کد خبر: 138536 ، سرويس: طنز تلخند
تاريخ انتشار: 03 آذر 1399 - 11:57
طنز اختصاصی اتحاد خبر/جاروف
شعر طنز محلی/ باغ ِ بی صفا

اتحادخبر-معماری برازجانی: رفتم گلی بچینم از باغ بی حصاری /دیدم میان گلها بنشسته یک  قناری /گفتم چرا غمینی ای آشنای دیرین /در باغ ِ ‌ اینچنینی آواز خوش نداری؟ /آهی کشید و نالید در پاسخ سوالم /آیا به این حوالی بینی تو هم  بهاری؟/ راهی نمانده جز غم بر سوتک گلویم /هر نغمه ای بخوانم آخر شود هواری  /ابری که  بارش آن تر کرده خاک عالم/ما را سراب بود و باران بی قراری...

معماری برازجانی:

رفتم گلی بچینم از باغ بی حصاری
دیدم میان گلها بنشسته یک  قناری

گفتم چرا غمینی ای آشنای دیرین
در باغ ِ ‌ اینچنینی آواز خوش نداری؟

آهی کشید و نالید در پاسخ سوالم
آیا به این حوالی بینی تو هم  بهاری؟

راهی نمانده جز غم بر سوتک گلویم
هر نغمه ای بخوانم آخر شود هواری 

ابری که  بارش آن تر کرده خاک عالم
ما را سراب بود و باران بی قراری

خشکانده باغ ما را دستان ِ بی کفایت
هم مرغ بیگناه و هم باغبان فراری

مائیم و رسم پیدا از جانب حقیران
آری به روز روشن دولا شتر سواری 

غمگین شدم ز حالش در لابلای گلها
پیش ِ دلش نشستم مشغول غم گساری

از خواندنش گذشتم چون حال او بدیدم
زهری به جان او بود اصرار و پافشاری

   آهی گرفته راه ِ  بغضی پر از گلایه 
  روزی شود چو تیغ و مانند  زخم کاری 

باید دوا نمودن دردی که می تراشد
از جسم و روح مردم در هیبت ِ ‌نداری

باغ و قناری و گل رفتند  ای برادر
با ما بگو که آخر آیا تو چاره داری؟


لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/138536