کد خبر: 140140 ، سرويس: مقاله
تاريخ انتشار: 03 دي 1399 - 08:35
اندر باب پژوهش

اتحادخبر-اصغر علی خانی:چند سال پیش؛ وقتی ماجرایِ اختلاسِ پژوهشی "غلام حسن" را به زبان طنز برای اتحاد (جاروف) نوشتم، یکی از رفقا که دستِ بر قضا، دستی بر آتشِ نوشتن داشت؛ پرسید: "فلانی؛ داستان "غلام حسن" واقعی بود یا زاییده ی تخیّل و اندیشه ی انتقادیِ کج و معوجت!!!"چون وقت تنگ بود و فرصت" تَمرُّ مَرّ السّحاب" و هر دو غرق در...

اصغر علی خانی:

چند سال پیش؛ وقتی ماجرایِ اختلاسِ پژوهشی "غلام حسن" را به زبان طنز برای اتحاد (جاروف) نوشتم، یکی از رفقا که دستِ بر قضا، دستی بر آتشِ نوشتن داشت؛ پرسید: "فلانی؛ داستان "غلام حسن" واقعی بود یا زاییده ی تخیّل و اندیشه ی انتقادیِ کج و معوجت!!!"چون وقت تنگ بود و فرصت" تَمرُّ مَرّ السّحاب" و هر دو غرق در حیاتِ مدرن. گفتم؛ به جهت مراعاتِ فاصله ی اجتماعی و ایضاً نادیده نگرفتن پروتکل های بهداشتی، به طریقِ مجازی به سمعِ مبارک خواهم رساند.

روزی به دنیا و مافیها پشت پا زدم. نشستم و دل سیری با انیسِ قدیم در این باب سخن راندم. برایش نوشتم:
دوست عزیز و یار صاحب تمیز!
آن چه من گفتم در ماجرای پژوهش؛ نه تخیل بود نه یاوه، نه خزعبل، نه اغراق و گزافه.باید به عرض مبارک حضرتتان برسانم که اوضاع آز آن چه من گفتم؛ اسفناک تر است.اگر روزی روزگاری خواستید به جرگه ی پژوهشگرانِ کشوری سنجاق شوید؛ باید سرِ کیسه را حسابی شل کنید و سبیل دلالان را چرب نمایید.صد البته؛ اگر می خواهید در سطحِ بین المللی بدرخشید، باید کلِّ محتویات جیب را در کیسه یِ خادمانِ فرهنگی( واسطه ها) خالی کنید چون آن جا نرخ به دلار است و قیمت دلار هم کم و بیش دستت هست!!!

البته راه سومی نیز هست. آن قدر جملات را بازبینی، تصحیح، پس و پیش کنید که موهای سرتان شبیه دندانتان شود شاید!!! از سر ترحم و دل سوزی، دلِ سنگِ مدیر مسئول و هیئت تحریریه نرم شد و گوش شیطان کر!!! پذیرفتند البته در فقره ی اخیر؛ "صبر ایوب" را نیز باید چاشنی کار کرد.

رفیق زیر متن توشیح کرد؛ "شما همیشه نیمه خالی لیوان را می بینید و با عینک بدبینی به قضایا نگاه می کنید!"

گفتم؛ راه آخری هم وجود دارد.نام مبارک یکی از اهالی هیئت تحریریه (بسیار آشنا باشد)را به عنوانِ نویسنده ی اول الصاق کنید به مقاله و بقیه کار را بگذارید به عهده ی ایشان.استاد با تعاملِ فی مابین از نوع تله پاتی های پژوهشیِ میان دانشگاهی (شما مقاله یِ مرا پذیرش کنید و من مقاله ی شما را) همه ی امور را ختم به خیر می گرداند.

وقتی دیدم نفسم در نمی گیرد. ماجرایی را که خود شاهد آن بودم، تعریف کردم:
یک روز، دست بر قضا، با مدیر مسئولِ نشریه یِ پژوهشی یک دانشگاه صحبت می کردم که استاد برجسته و صاحب نامی که از اعضای هیئت تحریریه بود؛ سر رسیدند.مدیر مسئول به ایشان گفتند: "مطالبِ نشریه پژوهشی کم و بیش آماده است.مطلبی نداشتید که در نشریه چاپ کنیم!"استاد گفتند؛ "مقاله ای داشتم که برایِ یکی از هفته نامه هایِ شهر ارسال کرده ام. همان را می فرستم برای چاپ." دلم برای دانشجویانی که در صفِ انتشار مقاله اشان ایستاده بودند؛ سوخت و دلم بیش تر به حالِ درختِ دانش سوخت که نه دانشگاه ها، بلکه اساتیدی با پیشوند دکتر و استاد ، با رانت و ... مجله علمی-پژوهشی تخصصی راه انداخته، نرخِ داوری و چاپ مقاله، بالا و پایین می کنند و به تعبیر عامیانه؛ از این قبل می خورند و به ریش ملت می خندند!

تأسف بارتر این که؛  گروهی از این مجلات، آن قدر درصد پذیرش را ناچیز می گیرند که به اقوام، اقارب، در و همسایه هم نمی رسد!

عده ای دیگر؛ لاکچری عمل می کنند و پس از گذشتِ یک سال و بیش تر از ارسال، گواهیِ عدمِ پذیرش را بدون هیچ دلیل و برهانی، صاف می کوبند به تخته ی سینه ات!

دسته سوم؛ آن قدر پیام بازبینی کلّی و جزئی ارسال می کنند که نفسِ پژوهشگر ببُرد و از خیرِ دنیا و آخرتِ مقاله بگذرد.

گروه چهارم؛ نه تنها باری از دوشِ پژوهشگر بیچاره بر نمی دارند بلکه با زخمِ زبان، نیش و کنایه، مانند تاجران توی سرِ مال می زنند و ارزشِ مقاله را تا حد یک پایان نامه ی ضعیف دانشجویی و گزارشِ آشِ شله قلم کار پایین می آورند تا آمارِ بالایِ مقاله هایِ ردّ شده ی خود را بگذارند جلویِ دیدگانِ مخاطب و به خوانندگان از همه جا بی خبر بگویند که؛ "ما یعنی خیلی باکیفیت هستیم."

با این توصیف!!! جوان طالبِ علم یا باید چهار تکبیر زند بر هر چه که هست، یا رحلِ اقامت در آن سویِ مرز اندازد یا بسوزد، بسازد و دم بر نیارد...

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/140140