اتحادخبر-معماری برازجانی: ای شاکی ِ از عالم و افسار بریده /انگار که عقل از سر تو پاک پریده /گویی که منم منشاء آزادی و قانون/از من همه را منفعت و داد رسیده/پلکی بزن و باز بکن چشم ِ بصیرت /از کرده ی تو هیچ کسی خیر ندیده/آیا همه را عقل به میراث تو بردی؟ /دیگر نبود مثل تو عقلی و عقیده؟
معماری برازجانی:
ای شاکی ِ از عالم و افسار بریده
انگار که عقل از سر تو پاک پریده
گویی که منم منشاء آزادی و قانون
از من همه را منفعت و داد رسیده
پلکی بزن و باز بکن چشم ِ بصیرت
از کرده ی تو هیچ کسی خیر ندیده
آیا همه را عقل به میراث تو بردی؟
دیگر نبود مثل تو عقلی و عقیده؟
تلخند شده عام و فراگیر به لطفت
هر کرده شده دفتر ِ بازی و قصیده
ما در صف طولانی همچون شب یلدا
در جا زدهایم با تن ِ بیمار و تکیده
آیا بزند بار دگر بر سر ِ این صف
انوار ِ قشنگ ِ دم ِ صبحی و سپیده؟
گلها تو زدی بر سر خود آی فلانی
گویند فلانی همه جا رفته و دیده!
ای کاش بشد کار خودت باز بدیدی
گندیست به جای ِ شتری چاق و چریده
از مدعیان ِ همه عالم به سیاست
صدها سخن لغو جماعت نشنیده؟
از دست شما خوش صفتان ؛ عالم و آدم
بر بوم دلش جز قلم از خون نکشیده
بس کن؛ به خدا بر تو پناهت دم آخر
هر حبل بجز حبل ِ خدای تو بریده