کد خبر: 136392 ، سرويس: مقاله
تاريخ انتشار: 19 مهر 1399 - 11:55
به مناسبت بیستم مهرماه، روز بزرگداشت حافظ
کس چو حافظ نگشود از رُخِ اندیشه نقاب

اتحادخبر-حسین جعفری: چرا حافظ تکسوار یکه تاز آرزومندی های هر دل شیدایی است؟ حتا اگراندک آشنایی با زبان فارسی  داشته باشد. چرا هر نو جوان و جوان  از پسر و دختر تا پیر و سالخورد، یک دیوان حافظ دارد؟  دست کم ، اگر سواد خواندن و نوشتن فارسی داشته باشد و یا کمتر کسی است که اندک آشنایی با بیت و غزل حافظ نداشته باشد ؟ چرا کلام نافذ حافظ حرف دل بسیاری...

حسین جعفری:



یاد و نام خداوندگارِ آواز ایران ، استاد محمد رضا شجریان ، جاویدان


" هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما " ( حافظ)


چرا حافظ تکسوار یکه تاز آرزومندی های هر دل شیدایی است ؟حتا اگراندک آشنایی با زبان فارسی  داشته باشد . چرا هر نو جوان و جوان  از پسر و دختر تا پیر و سالخورد، یک دیوان حافظ دارد؟  دست کم ، اگر سواد خواندن و نوشتن فارسی داشته باشد و یا کمتر کسی است که اندک آشنایی با بیت و غزل حافظ نداشته باشد ؟ چرا کلام نافذ حافظ حرف دل بسیاری است ؟ از واعظ منبر نشین تا رامشگر رقاص ، عارف فرزانه تا زاهد خلوت نشین ، بازاری ، کارگر ، کشاورز و صنعت گر ، آشنا ، غریب ، اسیر ، آزاد ، ایرانی ، غیر ایرانی  ،گبر، ترسا و خلاصه عالِم و عامی  با حافظ دمخور است و با دیوان حافظ وقت خوش می سازد ؟ ولی  با دیگرشیرین گفتاران و نغز سرایان فارسی زبان چنین نیست. این قبولی عام از چیست ؟ قطعاً ، تنها از شریعت و مذهب یا طریقت و مَسلک حافظ نیست و اگر هم باشد ؛ سهمی ، از این مقوله در دیوان حافظ  است.


حافظ پژوهان و هرکسی که اندک ارتباطی با دیوان حافظ  و فهم سخن او داشته باشد ؛ یکی از دلایل توجه به حافظ و ترجیح وی بر دیگر شاعران نغز گفتار در زبان فارسی را روحیه ی تساحل و تسامح  و به دور از تعصّب او می داند که در دیوان غزلیات و اندک آثار دیگر به جای مانده از حافظ متجلّی است وگرنه شاعران شیرین گفتار و غزل های آبدار ، درگستره ی ادب فارسی ، بویژه در سبک عراقی ، یعنی ؛ سبک شعری دوره ی حافظ ، کم نیستند و می توان از سنایی غزنوی ، سلمان ساوه ای ، انوری ابیوردی ،خاقانی شروانی ،ظهیر فاریابی ، نظامی گنجه ای ، کمال الدین اسماعیل اصفهانی ،عراقی همدانی ، ناصر بخارایی ، عطار نیشابوری ، مولوی بلخی ، امیر خسرو دهلوی ، کمال خجندی ، اوحدی مراغه ای ، سعدی شیرازی ، خواجوی کرمانی، شاه نعمت الله  ولی ماهانی  و... نام برد که غزل هاو شعرهای آنان در مشرب عرفانی و یا عشق زمینی و دنیوی ، بسیار دلکش و ناب است ؛ اما هیچکدام به مقبولیت جهان شمول حافظ  نرسیده . از سویی  حافظ از همه ی آنان ( در مقوله هایی دیگر از فردوسی طوسی ، ابوالعلای مَعَّری ، خیام  نیشابوری ) تاثیر پذیرفته  و به روال و شیوه ی آنان رفته است ولی خود سبک وشیوه ای نو در انداخته و گوی سبقت را از همه ربوده است . چون حافظ به خوبی می دانسته که غزل عرفانی را مولانا و غزل عاشقانه را سعدی به کمال رسانده اند و زمان آن است که طرحی نو در اندازد و فلک را سقف بشکافد و در قالب غزل ناگفته هایی بگوید که اعجاب همه را بر انگیزد .


حافظ شریعتمدار ، عارف ، فیلسوف ، معلم اخلاق ، هنرمند ، طنّاز ، منتقد ، اصلاحگر و ... است ؛ البته همه ی این ها و حتا بیشتر هم هست و لی هیچکدام به تنهایی نیست و هر یک از موضوعات ذکر شده در دیوان حافظ کم و بیش سهمی دارد . اما ، دیوان حافظ به طور یک دست ، اشاعه دهنده و ترویج هیچکدام نیست . و حافظ ورای این دلبستگی ها و دل مشغولی های دنیوی و حتا ، اخروی و دسته بندی های مذهبی ، سیر می کند  و" جنگ هفتاد و دو ملت را در راه افسانه و به دلیل گم کردن حقیقت می داند" و برای حافظ  "اوقات خوش آن است که با دوست به سر می رود ؛ باقی همه بی حاصلی و بی خبری هست ". حافظ ، حافظ است و در حافظ بودن خود یگانه ، ساده ،پاک و بی آلایش ؛ به همین دلیل حافظ ، حافظه ی همه است .
می فرماید :


" آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا"(غزل 5)


تا کنون هیچ گروه و مذهب و مشربی نتوانسته است حافظ را به نفع خود مصادره کند . تلاش های بسیار شده و تفسیرها و تأویل های زیادی بر غزل های حافظ نوشته شده و البته دخل و تصرف هایی ؛ اما آنچه که مجموع آثار حافظ ؛ 495 غزل ، چند قصیده و مثنوی ، مقطعات و رباعیات نشان می دهد؛حافظ دینداری باورمند است اما مذهبش به طور واضح مشخص نیست . عارفی است عاشق اما مسلک و پیر و مرشدی معین ندارد  ومرشد و پیر او نمادین و غیر واقعی است که با نام های پیر مغان ، پیر خرابات ، پیر می فروش ، پیر گلرنگ و... در آثار وی نموده شده .
حافظ  طریقت را مانند عارفان شاعر، همچون  سنایی ، عطار ، مولوی و دیگران هدف نمی داند بلکه طریقت را ، راهی به سوی هدفی ولا می داند  که همان کمال انسانی است . حافظ انسان کامل نیست ؛ اما کاملاً انسان است و به انسان بودن و انسایت ورزیدن  خود می بالد و به این دنیا برای زندگی و بهره مندی از مواهب آن می نگرد؛  نه گذاشتن و رفتن به دنیای وعده داده شده .
می فرماید :


" فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
 وامروز نیز ساقی یِ مه روی و جام می " (غزل 429)
و یا می فرماید :
"نقد بازار جهان بنگرو آزار جهان
گر شمارا نه بس این سود و زیان مارا بس
یار با ماست چه حاجت که زیارت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
از درخویش خدارا ، به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان مارا بس "(غزل 268)


نمی توان حافظ را متشرّعی دانست که از علم الیقین به عین الیقین رسیده باشد و سنگِ بردن دیگران به بهشت را به دست او داد تا بر سرها بکوبد و مریدان را به صراط اندازد و در سراسر دیوان وی همه ی الفاظ و نام ها تأویل  شرعی و یا عرفانی  داشته باشد و یا  نمی توان حافظ را مانند مولوی ، عارفی دلسوخته و شوریده فرض کرد و دیوان او را کتابی  کاملاً عرفانی  به شمارآورد ؛ همچنانکه مولانا ، تمام دیوان کبیر را در فراق شمس ( انسان کامل ) سروده است ؛ بلکه در دیوان حافظ بسیاری از واژه ها در معنای واقعی  و زمینی است  و در بسیاری از غزل ها " می "  و خون دختر رَز ، شراب انگوری است و همین طور چَشم ، طُره ، گیسو و زلف از یاری زمینی است و یا دست کم نمادین  ولی حافظ یک معتقد است و به توحید و معاد ایمان دارد ؛چرا که خود فرموده است :


" حافظ از معتقدانست گرامی دارش


زان که بخشایش بس روح مکرّم با اوست" (غزل 57)
و در غزلی دیگر می فرماید :
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هردو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من مَلَک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم (غزل317)
اما درهمین غزل خود را غلام حلقه بگوش درِ مَی خانه ی عشق می داند و در همین غزل
می فرماید:
" می خورَد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگر گوشه ی مردم دادم " (همان)
یا در غزلی دیگر می فرماید :
"تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه چون در سیم آهن " (غزل 389)
و می فرماید :
"فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
 هزار جامه ی تقوا و خرقه ی پرهیز" (غزل 266)
یا می فرماید :
" حافظم در مجلسی ، دُردی کشم در محفلی
 بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم " (غزل 352)
چُنین غزل ها و مغازله هایی  حافظ  را به حافظِ عاشق پیشه با عشق زمینی یا  دست کم به حافظ سالک و عارف بدل می کند و در غزلی دیگر می فرماید :
" بنده ی پیر خراباتم که لطفش دایم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست"(غزل 71)

البته باید در نظر داشت که در دیوان حافظ برخی واژگان و اصطلاحات معنای ویژه و مختص همان دیوان و بیان را دارند و با معناهای متداول تفاوت دارد و گاهی معنای یک بیت ، تنها به خود آن بیت ، بستگی ندارد ؛ همان طور که در سبک بیان و غزل های حافظ همیشه ، همه ی بیت های یک غزل در یک معنا و یا به اصطلاح در یک " ژانر" نیست و ممکن است بیتی عرفانی باشد ، بیتی دیگر زمینی و یا بیتی مدح باشد و بیتی کنایه ، نقد و... و این از شیوه ی اسطوره سازی حافظ است که به واژه ها و اصطلاحات معمول و حتا به افرادی عادی و عامی جان و توان ویژه بخشیده و جاویدان ساخته است ؛ در بیت ذکر شده در بالا " پیر" ، " خرابات " ، " شیخ " ، " زاهد " از این گونه است و در معناهای مختص و غیر معمول .
زبان حافظ زبانی رمزی و رندانه است که چرب زبانی و تر زبانی وی با زهد خشک و ریایی از یک سو و کامجویی های فرصت طلبانه ی صوفیان پشمینه پوش از سویی دیگر در تضاد است و غیر هم سو.  
از نیمه ی قرن پنجم هجری – قمری ، با پیشگامی سنایی ، تصوف و عرفان وارد شعر شد و از سوی شاعرانی همچون عطار ، مولانا ، سعدی ، خواجو ، شاه نعمت الله و... ادامه یافت ؛ ولی حافظ معیارها را برهم زد و در دیوان خود نشان داد که همه ی صوفیان ، عارفان واقعی نیستند و همین طور همه ی عالمان دین عامل به عمل صحیح نیز .

در میان صوفیان ،  پیشمینه پوشانِ فرصت طلب و ابن الوقت هست که  در میان  این دلق های مرقّع و ملمّع ، ملوّنانی بوقلمون هستند چنانکه
 می فرماید :
" صوقی شهر بین که چون لقمه ی شبه می خورد  
   پاردمش دراز باد این حَیَوان خوش علف " ( غزل 296)
یا فرموده است :
" خیز تا خرقه ی صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم " (غزل 373)
که البته چُنین بیت هایی تعریض به صوفیان دروغین و غیر حقیقی است .
 در دیوان حافظ از صوفیان حقیقی با نام درویش یا عارف پاک و صادق ، سخن به میان آمده است  مانند
این بیت که می فرماید :
"روضه ی خلد برین خلوت درویشان است
مایه ی محتشمی خدمت درویشان است "(غزل 49)
یا می فرماید:
" توانگرا دل درویش خود به دست آور
 که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند " (غزل 179)
حافظ از صوفی راستین همواره به لفظ عارف یاد می کند که چهره ای رندانه و صادق دارد ولی  لفظ صوفی را برای پشمینه پوش تند خو و طامات باف به کار می گیرد . اگرچه واژه های صوفی ، عارف ، درویش ، قلندر ، پشیمنه پوش و... همه در یک معنا هست اما از نظر حافظ عارف و درویش در معنای پیروان حقیقی عرفان ولی  صوفی و پشمینه پوش ، ریاکارانند و ظاهر فریب .
می فرماید :
" خدا زان خرقه بیزارست صد بار
  که صد بت باشدش در آستینی "(غزل483)
 
حافظ شیوه ی ملامتیان داشت و خود را از فرودستان می انگاشت و همیشه متخلّق ( کهنه پوش ) بود؛ به طوری که برخی او را از پیروان  " زنون " و رواقیون می دانند ؛ چرا که به زرق و برق و راحتی نمی اندیشید و از درد و رنج زندگی نمی ترسید و با درک جهان ، هماهنگ با طبیعت و با رعایت انصاف و عدالت با همه ی مردم ساده و دوستانه زندگی می کرد و انعکاس این رفتار در کل دیوان وی یکی دیگر از دلایل مقبولیت عام اوست .
حافظ  طوری وانمود می کرد که از گناهکاران و بی سروپایان است .
می فرماید :
"هوشیار حضور و مست غرور
بحر توحید و غرق گنهیم " (غزل 381)
یا می فرماید :
"نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحِّق کرامت گناهکارانند"( غزل 195)
و  از طرفی ، در بسیاری از غزل ها به مومنان غیر واقعی و ریاکار که دین را دستمایه ی دنیاداری و دنیا خواری قرار داده اند می تازد و این هم یکی دیگر از وجوه حافظ است که هیچگاه دینداری و شریعتمداری خود را به رخ دیگران نکشیده  ، در حالی که در دین مداری ،  سهم بسزایی دارد و نمونه های عالی و شاهدهای بسیاری برای توجه به دین و ایمان و اخلاق  و مناسبِ استفاده ی واعظان و منبر نشینان در دیوان او یافت می شود؛ اما حافظ ، هیچگاه به این صفت عالیه ی خود دامن نزده و خود را همیشه گناهکار و خطا ورز معرفی می کند .
" ما می به بانگ چنگ نه امروز می کشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید" (غزل 243)
حافظ بر این باور است که گناهکار چیزی ندارد که از دست بدهد و به هیچ اندوخته و چنته ای امید وار نیست ولی امید او به عفو و بخشایش ازلی است نه به زهد متکلّفانه و مرتاض بازی های عابدانه  و حرمان پرستی و صوم و صلات های ریایی .  حافظ بر این باور است که در پیشگاه دوست معیارها با آنچه که معیار این جهان است فرق می کند و کسانی که به حساب خود حُسن عمل و رفتار شایسته دارند و به آن دلخوشند و به عملکرد خود می بالند ، زیاد هم مغرور نباشند و آنان که انبان عمل خالی و دستار تَهی به درگاه محبوب حاضر می شوند نا امید نباید .
 می فرماید :
" کمر کوه کم است از کمر مور این جا
نا امید از درِ رحمت مشو ای باده پرست " (غزل 24)
 
حافظ ریا و سالوس را بسیار مُهلک و مخرّب می داند ؛ به طوری که برای دوری از ریا و خودنمایی بارها خرقه اش را با آب خرابات (می) تطهیر می کند.
می فرماید :
 " ساقی بیار آبی از چَشمه ی خرابات
 تا خرقه ها بشوییم از عُجب خانقاهی " ( غزل 489)

و یا می فرماید :
 "زانجا که پرده پوشی عفو کریم توست
بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عِیار
ترسم که روز حشر عِنان بر عِنان رود
تسبیح شیخ و خرقه ی رند شراب خوار " (غزل 246)

یا در غزلی دیگر می فرماید :
" ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
    نان حلال شیخ ز آب حرام ما   " ( غزل 11)
و این تعریض و کنایه ها قطعاً به زاهدان ریاکار و نان به نرخ روز خور است نه دینداران خود دار و مومنانِ رازدار . حافظ با صداقت و صاف کرداری و پاکی و بی ریا یی به قیاس و مقابله بر آمده و در مطلع همین غزل شماره یازده
 می فرماید :
" ساقی به نور باده بر افروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
مادر پیاله عکس رُخِ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذّت شرب مدام ما " (همان)
چرا به آشامگر می فرماید پیاله ی ما را پر کن و به رامشگر دستور می دهد با ساز و آواز آگاهی بده که دنیا به کام ماست ؟ زیرا در کار خود روی و ریایی ندارد"  فاش می گوید و از گفته ی خود دل شاد است"  و باور دارد که عکس رخسار محبوب بخشنده و بخشایشگر را در جام می ، می بیند و این کارِ به اصطلاح خلاف شرع را که پیوسته " مدام " نوشیدن است انجام می دهد؛و باور دارد  انکار نکردن گناه  و اعتراف به گناهکاری ،هزاران بار بهتر از دو رویی و ظاهر فریبی است .
کلام نافذ حافظ اگرچه تأویل پذیر است و ابهام و ایهام از وجوه والای آن است اما در قیاس کردن ریاکاری با پاکی و صداقت ورزی ، ساده و آشکار است .
نان شیخ و آب ما و تعریض به حلال و حرام بودن این دو و غِرَّه شدن برخی به عبادات بی حضور قلبی و شبانگاه نشستن بر سفره های مزّین به بره های بریان و کبک  و تیهو های سرخ شده ی کوهستان ؛ ولی در مقابل گرسنگانی که قوتشان تنها آب است ؛ چگونه خدا باوری و خداجویی است ؟ و حافظ  که خود را از قماش  تهی دستان آب نوش می داند ؛  به مقایسه ی تعریض گونه ی آن سفره های رنگین اما فراهم آمده ی سالوس و بهتان و ریا با این آب خالی ولی پاک و زلال  بر آمده و حلال و حرام بودن هر کدام
و در غزلی دیگر می فرماید :
" واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
   چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند " (غزل199)
محبوبیت حافظ در این است که هیچگاه از مردم کوچه و بازار جدا نبوده و همواره به دولت فقر نازید ه است .
می فرماید :
"اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین مُلک تو از ماه بود تا ماهی "(غزل 488)
حافظ رند است و رند ، نه زاهد است و نه عارف ، نه عالم است و نه عامی و شاید همه ی این ها باشد ولی هیچکدام به اختصار و اختصاص نیست . حافظ چنان است که همه چیز زمان خود را می بیند و منتقد  و معترض نا بسامانی هاست . دردها ، فسادها ، ریاکاری ها را در هر قشر و دسته ای که ببیند در مقام بیان و آشکار کردن بر می آید و در قالب غزل با زبان کنایه و طنز می سراید که تا روزگار او معمول و متداول نبوده است ؛ یعنی ، غزل تا روزگارحافظ برای بیان عشق و عرفان بود ولی غزل های حافظ هم بیانگر عشق و عرفان هست و هم با هنرمندی نوعی بیان خاص در اعتراض و انتقاد  و هیچ شاعر غزلسرایی تا پیش از حافظ چنین نگفته است . تا زمان حافظ غزل ویژه ی بیان مغازله و عاشقانه گویی بوده چه عشق زمینی و یا عشق عرفانی . برای نخستین بار حافظ چنین مسایلی را در قالب غزل بیان کرده و به خوبی هم از عهده بر آمده و اقبال قبول یافته است . حافظ جرح جُرم می کند و ضماد و مرهم می گذارد
برایش محتسب و زاهد و صوفی و... هم فرقی نمی کند هرکسی خلاف کرد
" فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
  بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم " (غزل 317)
یا در تعریض به واعظان ریاکار می فرماید :
" حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
   دام تزویر مکن چون دگران قرآن را " ( غزل 9 )
 یا در غزلی دیگر می فرماید :
" گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
   تا ریا ورزدو سالوس ، مسلمان نشود " (غزل 227)
یا در مورد محتسب و مامور دولتی می فرماید :
" محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
  قصه ی ماست که در هر سر بازار بماند "
و خواننده ی هرغزل ، حافظ را رندی خوش گفتار و همدمی خوش مشرب و عاشقی خوش نظر می یابد که انگار زبان دل اوست و در شادی و غصه به دیوان او پناه می برد .
چرا که می فرماید :
" دلم خزانه ی اسرار بود و دست قضا
درش ببست و کلیدش به دست دلستانی داد" (غزل 113)
زیبایی های زبانی ، آرایش های کلامی ، طنز و موسیقی کلام حافظ  و دیگر وجوه اندیشه و هنر او را مجال گفتار در این مقال نیست .
خلاصه این که حافظ هنرمندی است اندیشه ورز ، طنّاز ، مضمون آفرینی باریک بین وآگاه از علوم نقلی و عقلی و فلسفه و دانش و معرفت ، سخن پردازی ، نکته سنج و دانای علم عروض و معانی و بیان و منتقدی هدایتگر با ایمانی راسخ و استوار و عارفی عاشق در رسیدن به حق و حقیقت .
 می فرماید :
"خیز تا برکلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت " (غزل 77)
و در غزلی دیگر می فرماید :
" در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
  مست از می و می خواران از نرگس مستش مست" (غزل 27)

پس مقبولیت عام حافظ چُنین نگرش و نوازش سخن است و خود گفته است
" کس چو حافظ نگشود از سر اندیشه نقاب
   تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند  " ( غزل 184)

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/136392