امروز: سه شنبه 28 فروردين 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 05 مرداد 1400 - 10:00
اختصاصی سرویس ادبیات داستانی اتحادخبر (روات)

اتحادخبر-عزیزه خلف پور:در تمام آن جمعیت هیچکس را نمی شناختیم و چشمانمان به دنبال پدر می‌گشت بالاخره بعد از کلی زمان پدر آمد بیایید، جای خیلی خوبی چادر زدم وسایل را برداشتیم و به طرف چادری که پدر زده بود رفتیم، چشمان من و خواهرم فقط دریا را می‌دید همین که وسایل را گذاشتیم به طرف دریا دویدیم مثل رویا بود، خواب بود،  نمیدونم اسمش را...

داستان/ ساحل دریا

عزیزه خلف پور:

 

در تمام آن جمعیت هیچکس را نمی شناختیم و چشمانمان به دنبال پدر می‌گشت بالاخره بعد از کلی زمان پدر آمد بیایید، جای خیلی خوبی چادر زدم
وسایل را برداشتیم و به طرف چادری که پدر زده بود رفتیم، چشمان من و خواهرم فقط دریا را می‌دید همین که وسایل را گذاشتیم به طرف دریا دویدیم مثل رویا بود، خواب بود،  نمیدونم اسمش را چه بگذارم فقط اینکه بخوام باور کنم این حقیقت داره و من دارم از نزدیک دریا را می‌بینم کمی دور از انتظار بود.
همه چیز خیلی رویایی بود، خورشید و غروبش، دریای بی انتهایی که رنگ سرخی را از غروب آفتاب به خودش گرفته بود، مردمی که خود را در آغوش دریا رها کرده بودند و بچه‌هایی که با ماسه های ساحل اثر هنری ساخته بودن و مردمی که درحال  عکس گرفتن از آن صحنه های زیبابودن، من هم محو تماشای زیبایی های آن منظره ها بودم.
فراموش کردم می‌خواهم از غروب خورشید عکس بگیرم یک لحظه صدای زهرا خواهرم به گوشم خورد مریم بیا بیا اسم دوستانم را دسته جمعی داخل این دایره کشیدم بیا ازم عکس بگیر،  من هم که همه توجهم به دریا و آفتابش بود، بدون توجه به خواهرم شروع به گرفتن عکس و فیلم‌ شدم، خیلی صحنه های زیبایی را شکار کردم و برای دوستان فرستادم.
روبه زهرا کردم، وای خدای من این دختر دیوانه س، خودش را روی ماسه های ساحل انداخته و داره با اون اسمها عکس سلفی میگیره، دیوونه بیا دیگه یه لحظه موج بلندی آمد وتمام نوشته های خواهرم را پاک کرد، خواهرم کلی خیس شد و با همان حال و هوا بلند شد به طرف دریا دوید و شروع به آب بازی کرد، حداقل بیا گوشیتو بده به من اگر خیس شد دیگه هیچا، این آب شوره، ای وا راست میگی گوشیش را به من داد ودوباره به طرف دریا رفت، منم که از تماشای دریا سیر نمی شدم‌.
زهرا زیاد دور نشو خطرناکه، مادر در حالی که به ما نزدیک می‌شد اینها را گفت و در کنار ما قرار گرفت؛ مادر باورت میشه این همه عظمت خدا،  نگاه دریا کن تا چشم کار میکند آبه، آره مادر جان خیلی زیباست ومادر نیز کلی با ما عکس گرفت.
زهرا رو به ما کرد وگفت: خوشبحال مردم بوشهر، عظمت و نعمت به این بزرگی را در شهرشان دارند.

راستی پدرکجاس؟ مادر، داره بساط جوجه را آماده می کنه، جووووونم جوجه، خیلی گشنمه ولی به او بگو حالا بیا اینجا از این صحنه ها لذت ببره وقت هست. خب نمیشه که وسایل و چادرو  تنها بزاریم، تو برو تاپدرت بیاد این صحنه ها را ببینه،   ما....ما...ن مامان نه تورو خدا تو برو، باشه بابا خودم میرم فقط مواظب خودت وخواهرت باش دیگه نسپارم.

چه کار کردی مرد بیا ببین چقد کنار ساحل روی ماسه ها قدم زدن لذت بخشه، بیا ببین چقدر دخترا خوشحالن، صبر کن الان میام تو بیا اینجا باش من میرم.
زهرا زهرا نگاه بابا داره میاد خیلی روز خوبیه آره بهترین روز زندگی منه؛ بابا اینجا بیا عکس بگیریم.  پدر هم کنار من و زهرا قرار گرفت وعکسهای زیادی گرفتیم.
بچه ها یه کم دیگه بیاید باشه وازکنار ما دور شد؛  همه چیز رویایی بود همه چیز، دل کندن از دریاخیلی سخت بود.
روی ماسه ها نشستم و به انتهای خورشیدی که دیگر فقط نور نارنجی از اون مونده بود خیره شدم.

خدا چقدر همه چیز را با نظم آفریده و همه چیز در مدار خودش میچرخه، تو فکر و اندیشه بزرگی و عظمت خدا بودم که ناگهان موج بلندی آمد و تمام افکارم را با خودش برد.
غروب شد و ما همچنان کنار دریاو ماسه ها بودیم  مادرآمد و ما را برای صرف شام صدا زد من‌و زهرا هم که خیلی خسته، گرسنه و تشنه بودیم به طرف چادر رفتیم زهرا یه ریز حرف میزد از هر چیزی که دیده بود تعریف میکرد،خیلی خوش گذشت و بابت آمدنمان از پدر تشکر کردیم.
آن شب اصلاً نخوابیدیم، صبح که شد پدر گفت: جمع کنیم بریم کمی تو شهر چرخی بزنیم بعد از آن هم بریم یه جایی ناهار بیرون بخوریم، کل روز را اطراف بوشهر رفتیم و خیلی جاهای دیدنی را از نزدیک دیدیم.
عصر که شد به پدر گفتیم: ۰برای برگشتن دوباره بریم‌ دریا پدرم هم قبول کرد ولی گفت:  پیاده نمی شیم چون قبل از شب باید برگردیم، فردا صبح سرکارم، خلاصه خیلی سفر خوب و خوشی بود.
همین که ازشهر بیرون زدیم زهرا از فرط خستگی خوابش برد. منم تکیه به شیشه ماشین کردم وبه فکر دیروز، دریا وساحل بوشهر و.....فرو رفته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد.

پایان



کانال تلگرام اتحادخبر

مرتبط:
» اختلاس!!! [بيش از 5 سال قبل]
» داستان/ بچه‌ بروک [بيش از 3 سال قبل]
» لبخندهای پشت ماسک [بيش از 4 سال قبل]
» داستان/ جنگ [بيش از 3 سال قبل]
» مهر مادر [بيش از 4 سال قبل]
» داستان/ طعم هیاهو [بيش از 3 سال قبل]
» گل فروش [بيش از 5 سال قبل]

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • در بین رفقایم به تعصب دشتستانی مشهورم/ خودم را مسلمان تکنوکرات می دانم
  • از تورم تا انتخابات/ مروری بر مهمترین اتفاقات سال 1402
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • خاکسپاری مادر شهید تمیزی در سالروز شهادت فرزندش/ تصاویر
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • هدایای باقیمانده پیاده روی برازجان قرعه کشی شد
  • تصاویر اتحاد خبر از حال و هوای نوروز باستانی در برازجان
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • ویژه نامه نوروزی 1403 اتحاد جنوب منتشر شد/ معرفی شخصیت سال ویژه نامه
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • انتصاب یک نیروی متخصص بومی به عضویت هیات مدیره پتروشیمی جم
  • دکتر مهدی یوسفی در یک نگاه
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • مسؤولان نگاه بازتری داشته باشند/ جذابترین قسمت کار ما لحظه ای است که درد بیماران آرام می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • .: اسماعیل حدود 3 روز قبل گفت: فقط قدرت است که ...
  • .: سعید حدود 3 روز قبل گفت: آقای امید دریسی پیش ...
  • .: یونس حدود 3 روز قبل گفت: سلام و درود به ...
  • .: قاسم حدود 5 روز قبل گفت: خوبه لااقل یک نفر ...
  • .: تنگستان حدود 7 روز قبل گفت: چرا چنین مطالب سراسر ...
  • .: حسن جانباز حدود 7 روز قبل گفت: اصلا سفره ای نیست ...
  • .: محمد قاسمی حدود 10 روز قبل گفت: درود وسپاس بی کران ...
  • .: محمد حدود 10 روز قبل گفت: استاد احتمالا مقاوله به ...
  • .: محبی حدود 10 روز قبل گفت: فعلا که یک هیچ ...
  • .: ا.ن حدود 11 روز قبل گفت: جنگ و صلح چه ...