کد خبر: 152114 ، سرويس: طنز تلخند
تاريخ انتشار: 29 شهريور 1400 - 08:25
طنز اختصاصی اتحادخبر؛
طنز/ کُنجیر(29)

اتحادخبر-غمچو: اُوهَل، هَلِ مجّت که میرُم جاروف میکُنُم، یه نفری هسی به اسم محسینِ فراسنگی که تو او محله وش میگن خالمَحسین. ئی خالمَحسین نه بَهزِ خوتون خیلی آدم دُرُسیه فقط یه عِیوِ کچیکی که داره _ ئی روزل اَلوِته به لطف روزگار و حمایت برادرَل عزیزمون، نِصوِ مردم همی عِیوِه دارن _ عِیوِ کچیکی که داره، ئیه که از سر صُب تا آخَرَل شوُ پُی بساط وافوره وُ...

غمچو:

اُوهَل، هَلِ مجّت که میرُم جاروف میکُنُم، یه نفری هسی به اسم محسینِ فراسنگی که تو او محله وش میگن خالمَحسین. ئی خالمَحسین نه بَهزِ خوتون خیلی آدم دُرُسیه فقط یه عِیوِ کچیکی که داره _ ئی روزل اَلوِته به لطف روزگار و حمایت برادرَل عزیزمون، نِصوِ مردم همی عِیوِه دارن _ عِیوِ کچیکی که داره، ئیه که از سر صُب تا آخَرَل شوُ پُی بساط وافوره وُ نیم ساعت هم نمیتره وَش جدا واوو. همیطحری نشسه پُی منقل و هم کِتاو میخونه و هم کارشه میکنه. کِتاوَلِش هم پاک درباره‌ی آغامحمدخان و حسن صباح و تیمورلنگ و نادرشاه و کورش و داریوشه وُ یکی هم که میوینه، دعوتش میکنه داغُل وُ از هر کتاوی، یه دو سه تا بلگِشه میخونه سیش. پریگ ظهری هاسی همونجو جاروف میکردُم که یکی بُنگُم دا.

 

سیل کردُم تا خالمَحسینه. وُیساده بی دم درِ فِدَه شون و همیطحری که پُی سیخی هاسی پسِ شونِشه میخاروند، پُی دسش اشاره کِرد که بِرُم وَرِش. یه کم دیه مونده بی که تموم کُنُم. گفتم الآنه تموم میکنم و میام خذمتت. همونجو وُیسا تا کارُم تموم واوی و رفتم ورش. سلوم علیکی کردیم و رفتم داغُل تا ها ! ، تا بساطش رُوِه و سرِ کیفه. یه چِی مَشتی سی ما رِخت تو استکان که عندالله رنگِش مث رنگ مشک بی. گفت غمچو، میخوام یه کاری کُنُم. گفتم چه کاری ؟

 

گفت میخوام کفن کنُم بَرُم و بِرُم کمک مسعود. گفتم مسعود کیه دیه ؟ گفت احمدمسعودا. احمدمسعود، بچه‌ی احمدشاه مسعودا. گفتم ایسو سی چه وُ ئی فکر اُفتادیه ؟ گفت سی محض ئی که بیزونه تک و تهنا وُیساده نُهای طالبان و مث شیری هاسی میجنگه پاشون. ما باید کاری کنیم که جامعه‌ی جهانی بفهمه و همه برن کمکش. گفتم والا چه عرض کنُم. گفت غمچو تو نمیای بریم !؟ گفتُم خالو والا، نه. ئی کیچه خیابونل ایقه چپلن و اَشخال رِخته توشون که سرُم هم نمیتَرُم بخارَنُم. گفت به هر حال مو وُ یه چن تا از رفیقلُم عزممونه جزم کردیمه که بریم سر مرز و اِی نهادِنمون، بریم پنجشیر کمک احمدمسعود. گفتم اینشالا خدا پشت و پناه تون بو. استکانِ چِیه راس کردم، یه کمیشه خاردُم تا عینهو هلاهل. راس واویدُم خدافظی کِردُم و اومدُم صحرا. وسایلمه که نهادُم ری موتور و میخاسُم بِرُم، یه بچه جوونه ای اُومه هَلُم و گفت آوالا تا هلِ بازار نمیرِی ؟ گفتم بله، بیو سوار واوو. پس سَرُم سوار واوی و رفتیم هل بازار. همیطحر که هاسی میرفتیم، تو فکرِ ئی بیدُم که چقه آدم حماسی و شجاعیه خالمَحسین که میخوا از تموم زک و زندگیش بگذره و بره پنجشیر. وَرِ خوم گفتم ما کجا و خالمَحسین کجا !

 

وَرِ خوم میگفتُم چقه کِتاو خوندن تأثیر داره که وُ یه آدم منقلی هم رستم دستان میسازه. فکر کردُم که بیزونه چقه فشار اومده ریش وختی دیده احمدمسعود تهنایه. خلاصه تو همی فکرل بیدُم که جوونه ی پشت سریم گفت آوالا، نه مث ئی که وُ خونه‌ی خالمَحسین اومدی صحرا ؟ گفتم هابله ! گفت سی تونَم گفته که میخوا بره کمک احمدمسعود ؟ گفتم هابله، ها . خندس و گفت بیزونه، دیه نمیفهمه چه کنه. گفتم هانَه، خیلی غصه ی احمدمسعوده میخاره. مردک خندس و گفت تونَم باورت واویده ؟ گفتم ها، سی چه باورم نواوو !؟

 

دوارته خندس و گفت عامو، ئی نه سی محض احمدمسعود و افغانستانه که ایچِنی میکُنا. گفتم نه سی چِنِه ؟ گفت بعدِ ئی که طالبان اومده ری کار، مرزله بَسّنه و ،،چی،، از مرزِ افغانستان نمیا ئی هل. سی همی محض هم گِرون واویده و ،،چی،، گیر خالمَحسین نمیا. ایسو دور افتاده، یه هف هش ده تای دیه مث خوشه واجُفته و میخوان برن تا سر مرز که مثلاً کمک احمدمسعود کنن تا طالبانه شکست بده و ،،چی،، بیا تو مملکت دوارته ... همیطحر که مردک هاسی گپ میزه، رفتُم تو بحر اندیشه‌ی والای خالمَحسین و یار و رفیقَلِش که چقه جبهه ی مقاومت مهمه سیشون که از همی ایسو کِفَنلشون هم اُماده کردنه سی خوشون. آدم باید ئی ذات بو، سی اندیشه‌ی والای فکریشا ...

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/152114