در دیوان خود و با لطافت غزل و شهد عشق بیان کرده است و مطابق با راستگویی و صدق ورزی جایی که  شیخ شاه ، ابو اسحاق اینجو حاکم می شود می سراید:


"روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

زدم این فال گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد"           غزل 166

 

شیخ شاه فردی عیاش و شعر دوست و آزاد منش بود .حافظِ  جوان، مدت یازده سال دوره ی شیخ ابواسحاق را با خوشی و شا دمانی گذراند وهمواره با شوق از آن دوره یاد می کند . شیخ شاه نیز به حافظ ارادت می ورزید و شیراز نیز نسبت به دوره های دیگر در آرامش بود .

امیر مبارزالدین محمد مشهور به شاه مظفرحاکم یزد و کرمان در سال 754 بر فارس تسلّط یافت و شیخ شاه را شهید کرد   وی فردی عیاش ، عامی ، بی تربیت ، سبک مغز و ریاکار بود که بارها توبه کرد و توبه ی خود را می شکست حافظ با او میانه ی خوبی نداشت و با روی کار آمدن امیر مبارزالدین محمد  و ظاهر سازی ها و مردم فریبی هایش حافظ ساکت نمی نشیند و تحت عنوان محتسب و در بسیاری از غزل های دوره ی وی ، او را ماموری سخت گیر و بی ثبات در رای و رفتار نشان می دهد .

"محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد

قصه ی ماست که در هر سر بازار بماند"       غزل 178

 

     "ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند

وز می جهان پر است و بت می گسار هم"     غزل 362

 

"بی خبرند زاهدان ، نقش بخوان و لاتَقُل

مست ریاست محتسب ، باده بده و لا تخف"     غزل 296

و بسیاری نمونه های دیگر که توان ومجال پرداختن بیشتر نیست.

 ولی با روی کار آمدن شاه شجاع ، پسر امیر مبارزالدین ، حافظ صداقت و درست کرداری را در نیّات و اعمال این امیر جوان می بیند و در چندین غزل او و وزیرش توران شاه را مورد ستایش و تمجید قرار داده که  برخی از بیت ها را خاطر نشان می کنم .

"سحر ز هاتف غیبم رسید مژده بگوش

که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش

شد آن که اهل نظر بر کناره می رفتند

هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش

به صوت چنگ بگوییم آن حکایت ها

که از نهفتن آن دیگ سینه می زد جوش"       غزل 283

 

در این غزل به کنایه و اشاره ،به تمام شدن دوره ی امیر مبارزالدین پرداخته است که دوره ی خفقان و بی توجهی به راستگویان و پاکبازان عارف بوده و سرانجام تمام شدن آن دوره و روی کار آمدن شاه شجاع که دوره ی توجه و احترام به عارفان حقیقی و کنار رفتن زاهد نمایان و ریاکاران بود . گرچه امیر مبارزالدین ، پدر شاه شجاع است ولی حافظ حق گوست و صادق ، برایش پدرو پسر ندارد .

جایی دیگر می گوید:

"در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش

حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش"     غزل 285

خاطر نشان کنم در این بیت کلمه ی حافظ ایهام دارد و در یک معنا ی عام به حافظان قرآن و حدیث، علاوه بر نام شاعری خواجه نیز اشاره دارد.

 

 

"قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع

که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع"    غزل 292

 

"مظهر لطف ازل ، روشنی چشم امل

جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع"     غزل  293

 

 

یا سروده است :

"رندی حافظ نه گناهیست صعب

با کرم پادشه عیب پوش

داور دین شاه شجاع آن که کرد

روح قُدُس حلقه ی امرش به گوش

ای مَلک العرش مرادش بده

وز خطر چشم بدش دار گوش"               غزل 284

ولی همین شاه شجاع که در اوایل حاکمیت موجب خشنودی مردم شد و مردم پس از سخت گیری های ریاکارانه ی پدرش توانستند نفسِ راحتی بکشند؛ سرانجام رو به خشونت و مردم آزاری گذاشت حتا حافظ را به محاکمه کشید به طوری که وقتی حافظ تحت محاکمه بود خانواده اش از ترس، بسیاری از دست نوشته های وی را معدوم کردند و چه بسا بسیاری از غزل های نغز و شیرین خواجه حافظ برای همیشه نابود شد.

شاه شجاع در سال 786 به دلیل مریضی پس از بیست و پنج سال حکومت در گذشت و حافظ هفت سال بعد از شاه شجاع زنده بود و دوران کهولت را می گذراند  و پس از شاه شجاع ، پسرش زین العابدین بر تخت نشست و در سال 789تیمور لنگ به شیراز حمله کرد و یحیی پسر مظفر بن امیر مبارزالدین ،  را به حکومت نشاند .

حافظ در مورد شاه یحیی سروده است :

"دارای جهان ، نُصرت دین ، خسرو کامل

یحیی بن مظفر ، مَلِکِ عالم عادل

ای درگهِ اسلام پناهِ تو گشاده

بر روی زمین روزنه یِ جان و درِ دل "        غزل 304

 و در غزلی دیگر سروده :

 

"گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی

یارب به یادش آور درویش پروری را"          غزل 392

 

و یا سروده است :

 

"فلک جَنیبه کش شاه نصرالدین است

بیا ببین مَلَکش دست در رکاب زده

خِرد که مُلهم غیب است بهر کسب شرف

زبام عرش صدش بوسه بر جَناب زده"           غزل 421

 یا سروده :

نصرالدین ، شاه یحیی آن که خصم مُلک را

از دم شمشیر چون آتش درآب انداختی           غزل 433

 

وقتی تیمور از شیراز دور شد ، شاه منصور پسر دیگر امیر مبارزالدین به شیراز تاخت و حکومت را از چنگ شاه یحیی در آورد . یکی از چامه هایی که حافظ  به مدح شاه منصور مظفری اختصاص داده ؛ چامه ی 329 است که بیست و پنج بیت دارد  بعضی از بیت های این چامه :

"جَوزا سحر نهاد حمایل برابرم

یعنی غلام شاهم و سوگند می خورم

ساقی بیا که از مدد بخت کار ساز

کامی که خواستم زخدا ، شد میسرم

...

منصور بن مظفر غازیست حِرز من

وز این خجسته نام بر اعدا مظفرم

عهد الستِ من همه با عشق شاه بود

وز شاهراه عمر بدین عهد بگذرم

گردون چو کرد نظم ثُریّا به نام شاه

من نظم دُر چرا نکنم ، از که کمترم

...

ای عاشقان روی تو از ذرّه بیشتر

من کی رسم به وصل تو کز ذرّه کمترم

بنما بمن که منکر حسن رخ تو کیست

تا دیده اش به گِزلک غیرت بر آورم            غزل 329

 

مقاومت دلیرانه ی شاه منصور در برابر خودکامگی ها و ریا کاری های تیمور لنگ زبان زد است ؛ تیمور که ادعّای دینداری داشت و قرآن را حفظ بود و تفسیر به رای می کرد اتاقکی چوبی به عنوان مسجد ساخته بود که بردوش چند نفر از غلامان حمل می شد و هرگاه هنگام نماز بود آن را زمین می گذاشتند و تیمور وضو می گرفت و در آن اتاقک نماز می خواند .همین فرد ریاکار وقتی وارد شهری می شد علما و دانشمندان را جمع می کرد و از آنان پرسش هایی در موضوع قرآن و یا علوم دینی می پرسید و اگر مطابق میل او پاسخ نمی دادند مجازات های سنگینی برایشان در نظر می گرفت و دانشمندان و هنرمندان و صنعتگران بسیاری را به سمرقند، پایتخت خود ،می فرستاد تا از هنر و دانش و صنعت آنان در آن شهر استفاده کند و این ها برای همیشه از وطن مألوف و خانواده و شهر و دیار خود محروم  و دورمی شدند و اگر کسی تمکین نمی کرد سراز تنش جدا می ساخت .

 

مرحوم علامه قزوینی در حاشیه ی صفحه ی 307 دیوان حافظ نوشته اند بیت مقطع عزل 440  این بیت بوده است

"به خوبان دل مده حافظ ببین این بی وفایی ها

که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی"

و این بیت اشاره ای اعتراض گونه به واقعه ی فتح خوارزم به دست امیر تیمور است و اضافه می کند در اکثر نسخه های خطی دیوان حافظ همین بیت در پایان غزل است مانند نسخه ی "نخجوانی" و نسخه ی "اسماعیل مرآت "و مورخ مشهور قریب به زمان حافظ عبدالرزاق سمرقندی در کتاب" مطلع السعدین و مجمع البحرین" در ذیل حوادث سنه ی 781تصریح کرده که حافظ این غزل را با همین بیت پایان برده بود که اشاره به فتح خوارزم به دست تیمور است که در اواسط سنه ی 781و نهب یا غارت و تخریب آن بلده که در آن عصر مشهور آفاق و موطن صنادیدو اشراف عالم و مسکن نحاریرو دانشمندان  بنی آدم بود .


لابد وقتی تیمور لنگ عازم اصفهان می شود و صدای گام هایش در شیراز به گوش خواجه می رسد ؛ رندانه ، این بیت را جایگزین می کند :


"به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند

سیه چشمان کشمیریّ و ترکان سمرقند ی"                        غزل 440

حافظ جای دیگر سروده است:

"از مراد شاه منصور ای فلک سر بر متاب

تیزی شمشیر بنگر، قوّت بازو ببین "            غزل 402

جایی دیگر می فرماید :

"شاه منصور واقفست که ما

روی همّت به هر کجا که نهیم

دشمنان را زخون کفن سازیم

دوستان را قبای فتح دهیم "                       غزل 381

تیمور سرانجام شاه منصور را پس از جنگ و مقابله های متعدد شکست داد و در سال 795  سه سال بعد از درگذشت حافظ ، به همراه سرشناسان دیگر آل مظفر از دم تیغ گذراند .


حافظ در غزل دویست و چهل و دوم می سراید :


"بیا که رایت منصور پادشاه رسید

نُوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید

جمال بخت زروی ظفر نقاب انداخت

کمال عدل به فریاد دادخواه رسید

سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد

جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید      

...

تا به این بیت می رسیم :

کجاست صوفی دجّال فعل ملحد شَکل

بگو بسوز که مهدّی دین پناه رسید  

به احتمال زیاد منظورش از صوفی دجّال فعل مُلحد شَکل ، همان تیمور لنگ ریاکار است ؛ چراکه حافظ با تیمور هم میانه ی خوبی نداشت و او را فاسق و فاسد و ریاکار سفاکی می دید.

سرانجام این غزل را چُنین پایان می دهد

صبا بگو که چها بر سرم درین غم عشق

ز آتش دل سوزان و دود آه رسید

زشوق روی تو شاها بدین اسیر فراق

همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید

مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول

ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید "           غزل 242

 

از دیگر افرادی که حافظ در گروه حاکمان و قدرتمندان ستوده یکی نیز برهان الدین ابونصر ، فتح الله ، پسر کمال الدین ابوالمعالی است که در عهد وزارتش مود عِنایت حافظ بوده و سروده است :

"حافظ اسیر زلف تو شد از خدا بترس

وز انتصاف آصف جم اقتدار هم

برهان ملک و دین که زدست وزارتش

ایّام ، کان یمین شد و دریا یسار هم ...

خالی مباد کاخ جلالش ز سروران

وز ساقیان سرو قدِ گلعذار هم "                  غزل 362

 

از دیگر وزیران که مورد نظر حافظ بوده و در چندین غزل حافظ به ذکر صالح و شایسته بودن او پرداخته ، خواجه جلا الدین ، تورانشان ، وزیر شاه شجاع بوده است ؛ از جمله در غزل 454 در مورد وی چُنین می سراید:

مَی اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش

که بخشد جرعه ی جامت جهان را ساز نو روزی

نه حافظ می کند تنها دُعای خواجه تورانشاه

زمدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جَنابش پارسایان راست محراب دل و دیده

جَبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی          غزل 454

 

در مطلع غزل 472 در مورد احمد شیخ اویس ایلخانی می گوید:

احمداللهَ عَلَی مَعدلهِ السّلطانی

احمد شیخ اویسِ حسن ایلخانی

خان بن خان و شهنشاهِ شهنشاه نژاد

آن که می زیبد ، اگر جانِ جهانش خوانی  ...           غزل 472

 

 

دوم : گروه دیم از صاحبان قدرت و نفوذ در جامعه زاهدان و پارسایانند که نه تنها در دوره ی حافظ بلکه در همه ی دوران ، کاتوزیان ، راهبان ، دیر و خانگاه نشینان و صومعه داران خود را صاحب قدرت و نفوذ و در ارتباط با  کرّوبیان   وپیوند دهنده ی الوهیت و ماورای طبیعت با زندگانی زمینی ، جلوه می داده اند و آیین ها و دستورات آسمانی را برای خاکیان آورده و حتا در بسیاری از دوره ها ، حاکمان دسته ی نخست ، دست پرورده و بر اریکه نشانده ی همین صاحبان قدرت و توانایی بوده اند .چرا که این دسته بر باور و اعتقاد مردم اشراف دارند این دسته نیز مانند گروه نخست در دو سر محور قدرت  یعنی ، صالح و طالح قرار دارند و گروهی با راستی و درستی نیت و رفتار و کردار به اِعمال قدرت می پردازند و دسته ای بلکه با تعداد بیشتر با ظاهر فریبی و ریاکاری و غیر مستحق ؛ که حافظ بیشتر به بخش دوم و نشان دادن این که زاهدان ریاکار حسودانه و مغرور به عبادات خود ، به چشم حقارت و بی دینی عارفان و رندان سالک را می نگریسته و ریاکارانه این دل باختگان صادق را  برای عوام و پیروان خود ، بی دین و مشرک معرفی می کرده اند .

 به بیتی چند در این مورد اشاره می کنیم .

 

"نشان اهل خدا عاشقیست ، با خود دار

که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم "           غزل 358

 

"واعظ ما بوی حق نشنید ، بشنو کاین سخن

در حضورش نیز می گویم نه غیبت می کنم "         غزل 352

 

"المنته لله که چو ما بی دل و دین بود

آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم"                    غزل 371

 

    "قومی به جدّ و جهد نهادند وصل دوست

قومی دگر حواله به تقدیر می کنند"                     غزل 200

     و یا می سراید :

بدِ  رندان مگو ای شیخ و هشدار

که با حکم خدایی کینه داری

نمی ترسی زآه آتشینم؟

تو دانی خرقه ی پشمینه داری ؟                       غزل 447

و در جایی دیگر :

پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت

با طبیب نامحرم حال دردی پَنهانی                    غزل 473

سوم : گروه سیم عارفان و صوفیانند بودند؛ رند فرزانه ، حافظ، خود در این دسته جای می گیرد . عارفان و صوفیان حقیقی یا رندان سرمست از باده ی عشق حقیقی کاری  به قدرت نمایی و ظاهر سازی ندارند ؛ قدرتمندان این دسته صوفیان ابن الوقت و لقمه چینانی هستند که به نوعی دیگر به ریاکاری و عوام فریبی مشغول بودند و حافظ سالوس ورزان این دسته را نیز در دیوان خود به مردم می شناساند .

 

"خیز تا خرقه ی صوفی به خرابات بریم

شطح و طامات به بازار خرافات بریم "            غزل 373

 

این بیت نشان می دهد که حافظ به شطح و طامات و انجام کارهای خارق عادت که بسیاری از عارفان و صوفیان به آن معتقد و یا خود چُنین ادعایی داشته وقعی نمی گذارد و این کارها را مردم فریبی می داند

 

جایی دیگر می گوید

 

 

 

"صوفی شهر بین که چون لقمه ی شبهه می خورد

پاردمش دراز باد این حَیَوانِ خوش علف"                   غزل 296

 

و یا می گوید :

 

"صوفی بیا که خرقه ی سالوس بر کشیم

واین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم"               غزل 375

یا جایی دیگر می گوید :

ای که در دلق ملمّع طلبی نقد حضور

چشم سرّی عجب از بی خبران میداری                     غزل 450

و غزلی که می گویند به تعریض و در پاسخ به غزل1211 از شاه نعمت الله ولی است که

 سروده است

"ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم

صد درد دل به گوشه ی چشمی دوا کنیم

در حبس صورتیم و چنین شاد و خرمیم

بنگر که در سراچه ی معنی چه ها کنیم  ..."

و حافظ در پاسخ کنایه آمیز به این غزل شاه نعمت الله

سروده است :

"آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ، ز طبیبان مدّعی

باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب زرخ در نمی کشد

هرکس حکایتی به تصوّر چرا کنند"                   غزل 196

 

 

یا غزل 133 که می گویند تعریضی به عماد فقیه کرمانی است

"صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد

بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه

زیرا که عرض شَعبده با اهل راز کرد

...

ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم

زآنچه آستین کوته و دست دراز کرد

صنعت مکن که هرکه مَحَبت نه راست باخت

عشقش به روی دل در معنی فراز کرد

فردا که پیشگاهِ حقیقت شود پدید

شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

ای کبک خوش خُرام کجا می روی بایست

غرّه مشو که گربه ی زاهد نماز کرد

حافظ مکن ملامت رندان که در ازل

ما را خدا ز زهد و ریا بی نیاز کرد"             غزل 133

داستان گربه ی عابد به قول مرحوم علامه ی قزوینی در مورد عماد فقیه کرمانی است که صوفی ای خانقاه دار بود و گربه ای داشت که چنان تربیتش کرده که به هنگام نماز و رکوع و سجود ، گربه هم به همراه او رکوع و سجود می کرد و حافظ این کار را فریب عوام و سالوس ورزی می دانست ولی برخی دیگر از حافظ پژوهان داستان گربه ی عماد فقیه و کنایه ی حافظ به او را که در کتاب حبیب السیر ذکر شده ، به کلی بی اساس می دانند و مرحومان دکتر مجتبی مینوی و  دکتر پرویزخانلری این بیت حافظ را اشاره ای به داستان" زاغ و کبک نخجیر" از کلیله و دمنه می دانند ؛ با دو نشانه که در بیت هم نام کبک ذکر شده و هم گربه و زنده یاد دکترعبدالحسین زرین کوب این بیت را اشاره به داستان "موش و گربه ی "عبید زاکانی می داند .

هرچه باشد و در مورد هرکه باشد ؛ حافظ  صوفیان ریایی را در دسته ی طالحون می بیند و می گوید :

 

"دلم زصومعه بگرفت و خرقه ی سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجاست"        غزل 2

 

یا می گوید :

"می ده که گرچه گشتم نامه سیاه عالم

نومید کی توان بود از لطف لایزالی

ساقی بیار جامی وزخلوتم برون کَش

تادر بدر بگردم قلّاش و لاابالی "              غزل 462

و جای دیگری می سراید :

"مفروش به باغ ارم و نخوت شدّاد

یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی

...

آلودگی خرقه خرابیّ جهانست

کو راهروی ، اهل دلی ، پاک سرشتی"       غزل 436

 و یا می گوید :

 

"مقام امن و مَیِ بی غش و رفیق شفیق

گرت مُدام میسّر شود زَهی توفیق

جهان و کارجهان جمله هیچ در هیچ است

هَزار بار من این نکته کرده ام تحقیق

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود ، رفیق "              غزل 298

 

و در پایان  :

 

" صالح و طالح متاع خویش نمودند

تا که قبول افتد و که در نظر آید ؟ "             غزل 232

 

 

 

 

 

 

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/152943