اتحادخبر-فاطمه عبدالهی:دنیای سوفی (به نروژی: Sofies verden)، یک رمان فلسفی اثر یوستین گردر نویسنده نروژی است که چاپ اوّل آن در سال ۱۹۹۱ میلادی در نروژ منتشر شد. این اثر داستانی است که تاریخ فلسفه را به زبان ساده برای نوجوانان تشریح میکند. این کتاب تاکنون به ۵۹ زبان برگردانده شده و علاوه بر نوجوانان، توجه بزرگسالان را هم بهخود جلب کردهاست...
فاطمه عبدالهی:
دربارهی کتاب و نویسنده:
دنیای سوفی (به نروژی: Sofies verden )، یک رمان فلسفی اثر یوستین گردر نویسنده نروژی است که چاپ اوّل آن در سال ۱۹۹۱ میلادی در نروژ منتشر شد. این اثر داستانی است که تاریخ فلسفه را به زبان ساده برای نوجوانان تشریح میکند. این کتاب تاکنون به ۵۹ زبان برگردانده شده و علاوه بر نوجوانان، توجه بزرگسالان را هم بهخود جلب کردهاست. از روی کتاب دنیای سوفی فیلم و بازی رایانهای به همین نام ساخته شدهاست.
یوستین گُردر یا یوستاین گوردر نویسنده نروژی و معلم فلسفه است. عمده شهرت او بهخاطر نگارش کتاب آموزش فلسفه در قالب داستان با عنوان دنیای سوفی است. او رماننویس و خالق داستانهای کوتاه است که بیشتر دارای اطلاعات فلسفی برای مخاطبین جوانش میباشد. یوستین گردر در رشته فلسفه، الهیات، و ادبیات از دانشگاه اسلو فارغالتحصیل شد و سپس بهمدت دهسال بهتدریس «تاریخ عقاید» در دبیرستانها پرداخت. او در حالحاضر بهعنوان نویسندهٔ آزاد درکنارِ همسر و دو پسرش در اسلو زندگی میکند. رمان معروفش بهنام دنیای سوفی که در سال (۱۹۹۱ میلادی) منتشر شد او را به شهرت رساند.
دنیای سوفی از انتشارات نیلوفر به ترجمه حسن کامشاد منتشر شده است.
پشت جلد:
گرُدر استاد سادهنویسی و ایجاز است. سه هزار سال اندیشه را در 600 صفحه میگنجاند، و زیرکانه از قول گوته میگوید: «کسی که از سه هزار سال بهره نگیرد تنگدست به سر میبرد.»
و چه راحت مباحث پیچیده فلسفه غرب را، بیآنکه مبتذل شود، به زبان ساده و شیوا و همه فهم بیان میکند. از جمله بهرهجویی مسیحیت را از نظریههای افلاطون و ارسطو، ریشه گرفتن فرهنگ را از فرهنگ سامی و هند_اروپایی، هگل را و بحث آنکه عقلی است ماندنی است، و دوران خود ما را و انسان محکوم به آزادی را و غیره و غیره.
توجه داشته باشید که دنیای سوفی رمان است، رمانی خودآموز، با طرح و بسطی گیرا و دلنشین دربارهی هستی. و علت محبوبیت عجیب . پیگیر آن در سراسر جهان همین است.
معرفی:
علاقهمندان به فلسفه محال است چنین کتاب ارزشمندی را از دست بدهند!
فکرش را کنید، سه هزار سال فلسفه، از بقراط و سقراط و افلاطون تا سارتر و هگل و کرکهگور! همگی در یک کتاب 600 صفحهایِ سراسر درس و پند!
نکته قابل توجه این است که این کتاب رمان است! مثل تمام رمانهای دیگر پیرنگ، ماجرا و داستان خودش را دارد. هیجان و کشمکش و حتی معما را میتوان در این رمان حس کرد.
اصلاً حال که میگوییم رمان است، دربارهی چیست؟
«دنیای سوفی» دربارهی دختری است در آستانهی پانزده سالگی. روزی از مدرسه بازمیگردد و با پاکت نامه عجیبی و سوال عجیبتری در خود نامه مواجه میشود! آن سوال عبارتد از: «تو کیستی؟»
سوفی که بود؟ هر چه فکر کرد جوابهای متفاوتی به ذهنش رسید. او سوفی آموندسن بود، اما جوابی غیر از این هم وجود داشت؟ هنوز فکرش را نکرده بود.
و از همان جا بود که نامهنگاریها با استاد فلسفه شروع شد و کمکم به ملاقات در کافه و خانهی سرگرد رسید. گفتیم خانهی سرگرد! خانهی سرگرد کجا بود؟ اصلاً سرگرد که بود؟ سرگرد مامور سازمان ملل در لبنان بود که تولد دخترش یعنی هیلده نزدیک بود. او بارها و بارها تولد دخترش را با فرستادن نامههایی به سوفی تبریک گفت. اما چرا این نامهها را برای سوفی فرستاد؟ این خودش یک معما بود! معمایی که با حل شدنش دهانتان باز خواهد ماند، زیرا گمان نکنم که انتظارش را داشته باشید!
خانهی سرگرد هم در نزدیکی خانه سوفی بود، اما سرگرد دیگر آنجا زندگی نمیکرد؛ پس استاد فلسفه و سوفی میتوانستندآنجا همدیگر را ملاقات کنند.
رفتهرفته تعداد سوالات بیشتر شد و سوفی با چشم بازتری به اطرافش نگریست. مثلاً معنای وجدان چیست؟ آیا وجدان برای همه یکسان است؟ آیا احساس شرم طبیعی است؟ آیا ما با مثالهای ذاتی به دنیا میآییم؟ چرا باران میبارد؟ و پرسشهایی از این قبیل که در پاکت نامههای سفید رنگ به دست سوفی میرسیدند و روز بعد پاکتهای قهوهای آنها را جواب میدادند. اما اوضاع به همین منوال پیش نرفت. کمکم رابطه سوفی و استاد نزدیکتر شد و به ملاقات و درسهای عملی رسید و جذابیت رمان به اوج رسید.
نقد و بررسی:
عنوان رمان ارتباط به شدت نزدیکی با درونمایه رمان دارد. سوفی پس از اندیشیدن به سوالات فلسفی و گفت و گو در کلاس درس استاد فلسفه، دنیا پیش چشمش جور دیگری است. گویا دنیا پیش از این ملالآور و کسلکننده بوده و حال به طور شگفتانگیزی از این رو به آن رو شده است. او پس از این جریانات به گلها و حیوانات متفکرانهتر و با نگاه جدیدی مینگرد. به درون خودش با انتقاد مینگرد و درون خود را میکاود و از رفتار ضمیر ناخودآگاه، آگاه است. او حال میداند که انسان محکوم به آزادیست و همچنین میداند که درست است دست او نبوده که به دنیا پا گذارد، اما زندگی پوچ نیست. زندگی تا زمانی که خود انسان به او معنا دهد، بیمعناست! سوفی میپرسد و به دنبال جواب میرود و از روزمرگیها میگریزد.
این کتاب در ژانر معمایی و فانتزی نوشته شده است و به فلسفه میپردازد.
نکته قابل توجه اینجاست که دیالوگهای استاد فلسفه بسیار طولانیاند که اصلاً جای تعجب ندارد، زیر اساتید معمولاً طولانی سخن میگویند تا مقصودشان را به دانشجو برسانند. میتوان گفت صحبتهای استاد فلسفه همچون درسنامه فلسفیست. با این حال نویسنده دیالوگهایی را نیز از زبان سوفی آن وسطها گنجانده، پس جای نگرانی برای حوصله سر بر بودن گفت و گوها نیست. گاه میان توضیحات استاد، شوخی کوچکی، تاکید، تایید و تکذیبی از جانب سوفی یا اتفاقات دیگری رخ میدهد که نمیگذارند گفت و گوها حوصله سر بر بشوند.
آغاز کتاب از آن آغازهای میخکوب کننده است. مخصوصاً برای دوستداران فلسفه! چیزی از خواندن کلمه اول نگذشته است که خواننده با پرسشی عجیب رو به رو میشود. البته پرسشی که استاد فلسفه از سوفی میپرسد. یعنی: «تو کیستی». مسلماً خواننده هم اگر بخواهد کمی این کتاب برایش مفید واقع شود و دیدش را تغییر دهد، این سوال را از خود میپرسد. شاید هرگز به جواب نرسد، اما کنکاش و تامل درباره چنین سوالاتی است که فلسفه را به وجود میآورد.
سیر کتاب با وجود طولانی بودن توضیحات استاد و گفت و گوهای استاد و سوفی اصلاً کند پیش نمیرود. داستان آرامآرام جلو میرود و رفتهرفته نبض میگیرد تا اینکه به اوج میرسد و سپس فصل آخر همه چیز را جمعبندی میکند.
از ویژگیهای فوقالعاده قوی رمان، شخصیتپردازی آن است. شخصیت سوفی، دختری نوجوان با دیدگاههای خاص خود ناگاه با کسی آشنا میشود که دیدش را به دنیا و آفرینش تغییر میدهد. او دختری آرام و درونگرا است. از ابتدا تا انتهای کتاب میتوان تغییرات سوفی را حس کرد و همچنین پس از اتمام هر فصل، سوفی افکار و نظرش را راجع به آن فصل (یا آن فیلسوف و عقایدش) بیان میکند.
یکی دیگر از نکات مثبت رمان، توجه به جایگاه زنان در فلسفه است. راجع به دیدگاه هر فیلسوفی دربارهی زنان بحث میشود و متاسفانه گویا در سه هزار سال گذشته جایگاه زنان در فلسفه و جامعه چندان خوشایند نبوده!
شخصیت استاد یکی دیگر از شخصیتهای خاص رمان است. او فیلسوفی است که عقیده دارد «فیلسوف واقعی هرگز نمیگوید (هرگز)» و «فیلسوف حقیقی باید همیشه چشمهایش را باز نگه دارد. حتی اگر هیچوقت کلاغ سفید ندیده باشد، از جست و جوی آن نباید دست بردارد. بنابراین از کجا معلوم که آدم شکاکی چون من هم روزی ناچار شود پدیدهای را قبول کند که قبلاً باور نمیداشت. اگر من این امکان را نپذیرم، آدمی متعصبام و نه فیلسوف حقیقی!»
و عقاید متفاوت دیگری که آدمهای متفکری مثل فیلسوفها دارند. نوعی بیخیالی و آسودگی خاصی دارد و دوست دارد قضاوت نکردن را به شاگردش یعنی سوفی بیاموزد.
شخصیت سرگرد، شخصیت مرموزی که از ابتدای داستان با فرستادن تبریک تولد دخترش به سوفی او را گیج و سردرگم میکند و ذهن مخاطب را به بازی میگیرد، دقیقاً همانطور که سوفی و استاد فلسفه را به بازی میگیرد! او مامور سازمان ملل در لبنان است و برای تولد دخترش قرار است به خانه بیاید.
شخصیت هیلده که با او در نیمه دوم کتاب آشنا میشوید، دختر سرگرد است و بسیار به استاد فلسفه و سوفی علاقه پیدا میکند. او میخواهد به سوفی و استاد کمک کند تا از پدرش انتقام بگیرند و آن دو را از اسارت سرگرد آزاد سازد.
توصیفات چهارگانه رمان یعنی مکان، احساسات، ظواهر و حالات در حد مطلوبی قرار داشتند. تنها توصیف حالات بود که میان دیالوگها گاهاً به چشم نمیخورد که آن را هم نمیتوان خرده گرفت زیرا هدف کتاب انتقال مطالب فلسفی است و دیالوگها نقش مهمتری دارند و اگر در چند قسمت توصیف حالات هم صورت نگیرد ایراد چندانی ندارد. گرچه بهتر بود که بیشتر باشند.
توصیف احساسات نیز خوب و قوی بود. احساس سردرگرمی سوفی هنگام شنیدن عقاید فلسفی فیلسوفان سه هزار سال پیش و بیان عقیده و نظر خودش در آخر هر فصل، احساسات شخصیت را به مخاطب انتقال میداد.
توصیف مکان نیز کامل بود. خانهی استاد فلسفه و اشیا عقیتهای که در آن نگهداری میکرد و برای درس دادن به سوفی از آن استفاده میکرد. باغِ عدنِ سوفی که در خانهشان قرار داشت و جوراب هیلده که در اتاق سوفی پیدا شد و بنای آکروپولیس که در ویدیویی که استاد فلسفه به سوفی داد کاملاً توصیف شده و حتی نحوه و سال و چرایی ساختهش نیز توضیح داده شده بود.
توصیف ظواهر ای کاش بیشتر میبود و تاکید بیشتری روی آنها صورت میگرفت تا در ذهن مخاطب بهتر میماندند. تاکید بر روی توصیفاتی که در اوایل رمان از چهره و تیپ شخصیتها صورت گرفت، اگر دوباره تکرار میشد و تاکید بیشتری روی آنها صورت میگرفت ماندگارتر بودند، اما با این حال باز هم جزئیاتی از ظواهر مثل جوراب هیلده و لباسهای خاصی که استاد فلسفه برای تدریس استفاده میکرد خوب توصیف شده و در ذهن میماندند.
حجم منولوگها کمتر از دیالوگها بودند و دیالوگهای استاد فلسفه طبعاً از باقی شخصیتها بیشتر بود. رمان بیشتر در تکگوییهای استاد جلو میرفت و تدریس فلسفه و مطالب فلسفی مقوله بسیار پررنگتری نسبت به روند رمان بودند.
زاویه دید رمان سوم شخص بود که طبعاً دست نویسنده را باز نهاده بود تا بتواند احساسات و حرکات تمامی شخصیتها را برای مخاطب واضح توصیف کند.
پیرنگ منسجم ویژگی دیگری از رمان دنیای سوفیست. رمان شبیه به یک پازل بود. تمامی فصلها به یکدیگر مرتبط بودند و حتی مطالب فلسفی را نیز میشد به یکدیگر تعمیم داد. انسجام بالای رمان باعث میشد مخاطب بیخستگی رمان را ورق زده و سریع به صفحه آخر برسد.
تعلیقهایی نظیر رفتن سوفی به کلبه سرگرد، توفان ناگهانی، مهمانی در فصول آخر و چشمک زدن دختر درون آیینه، مخاطب را به دنبال خود میکشیدند. در این بخشها به اصطلاح نفس مخاطب در سینه حبس میشد با بیقراری رمان را ورق میزد تا بفهمد مثلاً این مهمانی به کجا میرسد!
کشمکشهای فردیِ ذهنی در رمان دنیای سوفی به تفکر و به فکر واداشتن مخاطب نیز کمک میکرد. مثلاً نظر و عقاید خود سوفی در رابطه با هر مطلب فلسفی و درگیریهای ذهنیای که برایش درست میشد حتی ممکن بود خود مخاطب نیز آن را احساس کرده باشد و با او بسیار همزادپنداری کند!
صحنهپردازی رمان دقیق و کامل انجام شده بود. رمان در اواخر قرن بیست، در نروژ در حال وقوع بود. کوچهای که سوفی در آن خانه داشت، دارای پیچ تندی بود به نام پیچ ناخدا. فضای آکرپولیس و توصیف میدانی وسط شهر که در سالهای بسیار گذشته سقراط در آن به سخنرانی میپرداخت. آفتابی یا بارانی بودن روز، کوچهها و خیابانها بسیار دقیق توصیف شده بودند و مخاطب میتوانست راحت اتمسفر رمان را تصور کند.
رمان دنیای سوفی در نوع خود یک رمان خاص به شمار میرود. میتوان گفت که این کتاب در واقع یک درسنامهی فلسفیست در قالب رمان. یادگیریِ فلسفه با خواندن تنها یک رمانِ 600 صفحهای! فوقالعاده نیست؟ علاوه بر این موضوع، فکرش را کنید که استاد فلسفه سه هزار سال تاریخ فلسفه را به کسی که 15 سال بیش ندارد توضیح میدهد، به نظرتان چقدر میتواند ساده و قابل فهم توضیح داده باشد؟
بخشهایی از رمان:
«مرگ به ما مربوط نیست، چون مادام که ما وجود داریم، مرگ وجود ندارد. و وقتی مرگ آمد، ما دیگر وجود نداریم.» فصل یونانیگری، صفحه 158
«خوشبختی وقتی به دست آمد، دیگر هیچوقت از دست نمیرود.» فصل یونانیگری، صفحه 155
«شعور و وجدان را میتوان به عضلات تشبیه کرد. هر عضلهای را که به کار نبریم، ضعیف و ضعیفتر میشود.» فصل یونانیگری، صفحه 150
«رنسانس، بیش از هر چیز دیگری، دیده تازهای از انسان به ارمغان آورد» فصل رنسانس، صفحه 232
گالیله: «هر چه را بتوان اندازه گرفت، اندازه بگیر، و هر چه را نتوان اندازه گرفت، اندازه گرفتنی ساز» فصل رنسانس، 237
«انتظار آمدن چیزی در پی دیگری در خود آن چیزها نیست، در ذهن ماست. هر انتظاری همانطور که دیدیم، نتیجه عادت است.» فصل هیوم، صفحه 323
کانت: «آنجا که پای عقل و تجربه میلنگد، خلایی پدید میآید که میتوان با ایمان پُر کرد.» فصل کانت، صفحه 385