کد خبر: 152888 ، سرويس: مقاله
تاريخ انتشار: 17 مهر 1400 - 08:56
اختصاصی اتحادخبر؛
کپتن ... پورت تو پورت

اتحادخبر-محمد رضا فقیه الاسلام: کتابی از سید حسام مزارعی، مشتمل بر ۲۰۰ صفحه با احتساب آخرین صفحه ی سفید، که توسط انتشارات زمزمه های روشن بوشهر با تیراژ ۵۰۰ نسخه، در فروردین ماه ۱۴۰۰ منتشر گردیده است.نمی شود گفت نخستین کار ایشان که از وی به عنوان فعّال حوزه ی مطبوعات و وبلاگ نویسی، آثار ارزشمندی دیده ایم و نمونه بارز آن راه اندازی...

محمد رضا فقیه الاسلام:


کتابی از سید حسام مزارعی، مشتمل بر ۲۰۰ صفحه با احتساب آخرین صفحه ی سفید، که توسط انتشارات زمزمه های روشن بوشهر با تیراژ ۵۰۰ نسخه، در فروردین ماه ۱۴۰۰ منتشر گردیده است.


نمی شود گفت نخستین کار ایشان که از وی به عنوان فعّال حوزه ی مطبوعات و وبلاگ نویسی، آثار ارزشمندی دیده ایم و نمونه بارز آن راه اندازی کانال های "مزیری بی ورا" و بخش ادبی وبگاه همدلی و کتاب دیگری تحت عنوان "زنجیره تامین" جلد اول در باب نقش اداره کلّ بنادر و دریانوردی استان بوشهر در دفاع مقدسّ که جلد دوم آن نیز تحت عنوان "خاک، خاک...آب" اخیراً چاپ و منتشر گردیده است.


از حیث دیدگاه شخصی و در نگاه اول، با نوعی روایت یا گزارش های کاری روبرو هستیم در قالب هایی متفاوت. طرح هایی که با اندک تغییر می توانند به عنوان داستانک هایی در حوزه ادبیات داستانی "مینی مال" قرار گیرند. حاصل تجربه های چندین و چند ساله ی مولف و همکاران، با زبانی گاه طنز و گاه جدّی که مشکلات اداره بندر و اهمیت کار و مسئولیت خطیر کارکنان را در این حوزه نشان داده و مخاطب را با نکات فنّی و حوادث غیر قابل پیش بینی آشنا می سازد. روانی و ایجاز نوشته ها همراه با چاشنی طنز باعث می شود تا خواننده های اغلب کم حوصله ی امروز نیز که متن های طولانی به مذاقشان خوش نمی آید با اشتیاق تمام، ماجراها را دنبال کرده و لبخندی حاکی از رضایت بر لبان خود بیابند. این نوع نوشته ها هرچند نه به عنوان تحقیق که به عنوان گزارش های کاملا رئال، نقش و وظیفه ای جز بیان خاطرات و ضبط لحظه های تلخ و شیرین که نهایتا منتجّ به آشنایی و آگاهی مخاطب از حوزه های مختلف کاری می گردد به عهده نداشته، لکن با تعمّق و تامّل در متن، به نکات ادبی قابل توجهی برمی خوریم که نمونه هایی از آن را می توان در لابلای نوشته ها مشاهده کرد.


مشکلات ناشی از فراخوان مولّف برای جمع آوری خاطرات کارکنان و  تنظیم و تنسیق آن ها اگر نگوییم کاری شاقّ تر از تالیف کتاب، که آسان تر از آن هم نبوده است.
صرفنظر از خاطرات شخصی مولّف و علیرغم اینکه مشارالیه در تحریر نوشته های دیگر کارکنان نیز نقش به سزایی داشته و از باب تواضع، به جای نقل قول از آنان، عناوین انتخابی را به نام هرکدام رقم زده، این امر باعث سر درگمی مخاطب از حیث تشخیص و تمیز خالق اثر بوده تا جایی که در اغلب آنان با دو راوی به عنوان اول شخص برمی خوریم که نمونه هایی از آن ها ذیلاً آورده می شود.    

 


حکایت "مرغ سر بریده"، صفحات ۲۳ - ۲۴ و ۲۵، یکی از آن ها است. راوی "مولف" پس از بیان ابتکار خویش در باب ایجاد پوشه ای در اینترانِت اداره، که نخست با درج عکس و کلیپ های جستجو و نجات... به معرفی بخش مخابرات دریایی پرداخته و متعاقبا به دلایلی که از ذکر آن ها خودداری ورزیده کار را تعطیل و با اشاره به مطلب طنز گونه ی احد از همکاران صحنه هایی تلخ و شیرین از مشکلات کاری مرکز کنترل مخابرات دریایی را به تصویر می کشد. صحنه هایی که مشحون از جلوه های ناب ادبی و ضرب المثل های روز می باشند: حکایت "مرغ سر بریده و بال بال زدن های آن"، "آدم یه سر دو گوش"، "خر خسته و صاحاب ناراضی"، گاوی که دوقلو زاییده"، "خواب دیدی خیر باشه"، یا پارادوکس "بی کلاه ماندن سر" و "کلاه رفتن به سر" که به جای اشاره مستقیم به گشادی آن به نحو زیرکانه ای به سایز آن اشاره کرده و نهایتا با اصطلاح لاتین اُوِر اَوت (over&out) که معمول ختم مکالمات است دریایی است ضربه نهایی را وارد کرده است.
صفحه ۳۵ و ۳۴، ماجرای شخصی است به نام "مجید حمد پور" که بیشتر به تراژدی می ماند. حکایت سرگشتگی و آوارگی شخصی که پس از اقامت ۱۵ ساله در آلمان و جدایی از همسر آلمان تبارش به ایران برمی گردد و علیرغم تسلط به زبان های آلمانی و عربی و هندی و انگلیسی کار مناسبی پیدا نمی کند تا این که مدیر وقت بندر با توجه به شناختی که از ایشان داشته وی را به عنوان مشاور به مجموعه بندر اضافه می کند. یکی دو سال بعد که مدیر وقت اداره، سمت خود را از دست می دهد او نیز جایگاه قبلی اش را از دست داده و مدام جا به جا می شود...

 


قسمت پایانی ماجرا یکی از جدّی ترین نقدهایی ست که بر سیستم اداری و حکومتی وارد شده و ایضا نارفاقتی همکاران که اشک آدم را در می آورد. مسئله ی آزادی بیان و قدر ناشناسی دستگاه و بازیچه قرار گرفتن زندگی فردی که دچار تبعات زیادی می گردد. از آشفتگی روحی و روانی بگیر تا از دست دادن کار و تنگی معیشت و سانحه ی رانندگی و مشکلات جسمی و... نهایتاً برگشت به موطنش اهواز آن هم با مساعدت مالی یکی از دوستان. نویسنده در کمال همدلی با پایانی تلخ و گزنده از عاقبت نافرجام ایشان پرده برمی دارد و در عین بی اطلاعی از اوضاع و احوال بعدی ایشان در کمال همدلی و با دعای خیر خویش، حسن عاقبت را برای او آرزو می کند.   
سرِ کار گذاشتن مرکز کنترل توسط متصدی شیفت رادیو... دایر بر اعلام نامساعد بودن هوا "ص۴۰" از ختم بخیر شدن ماجرا، در نوع خود جالب است. رعایت نکات ادبی از حیث محاوره و جزیی نگاری و تصویرسازی که به نحو زیبایی ساخته و پرداخته شده است.  
صفحه ۴۲ کتاب با عنوان "غرق نوید"، ماجرای غرق شدن کشتی کانتینری با همین نام و تخلیه ی بار آن به منظور نجات جان افراد و انتظار و توقع پاداش از ناحیه پرسنل کنترل و ترافیک با نوشتن نامه ای کوتاه به مدیر وقت روابط عمومی همراه با طنزی زیبا که: "ما پرسنل شیفت کنترل ترافیک نیز در غرق شدن کشتی نوید دستی داشته ایم" و طنزی دیگر از دریافت پاسخ مسئول آن اداره: "...چشمی تو خالی، چرا که در پایان چشم ما به جمال پاداشی بینا نشد."
صفحه ۶۱، "دشوارترین شب کاری" انتخابی به جا برای این متن نسبتاً طولانی: "دریا به گونه ای آرام بود که همان جمله ی معروف "آرامش قبل از طوفان" را تداعی می نمود... تصویری از یک شب دهشتناک که مخاطب را در وحشت ناشی از طوفان، سهیم می ساخته و این دلهره و اضطراب تا پایان کار در ذهن او باقی می ماند:  "... آن قدر طوفان مذکور سهمگین بود که خدا را شاهد می گیرم، در مقاطعی برج کنترل را به چپ و راست حرکت می داد و تاریکی مطلق که در پی قطع برق حاکم شده بود، فضایی خوفناک و دلهره آور و استرس زا را ایجاد نموده بود.... باد با مهیب ترین شکل خود به در و پنجره ها می کوبد، در کوچه های بی احساس نعره می کشد و به ساختمان های بلند حمله می کند. آسمان چنان تاریک شده و ابرها چنان به زمین سر ساییده اند که هر لحظه باید منتظر اتفاقی ناگوار بود..‌‌. درختان کوچه با هر آن چه که در توان دارند به فکر استقامت در برابر آواز سهمگین باد هستند و منِ پناه گرفته از زوزه ها، نومید از  مقاومت ریشه های درختانی هستم که نوک آن ها را خمیده تر از هر زمانی به نظاره نشسته ام....


نویسنده علیرغم آن همه یاس و اضطراب به زیبایی های طبیعت نیز اشاره دارد، آن جا که می نویسد: "بادِ عاشق با غرّش و فریاد در کوچه پس کوچه های شهر پرسه می زند و ابرهای تن ساییده به زمین را چنان متراکم نموده "می نماید" که گویی سال های سال نباریده اند...
و در پایان با استعاره ای زیبا که از خواب می دهد، متن را به پایان می رساند: "... و فقط خواب بود که جدایی از این "همه" زیبایی را آسان نمود "می نمود".
عناصری چون "وضعیت" و "موقعیت" و "حادثه" و "تعلیق" که از مولّفه های یک داستان تمام عیار می باشند، در جای جای روایت به چشم می خورد تا جایی که نگرانی مخاطب را از نتیجه ی کار تا واپسین لحظات با خود همراه دارد.


در بین این همه ماجرای ریز و درشت که اغلب شان با اندک تغییر و اضافه، قابلیت و استعداد داستان های کوتاه و حتا بلند دارند، بعضی ها نیز فاقد کشش های لازم برای جذب مخاطب هستند و طبع مشکل پسند خواننده ی امروز را قانع نمی سازند. نمونه هایش ص ۸۷ با عنوان "دیس ایز اوصیا"، ص ۸۹ "شبح مزاحم"، ص۹۸ "حسرتی از جنس استیک"، ص۱۰۰ "پیام پُر درد سر"، ص۱۰۶ "دست خالی" و...
از حیث جمله بندی و رعایت نکات دستوری که با اندک ویرایش قابل اصلاح هستند مواردی به چشم می خورد که پرداختن به تمامی آن ها از حوصله این مقال خارج است و برای نمونه تنها به یک مورد طی صفحات ۵۰ و ۵۱ با عنوان "مانوری واقعی" اکتفا می شود:
سطر نخست از صفحه ۵۰، بهتر است به جای "می دهد" می داد، سطر دوم به جای "نموده ام" کرده بودم، سطر سوم به جای "دلگیر است" دلگیر اند و سطر دهم "هستم" حذف شود.
ص۵۱ سطر دوم به جای "رساندم" در میان گذاشتم و "نیز اطلاع" حذف و در سطر سوم بعد از ایمنی "نیز" اضافه گردد. سطر چهارم به خاطر خود داری از تکرار بهتر است "که" حذف و جمله تمام شود و در سطر بعدی به جای "نمود" کرد و "که" حذف و سطر بعد به جای "مانوری بوده" مانوری بیش نبوده و جمله بعد "همان لحظه..."چون مربوط به همین موضوع است به جای سر سطر دنباله همین مطلب بیاید، ترجیحا با اضافه کردن "من نیز"...
سطر ۸ کلمه "نیز" حذف و سطر بعد به جای "بسنجیم" بسنجم، سطر ۱۱ بعد از "سپرده شد" با توجه به ادامه دار بودن جمله و ربط آن به جمله بعد به جای نقطه علامت ، گذاشته شود.‌..


موارد فوق بعضاً سلیقه ای بوده و به همان صورت نیز می تواند باقی بماند بدون اینکه به ساختار متن لطمه ای وارد سازد.


غلط مصطلحی که متأسّفانه در اغلب نوشته ها حتّا در مکاتبات اداری و رسمی نیز به چشم می خورد استفاده از فعل "نمود" به جای فعل "کرد" می باشد که این دو معانی مختلفی داشته و ای بسا خود نیز بار ها در نوشته ها به آن دچار شده ام‌. فعل نمود از مصدر نمودن به معنی نشان دادن، با فعل کرد از مصدر کردن به معنای انجام دادن، کاملا متفاوت بوده که به مرور و در اثر کثرت استعمال جای شان با هم عوض شده و مع الاسف در جای جای نوشته ها نیز به چشم می خورند.
عنوان "جاشویی" صفحه ۷۰ یکی از زیباترین یادواره های مردان دریا و بندر است که با نثری پر از احساس به آن ها پرداخته شده و در نهایت با خاطراتی مشحون از دیالوگ هایی زنده و جاندار بین پسر و پدر خاتمه می یابد.
صفحه ۱۰۸ با عنوان "کُنار" شروع زیبایی دارد به ویژه که این درخت سایه گستر با آن میوه های شیرین و ریزِ آبدار برای جنوبی ها سمبل مقاومت و پایداری بوده و علاوه بر این که خاطرات فراوانی ازآن دارند، جاهایی نیز جنبه تقدّس به خود گرفته است. داستان قاضی القضات طبرستان و تدبیر او در استفاده از این درخت به عنوان شاهد، هرچند که در جای خود قابل تامّل و تاثیرگذار است اما در این متن جایگاه مناسبی نداشته و ای کاش مولف خوش ذوق ما به جای استفاده از این متن تاریخی به حوادث روز و اتفاقاتی که در کوران کار با این درخت مواجه بوده اند می پرداخت، کاری که زنده یادان "منوچهر آتشی" یا "رسول پرویزی" و ایضا "صادق چوبک" با "کُنارِ مهنّا" در اثر ماندگارش "تنگسیر" از خود به جای گذاشته است.


صفحات پایانی کتاب، مرا به یاد اثری زیبا از استاد امین فقیری "پیشکسوت داستان نویسی ایران" می اندازد با این تفاوت که آن یکی شامل طرح های کوتاه داستانی است با عنوان "غم های کوچک" و این یکی را می توان "لبخندهای کوچک" نامید.
حسن ختام کتاب را می توان نوستالوژی خانم "وکیل منفرد" از کارکنان سابق اداره دانست که به نحو هوشمندانه ای انتخاب و با نثری زیبا و روان ساخته و پرداخته شده است. داستانی از پیوند شمال و جنوب و یا به قول زنده یاد آتشی "خلیج و خزَر"
برای سید حسام عزیز که چندی است پا در وادی پر سنگلاخ ادبیات گذاشته اند قلمی مانا و قدم هایی استوار آرزو می کنم چرا که: "در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/ شرط اول قدم آن ست که مجنون باشی..."

مهرماه ۱۴۰۰ - محمدرضا فقیه الاسلام

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/152888